داغستان
داغستان
روزگارم با غم و بغض گلو سر میشود
سنگ و چوب دور و بر پیکان و خنجر میشود
از جفای آدمی زادان شیاد و شرور
گلشن و گلزار داغستان اخگر میشود
*روز محشر گر حقیقت دارد و خواهد رسید
پس نه میدانم کی این محشر میسر میشود
وضع مردم را درین صحرای سوزان دیده ای
زندگی از صد قیامت آن طرفتر میشود
دیده ام تا قتل عام کودک و برنا و پیر
چشمم از خون سرشکم بحر احمر میشود
درد ما را نه قلم کافى ست نه فهم و زبان
گر نویسم صد هزاران جلد دفتر میشود
حال ما چون حال بیماران نومید از شفاست
بدتر از بد می شود گویند بهتر میشود
یا که اول هست و آخر نیست یا وارونه اش
یا که آغازی بدون اول آخر میشود
اضطراب زندگانی ای عزیزان عاقبت
زین طرف گر کم شود زانسو فزونتر میشود
عزیزی غزنوی
تورنتو/کانادا
ساده ژوند
ساده ژوندون د کوچي خړه کېـږدۍ
ارام يې ډېـر دی د پاچا تـر ماڼۍ
هم دی خړوب د طبیعت پــه ښـکلا
هم اوري خوږ غږ د شپونکي له شپیلۍ
زلمی نصرت
دنمارک
٣٠.١٢.٢٠١٩