لالۀ آزادۀ دشت شقایق ها منم
زینت بازار و زیب خانه و صحرا منم
عالمی مجنون اخلاق من اند و حسن من
مادر شیرین و لیلی خواهر عذرا منم
مخمس بر غزل حافظ
مشق تقوی در مجالس با کر و فر می کنند
لاف زهد و طاعت و تقوی مکرر می کنند
عقل را دیوانه گوش هوش را کر می کنند
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر می کنند
**
لتا منگیشکر
چه جفا رفت به جان و تن گویای لتا
گشت خاموش صدای طرب افزای لتا
چشم بر بست ولی خاطره هایش با ماست
تا جهان است بود تازه غزلهای لتا
غزل
دشت از گریۀ من بستر دریاست هنوز
دردم از چهرۀ افسرده هویداست هنوز
بیش ازینم به جهان شهرۀ افواه مساز
همه جا بر سر من غلغله برپاست هنوز