ایکه  نمرود صفت سر به هوا می تازی
باز افتاده یی در دست دیگر دربازی
در پیی قدرت و ثروت شدی در بند ریا
بهر تخریب وطن با دیگران دمسازی

 
بر قد سرو رسایت ثمری نیست که نیست
آب لعل لب تو در گهری نیست که نیست
نمک حسن تو در سیمبری نیست که نیست
روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست
منت خاک درت بر بصری نیست که نیست

 
بایدم سیر کمال فطرت عالم کنم
شیشۀ دل را سخن پرداز جام جم کنم
خویش را از اختلاط ناکسان بیغم کنم
بعد ازین ازصحبت این دیو مردم رم کنم

زیاتې مقالې …