نقطه عطف تاریخی
پس از سقوط اتحاد شوروی در سال ۱۹۹۱، دنیا برای مدتی حول محور اصول و ارزش های یک نظم لیبرال متحد شد که خصوصیت آن سلطه آمریکا، گسترش اقتصاد بازار و دموکراسی بود. ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به شدت این توهم را از بین برد: القاعده با هدف قرار دادن ایالات متحده در خاک خودش، دور از دسترس و آسیب ناپذیر بودن مفروض ابرقدرت ها از تعرض را درهم شکست. نه ایالات متحده و نه نظم لیبرال نمی توانستند واقعا موقعیت خود را ترمیم کنند. شمارش معکوس آغاز شده بود.

بخش اول: وسوسه سلاح
در طی پانزده سال، تعداد درگیری ها (خشونت مسلحانه دولتی و غیر دولتی) دو برابر شده است. در سال ۲۰۲۲، هزینه‌های نظامی در جهان که ۲.۲۴ تریلیون دلار تخمین زده شد، برای هشتمین سال متوالی افزایش یافت. با افزایش بحران‌های بین‌المللی، توسل به جنگ، گاه با نگاه موافق رسانه‌ها، امری عادی می‌شود.


اوکراین، ادامه جنگ به هر قیمتی
در حالی که منطق جنگ همچنان حاکم است، روسیه به دنبال محروم کردن اوکراین از هرگونه ارزش استراتژیک است. چشم انداز الحاق مناطق جدید توسط مسکو، امید به آتش بس از طریق مذاکره بین دو طرف را کاهش می دهد. به نوبه خود، متحدان غربی کی‌یف در مورد اهداف خود دچار سردرگمی هستند و راهی برای خروج از بحران ندارند.


درگیری مرگبار در خاور نزدیک
در طول دهه های گذشته، در نبود صلحی پایدار، روابط بین اسرائیلی ها و فلسطینیان بر مبنای حفظ وضعیت موجود بوده است. عواقب جنگ غزه و بروز تنش ها در ساحل غربی رود اردن و بیت المقدس شرقی، نشانگر دورانی از درگیری های پی درپی و بیش از پیش وخیم است.

چگونگی آموزش صلح
در سال ۱۹۸۳، درحالی که جنگ سرد و تهدید هسته ای ادامه داشت، نهاد آموزشی، علمی و فرهنگی سازمان ملل متحد (Unesco) در پاریس کنفرانسی درباره «آموزش حقوق بشر و آزادی های اساسی جهت پرورش روحیه مساعد برای تقویت امنیت و خلع سلاح» برگزار کرد.

فنلاند و سوئد، گسستن از آرمان شمالی
ولادیمیر پوتین، رئیس جمهوری روسیه با حمله به اوکراین برای ممانعت از پیوستن آن به پیمان اتلانتیک شمالی «ناتو»، سوئد و فنلاند را به سوی این سازمان راند. ترک بی طرفی این دو کشور، که تا همین ۶ ماه پیش مورد تأیید مردم بود، آنها را وادار به چشم پوشی از چیزی کرد که بخشی از هویتشان بود.

پشت کردن توکیو به صلح‌طلبی تاریخی اش
دولت ژاپن اخیرا راه را برای شرکت در عملیات تهاجمی احتمالی در خارج از مرزهای خود هموار کرده است. دکترین جدید آن چین را یک «رقیب استراتژیک» وکره شمالی و روسیه را دشمن تلقی می کند. این نظامی‌سازی فزاینده در افکار عمومی ژاپن تردیدهایی را ایجاد کرده است و می تواند موجب نگرانی همسایگان و شرکای اقتصادی این مجمع الجزایر شود.


ازدواج جنگ و فضیلت
قدرت‌های بزرگ اغلب جاه‌طلبی‌های استراتژیک خود را پشت ملاحظات فضیلت‌آمیز جهانشمول می‌پوشانند: حقوق مردم، دفاع از آزادی، تمدن. در دوران اخیر، ارزش های چپ داوطلبانه خود را در خدمت اهداف استراتژیک غرب قرار داده اند.

بخش دوم: مانورهای قدرت های بزرگ
چین، که مدت‌ها غرب با شفقت از انتقال فناوری به آن اکراه نداشت، اکنون قدرت آمریکا را به چالش می‌کشد. واشنگتن و متحدان اروپایی اش بدون هیچ استراتژی واقعی، فقط با تکیه به امتیازات به دست آمده ، در حال سخت کردن موضع خود و بلند کردن صدایشان هستند. فرانسه که به طور فزاینده‌ای وابسته به چین است، بر حسب تحولات موضع می گیرد.

چرا ابرقدرتها جنگ می کنند
اگر گفتمان مسلط را باور کنید، سیاست خارجی غربی عبارت است از صدور دموکراسیِ لیبرال و قانون به بقیه کشورهای جهان. درحالی که همان طوری که جان مرشایمر نظریه پرداز عمده ی واقع گرایی در روابط بین المللی توضیخ می دهد، مناسبات مابین قدرت ها بیش از اینکه از ایده آل ها تبعیت کند، از ملاحظات راهبردی پیروی میکند.


واشنگتن و پکن با آتش بازی می کنند
خانم نانسی پلوسی، سومین مقام حکومت آمریکا، از سفر به تایوان در آغاز ماه اوت چه هدفی داشت؟ آیا فقط درپی انجام تبلیغات بود ؟ یا می خواست پکن را تحریک و آقای جوزف بایدن و دولتش را وادار به تسریع در انجام تغییر تاریخی سیاست ایالات متحده کند ؟ سیاست جدیدی که ترکیبی از شناسایی «چین واحد» و نوعی حمایت از تایوان است.


باشگاه «پنج» علیه چین
اگرچه شبکه گسترده سرویس های اطلاعاتی آمریکا به ویژه توسط ادوارد اسنودن (در تبعید) یا جولین آسانژ (در زندان)، فاش شد اما به نظر می رسد که هیچ کس از اتحاد پنج غول جاسوسی: ایالات متحده، بریتانیا، کانادا، استرالیا و نیوزلند نگران باشد. «پنج چشم»( five eyes) که پس از جنگ جهانی دوم متولد شد ، جوانی جدیدی را تجربه می کند.


حاکمیت نایافتنی اروپا
سال ها است که امانوئل ماکرون، رییس جمهوری فرانسه از یک «حاکمیت اروپایی» مبهم سخن می گوید. جنگ اوکراین می تواند به نفع این ایده عمل کند چون، برای نخستین بار در تاریخ خود، بروکسل از یک کشور ثالث حمایت نظامی می کند. اما اگر عقربه قطب نمای راهبردی آن همچنان مسیر واشنگتن را نشان دهد، این امر چه سودی خواهد داشت؟

پشت کردن فرانسه به نقش تاریخی اش
در ۲۳ اکتبر ۱۹۹۶، فردای درگیری معروف ژاک شیراک با پلیس اسرائیل در اورشلیم، او با یاسر عرفات رهبر فلسطین در غزه ملاقات کرد. دو رئیس جمهور در مقابل جمعیتی مشتاق، کلنگ ایجاد خیابانی بنام شارل دوگل را برزمین کوبیدند. یک دهه بعد، در آوریل ۲۰۰۷، رئیس جدید تشکیلات خودگردان فلسطین، آقای محمود عباس، در پاریس بود و از افتتاح خیابان ژاک شیراک در رام الله خبر داد. اما هرگز خیابانی بنام امانوئل مکرون در نابلس وجود نخواهد داشت. رئیس جمهور فرانسه در کشورهای عربی منفور است: زمانی که ساکنان تونس یا بیروت برای اعتراض به واکنش اسرائیل به حملات حماس و متحدانش در ۷ اکتبر به خیابان ها می آیند، در مقابل سفارت فرانسه است که گرد می آیند و شعار «مکرون جنایتکار» سر می دهند.


بخش سوم: جنوب بر می خیزد
در حالی که قدرت های بزرگ درگیر رقابت با یکدیگرند، کشورهای «بقیه جهان» به دنبال رهایی خود از بندهای قدیمی هستند. احساس تحمیل «استانداردهای دوگانه» از سوی غربی‌ها (تحریم‌های خودسرانه، جنگ‌های بشردوستانه) به تلاش برای جستجوی نظم بین‌المللی متعادل‌تری دامن می‌زند، نطمی که در آن همه سهم خود را پس‌زمینه رقابت قدرت های بزرگ برای منابع بدست آورند.


میدان داری «جهان جنوب»
چه کسی در قرن بیست و یکم امور جهان را رهبری خواهد کرد ؟ غرب و به ویژه ایالات متحده آمریکا که از پایان جنگ جهانی دوم موقعیت غالبی را اشغال کرده است یا کشورهای جنوب، و در راس آنها چین و هند ؟ در پایان ماه اوت اجلاس بریکس (برزیل، روسیه، هند، چین، آفریقای جنوبی) با تصمیم برای پذیرش شش عضو جدید، تمایل کشورهای نوظهور را برای تلاش در جهت سازماندهی مجدد نظام بین‌المللی نمایان کرد. گام بزرگی در ایجاد توازن مجدد جهانی که لازمه آن برداشتن قدم های دیگری است.

پکن، منجی صلح در خلیج فارس ؟
پس از هفت سال نزاع ، ریاض و تهران روابط دیپلماتیک خود را از سر گرفتند. چین به لطف میانجیگری موفق خود، نقش یک بازیگر اصلی در روابط بین‌الملل را بر عهده می‌گیرد و نشان می‌دهد که ایالات متحده دیگر انحصار نفوذ در خاورمیانه را ندارد. باید دید آیا عربستان سعودی و ایران می توانند بر اختلافات متعدد خود فائق آیند.


قطعات پراکنده جورچين جغرافياي سياسي ( پازل ژئوپولتيک)
در اين جهان چند قطبي شده، بازيگران بسياري مي توانند در عين حال هم متحد و هم مخالف يکديگر باشند. اين چنين است که چين و روسيه – هردو عضو BRIC و سازمان همکاري شانگهاي – به گفتمان ضد تروريستي واشنگتن مي پيوندند... و آنهم با حفظ ارتباطاتشان با ايران. پکن در همان حال که با خريد اوراق قرضه خزانه فدرال، تضمين کننده دلار است، هم امکان پيدايش يک پول آسيائي را مطرح مي کند وهم بر ثابت ماندن قيمت يوان در مقابل دلار تاکيد دارد. برازيليا روابط ديپلماتيک خوبي هم با واشنگتن دارد و هم با هاوانا ، و درضمن از برنامه اتمي غير نظامي ايران نيز دفاع مي کند. هوگو چاوز که در کشور خود بنام لائيسيته با سلسله مراتب کليساي کاتوليک مبارزه مي کند در کنار رژيم تئوکراتيک آقاي احمدي نژاد قرار مي گيرد. اوا مورالس بوليويائي که دوست نزديک لويزايناسو لولا داسيلوا است از نقش گروه بيست انتقاد مي کند که در آن برزيل به دنبال بازي خويش است.

چشم و همچشمی برای اعمال نفوذ در آفریقا
چهارمین نشست سران کشورهای آفریقایی و عرب بی آنکه توجه چندانی برانگیزد، در روزهای ۲۳ و ۲۴ نوامبر ۲۰۱۶ در ”مالابو“ در گینه استوایی، برگزار گردید. دیدار سران آفریقایی ـ عرب، از یک سو گویای علاقه فزاینده کشورهای خلیج [فارس] به افریقا و، از سوی دیگر، نمایانگر تمایل کشورهای این قاره به متنوع ساختن شرکای خود است. کشورهای جنوب ”صحرا“ نقش نوی از جایگاه خویش در ژئوپولیتیک جهان می نگارند، که تا پیش از این دیگران برای آنها ترسیم می کردند.


در آمریکای لاتین، غیر متعهد ها در خدمت صلح قدم بر می‌دارند
لوئیز ایناسیو لولا داسیلوا، رئیس جمهور برزیل در ۱۴ آوریل در پکن، در جریان یک سفر دولتی گفت: «ایالات متحده باید تشویق به جنگ را متوقف کند و در مورد صلح صحبت کند». در شرایطی که بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین به دنبال خلاصی از هژمونی واشنگتن هستند، چنین موضعی در مورد مناقشه اوکراین ارزشی نمادین دارد.


وقتی «جنوب» از پیروی از «غرب» در اوکراین خودداری می کند
به خلاف اکثر کشورهای غربی، در رأس آنها ایالات متحده، کشورهای «جنوب» نسبت به درگیری مسلحانه مسکو با کی یف موضعی محتاط درپیش گرفته اند. رفتار کشورهای سلطنتی و امیرنشین خلیج [فارس]، که متحد واشنگتن نیز هستند، نمونه این خودداری از پیروی از غرب است. آنها درعین حال هم از اشغال اوکراین و هم از تحریم ها علیه روسیه انتقاد می کنند. به این ترتیب دنیایی چند قطبی سربرمی آورد که به رغم اختلاف های ایدیولوژیک، در آن منافع حکومت ها است که حرف اول را می زند.


بخش چهارم: نظم بین المللی نوینی که باید ساخته شود
توازن بین المللی ایجاد شده بر روی آوارهای جنگ جهانی دوم بر اساس توافق قدرت های بزرگ بود. تشدید تنش بین آنها طی بیست سال گذشته، نهادهای جهانی را تضعیف کرده و جهان را با تهدید جنگ و هرج و مرج جنایتکارانه مواجه کرده است.تنها تعریفی جدید از قواعد بازی، می تواند خشونت را مهار کند و پاسخ به چالش های جهانی (همه گیری، اقلیمی و غیره) را ممکن سازد.

نظم بین الملل پایمال قدرت های بزرگ
ایالات متحده، با پشت پا زدن به قطعنامه های سازمان ملل متحد درباره ”اورشلیم“ خطر عمده ای را آشکار ساخت که ژئوپولیتیک کنونی در بردارد: تضعیف بنیادهای حقانیت بین المللی، که در سال ۱۹۴۵ از بطن نوعی ایده تمدن پدید آمده بود. هرچند با پایان یافتن جنگ سرد فرصتی برای تصریح مجدد قاعده ای مشترک فراهم آمد، اما کشورهای غربی با پیش راندن مزایای خویش سرمشق بدی به دیگران دادند.

ضرورت بی طرفی صلیب سرخ، بخاطر اجتناب ناپذیر بودن جنگ
صلیب سرخ، سازمان بنیانگذاری شده توسط هانری دونان، با بحران های متعددی رودررو است. در بهار ۱۹۸۶، این سازمان درحالی که درگیر تنش های داخلی بود، اعلام کرد که به قصد انجام صرفه جویی های شدید، ۱۸۰۰ تن از کارکنان خود را اخراج می کند. از آن پس، این سازمان باید خود را فقط بر روی انجام کارهای مورد نظر بنیانگذار خود متمرکز کند و حافظ حقوق بشر بین المللی در درگیری های مسلحانه باشد.

نیاز سازمان ملل متحد به اصلاحات
با جنگ اوکراین و بروز بحران انسانی در غزه از اکتبر ۲۰۲۳، با فلج شدگی سازمان ملل متحد، تهدیدی موجودیتی بر آن سنگینی می کند. آیا این سازمان می تواند خود را اصلاح نموده و درحالی که قدرت های بزرگ در پاسخگویی به بحران های حاد دچار تفرقه اند، مردم کشورهای بیشتری را نمایندگی کند ؟

ډاکټر حمد الله محب:

ولي الله ملکزی / سټاکټن، کالیفورنیا

( زما د سیاسي ژوند یوه له سترو تیروتنو همدا ده چې عسکرو مو مورال بایللی وو، خو موږ په مورچل کې د هغوئ په فزیکي شتون باندې محاسبه کوله). دغه ټکی بیګاه د پرځول شوي ولسمشر د ملي امنیت مشاور،‌ ډاکټر حمدالله محب له ماسره د یوې ځانګړې مرکې په ترڅ کې څرګند کړ. نوموړی وايي: (له ولسمشر، امرالله صالح او زما پرته، د نظام ګڼ شمیر مطرحو شخصیتونو له طالبانو سره تارونه غزولي وو. البته له خلیل الرحمان حقاني سره زما لومړنۍ او وروستۍ رابطه د نظام د سقوط په درشل کې وه چې ما ورته وړاندیز وکړ چمتو یم له تاسره په وردک یا لوګر کې مخامخ وګورم، خو بیا معلومه شوه چې د هغه نمره له هیواده د باندې وه).

کله چې د طالبانو لخوا د ولسوالیو او ولایتونو د نیولو او د نظام د شړیدو خبرونه درسیدل، په ارګ کې حالت څه ډول وو؟ (طبیعي ده چې حالت نورمال نه وو، د پنجشنبې په ورځ یعنې له سقوط څخه درې ورځې مخکې ما د دفاع او کورنیو چارو له وزیرانو او د ملي امنيت د رئیس سره یوه بیړنۍ غونډه درلودله. له بسم الله خان محمدي څخه مې پوښتنه وکړه چې د دفاع لپاره څومره چمتو والی لرې؟ ځواب یې راکړ چې دفاع ممکن نه ده. بیا مې ورته وویل چې په پنجشیر کې خو ممکن ده، را ته یې وویل چې نه هلته هم امکان نه لري ځکه چې نه د لومړني مقاومت په څیر رهبر لرو او نه هغه مجاهدین او مورال).

ډاکټر محب د جمهوري نظام د راپرځیدو لاملونه په څلورو نقطو کې داسې رانغاړي: ( زموږ تیروتنې، په سیمه ایزو پولیسو(اربکیانو) د معاشونو بندول، د ځینو کړیو له خوا طالبانو ته د حکومتي رازونو ورکول او د دوحې په تړون کې په چورلټ ډول زموږ له پامه غورځول). د ډاکټر اشرف غني د شخصیت وژنې د یوې هڅې په توګه،‌ ډاکتر محب دریو تبلیغاتي ګونګسو ته هم اشاره کوي: (په ارګ کې هیڅکله کلیسا نه وه جوړه شوې،‌ ولسمشر له خان سره د ډالرو شین لیکې بوجې نه دي وړې او تل یې د ژبني او سمتي سیاست په ضد مخلصانه مبارزه کړی او تاریخ به یې همیشنې ګواه وي).

زما د دې پوښتنې په ځواب کې چې لومړې خو واک د عین او غین ترمنځ نیم په نیمه وویشل شوی وو؛ بیا ډاکټر اشرف غني دوه مرستیالان درلودل، نو آیا رښتیا هم د واک اصلي مثلث همدا تاسې درې واړه ډاکټر صاحبان واست (غني،‌ محب، فضلي)؟ په څرګندې لهجې یې زما خبره نفې کړه او ویې ویل: ( نه،‌ بالکل داسې نه ده. زه او ډاکتر صیب فضلي د حکومت مامورین وو او د ټاکنو او پارلمان له خوا نه وو ګمارل شوي. بلی، زما مقام د ملي امنيت د مشاور وو، خو ډیر کله چې زما له ادرسه کومې پریکړې کیدلې هغه به د رئیس صیب د امر او لارښوونې پربنسټ ترسره کیدلې او زما شخصي فیصلې نه وې).

ستاسو دغې وړې حلقې ولی په جنګ اصرار کولو او په مسکو کې مو له طالبانو سره دغونډې څخه انکار وکړ؟ (ګوره، د خبرو په میز کې د هغه چا خبره میره وي چې زور لري؛ موږ نه غوښتل چې په کمزوري دریځ کې و اوسو او تش لاسونه راستانه شو. په دغو ورځو کې د کرزي صیب کور د روسیې د سفارت د یوې څانګې بڼه خپله کړې وه، خلک به یې هڅول چې پاسپورټونه ور وړي، ویزه ورته واخلي او موسکو ته یې ولیږي. بیا هلته ولیدل شول چې طالبانو دوستم ته په روغبړ کې لاس هم ورنکړ او هغه څه وشول چې زموږ دریځ یې صحیح ثابت کړ).

د جمهوري نظام د سقوط په مهال، عامه انګیرنه همدا وه چې ښاغلی اشرف به حتما په هندوستان کې پناه اخلي ځکه چې ډیره خوږه راشه درشه یې ورسره لرله. څه باعث شول چې هغه د ډهلي په ځای د متحده عربي اماراتو پلازمینې «ابوظهبي» ته مخه کړه؟ داسې ځواب یې راکړ:(د هند همیشنۍ پالیسي‌ همدا ده چې هرڅوک په کابل واکمن وي له هماغه اړخ سره اړیکې ساتي او موږ نور په واک کې نه وو. ناروې او سویس زرلنیډ چې بې پرې هیوادونه ګڼل کیږي، هم حاضر نه شول چې ولسمشر ته ځای ورکړي نو ځکه اماراتو ته لاړ او هغوئ پناه ورکړه).

نن سبا مو له ښاغلي أشرف غني سره د اړیکو نوعیت څه ډول دی؟ (ټول پوهیږو چې ډیرو نژدې کسانو هم ډاکټر صیب ته شا کړه،‌ هغه سپین ږیری دی او یواځې دی. نو ما تصمیم ونیو چې په ابوظبې کې و اوسم او له هغه سره نژدې پاتې شم. موږ د هرې ورځې د لیدو کتو لپاره کومه ځانګړې اجنډا نه لرو،‌ ولی هره اونۍ یا دوهمه اونۍ له هغه سره په اړیکه کې یم. یوه ډیره جالبه خبره دا ده چې رئیس صیب تیره هفته عمرې ته تللې وو، خو ډنډروچیانو آوازه واچوله چې له سراج الدین حقاني سره د لیدلو لپاره سعودي ته تللی دی. خو ښه شوه د طالبانو خپلو رسنیو د حقاني تصویرونه خپارل کړه چې نوموړی په همدغې ورځې په خوست کې دی او سعودي ته نه دی تللی. همدا زموږ د رسنیو حالت او مسلکیتوب دی).

کله چې ما ورڅخه پوښتنه وکړه چې ته ۴۱ ځوان، ډیر تعلیم یافته او یو موفق سیاستوال یې؛ په لږ وخت کې د قدرت او شهرت دنګې څوکې ته ورسیدې. آیا بیا د کوم مقام په لټه کې یې او آیا طالبانو ته کومه مشوره لرې؟ داسې یې راته وویل: (ما د واک او حکومتي مقام یوه مهمه مرحله تیره کړه،‌ ډیرې ترخې تجربې او ډیرې لاس ته رواړنې مو درلودلې. د ځوانو سربازانو، افسرانو او نورو بیګناه هیواد والو په بې جوړې قربانیو هم ویاړم او هم ژاړم. باید په ډاګه کړم چې زه اوس د هیڅ دولتي منصب په لټه کې نه یم اوس په کار ده چې نور څوک راوړاندې شي. زه په دې باور یم چې طالبان اوسمهال د قدرت په نشه کې دي او دوئ د چا مشورې ته غوږ نه ږدي).

د وروستۍ پوښتنې په عنوان مې د هغه د نظر غوښتنه وکړه چې آیا د طالبانو د وسله والو مخالفینو ملاتړ کوې چې ځانونه مقاومت بولي؟ ځواب یې دا ډول وو:( نه، د هیڅ هغه مقاومت ملاتړ او ننګه نه کوم چې وسله، قومنده او نقشه یې د بهرنیانو په لاس کې وي. البته که موږ خپل امکانات ولرو،‌ بیا خبره جلا ده). د یادونې ده چې د ملي امنيت پخواني مشاور، ډاکټر حمدالله محب او ملګرو یې د سمندر د اوبو په غاړه هغې غونډې کې برخه واخیسته چې په شمالي کالیفورنیا کې د کلتوري ټولنې مشر،‌ عبدالنصیر یاسیني د دوئ په ویاړ جوړه کړې وه.

—--------------------------------------------

پاملرنه: که لوستونکي وخت او علاقه لري، کولاې شي د ملکزي نورې لیکنې او څیړنې د هغه په فیسبوک او یوټیوب چینل کې ولولي او وګوري. ادرس یې دا دی: Wali Malakzay

 

 

انجنیر زلمی نصرت

 تاملی در مورد نشست دو روزه دوحه

 

در نشست دو روزه ۱۸ و ۱۹ فبروری در دوحه روسیه٬ چین و ایران با تعین فریدون سینیرلی اوغلو از جانب سر منشی ملل متحد به حیث هماهنگ کننده ویژه سر منشی در امور افغانستان به گونه ای مخالفت کردند.

 

سرمنشی ملل متحد به پیشنهادات وزارت امور خارجه حکومت بر سر اقتدار کابل( طالبان) اهمیت نه داد.

 

بالمقابل طالبان هم با عدم اعزام نماینده خویش در نشست دو روزه دوحه٬  به درخواست سرمنشی ملل متحد اعتنا نه نموده و به گونه ای تبارز قدرت کرد.

 

پیشبینی میشد٬ که بدون حضور و شرکت نمایندگان طالبان این نشست هم مانند نشست های دیگر بدون نتایج مطلوب پایان می یابد و نمیتواند چگونگی حل مشکلات افغانستان را با جامعه جهانی هماهنگ سازد.

 

طالبان خوب میدانند که زور قالب نه دارد٬ لاکن این را من نمیدانم که سر منشی ملل متحد از کدام زور که ما خبر نه داریم٬ حرف میزند که میگوید:  جامعه جهانی( سرمنشی) بدون طالب ها پیش میرود.؟

 

باز هم فهمیده نمیشود که با کدام زور و کدام امکانات مالی و نظامي.!!!

 

داکتر نجیب الله از حریم ملل متحد بیرون و به دار اویخته شد٬ شما جز یک اعلامیه محکومیت چه کردید؟

 

اسرائیل به پیشنهادات شما یک توت اهمیت نه میدهد٬ میزند و میزند و میزند و هر روز دامنه و ابعاد فاجعه بشری و جنگ بیشتر و بیشتر شده میرود٬ شما چه کردید و چه می کنید؟.

هیچ!

 

آقای سر منشي!

 

ملل متحد امروز به یک مرجع کاملآ وابسته و به یک ساختار معاش بگیر مبدل شده است.

 

در بسا موارد حرف های شما سمبولیک و بخشی از شعار های مطبوعاتی چیزی بیش بوده نمیتواند و از این اهمیت و مقام شما طالب ها بخوبی اگاهی دارند٬ که بدون اجازه قصر سفید شما هیچ هستید.

 

اگر ملل متحد واقعآ مستقل باشد و در مورد بیچارگی مردم افغانستان فکر کند٬ چرا نماینده و مامور میگمارید و منتظر چراغ سبز امریکا میشود و مطابق دهل و سرنای امریکا تند و کند میشود و مستقیم وارد مزاکرات با طالبان نمیشود٬ تا مشکل حل و از فیر های هوایی جلوگیری شود؟!

 

میدانیم که در نیم قرن گذشته شما( ملل متحد) در چندین مرحله بحرانی افغانستان٬ نماینده خاصی را برای حل مشکلات افغانستان تعین کردید.

 

لاکن با توظیف انها مشکلات و بحران افغانستان بیشتر شد٬ نه کمتر٬ چون سر نخ در دست های شما نبوده و در آینده هم نه خواهد بود.!

 

همین نشست دو روزه شما در دوحه بدون کدام پیامد و پیام روشن و امید وار کننده برای مردم افغانستان پایان یافت و شما با دستان خالی بر گشتید.چون شما صرف برای بوی کردن دهن و ذهن سایر کشور ها توظیف شده بودید و بس.

 

انجنیر زلمی نصرت

  مکثم در چار چوب سیالی و رقابت در میدان سیاست و جنگ قدرت تمرکز دارد٬ نه برحق بودن کدام طرف و کدام نفر و یا دفاع از کدام طرف و یا کدام نفر.

به باورم هر نشست و گفتگوی که در مورد حال و آینده حکومت بر سر اقتدار کابل٬ چه با حضور و چه در غیاب طالب ها تا حال صورت گرفته و در آینده هم   صورت بگیرد٬ روی یک اصل تاکید دیده میشود٬ حفظ نظام طالبان٬ حل و فصل هر نوع مشکل و مسایل مورد بحث و منازعه به شمول حکومت همه شمول و تقاضای جامعه جهانی بر محوریت طالبا.

 خلیل الرحمان حقانی در استانه نشست دوحه در مورد افغانستان و استیضاح زال به مجلس نمایندگان سنای ایالات متحده به ارتباط عوامل ناکامی مزاکرات دوحه و فرار غیر منتظره٬ غیر معمول و غیر دیپلوماتیک امریکا از افغانستان٬ افشا کرد٬ که اکثریت سران جمعیت اسلامی و شورای نظار  با شصت و امظا چندین بار بیعت کرده با ایشان منظم روابط داشتند و وعده همکاری به طالبا داده اند به شمول حامد کرزی٬ عبدالله عبدالله٬  تورن اسماعیل٬ عطا محمد نور٬ جنرال بسم الله محمدی و عبدالرب رسول سیاف ( دیده میشود که حکمتیار خو از خود شان است).

با حفظ این مساله که این افشا گری ها با سرو صدا های مرکز گریزی و فدرال خواهی هم  بی ربط بوده نمیتواند٬ بیعت دادن ها و دادن وعده  های همکاری به طالب ها از جانب کسانیکه ۸۰ فیصد قدرت را در اختیار داشتند٬ تسلیمی ولایات شمال افغانستان از جانب شان بدون مقاومت و سفر سران جمعیت٬ وحدت به شمول آقای پدرام در استانه سقوط کابل به اسلام اباد برای تشکیل حکومت مشترک بدون داکتر اشرف غنی با طالبا که سبب خود فریبی شان شد و داکتر اشرف غنی و طالبا( که عقب مانده٬ بدوی و قبیله گفته میشود) زرنگتر و هوشیارانه تر از آنها گام برداشته٬ پلان های شوم شان را در نطفه خنثی٬ خود شان را در یک خلای لا تصمیمی و فکری قرار داده و تشکیل حکومت مشترک را که در مرکز قدرت باز هم جمعیت و به گفته یونس قانونی مقایمت قرار میگرفت به خیال مبدل کرد.

 در عقب این بیعت ها حذف غنی دیده میشود. جمعیت محاسبه و گمان میکردند که٬ با این حرکت شان داکتر اشرف غنی که لجوج٬ تشنه قدرت و تسلیم ناپزیر است٬ به سرنوشت داکتر نجیب الله گرفتار و جامعه جهانی  بار دیگر بالای سران جمعیت و نیروهای شمال تکیه میکند.

در همین ساز و برگ امرالله خان  قبل از اشرف غنی ارگ را ترک٬  برای سازماندهی مقاومت عازم پنجشیر شد و داکتر عبدالله در قصر سپیدار لحظه شماری می کرد٬ که داکتر اشرف غنی با یک رسک کلان و یک گام سنجیده شده٬ هم سر خود را نجات داد٬ هم پلان زال را برهم زد و هم توطیه جمعیت و اتحاد شمال را.

این تصمیم( تصمیم فرار) را داکتر اشرف غنی٬ حمدالله محب و داکتر فضلی  زمانی اتخاذ کردند٬ که از طرف حمدالله محب مشاور امنیت ملی  در تماس و روابط با حقانی خیل ها اگاه شدند‌٬ که اکثریت سران جمعیت و شورای عالی صلح با طالب ها جدا٬ جدا بیعت و وعده همکاري سپرده  و برای داکتر اشرف غنی دامی گذاشته اند.

سخن اخر اینکه از حرکات احمد مسعود طوری معلوم میشود٬ که او از این بیعت ها و وعده های همکاری اصلآ اگاهی نه داشت.

 

پایان

 

 

عبدالصمد ازهر   

نمی خواستم در برابر کسی که همه از بیماریش اطلاع دارند و دروغنامه هایش را هم باور ندارند، چیزی بنویسم. اما اصرار شماری از دوستان مجبورم کرد فاکت هایی را با خواننده گان محترم شریک سازم.

 

 

در این اواخر ثریا بهای معلوم الحال، با دو مصاحبه ی پی در پی، خواست از انعزالی که بعد از هیاهوی «رها در بادش» در چندین سال پیش، برایش عاید شده بود براید و یا آن دیگران برای بیرون کشیدنش تلاش کردند. هدفگیری عمده اش در این مصاحبه ها، چند فرد مشخص بود: ایور سابقش داکتر نجیب الله، شوهر سابقش صدیق راهی و صاحب این قلم. اما می گویند در رها در بادش، بر همه و بیشتر بر کارمل و راتبزاد تاخته است.

شناخت او و خانواده اش

این خانم را خوب می شناسم. او یکی از فرزندان سعدالدین بها، مبارز شناخته شده مشروطه خواه بود، کسی که سالیان درازی را در زندان با مشقت استبداد گذشتاند و خانواده اش در طول زمان در فقر، عسرت و بینوایی به سر برد. قابل درک است که این سختی ها و بی مهری مقامات و جامعه باعث تولید معضلات روانی در این خانواده گردید. با وجود تمام مشکلات، فرزندان خانواده توانستند به همت مادر شان، تحصیل کنند و در زنده گی فعال اجتماعی سهیم شوند. ثریا با استفاده از نام پدر و ظاهر معصومانه، درهای حزب و سازمان زنان را به رویش گشوده یافت و مورد رأفت و شفقت قرار گرفت. این امر به زود ی در او یک خود بزرگ بینی ایجاد کرد و یک توهمی که گویا او برتر وطنپرست تر و مستحق تر از دیگران است، در او جا گرفت که در گفتار و کردارش او را در برابر همه قرار می داد. با آن هم، با چشم پوشی از لغزش های روزمره اش با او از مسامحه کار گرفته می شد. عقده های کهتری و برتری در اعماق روان وی در ستیز بودند. متهم ساختن شماری از بزرگان حزب به داشتن هوای رابطه جنسی با وی در کتابش، بعید نیست واکنشی باشد در برابر بی اعتنایی رهبران و کادرهای جوان حزب نسبت به وی.

آشنایی و رفاقت با همایون بها افسر پولیس و برادر ثریا، که همکار من نیز در میدان هوایی کابل بود، و رفت و آمد متقابل به خانه های همدیگر مان، موجب آشنایی دو فامیل گردید. همایون و خواهرش ثریا، هر دو جوانان وطندوست، تحول طلب و احساساتی بودند.  هر دوی آنها حل سوالات سیاسی شان را  از من جویا می شدند. من همایون را بیش از حد دوست داشتم. جوانیش، احساسش و مشقات گذشتانده در زنده گیش او را در قلبم جا داده بود و یک نوع مکلفیت اخلاقی برای حمایتش احساس می کردم. تماس های دایمی میان ما اعتماد متقابل عمیق ایجاد کرده بود و این امر زمینه داده بود به این که او و ثریا برای طرح مشاکل شان در عرصه سیاست و اجتماع هر آنچه در ذهن می داشتند با من شریک ساخته طالب مشوره شوند. نیم عمر من در فرو نشاندن آتش احساسات بلند پروازانه ثریا صرف شد.

افواه است که او نجیب را دوست داشت اما نجیب بی اعتنا بود. خودش این را طور دیگر بیان می کند که گویا نجیب و صدیق هر دو شایق ازدواج با وی بودند. اما اینکه وی چرا بنا به اظهارات خودش، رغم عدم رضایت، ازدواج با صدیق را(۱۹۷۵) پذیرفت، در پرده ابهام است. گرچه خودش دلایلی چون لجبازی با کارمل (چرا؟)، احساس عاطفی (با چی یا کی؟)، ساده گی خانواده (به چه معنا؟) و تشویق میر اکبر خیبر (خیبر چرا و به منظور پایان دادن به کدام ماجرا او را تشویق به ازدواج با صدیق کرده بود؟) را ذکر می کند، ولی این دلایل نمی توانند توجیه منطقی برای معامله باشند.

اخراج وی از حزب، یا به ادعای خودش استعفا از حزب را سال ۱۳۵۱ و تاریخ ازدواج با صدیق را ۱۹۷۵ (که برابر با ۱۳۵۴ می شود) ذکر می کند. اگر این تاریخ ها درست باشند، این پیوند سه سال بعد از اخراج ( یا استعفا) از حزب صورت گرفته بود. بعید نیست عشق صدیق به ثریا، او را وادار به پذیرش خواست موصوفه به ترک حزب کرده باشد.

حالات روانی متفاوت ناشی ازسه پدیده مؤثر در زنده گی: ۱-  مباهات از خوشنامی پدر مبارز، ۲-  محرومیت های دوران طفولیت ناشی از سختی های گذشته بر خانواده و ۳-  توفیق زودرس در رهیابی در مجتمع سیاسی، یک ترکیبی از خواسته های سرکوب شده و بیمار گونه گی روانی خاص را در او تکامل داده رفت ( که پسانتر پیوند زنده گی با خانواده دکتور نجیب در ادامه ی این مد و جذر، آن را شدت بخشید).  متأسفانه تلاش برادرش همایون (که خودش هم مشکل داشت) برای نجات وی و استمداد مرتب از من، مثمر ثمری واقع نشد. می دیدم که واقعبین نیست، بلند پرواز است، بر هر چیز و هر کس خورده می گیرد و تصور می کند دیگران فاقد فهم و درک اند و همین اوست که دراک است، فهم بالاتر از همه دارد و مستحق جایگاه های بالاست. همه می دانستند او دختر مظلوم و مریض روانی است و بنا بران با ملاحظه و شفقت با او پیش آمد می کردند. اما بیماری برتری بینی در او چنان نیرو گرفته بود که رغم قناعتش در پایان هر نشستی که با  وی و برادرش می داشتم، در روز دیگر بار دیگر با سیناریوی تکراری از اینان مواجه می شدم. در اوایل همین قدر می دانستم که تمام این خانواده، به علت همان گذشته ذکر شده، یک نوع بی موازنه گی دارند و پسانها فهمیدم همه شان مشکلات جدی روانی دارند. آنها احتیاج به روان درمانی ممتد داشتند که متأسفانه نه میسر بود و نه کس جرئت داشت آن موضوع را طرح کند. اما برادر اندر ایشان، آقای حیدر عصمت، را در این میان آدم نورمال و تا حد زیاد فارغ از چنین مشکلات می یافتم. محترمه عزیزه خانم همایون یک بانوی شایسته و از خانواده سرشناس بود، ولی در زنده گی مشترک در این خانه و بلند تراشی های ثریا، روز خوش ندید و با سِیری از زنده گی، در جوانی درگذشت.

 روان ثریا عقده های گذشته ی کهتری یا حقارتِ فرو زده شده را ناخودآگاه با برتری جویی (عقده برتری سرکش) تلافی می کرد. عقده برتری عبارت از باور به بهتر و برتر دانستن خود نسبت به دیگران است که تا سطح مبالغه نیز می تواند برسد. روانشناس و روان درمان اتریشی الفرد آدلر معتقد است که این یک میکانیزم دفاعیست برای مقابله با عقده کهتری.

 

مناسبات من با همایون و خواهرش تا آخر دوستانه ماند. روزگار طوری آمد که مرا به سفارت کوبا فرستادند. من در کوبا بودم که در کابل پلنوم هجده دایر گردیده و تغییراتی در رهبری شکل گرفته بود. از کوبا خواسته شدم ولی به علت نرسیدن مصارف بازگشت، دیر ماندم و این باعث خلق سوء تفاهمات نیز شده بود. به هر حال خلاف آنچه دوستان کوبایی به حواله سفارت و اطلاعات شان برای من پست هایی در کابینه پیش بینی کرده بودند، بعد از آنکه با تاخیر موفق به ملاقات دکتور نجیب الله شدم، مرا به دلایلی که نزد خودش بود به سفارت هند فرستاد. از دوستانم در شعبه روابط بین المللی حزب و وزارت خارجه در مورد همکاران موجود در سفارت دهلی پرس و پال کردم. گفتند همه آدم های خوب استند، دو نفر شان در نظر است بنا به گذشتاندن مدت طولانی، تبدیل شوند ولی عوضی شان هنوز تعیین نشده است. من تقرر دو نفر را به جای آنها از مقام ریاست جمهوری امر گرفتم که یکی از آنها عالم رزم از افسران قوای هوایی و از اعضای سابق سازمان انقلابی اردو بود که به علت مخالفت با فیصله پلنوم هجده زیر ضربه بود و باید نجاتش می دادم.( متأسفانه در دهلی با مبلغان جدایی شمال افغانستان در سفارت شوروی پیوست و فعالیت های ضد ملی و ضد تمامیت افغانستان از جانب او مجبورم ساخت عذرش را بخواهم). این داستان را برای آن بیان کردم که از یک طرف از کابل غایب شدم و از سوی دیگر بعد از کم و بیش هفت سال ( به شمول یک سال یوگوسلاویا)، وقتی به کابل آمدم با آزرده گی فامیل بها مواجه شدم که چرا او را با خود به هند نبرده بودم. امری که از سه جهت ناممکن بود: یکی این که او افسر پولیس بود و کدام تشکیلی در سفارت برای پولیس وجود نداشت. دلیل دوم این بود که بی بی ثریا آنقدر گل به آب داده بود که برای کس یارای آن وجود نداشت که بر ای برادرش امتیاز خواهی کند. مانع سومی این بود که همایون بها، رغم باطن پاک و وطندوستی، از لحاظ کرکتربرای یک پست دپلوماتیک مساعد نبود. زیرا او توانایی کنترول ما فی الضمیرش را نداشت و بدون سنجش موقعیتی که در آن قرار گرفته بود، حرف دلش را می گفت. او آدم پاک و بی الایش ولی با احساسات تازنده بود. برای مصوون داشتنش از مواجه شدن ها، این من بودم که با موافقت زنده یاد جنرال حکیم سروری رییس آنوقت شعبه عدل و دفاع کمیته مرکزی حزب، تایید زنده یاد نور احمد نور را در تقررش در آن شعبه حاصل نمودم. این شعبه برای وی فضای کاری فارغ از جنجال های میان جناحی و توظیف در اقصا نقاط کشور، آنهم در پست های خطیر و غیر متناسب با رتبه، را فراهم کرد. جا نشینان جنرال سروری نیز به پاس رفاقت من، از او حمایت کردند.

اما در باره ادعاهای ثریا بها:

کتاب رها در بادش را نخوانده ام زیرا عادت ندارم پولم را برای خرید اراجیف مصرف کنم. اما با مطالب زیادی از ورای نقدهای دیگران آشنا شدم. از آن جمله شخصی به نام عثمان هستی، «رها در باد» را خیلی شایسته تلک و ترازو کرده چلوصاف ثریا را از آب کشیده بود. اتهاماتی را که علیه خودم یافتم، جواب آن را در همان وقت در سایت آزادی به مدیریت محترم نجیب روشن، به نشر رساندم.

اکنون از آنچه در دو مصاحبه اش (یکی با عبید ورکزی و دیگری با مختار لشکری) شنیدم، این تصور را در من ایجاد کرد که در کتابش نیز احتمالاً همینقدر مبالغه آمیز دروغبافی کرده خواهد بود. اگر گفتار او در باره مبارزه و زندان پدر و مشقات دوران طفولیت را کنار گذاریم، در بقیه این مصاحبه ها، حتا یک سخن راست هم نمی توان یافت. این نوع مصاحبه ها صرف برای عقده گشایی ها ی گوینده و چکچکچی های سیاسی به درد بخور اند و بس.

از میان این همه دروغبافی ها به چند نمونه اشاره می کنم:

ادعا می کند در اولین نگاه، هنگامی که مرا با برادرش در خانه شان می بیند، از چشمان من می یابد که یک جاسوس بسیار خطرناک استم.

نمی خواهم حرفی خارج از ادب بزنم ولی اگر این ادعا درست بوده باشد، چرا یکجا با برادرش مرتب نزد من می آمد و عقده هایش را روی کارمل، دکتور راتبزاد و دکتور نجیب نزد من خالی می کرد؟ چرا باز کردن گره هایش را از من مطالبه داشت؟ و چرا بعد از استدلال ها، چرا ها و زیرا ها، خواهر و برادر قناعت کرده می رفتند. بعضی اوقات این بحث ها چندین روز را در بر می گرفتند تا آنها را به نتیجه مطلوب رسانده روی آتش آب سرد می ریختم.

وی برای توجیه اتهام جاسوس بودن من از نوشته متروخین، این جاسوس دو طرفه ی ناکام، استمداد می جوید. او را به این دلیل ناکام می خوانم که آن بیچاره وظیفه داشت با پشتاره یی از اوراق بی بها یا تاریخ تیر شده به نام اسناد حساس، باید خود را به غرب تسلیم می کرد و بعد از کسب اعتماد، وظایف سپرده شده را انجام می داد. ولی کارگشته گان آبدیده استخبارات انگلیس و امریکا او را چنان در تجرید نگه داشته سفارشات خود را بر او در مورد نوشتن و ترتیب رساله ها در باره کیف و کان اتحاد شوروی، تحمیل کردند که مجالی حتا برای تفکر دیگری نداشت. انجامش چنان شد که با تکمیل سفارشات، مرگ غیر منتظره به سراغش آمد.  در رساله کی جی بی در افغانستان، نه تنها من، بلکه بالاتر از من تمام کسان شناخته شده در سطح رهبری حزب را به نام اجنت های کی جی بی، با ذکر یک نام مستعار برای هر یک، معرفی کرده است. اما نام های اجنت های واقعی و نمایان کی جی بی، که دایم و تا آخر مورد حمایت و در مقام های بالا تحمیل شدند، در آن لیست ها دیده نمی شوند. توضیح دلیل آن در این کوتاه سهل نیست، چند لینک را با شما شریک می سازم تا از ورای آن واقعیت ها را دریابید. به این نقطه باید با دقت نگاه شود که از میان تمام کسانی که در لیست دراز متروخین به نام اجنت معرفی شده اند، من تنها کسی بودم که به تنهایی به دفاع از شرف و وطندوستی خود به پا خاسته اتهامات وارده را با جرئت و صراحت و دلایل منطقی و مستند رد کردم. من مؤسسه ودرو ویلسن را به عنوان تمویل کننده و ناشر، و کرستیان اوسترمن را به عنوان ادیتور، به چالش کشیدم و مجبور شان کردم جواب مرا ضم این رساله گردانند. در ابتدا لینکی را برای این ضمیمه در متن اضافه کردند و پس از چند سالی با چالبازی آن را در زیر عنوان دومی کی جی بی در افغانستان، قرار دادند، خواننده بی خبر ضرورت نمی بیند عنوان تکراری رساله را باز کند و از دفاع من بی خبر می ماند.

لینک ها:

لینک صفحه ی آغازین که در آن نوشته شده: ترجمه انگلیسی، متن روسی و واکنش عبدالصمد ازهر:     The KGB in Afghanistan | Wilson Center

لینک پاسخ من به مرکز وودرو ویلسن:

Microsoft Word - Azhar_Letter.doc (wilsoncenter.org) 

و دو لینک دیگر در سایت اصالت:

مکثی بر کی جی بی در افغانستان (esalat.org)

در مورد کی جی بی در افغانستان (esalat.org)

 

محترمه بی بی ثریا در کتاب متروخین نیز تحریف ها نموده دروغبافی خودش را از قول او بیان می کند. جایی که او از شبکه اشعه یا شعاع یاد می کند، در حالی که نویسنده کتاب واضحاً یک نام شناخته شده دیگر را به مثابه گرداننده شبکه نوشته است، اما ثریا به جای او از من نام می برد و دفتری را نیز برای من در دهمزنگ یا دارالامان، ابداع می کند. اگر احیاناً آن نامی که به حیث گرداننده شبکه مذکور از سوی متروخین ذکر شده درست باشد، پس آن رفیق و همنشین ما که نزدیک ترین همسایه ام بود و زیاد هم با هم می دیدیم  (هم به مثابه رفیق همسایه نزدیک  و هم در شب نشینی های آخر هفته در جمع محدود رفیقان پولیس ما که بالنوبه طور «دورک» در خانه یکی از این دوستان به منظور جبران خسته گی کار های هفته می نشستیم)، ناجوانمردانه نام های همین چند نفررا به مثابه اعضای شبکه اش معرفی داشته بود. طبیعی است که در این نشست ها، بحث های سیاسی صورت می گرفت و گپ های نو و کهنه و آوازه ها در میان می افتادند، غافل از آنکه به کجاها برده می شوند و به چه نام برده می شوند. گرچه متروخین از او به صراحت نام برده است اما چون از امکان بعید نیست آن دوست ما هم مثل دیگران، قربانی اتهام نادرست باشد، به خود اجازه نمی دهم از او نام برم.

به یاد می آورم در سال های بسیار پیش، هنگامی که همایون در شعبه انسداد قاچاق با من همکار بود، روزی ذوق زده برایم گفت با یک روس آشنا شده است که خیلی خوب دری حرف می زند. نامش را هم گفت. اگر حافظه ام بعد از این مدت طولانی خیانت نکند، این نام یا اوبلوف بود و یا کابلوف. این در سال های چهل خورشیدی بود و در آن زمان شمار محدودی از انجنیران و متخصصان یا مشاوران شوروی در کشور ما حضور داشتند و تماس های شان نیز با محل کار و همکاران شان محدود بود. پسان معلوم شد که هر دو نام آدم های مهمی در کی جی بی بودند یا گردیدند. نمی دانم این آشنایی ادامه یافت یا نه، و من به خود اجازه نمی دهم با آن عمق وطن دوستیش از این آشنایی تصور نادرست داشته باشم. اما اگر خواسته باشم همگام با ثریا حرکت کنم، می توانم با استناد بر همین سابقه، اتهام جاسوسی به کی جی بی را پس به خود شان برگردانم.

 برای گرفتن ویزه از قونسلگری ها، مراجعه به موظفان قونسلگری از ورای کلکین ها صورت می گیرد و قونسل ها در تماس مستقیم با مرا جعین نمی باشند. باید شناخت نزدیک یا وسیله یی وجود داشته باشد تا قونسل شخصاً کسی را بپذیرد یا از او پذیرایی کند. ادعای ثریا مبنی بر اینکه گویا قونسل به وی افشا کرد که شوهرش صدیق عضو کی جی بی و همکار شان است و از وی هم خواسته به دفتری در دهمزنگ برود و با شوهرش یکجا با کی جی بی همکاری کند، به وضاحت دلالت بر مغز نهایت پریشان و روان نهایت بیمار می کند. کدام عقل و منطق پذیرفته می تواند که یک مسوول استخباراتی، اجنت خود را به شخص سوم، آن هم در نخستین دیدارافشا کند و کدام منطق پذیرفته می تواند که شخصی در نخستین دیدار دعوت به جاسوسی شود و آدرس مرکز اسخبارات را نیز در اختیارش قرار دهد؟؟

ثریا از بیماری نا معلوم شکایت داشت و اصرار د اشت برای معالجه به خارج، آنهم به اتحاد شوروی برود. اگر واقعاً آن نوع بیماری می داشت که در داخل کشور معالجه شده نمی توانست، با تصدیق طبیبان معالج به نام تداوی تقاضای ویزا کرده می توانست. اما او تقاضای ویزای توریستی کرده بود. چرا؟  ثریا شنیده بود که حزب کمونیست شوروی بر ح د خ ا تاثیر قاطع دارد، غالباً او می خواست در آنجا دریچه هایی برای جلب توجه و نشاندن لیاقت و وفاداریش به شوروی دریابد تا راهش را همچون بدیلی برای دکتور راتبزاد، صاف کند، که نتوانست.

پول سفریه

 واویلای او از بیماری سر در گم، ما را وادار کرد کمپاین جمع آوری کمک را برایش راه اندازیم. من خودم معاش یک ماهه خود را که در حدود دوهزار افغانی می شد، به برادرش دادم. بنا بر تنگدست ماندن در آن ماه، تا حدی پیشانی ترشی های درون خانه گی را هم تحمل کردم. نه افسانه کمک سلطان محمود غازی حقیقت دارد و نه ابا ورزی همایون از قبول پاداش قانونی در برابر اموال قاچاقیی به دولت سپرده شده. من و همکارانم به شمول همایون، بارها برای حصول این حق قانونی مان به مقام های ذیصلاح مراجعه کردیم، ولی جایی نگرفت. شکر خدا که همایون هنوز زنده است و همان وجدان صفایش نیززنده خواهد بود. او باید راستش را بگوید و میان حقیقت و خواهر، یکی را انتخاب کند.

دروغ های دیگر این بیمار:

حکایت خطاب کادر برجسته شناخته شده به ثریا از سوی دوریانکوف افغانستان شناس شوروی (اگر به راستی به معیت دکتور حیدر مسعود این ملاقات اتفاق افتیده باشد)، را نیز باید بر پشتاره دروغ هایش افزود. او نه در داخل کشور کدام برجسته گی داشت نه در خارج. این تراوش همان بیماری خود بزرگ بینی اش است و بس. سخنانی که از زبان دوریانکوف در باره مستمری استخباراتی به رهبران ح د خ ا نقل می کند، خنده آور بوده، آن شخص نه مسوول و باخبر رازهای استخبارات بود و نه چنین سخنان میان خالی را گفته می توانست. دوریانکوف را تا این حد احمق به تصویر کشیدن صرفاً از یک بیمار ساخته شده می تواند.

می گوید: اوسادچی رییس کی جی بی افغانستان بود و رییس بخش افغانستان صمد ازهر بود. فهمیده نشد که کدام یکی رییس بود؟ و آیا این راز را هم قونسل برایش گفته بود یا کسی دیگر؟

می گوید ازهر به پوزانوف (سفیر شوروی) اطلاع داد که داوود کودتا می کند. پوزانوف برایش گفت بگذارید کودتا کند. ما توسط او دشمنان شما را از بین می بریم و راه ر ا برای شما هموار می کنیم. بی بی ثریا این مکالمه را از کجا دریافته است؟ نکند او هم صبغت الله وار استخاره کرده باشد.

می گوید در صبح ۲۶ سرطان(روز کودتای داوود خان) داوود خان با اعلان موفقیت کودتا، برنامه خطاب به مردم را که از طرف رهبری ح د خ ا تهیه شده بود، خواند. در همان صبح وقت، ثریا پرلیکا را دیده بود با بسته ی کاغذ سوار واسطه نظامی شده، در برگشت از او پرسیده بود با چنان عجله کجا رفته بود، پرلیکا در پاسخ گفته بود خطاب به مردم را برای داوود خان رساند.  جز لا حول گفتن چاره نداریم. روی دروغگو سیاه که داوود به راستی در اولین خطابه اش خطاب به مردم را اعلان کرد و به راستی پرلیکا را دیده بود که گویا اوراق خطاب به مردم را به آن مقام م رساند؟!

می گوید ازهر یک راپور جعلی را در باره میوندوال به داوود داد. در میان صدها جعل کننده گان، ثریا نخستین کسیست که به این کشف بزرگ دست یافته است، اما چگونه و از کجا؟ شاید تمام دروغنامه اش از استخاره ها و مکاشفه ها مایه گرفته باشد.

می گوید همایون از سلام جان تحقیق می کرد و گویا او را یک سیلی زده بود و بعد از توبیخ از سوی مادر، دروازه را بر انگشتانش فشرد تا به بهانه دست مضروب از وظیفه تحقیق کنار رود. دروغ! اگر مراد از سلام جان، جنرال عبدالسلام ملکیار باشد، خود او و پسرش داوود ملکیار ادعا دارند از سوی مستنطق شکنجه شده است. به یادم نمانده که او مستنطق سلام ملکیار بود یا نه، اما استنطاق یک دگرمن یا دگروال قد بلند و قوی الجثه را ز سوی همایون به یاد دارم، که نامش فی الحال از یادم رفته و من در اثنای گذر، در آن اتاق شاهد صحنه بودم. بهتر است خود همایون جان در باره چگونگی این استنطاق بنویسد.

او عبدالکریم حکیمی را بدون داشتن سند، به عضویت سی آی ای متهم می کند و از زبان او از قول دابس سفیر امریکا حکایت می کند که در روز قتل خیبر اوبلوف چندین بار از مقابل آن سفارت تا پل میکرو ریان رفت و آمد کرده بود. گیرم تمام این حرف ها درست باشد، حکیمی با کدام اعتماد این نوع تماسش را به او افشا می کند؟ نقل قول ها و اتکاهای ثریا پیوسته به کسانی بر می گردند که دیگر در قید حیات نیستند تا دروغگو را روسیاه گردانند.

وی ادعا می کند که گویا نجیب در یک اجتماع خطاب به مردم می گوید  وقتی که بدون رضای خدا یک برگ هم نمی جنبد چرا از بمب و گلوله می ترسید. یاوه گویی و تحریف در تفسیر او از بیانیه ها و صحبت های دکتور نجیب با مردم، برای هیچ کس پذیرش ندارد. تمام بیانیه های نجیب ثبت اند و کمتر کسی هست که از آن ها آگاهی نداشته باشد.

این ادعای بی بی، که نجیب گفت با من خود را نزنید، من با قلم خود ۷۰ هزار نفر را حکم اعدام داده ام، واضحاً تحمیق مصاحبه کننده و شنونده است. چنین لاف ها را تنها و تنها بیماران روانیی چون وی زده می توانند.

می گوید باری وقتی نجیب به خانه پدری آمد، دید مادرش قرآن می خواند، خطاب به مادر گفت تو اگر قرآن تلاوت می کنی من رییس جمهور شده نمی توانم. این از پخش شایعه های ملای لنگ و دیگران علیه ملکه ثریا و شاه امان الله هم ثقیل تر است.

هم صنفی یا غیر هم صنفی، من همایون بهایی را که در آن زمان می شناختم، همچون رفیق، همراه، همکار و برادر دوست می داشتم. کاش هم صنفم می بود، ولی نبود و خلاف نوشته ثریا، او چهار دوره بعد از من از فارغان دور چهارم آن اکادمی بود.

من شماری از ادعاهای بی بی ثریا را برای آن باز نویسی کردم تا خواننده گان گرامی عمق بیماری روانیش را دریابند و ژورنالیستان(!) هم از رکلام این بیمار مظلوم دست بردارند.

از افتخارات ثریا بها مهمان بودن یک سال در حجره احمد شاه مسعود است. مردم می گویند او از مسعود فرزندی هم دارد. رنجش ها میان او و صدیق نیز گفته می شود عمدتاً از اقامت در پنجشیر ریشه گرفته اند، چنانچه عزم کرده بود زن و فرزند را نزد مسعود رها کرده ترک وطن کند ولی مانعش شده بودند. (الغیب عندالله)

در مراحل اولیِ رو آوردن به سیاست فعال، همان طوری که قبلاً یادآور شده ام، روان او در بحران برتری جویی برای درهم کوبیدن عقده کهتری، در طلاطم بود و بعد از شکست ها در عرصه های سیاست و زناشوهری، دوباره عقده کهتری  بر او مسلط و چنان به حدت زبونش ساخت که تلاش ها در «رها در باد»، کف زدن ها و هورا گفتن های گروه های مشخص سیاسی و استخباراتی و مصاحبه ها، نه تنها کمکش نکردند بلکه در مجمع روشن اندیشان، بیش و بیشتر تجرید و منفورش ساختند. او اکنون کسی است که در حضیض بحران روانی غرق است و در بیچاره گی می تپد. او در گذشته هم یک بار با نوشتن کتابی علیه دکتور نجیب (به تنهایی یا یکجا با شوهرش صدیق) خود را سر زبان ها انداخت. اما حاصلش چی بود؟ همچون بومیرنگ همه شرمساری به خودش بازگشت و خوارش کرد.

ثریا از آن جایگاه شامخ پدری و جایگاه سیاسی خودش، که مدعی دفاع از حقوق انسان زحمتکش بدون تبعیض رنگ و زبان و قوم و مذهب بود، به یک باره گی به گودال قومی و زبانی سقوط می کند. مقاله های وی در سایت های معلوم الحال قومگرای مورد حمایت استخبارات بیرونی، در تحقیر و خفت قوم مشخص، آن را وحشی، شتر چران و یا بیگانه و از طایفه آواره بنی اسراییل معرفی کردن، نشانه های بارز این سقوط اند. با این موضعگیری به اضافه ی افتراهای علیه نجیب، او تلاش کرد با پیوند زدن خود با نفاق افگنان قومی و زبانی و طایفه جدایی طلبان، خود را از انزوایی که در آن گیر افتاده بود، بکشَد. بلیِ در این موضع، چند روزی مورد استفاده تبلیغاتی قرار گرفت، اما بعدش چی؟

انسان های روشن ضمیر و آگاه نمی توانند علیه اقوام، طایفه ها و ملت های دیگر، تبعیض روا دارند. بنی اسراییل (جدا از صهیونیزم) چرا باید با نگاه زشت دیده شود و قومی را که نمی پسندد، به آن نسبت دهد. یهودی ها هم مثل هر کس دیگر انسان اند و حق  و کرامت مساوی دارند. صهیونیزم و جنایات دولت اسراییل البته که حساب شان جداست.

تأسف بار است که برادرش همایون نیز رفته رفته به لغزش خواهرش پیوست. یکی دو بار با او از ورای تلیفون صحبت کردم و او را متوجه خطایش کردم. او در ابتدا کوشید آن را اشتباه و ناشی از تاثیرات ثریا نمایاند، اما تکرار اشتباه با نشر مقاله های بیشتر به عین مضمون و محتوا، مرا به این نتیجه رساند که همان بیماری روانی خانواده گی، که در وجود او از یُمن رفیقان و همراهان سالم تا حدی کنترول شده بود، در فضای نو مهاجرت، تماس های نو و تاثیر و تلقین خواهرش، او را هم به سقوط کشانیده است.  

راستش را بپرسید وقتی آن گذشته های دور را به یاد می آورم، آن مناسبات تنگاتنگم را با همایون و اخلاص دلسوزانه ام را با مادر، خواهر و همه خانواده شان از نظر می گذرانم، حال و اطوار امروزی شان خیلی اندوهگینم می سازند و گاهی می خواهم به حال ایشان اشک بریزم. این را نه از روی ریا، بلکه از صدق و دلسوزی می گویم. اما سوگمندانه آدم هایی که می توانستند جایگاه بلند در اجتماع داشته باشند، شکار بیماری و بیماران شدند.  چنین است این دنیای دون!

قوانین بین المللی تیول قوی ترها

برگردان شروين احمدي
آیا می‌توان روابط بین‌الملل را تدوین و تحمیل شده توسط کشورهای آمریکای لاتین، آفریقا، قفقاز یا آسیا به بقیه جهان تصور کرد ؟ به سختی، و دلیل آن روشن است: از قرن هفدهم، حقوق بین الملل منعکس کننده منافع قدرت های بزرگ بوده است. با این حال، در شکل معاصر آن، مانند سازمان ملل متحد- متأسفانه اغلب ناتوان -، آخرین حربه کشورهای تحت سلطه است.نویسنده Perry Anderson 

 
حقوق بین‌الملل به معنای معاصر خود، ناگزیر ایده روابط بین دولت‌های مستقل را تداعی می‌کند. در غرب اعتقاد بر این است که این قراردادها با پیمان «وستفالی»، که در سال ۱۶۴۳ برای پایان دادن به جنگ سی ساله منعقد شد، شکل کمابیش مدونی به خود گرفت . با این حال، تولد یک پیکره نظری برای آن قبل از این پایه گذاری شده بود و به دهه ۱۵۳۰ و نوشته های یزدان شناس اسپانیایی فرانسیسکو دو ویتوریا برمی گردد. ویتوریا بیش از روابط بین دولت های اروپا - که اسپانیا در آن زمان قدرتمندترین آنها بود - به روابط بین این دولت ها و مردمان اخیراً کشف شده در قاره آمریکا علاقه مند بود(البته در درجه اول اسپانیا) .

ویتوریا با تکیه بر یوس جنتیوم(jus gentium) یا «قانون ملل» نظام حقوقی روم باستان ، پایه‌های احتمالی تسخیر دنیای جدید توسط اسپانیایی‌ها را بررسی کرد. آیا سرزمین های غصب شده خالی از سکنه بود ؟ آیا پاپ آن را به تخت و تاج اسپانیا اهدا کرده بود ؟ آیا این وظیفه مسیحیان بود که در صورت لزوم مشرکان را به زور به دین خود درآورند ؟ او همه این دلایل را رد کرد تا برهان دیگری را مطرح کند: وحشی‌های ساکن قاره آمریکا یک حق جهانشمول، «حق ارتباط» (jus communicandi)، را نقض کرده بودند، ، که برابر با آزادی سفر و تجارت به همه جا بود و با آزادی موعظه پیوند داشت. از آنجایی که سرخپوستان، همانطور که فاتحان آنها را می نامیدند، مانع اعمال این آزادی ها می شدند، اسپانیایی ها حق داشتند با اسلحه پاسخ دهند، قلعه بسازند و سرزمین ها را مصادره کنند. و اگر سرخپوستان مقاومت کردند، سزاوار سرنوشتی بودند که برای بدترین دشمنانشان در نظر گرفته شده بود: غارت و بردگی (۱). به عبارت دیگر، استیلای اسپانیا کاملاً مشروع بود.

بنابراین اولین رکن اصلی آنچه که ما آن را برای حدود دویست سال «قانون ملل» می نامیم، برای توجیه توسعه طلبی اسپانیا ساخته شد. دومی، حتی مهم‌تر، کار دیپلمات هلندی هوگو گروتیوس در آغاز قرن هفدهم بود. امروزه، گروتیوس بیشتر به خاطر رساله‌اش «حقوق جنگ و صلح» (De jure belli ac pacis) شناخته می‌شود - و مورد تحسین قرار می‌گیرد - که تاریخ آن به سال ۱۶۲۵ برمی‌گردد. اما او با اثر دیگری که بیست سال پیش تر نوشته شده است، جایگاه خود را در حقوق بین الملل مدرن برجسته کرد . گروتیوس در کتاب «حق گرفتن» (De jure praedae)، غارتی بی‌سابقه را بمثابه یک حق پایه‌گذاری کرد که شور و تحسینی را در سراسر اروپا برانگیخت: یکی از پسرعموهایش، ناخدای شرکت هند شرقی هلند، به یک کشتی پرتغالی حمله و محموله مس، ابریشم، چینی و نقره آنرا تصرف کرده بود که ارزشی برابر با ۳ میلیون گیلدر ، معادل درآمد سالانه انگلستان داشت. گروتیوس در فصل پانزدهم کتابش که بعداً به‌طور جداگانه تحت عنوان «دریای آزاد» (Mare Liberum) منتشر شد، توضیح داد که دریاهای آزاد باید منطقه‌ای کاملا آزاد برای دولت‌ها و شرکت‌های خصوصی باشد که ارتش از آن محافظت می‌کند. بنابراین پسر عمویش در چارچوب حقوقی رفتار کرده بود. و این گونه بود که امپریالیسم تجاری هلند به نوبه خود از نظر حقوقی رفتار خود را کاملا قانونی می دید.

توجیه توسعه طلبی اروپا
در زمان ظهور کتاب «حقوق جنگ و صلح» (De jure belli ac pacis) ، هلند ادعاهای سرزمینی خود را گسترش داده ، به ویژه بخشی از برزیل را از دست پرتغالی ها خارج کرده بود. گروتیوس در رساله ای معروف این بار بر حق اروپائیان برای جنگ با مردمی تائید گذاشت که آداب و رسوم شان، حتی در غیاب تحریکات، وحشیانه است. این رساله « Jus gladii » یا «حق شمشیر» نام داشت: «همچنین باید دانست که پادشاهان و کسانی که دارای قدرتی برابر با پادشاهان هستند، حق دارند نه تنها جرایمی که علیه آنها و رعایایشان انجام شده را مجازات کنند، بلکه جرایمی که مستقیما علیه آنها نبوده اما قانون طبیعی یا مردمان را بیش از حد نقض می کند، مجازات نمایند»(۲). به عبارت دیگر، مجوز حمله، به اسارت کشیدن و کشتن هرکسی را که در مسیر توسعه اروپا قرار می گرفت، صادر می شد.

به این مبانی اولیه حقوق بین الملل مدرن، «حق شمشیر» و «حق ارتباط» (jus communicandi و jus gladii) دو استدلال دیگر اضافه شد که لشکرکشی های استعماری را توجیه می کند. توماس هابز جمعیت شناسی را دست آویز قرار داد: در حالی که اروپا پرجمعیت بود، سرزمین های دور انسانهای شکارچی-گردآور آنقدر ساکن کم داشت که مهاجران اروپایی این حق را داشتند که «آنهایی که در آنجا بودند را نابود نکنند، بلکه مجبورشان کنند که با هم زیستی کنند ، بدون اشغال مناطق وسیعی از قلمرو و منهدم کردن آنچه آنجا می‌یابند »(۳) . مسیری روشن به سوی ایجاد «مناطق اختصاصی» مانند آنچه بعداً سرخپوستان آمریکا در آن‌ها به زور ساکن شدند. البته اگر کسی می توانست این زمین های خالی را صاحب شود، نیازی نبود به خود زحمت ارجاع به چنین استدلالی را بدهد. جان لاک این ایده رایج پذیرفته شده را باز هم بیشتر تقویت کرد و تصریح نمود که مصادره سرزمین های حاصل خیز از جمعیت هایی که در آنجا مستقر هستند کاملاً قانونی است، به این شرط که آنها ندانند چگونه باید از آن استفاده بهتری کرد. بهبود بهره وری خاک در واقع مساوی با تحقق اراده الهی بود (۴). بدین ترتیب ، ایدئولوژی استعماری اروپایی در پایان قرن هفدهم خود را با مجموعه‌ای از توجیه‌ها آراسته کرد.

در قرن بعد، روابط بین دولت‌های اروپایی به موضوع اصلی نوشته‌های اختصاص داده شده به حقوق بین‌الملل شد، در حالی که چندین متفکر روشنگری، از جمله دُنی دیدرو، آدام اسمیت و امانوئل کانت، اخلاقی بودن رفتار استعماری را زیر سؤال بردند (بدون اینکه خواستار رفتاری معکوس برای جبران آن باشند). برجسته ترین رساله ای که در این دوره نوشته شد، «قانون ملل»* اثر فیلسوف سوئیسی امریخ د واتل (۱۷۵۸) بود. او با نگاهی سرد مشاهده کرد: «زمین برای امرار معاش به نسل بشر تعلق دارد: اگر هر ملتی از ابتدا می خواست کشوری پهناور را به خود اختصاص دهد و تنها با شکار، ماهیگیری و میوه های وحشی در آنجا زندگی کند، کره ما نمی توانست حتی برای یک دهم انسانهائی که امروز در آن ساکن هستند، کافی باشد. بنابراین ما با تمرکز وحشی‌ها در سرزمین هائی محدودتر از دیدگاه‌های طبیعت منحرف نمی‌شویم» (۵). اگرچه واتل در این زمینه با پیشینیان خود همسو بود، اما کار او با پیشنهاد نسخه سکولارتر از حقوق بین الملل یک نقطه عطف نظری بود. توسعه طلبی اگرچه همچنان بر دین تکیه داشت، اما آنرا در جایگاه دوم قرار داد.

واتل بر اساس کنوانسیون‌های دیپلماتیک زمان خود فرض می‌کرد که همه دولت‌های مستقل برابر هستند. کنگره وین در سال‌های ۱۸۱۴-۱۸۱۵ این دیدگاه را زیر سوال برد و با تعریف پنج «قدرت بزرگ» - بریتانیا، روسیه، اتریش، پروس و فرانسه - که امتیازات ویژه‌ای به آنها اعطا شد، یک سلسله مراتب رسمی در اروپا ایجاد کرد. این سیستم که در ابتدا به منظور تحکیم ائتلاف ضدانقلابی ای بود که ناپلئون را شکست داده و سلطنت‌ها را در سرتاسر قاره برقرار کرده بود، بسیار بیشتر از دوره مشخص «بازگشت سلطنت» [پس از شکست ناپلئون] طول کشید. در سال ۱۸۸۳، جیمز لوریمر، حقوقدان بزرگ اسکاتلندی، می‌توانست با اطمینان بنویسد که تاریخ اصل برابری دولت‌ها را رد کرده است.

در شرایطی که امپریالیسم اروپایی دیگر تنها مردم بی دفاع را هدف قرار نمی داد، بلکه یورش به امپراتوری‌های بزرگ (به ویژه آسیایی) و دیگر کشورهای توسعه‌یافته را آغاز کرده بود که با توانائی بسیار قادر به مقاومت در برابر حملات آن بودند، یک سؤال جدید مطرح شد: چگونه باید این کشورها را طبقه‌بندی کنیم، و آیا آن‌ها از همان حقوق قدرت های اروپایی بهره مندند ؟ کنگره وین تلویحاً با ممنوعیت شرکت امپراتوری عثمانی در کنسرت مللی که سازماندهی می کرد، به این سوال پاسخ داده بود. در حالی که این ممنوعیت هنوز می‌توانست با ملاحظات مذهبی توضیح داده شود، نظریه دیگری در دهه‌های بعد شکل گرفت که بر اساس «معیار تمدن» بود : اروپایی‌ها فقط با دولت‌هایی برابر بودند که آن را «متمدن» در نظر می گرفتند.

معیار تمدن این امکان را فراهم کرد که سه دسته از دولت ها در لیست سیاه قرار داده شوند: دولت های جنایتکار (یا دولت های سرکش در اصطلاح معاصر)، مانند کمون پاریس یا جوامع متعصب مسلمان، که روسیه نیز در صورت ماجراجویی های نیهیلیستی می توانست به آنها بپیوندد؛ دولت‌های «نیمه بربر» که اگرچه هنجارهای تمدن اروپایی را مانند قبل به چالش نمی‌کشیدند، اما به آن نیز نمی پیوستند، مانند چین و ژاپن. در نهایت، دولت های فروپاشیده (امروز دولت های ور شکسته نامیده می شوند)، که قطعا نمی توان آنها را بازیگرانی مسئول دانست. علاوه بر طرد شدن از جامعه بین‌الملل، ملت‌های گروه اول و سوم باید با زور تحت سلطه قرار می‌گرفتند. همانطور که جیمز لوریمر توضیح داد، « کمونیسم و نیهیلیسم توسط قوانین بین المللی محکوم و ممنوع هستند» (۶).

بدون زور شمشیر، کنوانسیون فقط مشتی کلمات است
در سال ۱۸۸۴، کنفرانس برلین سرنوشت آفریقا را رقم زد، همانطور که کنگره وین پیش از این با اروپا انجام داده بود. کشورهای اروپایی که در پایتخت آلمان گرد آمدند، کیک استعماری را به اشتراک گذاشتند، و بیشترین سهم به بلژیک رسید - همان کشوری که قوانین بین‌المللی در آن همچون یک نظام در حال ایجاد شدن بود – و در قالب یک شرکت خصوصی که توسط پادشاه اداره می‌شد، قرار گرفت. انستیتوی حقوق بین الملل که حدود ده سال قبل در بروکسل تأسیس شده بود، این تملک جدید را تحسین کرد.

در پی جنگ جهانی اول یک نشست بین المللی جدید برگزار شد: کنفرانس صلح پاریس. سازماندهی شده توسط قدرت های پیروز - انگلستان، فرانسه، ایتالیا، ژاپن و ایالات متحده - در سال ۱۹۱۹، این نشست منجر به امضای معاهده ورسای شد که تحریم های اعمال شده علیه آلمان را تعیین و نقشه اروپای شرقی را دوباره ترسیم کرد و سرزمین هایی که از تجزیه امپراتوری عثمانی به وجود آمده بود را بین برندگان جنگ توزیع نمود. مهمتر از همه، این نشست همچنین جامعه ملل (SDN) را به وجود آورد، یک نهاد بین المللی که مسئول تضمین «امنیت جمعی» و برقراری صلح و عدالت پایدار بین کشورها بود. واشنگتن موفق شد که دکترین مونرو در پیمان جامعه ملل همچون یکی از ابزارهایی گنجانده شودکه «حفظ صلح را تضمین می کند» و بدین ترتیب آمریکای لاتین را به حیاط خلوت خود تبدیل کرد. دیوان دائمی دادگستری بین‌المللی که توسط همین کنفرانس در لاهه ایجاد شد، همچنان در ماده ۳۸ خود به «اصول کلی حقوقی که توسط کشورهای متمدن به رسمیت شناخته شده است» اشاره می‌کند. در میان تدوین کنندگان اساسنامه آن، نویسنده ای بود که در خاطرات ششصد صفحه ای خود از کارنامه تحسین برانگیز اداره کنگو توسط بلژیک دفاع می کرد.

سنای ایالات متحده در نهایت با پیوستن به جامعه ملل مخالفت کرد، با وجود آنکه نهاد جدید عمیقا منعکس کننده خواسته های برندگان جنگ بود. بدین ترتیب به چهار برنده دیگر جنگ موقعیت انحصاری عضو دائمی در شورای جامعه ملل، جد شورای امنیت سازمان ملل، اعطا شد. آرژانتین که از این عدم توازن آشکار خشمگین شده بود، بلافاصله از شرکت در آن امتناع کرد و در سال ۱۹۲۶ برزیل (که درخواستش برای اعطای کرسی دائمی به یک کشور آمریکای لاتین رد شد) به دنبال آن از شرکت در جلسات این نهاد خودداری نمود. بیست سال پس از تأسیس این نهاد، هشت کشور دیگر آمریکای جنوبی، از بزرگ و کوچک ، «جامعه ملل» را ترک کرده بودند.

در پایان جنگ جهانی دوم، وضعیت عمیقا تغییر کرده بود و اثری از برتری کشورهای اروپایی، که بیشتر آنها ویران شده یا غرق در بدهی بودند، دیگر وجود نداشت. سازمان ملل متحد (ONU) که در سال ۱۹۴۵ در سانفرانسیسکو ایجاد شد، اصل سلسله مراتبی را که از جامعه ملل به ارث رسیده بود، تداوم بخشید. پنج عضو دایمی شورای امنیت به لطف حق وتوی خود حتی وزن بیشتری نسبت به اسلاف خود در جامعه ملل داشتند. با این حال، سیستم جدید ناقوس مرگ را برای انحصار غرب به صدا درآورد، زیرا در کنار ایالات متحده ، فرانسه و بریتانیا که بسیار ضعیف شده بودند، اکنون اتحاد جماهیر شوروی و چین قرار داشتند. طی دو دهه بعد، با تسریع روند استعمار زدایی، مجمع عمومی سازمان ملل به میدانی تبدیل شد که در آن درخواست‌ها بیان و قطعنامه‌هایی تصویب گردید که برای واشنگتن و متحدانش بیش از پیش آزاردهنده بود.

کارل اشمیت در کتاب تأثیرگذار خود با نام «نوموس زمین»( Nomos of the Earth) که در سال ۱۹۵۰ منتشر شد، تأکید کرد که چگونه مفهوم حقوق بین الملل در قرن نوزدهم به طور خاص اروپایی محور بود. بنابراین، به گفته وی، مفاهیم ظاهراً جهانی مانند «تمدن»، «انسانیت» یا «پیشرفت» که در اندیشه و عبارت‌شناسی(phraséologie) دیپلماتیک رسوخ می‌کنند، تنها زمانی معتبر تلقی می‌شوند که صفت «اروپایی» به آنها الصاق شود. اما اشمیت اضافه کرد که در زمان نوشتن این مطلب نظم قدیمی رو به افول است (۷). البته اروپا ناپدید نشد، اما به سادگی توسط یکی از تصرفات سرزمینی و استعماری خود بلعیده شد: ایالات متحده. موضوعی که ما را به این سوال وا می دارد که از سال ۱۹۴۵ تا چه حد حقوق بین الملل زائیده ناب غربی باقی مانده است بویژه از آنرو که از آنزمان توسط ابرقدرت آمریکا اداره می شود.

اما در واقع چگونه می توان ماهیت این حقوق بین الملل را تعریف کرد؟ پاسخ هابز در مورد این سؤال صریح است: اساس این حقوق نه حقیقت بلکه اقتدار است . یا همانطور که او می نویسد: « کنوانسیون ها، بدون زور شمشیر، فقط مشتی کلمات هستند» (۸). در غیاب یک مرجع معتبر که حقوق بین المللی را تعریف کند و احترام به آنرا ملزم بدارد، این حقوق به یک نظر ساده تقلیل می یابد. ما اغلب فراموش می کنیم که این نتیجه گیری توسط بزرگترین فیلسوف لیبرال قرن نوزدهم، جان استوارت میل، تائید شده بود، هر چند هم که این امر برای حقوق دانان و مدافعان بین المللی دوران ما ، که اکثریت آنها مترقی هستند، تکان دهنده باشد. جان استوارت میل در سال ۱۸۴۹ در پاسخ (به طور شفاهی) به انتقاداتی که علیه جمهوری دوم کوتاه مدت فرانسه که جانب شورشیان لهستانی را علیه تسلط پروس گرفته بود، انجام داد، می نویسد که «نمی توان اخلاق بین المللی را تنها با نقض قوانین موجود و به نام پایه گذاری اصول جدید اصلاح کرد» (۹).

موضع گیری میل مبتنی بر روحیه همبستگی انقلابی بود، در زمانی که حقوق بین‌الملل، عاری از هر گونه بُعد نهادینه، چیزی بیش از فرمول های توخالی نبود که توسط رهبران سیاسی برای توجیه اقداماتی که در خدمت منافع آنها بود، استفاده می شد و هنوز هیچ وکیل متخصصی در این حوزه وجود نداشت. در اوایل سال ۱۸۸۰، لرد سالزبری توانست در برابر پارلمان بریتانیا ادعا می کند: « حقوق بین المللی به معنای معمول کلمه " حق " وجود ندارد و اساساً حاصل پیش فرض های کسانی است که رساله ها را می نویسند و هیچ دادگاهی نمی تواند آن را اجرا کند» (۱۰) یک قرن بعد، نهادینه سازی ای در جریان بود که منجر به منشور ملل متحد و دیوان بین‌المللی دادگستری (ICJ) و مجموعه‌ای از وکلای حرفه‌ای و رشته‌ای آکادمیک در حال گسترش شد.

حقوق بین الملل همانطور که از سال ۱۹۱۸ به بعد توسعه یافت - چیزی که امروز شاهد تحول آن هستیم - طبق نظر اشمیت با ماهیت عمیقا تبعیض آمیز آن مشخص می شود (۱۱): جنگ هایی که توسط اربابان سیستم انجام می شود ، مداخلات فداکارانه ای معرفی می شود که با هدف حفاظت از حقوق بین الملل انجام می گیرد و آنهایی که توسط دیگری انجام می شود، عملیاتی جنایتکارانه است که همین حقوق را نقض می کند. این ویژگی متمایز کننده از آن زمان تا کنون در دو سطح تقویت شده است. از یک سو، ما حقوقی داریم که حتی تظاهر به داشتن هیچ گونه قابلیت اجرایی در دنیای واقعی نمی کند، که آن را تبدیل به یک آرزوی بدون ماهیت یا به عبارت دیگر، یک عقیده ناب و ساده می نماید. از سوی دیگر، قدرت‌های مسلط بیش از هر زمان دیگری بر اساس میل خود رفتار می‌کنند، چه به نام حقوق بین‌الملل و چه در تخطی از آن. البته تجاوز کردن به کشور دیگر در انحصار قدرتمندان بزرگ نیست، زیرا شاهد بوده ایم که جنگ های تهاجمی به صورت یکجانبه و با انحراف یا نقض آشکار قوانین بین المللی آغاز شده است: انگلستان و فرانسه علیه مصر، چین علیه ویتنام، روسیه علیه اوکراین و همچنین بازیگران کوچکتری مانند ترکیه علیه قبرس، عراق علیه ایران یا اسرائیل علیه لبنان.

درست در زمانی که سازمان ملل متحد، بمثابه تجسم عالی حقوق بین الملل، با منشوری برپایه حاکمیت و تمامیت کشورهای عضو ، شکل می گرفت، ایالات متحده مشغول نقض این اصول بود. چند مایلی دورتر از محل برگزاری کنفرانس افتتاحیه، یک تیم اطلاعاتی نظامی واشنگتن مستقر در پرزیدیو، قلعه سابق ارتش اسپانیا که تبدیل به پایگاه ارتش امریکا شده بود، اکثر کابل های رد و بدل اطلاعات بین هیئت ها و کشورهای مطبوع شان را شنود می کرد. ارتباطاتی که به این ترتیب ضبط می شد، صبح روز بعد روی میز وزیر امور خارجه، ادوارد آر. استتینیوس، بود و او هنگام صرف صبحانه آنها را مطالعه می کرد. همانطور که استفان شلزینگر، مورخ، با مزاح در توصیف این عملیات جاسوسی سیستماتیک می نویسد، سازمان ملل « از همان ابتدا یک پروژه ایالات متحده بود که توسط وزارت امور خارجه طراحی شده، و به طرز ماهرانه ای شخصا توسط دو رئیس جمهور دنبال می شد (...) و جهت گیری آن توسط قدرت آمریکایی هدایت می شد» (۱۲).

معاهده استاندارد دوگانه
شصت سال بعد، هیچ چیز تغییر نکرده بود. در حالی که کنوانسیون سال ۱۹۴۶ سازمان ملل متحد در مورد امتیازات و مصونیت ها، تصریح می کند که کلیه اموال و دارایی های سازمان، «در هر کجا که واقع شده و تحت اداره هر کس که باشد ، از تفتیش، توقیف، مصادره، سلب مالکیت یا هر هر نوع محدودیت اجرایی، اداری، قضایی یا قانونی دیگری معاف است»، در سال ۲۰۱۰ روشن شد که خانم هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجه وقت آمریکا، هیچ ارزشی برای این کنوانسیون قائل نیست. در تلگرافی که در ژوئیه ۲۰۰۹ ارسال شد، او به آژانس اطلاعات مرکزی (سیا)، اداره تحقیقات فدرال (FBI) و سرویس‌های مخفی دستور داد تا رمز عبور و کلیدهای رمزگذاری دبیرکل و سفیران چهار عضو دائمی دیگر شورای امنیت را به دست آورند و همچنین اطلاعات شخصی (داده های بیومتریک، آدرس های ایمیل، شماره کارت های بانکی، و غیره) تعدادی از مقاماتی که در پست های کلیدی قرار داشتند و مسئولین میدانی که در عملیات حافظ صلح یا مأموریت هائی با محتوای سیاسی حاضر بودند، را جمع آوری کنند. ناگفته نماند که نه خانم کلینتون و نه دولت ایالات متحده مجبور به پاسخگویی به این نقض گستاخانه قوانین بین المللی نیستند، هرچند امریکا کشوری است که به دلیل پذیرش مقر سازمان ملل متحد در نیویورک ملزم به محافظت از آن می باشد. به همین ترتیب هیچ تصمیم گیرنده آمریکایی هرگز نگران پاسخگوئی در مورد جنایات انجام شده در طول جنگ کره و ویتنام نبوده است.

به دادگاه بین‌المللی کیفری یوگسلاوی سابق (ICTY) که در سال ۱۹۹۳ توسط شورای امنیت ایجاد شد، مأموریت محاکمه عاملان جنایات جنگی مرتکب شده در جریان تجزیه این کشور داده شد. دادستان کل کانادائي که در همکاری نزدیک با سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) بود، اطمینان حاصل کرد که محکومیت های پاکسازی قومی عمدتاً متوجه صرب ها شود، آنها مورد نفرت و هدف آمریکایی ها و اروپایی ها بودند. در همان حال می بایست چشم ها را بر جنایات کرواسی کروات هائی بست که توسط واشنگتن مسلح شده و آموزش دیده بودند تا عملیات پاکسازی قومی خودشان را انجام دهند. در سال ۱۹۹۹، همین دادستان کل مراقب بود که تمام اقدامات ناتو در طول جنگ علیه صربستان، از جمله بمباران سفارت چین در بلگراد، در محدوده تحقیقات وی قرار نگیرد. امری که کاملا «منطقی» بود: همانطور که سخنگوی ناتو یادآوری می‌کند، «دادگاه توسط کشورهای ناتو ایجاد شده است که به طور روزانه از آن حمایت مالی و دفاع می‌کند» (۱۳). بار دیگر، ایالات متحده و متحدانش از این محاکمه ها برای جرم انگاری دشمنان شکست خورده خود استفاده کردند و در عین حال اطمینان یافتند که خود آنها فراتر از چنگال عدالت باقی می مانند.

دقیقاً همین اتفاق در مورد دیوان کیفری بین‌المللی (ICC) رخ داد که به درخواست فوری واشنگتن تأسیس شد و نقش مهمی در توسعه آن از سال ۱۹۹۸ ایفا کرد. زمانی که اولین نسخه از اساسنامه اصلاح شد تا امکان کیفرخواست از اتباع کشورهای غیر امضاکننده به آن اضافه شود - که می توانست سربازان، خلبانان، شکنجه‌گران و سایر جنایتکاران آمریکایی را در تیررس دادگاه قرار دهد - دولت آقای ویلیام کلینتون، با خشم و عجله قراردادهای دوجانبه ای با بیش از صد کشور که ارتش آمریکا در آن حضور داشت، منعقد کرد تا شهروندان آمریکایی از چنین تعقیب‌هایی معاف باشند. سرانجام، چند ساعت قبل از ترک کاخ سفید، آقای کلینتون به نماینده ایالات متحده دستور داد تا اساسنامه دادگاه آینده را امضا کند، زیرا به خوبی می دانست که این تصمیم هیچ شانسی برای تایید کنگره ندارد. دیوان کیفری بین‌المللی که به طور رسمی در سال ۲۰۰۲ تأسیس شد و کارکنانی آنچنان سر براه را استخدام کرد که به‌طور شگفت‌انگیزی از تحقیق در مورد عملیات آمریکا یا اروپا در عراق و افغانستان خودداری کرده و خشم خود را متوجه کشورهای آفریقایی میکنند . مطیع بودنی که در خدمت ضمنی این «فضیلت» است: قانونی برای ثروتمندان، قانونی دیگر برای فقرا.

اما در مورد شورای امنیت که برروی کاغذ ضامن حقوق بین الملل است، سوابق آن به خوبی گویای نقش آن می باشد. در حالی که اشغال کویت توسط عراق در سال ۱۹۹۰ منجر به تحریم‌های فوری علیه بغداد، همراه با واکنش نظامی با بسیج نزدیک به یک میلیون نفر شد، اشغال کرانه باختری توسط اسرائیل در طی بیش از نیم قرن ادامه داشته است، بدون اینکه شورا کوچکترین عکس العملی نشان دهد. در سال‌های ۱۹۹۸-۱۹۹۹، ایالات متحده و متحدانش پس از شکست تصویب قطعنامه‌ای که اجازه حمله به یوگسلاوی را می‌داد، با نقض آشکار منشور سازمان ملل متحد، که جنگ‌های تجاوزکارانه را ممنوع می‌کند، به ناتو متوسل شدند. آقای کوفی عنان، دبیر کل سازمان ملل که توسط واشنگتن تعیین شده بود، سپس با آرامش توضیح داد که اگرچه اقدام ناتو ممکن است قانونی نبوده باشد، اما با این وجود مشروع است. چهار سال بعد، پس از اینکه ایالات متحده و بریتانیا با دور زدن شورای امنیت به عراق حمله کردند، در حالی که فرانسه تهدید به وتو می کرد، آقای عنان با تصویب قطعنامه ۱۴۸۳ به اتفاق آرا به عملیات این دوکشور «پس از انجام آن» رسمیت بخشید و آنها را به عنوان «قدرت های اشغالگر» و تحت حمایت سازمان ملل باز شناخت. البته همیشه می شد که با زیر پا گذاشتن قوانین بین‌الملل یک جنگ را آغاز کرد، اما مشروعیت بخشیدن به آن پس از وقوع چیز دیگری است.

ماهیت تبعیض آمیز نظم جهانی که در طول جنگ سرد متولد شد، در هیچ کجا به اندازه معاهده منع گسترش تسلیحات هسته ای (۱۹۶۸) قابل مشاهده نیست، که تنها اعضای دائم شورای امنیت حق داشتن و استقرار بمب های هیدروژنی را برای خود محفوظ داشتند. اسرائیل با زیر پا گذاشتن این معاهده، مدت هاست که به زرادخانه هسته ای گسترده ای دست یافته است، اما کسی حرفی از این واقعیت نمی زند. در عین حال، قدرت‌های بزرگ کره شمالی و ایران را تحریم و در همان حال وجود زرادخانه اسرائیل را انکار می‌کنند: تصویری گویا از پارادوکس‌های حقوق بین‌الملل.

آیا این بدان معناست که حقوق بین‌الملل در عمل از هر گونه جهان شمولی تهی خواهد شد ؟ خیر، زیرا حداقل از یک جهت جهانی است: همه کشورهای روی کره زمین برای تضمین مصونیت دیپلماتیک برای پرسنل خود در خارج از کشور به آن تکیه می کنند - این اصل بدون قید و شرط رعایت می شود، از جمله زمانی که کشور میزبان به کشوری که نمایندگی دارد، اعلان جنگ می کند. ناگفته نماند که سفارتخانه های دولت های بزرگ (و اکثریت کشورهای کوچکتر) مملو از کارکنانی هستند که منحصراً در مأموریت های جاسوسی ، بدون هیچ مبنای قانونی ، به کار گرفته می شوند. چنین تناقضاتی بر اعتبار وجهه حقوق بین الملل نمی افزاید.

از منظری واقع بینانه، به طور خلاصه حقوق بین‌الملل ، نه واقعاً بین المللی و نه واقعاً یک حق است. با این حال، نهاد ناچیزی نیز نیست، اما اساساً یک نیروی ایدئولوژیک می باشد که در خدمت هژمون(قدرت برتر) و متحدانش است. هابز این «عقیده» را عنصری حیاتی برای ثبات سیاسی یک سرزمین می‌دانست: «قدرت قدرتمندان تنها مبتنی بر عقیده و اعتقاد مردم است »(۱۴). هرچقدر هم که توخالی بنظر آید، حقوق بین‌الملل را نمی توان بی اهمیت تلقی کرد.

به گفته آنتونیو گرامشی، اعمال هژمونی مستلزم موفقیت در ایجاد تعلقی خاص به یک ارزش جهانشمول است - دقیقاً همان نقشی که اصطلاح «جامعه بین المللی» به عهده دارد. هژمونی، بنا به تعریف، همیشه متضمن ترکیبی از اجبار و رضایت است. در عرصه بین‌الملل، اجبار اغلب از بازوی قانون فرار می‌کند، در حالی که رضایت، اگر اصلاً قابل کسب باشد، لزوماً ضعیف‌تر و متزلزل‌تر است. حقوق بین الملل در خدمت پوشاندن این تناقض است، یا با ارائه بهانه‌های مناسب به دولت‌ها برای توجیه هر اقدامی که می‌خواهند انجام دهند، یا با آراستن خود به تله‌های اخلاقی که هیچ ارتباطی با واقعیت ندارد. حقوق بین‌الملل همچنین می تواند این دو موضع را باهم بیامیزد: نه آرمان شهر و نه بهانه، بلکه استفاده از مدینه فاضله به عنوان بهانه - تکیه بر مسئولیت حفاظت از شهروندان برای مشروعیت بخشیدن به نابودی لیبی، تلاش برای کاهش تشنج که در خدمت توجیه خفه کردن ایران و غیره است.

مدافعان آن به آسانی ادعا می‌کنند که داشتن حقوق بین‌المللی که دولت‌ها در عمل از آن سوء استفاده می‌کنند بهتر از عدم وجود آن است، با استناد به گقته معروف لاروشفوکو: « رذالت، تقدیر از ریاکاری را به فضیلت تبدیل می کند». اما ما می‌توانیم به آسانی این گفته را معکوس کنیم و ریاکاری را فضیلت جعلی ای تعریف کنیم که رذالت طرح‌های مخرب خود را با آن بهتر پنهان می کند. آیا اعمال خودسرانه قوی تر ها علیه ضعیف ها یا جنگ های بی رحمانه ای که به نام حفظ صلح درمیگیرد یا برانگیخته می شود، این را ثابت نمی کند ؟

* : Le droit des gens قانون ملل: یا اصول قانون طبیعت که برای سلوک و امور ملل و حاکمیت‌ها اعمال می‌شود.

۱- Francisco de Vitoria, Relecciones sobre los Indios y el derecho de guerra (1538-1539), ¬Espasa-Calpe, Madrid, 1946. ۲- Hugo Grotius, Le Droit de la guerre et de la paix, vol. 2, Presses universitaires de France, coll. « Quadrige », Paris, 1999.

۳- Thomas Hobbes, Léviathan, partie II, « De l’État », chap. XXX, « De la charge du représentant souverain ».

۴- John Locke, Du gouvernement civil, chap. IV, « De la propriété des choses ».

۵- Emer de Vattel, Le Droit des gens, livre I, chap. XVIII, « De l’établissement d’une nation dans un pays ».

۶- James Lorimer, Principes de droit international, Muquardt-Maresq, Bruxelles-Paris, 1885 (1re éd. : 1883).

۷- Carl Schmitt, Le Nomos de la Terre, Presses ¬universitaires de France, coll. « Quadrige », 2012 (1re éd. : 2001).

۸- Thomas Hobbes, op. cit., chap. XVII, « Des causes, de la génération et de la définition de l’État ».

۹- John Stuart Mill, La Révolution de 1848 et ses détracteurs, Librairie Germer Baillière, Paris, 1875.

۱۰- Lord Salisbury, discours à la Chambre des lords, 25 juillet 1887.

۱۱- Carl Schmitt, Die Wendung zum diskriminierenden Kriegsbegriff, Berlin, 1988 ; traduit en français dans Deux Textes de Carl Schmitt. La question clé de la Société des nations, Le passage au concept de guerre discriminatoire, Pedone, Paris, 2009.

۱۲- Stephen Schlesinger, Act of Creation : The Founding of the United Nations, Westview Press, Boulder (Colorado), 2003.

۱۳- James Shea, 17 mai 1999.

۱۴- Thomas Hobbes, Béhémoth ou le Long Parlement, dialogue I.

انجنیر زلمی نصرت 

کوتاه میخواهم عرض کنم که: 

اگر به پیشینه و تاریخ گذشته مبارزات و مناسبات حزب مردم پاکستان و حزب مسلیم لیک پاکستان نگاه شود. 

این دو حزب٬ احزاب دوست نه بلکه احزاب فراتر از رقیبان سیاسی با موقف گیری های سخت عیله یک دیگر به حیث احزاب دشمن در نزد مردم پاکستان معرفت دارند و این  دو  حزب سایر احزاب را در قطار سیال خود هم در نظر نمیگرفتند.

 

این دو حزب بود که خود را وارثان تشکیل حکومت ها در پاکستان میدانستند٬ نه کدام حزب دیگر را و چنین هم بود.

 

رشد آگاهی عمومی در میان مردم به خصوص در میان نسل جوان پاکستان از یک طرف٬ با به قدرت رسیدن حزب تحریک انصاف پاکستان از طرف دیگر٬ با وجود آنکه به کمک فوج پاکستان به قدرت رسید٬ سیاست ها و روش های را در عرصه سیاست های  داخلی و خارجی در پیش گرفت٬ که عملکرد آن رول و محبوبیت حزب تحریک پاکستان عمران خان را در پاکستان به خصوص در میان قشر جوان  بالا ببرد  و جایگاه اجتماعی ان حزب را استحکام بخشد.

 

 این وضعیت و فضای جدید به میان آمده یی سیاسی و اجتماعی (با وجود آن که یک سلسله  موانع قانونی در برابر حزب عمران خان چیده و طرح شد٬ حرف اول را حزب تحریک پاکستان در پاکستان بزند)٬ سبب شد و آن دو حزب دشمن را مجبور ساخت٬ که به خاطر حفظ کرسی نخست وزیری٬ دشمنی ها را کنار بگذارند و با هم دست دوستی بدهند.

 

نتیجه انتخابات هر چه که باشد٬ بحران اقتصادی٬ اجتماعی و سیاسی موجوده در پاکستان ٬ گسترش  دامنه مقاومت  و حملات مسلحانه جدا یی طلبان و آزادی خواهان بلوچ  و شدت حملات مسلحانه تحریک طالبان پاکستان٬ وضعیت پاکستان را  در مسیری شوق داده است٬  که در پاکستان هر نوع حکومتی که روی کار شود٬ ضعیف و شکننده خواهد بود و قادر به حل مشکلات بزرگ اجتماعی٬ سیاسی٬ نظامی و اقتصادی که پاکستان را در خود پیچانده٬ نه خواهد شد.

 

به خاطر اینکه در اردوی پاکستان هم همین فضای جدید چند دسته گی را به وجود آورده٬ که با گذشت زمان این بحران  و کشمکش ها بیشر خواهد شد٬ نه کمتر.

 

پایان

 

 

 

 

 انجنیر زلمی نصرت

 قبل از انکه در مورد نظام فدرالی تبصره کوتاه و عملی داشته باشم٬ میخواهم عرض کنم که: 

 هر نشست و هر تصمیم سیاسي و نظامی مربوط به سرنوشت مردم افغانستان و ساختار و نظام سیاسي آن٬ ولو تحت لوای سازمان ملل متحد٬ ناتو٬ اتحادیه اروپا و یا هم کشور های اسلامی٬ اگر در غیاب یکی از طرف های مورد مناقشه و دارای طرح ولو حلقه کوچک هم باشد٬ به خصوص دولت بر سر اقتدار و مردم افغانستان و در بیرون از افغانستان طرحه و گرفته شود٬ 

 ولو که توافقات و تصمیم ها از تاثیر و نفوذ  جامعه جهانی هم برخاسته باشد٬ 

 معاضل٬ بحران و بې ثباتی افغانستان را سخت تر و بیشتر میسازد٬ نه کمتر٬ و نه هم حل میکند٬ 

توافقات نه به صلح می انجامد و نه هم به اشتي٬ بلکه تقابل و رویارویی ها را  هم در بعد داخلی و هم در بعد خارجی بیشتر شدت میبخشد. 

نتایج تلخ مزاکرات و توافقات ژینو٬ بن اول و دوحه را  که خون٬ دود٬ اتش٬ جنگ های داخلی و بربادی افغانستان را رقم زدند٬ با گوشت و پوست خود لمس کردیم و انرا دیدیم و میبینیم که افغانستان را به کدام طرف تیله کرد .؟! 

گپ دوم: 

 همانگونه که در پرنسپ مخالفت با سیستم و یا نظام فدرالی لجاجت٬ کوتاه فکری٬ کج اندیشي و دیوانگی است٬اگر روند انکشافات حوادث را در افغانستان بعد از کودتای سردار محمد داود خان٬ تا امروز با دقت خانه سازی و معماری کنیم٬  موافقت و پافشاری روی فدرالی ساختن افغانستان هم  جز لجاجت٬ سر تنبگی٬  کوتاه فکری٬ کج اندیشي و دیوانگی چیزی دیگر بوده نمیتواند. 

 در نیم قرن گذشته تجربه کردیم٬ که افغانستان نه روسیه است و نه هم امریکا و اروپا و نه هم مانند کشور های همسایه . 

سیستم فدرال را هم  در دو فصل٬ فصل جهاد و فصل بیست سال دوران طلایی جمهوریت در قالب ها و اشکال مختلف٬ تا سر حد چاپ  چندین بانک نوت٬  بانکنوت های ملا ربانی٬  دوستمی و حاجی عبدالقدیر و در ساختار حکومت دوسره تجربه کردیم و در عمل مشاهده کردیم که٬  تنش ها و اختلافات قومی٬ زبانی٬ سمتی و مذهبی را نه تنها که حل و کم نکرد٬ بلکه آن را چاقتر٬ چقر تر٬ بزرگتر و خونی تر ساخت٬ زمینه را برای  مداخلات مستقیم کشور های مختلف به خصوص همسایه ها تا سرحد دیکته  کردن خواسته های شان بالای ارگ و مردم افغانستان از طریق شبکه های نیابتی هموار٬افغانستان را چند پارچه و زیر نام افغان و غیر افغان وارد کشمکش جدید کرد. 

  این مافیای قومی جنایی و جنگی و تفنگ سالاران  بودند٬ که هم در دوران جهاد و هم در دوران بیست سال جمهوریت سهامی از نام٬ قوم و زبان و سمت٬ نام ریاستی و فدرالی استفاده ابزاری کردند٬ غصب کردند٬ فساد کردند بیت المال را چور کردند و صاحب قصر ها و بانک ها شدند. 

سرور خان دانش٬ والی٬ وزیر عدلیه و بعدآ معاون  دوم ریاست جمهوري زمانیکه اختیار دار و در مسند قدرت قرار داشت٬ فدرالیزم را محکوم  و فدرال خواهان را وطن فروش و خاین خطاب می کرد٬ لاکن حالا فدرالیزم را  در خارج نشخوار می کند٬ که این صدا جز فتنه به گونه دیگر ترجمه شده نمیتواند. 

دیگرانش هم مثل دانش اند. 

   چقدر مضحک و مسخره است و درست فهمیده نمیشود ٬ که برای این اقایان کې ها  این حق را داده  و میدهد و از کی ها و از کدام ادرس ها دستور و فرمان  میگیرند٬ که در غیاب مردم  افغانستان حتا در غیاب اقوام خود شان  نه از میان مردم بلکه در خارج حرف میزنند٬ ساختار و نظام میسازند و فدرال میخواهند.! 

یکی از ده ها دلایل که توافقات ژینو٬ بن اول و دوحه ناکام شد٬ این بود که تصامیم و فیصله ها در غیاب مردم٬ در بیرون گرفته شده بود. 

  به همین ترتیب سطح و میزان اقتصادی٬ فرهنگی٬ تعلیمی و اگاهی سیاسی مردم افغانستان٬ موقعیت خاص جغرافیای افغانستان٬ بافت پیچیده و سخت قومی و دینی مردم افغانستان و مهمتر از همه روان مسلط مردم هم منحیث  یک مانع کلان  در این راستا قرار دارد . 

اگر ممکن و ساده میبود٬ این کار را روس ها در زمان حضورشان و امریکایی ها قبل از فرارشان میکرد. 

تلاش کردند٬ لاکن  با مخالفت جدی مردم افغانستان٬ با پاسخ نه و گمشو مقابل شدند. 

 سخن اخر اینکه: 

طرح فدرالیزم در شرایط که افغانستان نو از جنگ داخلی  فارغ شده٬  یک پروژه و نسخه بیرونی٬ به منظور تداوم جنگ و حفظ جنگ در جغرافیای بنام افغانستان میباشد. 

 افغان ها نباید اجازه بدهند که بار دیگر سر زمین شان به تنور داغ جنگ داخلی که افغان ها هیزومش شوند٬ مبدل و بار٬ بار بیگانگان سر سرنوشت شان مطابق منافع خود تصمیم بگیرند. 

 حال که در سراسر افغانستان امنیت وجود دارد٬ وخت آن است تا به این غایله و فتنه( فدرالیزم)  و فدرال خواهان از طریق یک نظر سنجی یا رفراندم عمومی نقطه پایان گذاشته شود. 

طالب ها هم به خاطر رسیدگی و حل مشکلات کلان کشور٬ برای بقای خود٬ برای استحکام افغانستان و اتحاد مردم افغانستان به رای و مشوره مردم نیاز دارند٬ که به  ارای مردم مراجعه نمایند٬ لویه جرگه را دعوت نمایند و این مساله یک فرصت و چانس خوبی را برای طالب ها فراهم نموده تا به این اهم  و مساله اموزش دختران هم رسیدگی نمایند.

 

 

  

 


(  د پاکستان د لوی درستیز د څرگندونو په باب څو خبرې)

"عاصم منير لیونی شوی ښکاري
له لیونتوبه اوتې بوتې وایې
پوځ يې توان نور د مهار نه لري
چې پاکستان ځي لوی بحران په لوري."
(زلمی نصرت)

د ازادۍ او انصاف  موجونه، خوځښتونه، مقاومت او قیامونه ورځ تر بلې آن تر مسلحانه بریدونو پورې  پاکستانې جنرالان يې سخت وارخطا کړي دي.

هغوې نور د موجوده پراخ سیاسي، ټولنیز، نظامي او اقتصادي بحراني وضعې
د مهارولو څخه عاجزه ښکاري او
د خلکو او پوځ تر منځ واټن مخ په زیاتیدو دی.

دغه حالت پاکستاني پوځیانو نه لاره ورکه کړي ده.
د جنرال عاصم منير دغه خبره" چې د یو پاکستاني ژوند او خوندیتوب" له ټول افغانستانه ورته غوره دی.
د پاکستان له تاریخه نا خبرو کسانو ته به د منير صاب خبره یوه خبره وي، چې گویا جناب ته د پاکستان د خلکو وینه کوم ارزښت لري؟!

٧٦ کاله کیږي، چې د پاکستان پوځ،  پاکستانیان د وژلو له پاره  د اسلام تر نامه د نړي گوډ،گوډ ته د جنگونو لپاره  لیږي، انتحاریان او تروریستان تربیه کوي.
هر څوک چې د انصاف او ازادۍ آواز اوچت کړي د پوځ له خوا سر به نیست کیږي
د پنجاب جیلخانې یې له ازادیخواهانو څخه ډکي کړي.
لنډه دا چې هغه څه، چې منير صاب ته ارزښت نه لري، هغه د پاکستان د خلکو ژوند او وینه ده.
ترورستانو ته پناه ورکول او د هغوې ځالې له پاکستان څخه گرم تنور جور کړی.
ایران برید د پاکستان په بلوچستان کې پر خپلو گویا مخالفینو( جیش العدل)  باندې د پاکستان د پوځ ستره ناکامي ده.

نن د پاکستان پوځ د پاکستانیانو په وژلو مشغولا لري.
او په دې خبره، هر پاکستاني پوهیږي.

د جناب منير د بې مانا او بې بنسټو خبرو څخه  یې هدف، یوازې د پاکستان د خلکو د ملاتړ او اعتماد جلبول او د هغوی د فشار کمول دي، نه بل څه.

نور محمد غفوري 

لنډه یادونه:

د روان کال د جنوري د میاشتې په ۱۹- سمه نېټه مې د هیواد د ملي ستونځو د حل له پاره د ټولو افغاني ملي ځواکونو د اتحاد او ګډ عمل ته د رابللو په منظور یوه لیکنه د سوسیال ميډیا او انټرنيټي پاڼو له لوري نشر ته وسپارله چې د ډیرو سیاسي فعالینو لخوا د ښه استقبال تر څنګ ځینې نورو په دې اړه پوښتنې طرحه کړې دي. هیله من یم چې د دوستانو د ارزښتمنو پوښتنو په اړه به په فرصت سره د خبرو موقع ومومو. یوه فیسبوکي ملګري مې د فیسبوک په تبصرو او د سوالونو په سر کې نیغ په نیغه راته لیکلی چې د افغانستان ستره ملي اجماع یعنې څه؟ زه غواړم په دې لیکنه کې د مینه والو له پاره په همدې موضوع رڼا واچوم.

 

ملي اجماع څه شی ده:

اجماع په لغت کې د یوه کار د تر سره کولو له پاره د خلکو لویه راټولیدنه او په یوه نظر اتفاق ته رسیدل دی. (قاموس کبیر افغانستان) یعنې دا چې د یوې ټاکلې موضوع په اړه د خلکو توافق پرته له پټ یا ښکاره ضدیت او مخالفت څخه اجماع بلل کیږی. د اجماع یا اتفاق کلمه په 15 مه عیسوي پیړۍ کې د لاتیني cōnsēnsus څخه رواج شوې چې د "موافقت، رضایت، یو ځای" په معنی دی. نو ملي ستره اجماع د معینو ستونځو د حل له پاره د ټولو هېوادوالو سراسري اتفاق ته ویلای شو.

 د «اجماع» اصطلاح په سیاسي تیورۍ، حقوقي نظریو، علمي موضوعاتو، تخنیکي نارمونو، دینی  او شرعي مسئلو او داسې نورو ځایونو کې کارول کیږي. په سیاسي تیوري کې د ملي اجماع اصطلاح د بعضو موضوعاتو په اړه د هېواد د ټولو خلکو د نظر اتفاق ته ویل کیږي. ملی ستره اجماع په خاصو حالاتو کې د ځانګړو موضوعاتو د حل له پاره رامنځته کیږي چې ټول سیاسي ګوندونه، ژبني ګروپونه، مذهبي ډلې، قومي شوراګانې، اقتصادي طبقې، نارینه او ښځې، محلی او اتنیکي اتحادیې او نور ټول قشرونه د ټاکلی وخت له پاره د عامو په نښه شوو ستونځو تر حلولو پورې خپلې ګروپی او طبقاتي ګټې شاته وغورځوي، داخلی مبارزو او کشمکشونو ته زور ور نکړي او د سترو ملي ګټو د تأمین په خاطر د سختو ملي مسئلو د حل له پاره یو له بل سره شریکه هڅه وکړي.

په اوسنیو شرایطو کې د سترې ملی اجماع اړتیا:

 نن زموږ ګران هېواد افغانستان په خاصو حالاتو کې قرار لري. هغه شل کلن اسلامي جمهوري نظام چې د پردیو استخباراتو عواملو او د شر او فساد عناصرو تر ډیره ورپکې د ناتو تر سیوري لاندې حکومت کاوه، د طالبانو د اسلامي تحریک لخوا ړنګ او سرپرست حکومت جوړ شو. له هېواده د پردیو وسله والو ځواکونو د بې پلانه وتلو او د نیابتي وسله والو جګړو تر ختمیدلو وروسته زموږ هیواد او هیواد وال له یو شمیر داسې ستونځو سره مخامخ دي چې د طالبانو په شمول یې هیڅ یو ځانګړی سیاسی ګوند او تحریک په مطلوبه چټکتیا د حلولو توان نه لري. له همدې کبله ضرورت دی چې ټول افغانان یو بل ته د ورورۍ لاسونه سره ورکړي، ستره ملي اجماع جوړه کړي او د افغانستان او مطلوب سیاسي- اقتصادي او اجتماعي نظام د جوړولو له پاره په ګډه لاس په کار شي.

په اوسنیو سختو شرایطو کې د ځمکنۍ بشپړتیا، سیاسي استقلال او ملي حاکمیت ساتل، د ملت په خوښه د مدون اساسي قانون رامنځته کول او د هغو پر بنسټ د ځواکمن ملي اسلامي دولت جوړول، د خلکو د ژوند د کچې لوړول، په حکومتي چارو کې د قانون مراعاتول، د مسلکي وړتیا او کاري لیاقت د پرنسیپ عملي کول او په بې پلوه خارجي سیاست کې د ښه ګاونډیتوب او د ګاونډیانو، سیمې او نړۍ له ټولو هیوادونو سره د افغانانو د ملي ګټو د لومړيتوب پر بنا د سوله ایز ګډ ژوند کولو پرنسیپ مراعاتول او داسې نور زموږ د هېواد له لومړیو ضرورتونو څخه دي. ددې او داسې نورو لویو ملی ستونځو د حل له پاره افغانان سترې سراسري اجماع ته ضرورت لری، تر څو وکولای شي چې د خپلو پوهانو او ماهرانو په جمعي تعقل او د خپلو خلکو په زور له دې سختو ستونځو د وتلو او خپل پایښت او سرلوړۍ ته د رسیدلو لارې وموندلای شي.

27.01.2024

 

نور محمد غفوری

دا ډیره موده کیږي چې وطنپال افغانان په انټرنیټي ګروپونو کې سره راټولیږی او غواړي چې له کړکیچن حالت څخه د د ګران هیواد په خلاصون او د ولس د ژوند په سمون کې برخه واخلي، خو په تأسف سره چې ډیر لا په دې چاره کې بریالی نه دي. د مختلفو ګروپونو جوړول افغانان تر واحد چتر لاندې راوړو پر ځای په وړو وړو ګروپونو ویشي. ددې اړتیا ده چې عملاً د سراسری واحد آدرس او د هیواد په کچه د ملی سترې اجماع د جوړولو کار له یوه ځایه پیل شي.   

زموږ جنګ ځپلی او وروسته ساتل شوی هېواد- ګران افغانستان، د تاریخ په اوږدو او په تیره بیا په وروستیو پنځوسو کلونو کې د نړۍ د زبرځواکونو د سیالیو او نیابتي جګړو قرباني شوی چې افغانان د خپل هیواد او ملت د برخلیک له ټاکلو، د بشر د اساسي حقوقو د تأمین او د خلکو د ژوندانه د شرایطو د ښېګڼې له پاره د آزاد تصمیم له نیولو څخه محروم دي.

په دې سختو او نه زغمیدونکو شرايطو کې د هر افغان او د هر افغاني انجمن، سياسي او فرهنګي ډلې اخلاقي ملي، ديني او بشري حق او دنده ده چې د ګران افغانستان د خلکو خدمت او د وطن د آبادۍ له پاره کار وکړي. په ټولو افغانانو دا فرض ده چې له تاريخي ننګونو څخه د خپل هېواد د خلاصون لاره ومومي او د حالاتو د ښه والي، د ملت د ژغورلو او وطن د آبادۍ لپاره چټک عملي ګامونه واخلي.

 موږ ټول پوهیږو چې په اوسني وضعیت کې د هېواد په عملي سیاسي صحنه کې داسې قوي سازمان او جوړښت نشته چې په یوازې سر د وطن سترې او تاریخي ستونزې هوارې کړای شي. د دې حقیقت په درک کولو سره ډیر سیاسي، ټولنیز او کلتوري بنسټونه او د مستقبل غمخواره قومي شوراګانې د ځواکمن اتحاد او ایتلاف او یا د ټول شموله ملي خوځښت او سراسري جنبش د جوړولو لپاره کار کوي. له نېکه مرغه د دوی د فعالیت په پایله کې یو شمیر اغیزمن ائتلافونه هم رامنځته شوي دي. اوس ددې ضرورت دی چې د سترو ملی ستونځو د حل له پاره ستره ملی اجماع جوړه شي. داسې ملی اجماع چې په هغو کې هر وطنپال اجتماعي- سیاسي جوړښت او اغیزمن ملی شخصیتونو ځپل ځانونه او ارمانونه ووینی. ټول د خپل استقلالیت له ساتلو سره سره یو له بله د متساوی الحقوقه غړو په څیر کار وکړي.

 زموږ د ملت په وړاندې داسې لویې ستونځې شته چې حل یې د ټولو وطنوالو په ګډون ملی مبارزې ته اړتیا لري. د مثال په توګه هغه بنسټیز اهداف چې زموږ د ټول ملت تر مخ پراته او په وړاندې یې د ټولو افغانانو ملي مبارزې ته ضرورت دی- د سیاسي خپلواکۍ، ځمکنۍ بشپړتیا او ملي حاکمیت ساتل او د ولس په اراده د باثباته اسلامي ملي دولت جوړول دی. په هېواد کې د پایداره سیاسي جوړښت له پاره د مدون اساسي قانون شتون ضرور دی چې په سیوري کې یې د حکومت بهرنۍ تګلاره معلومه او ولس ته په اقتصادی فعالیتونو کې آزادي ورکړي.

د داسې لوی جنبش او د سترې ملي اجماع د جوړولو له پاره باید له یوه ځایه په عملی کار لاس پورې شي. د نظرونو د وړاندې کولو او په ګروپونو کې د مقالو د لیکلو تر څنګ باید د سترې ملی اجماع د جوړولو له پاره عملی اقدام ته لاس واچول شي. د همدې هدف د تر سره کولوپه خاطر د یو شمیر ټولنیزو- سیاسي جوړښتونو لخوا د (سترې ملي اجماع)  د جوړولو د کار د پیل له پاره یو کمیسیون جوړ دی. هغه سیاسي ټولنیز ائتلافونه، جوړښتونه او مستقل شخصیتونه چې غواړي د افغانستان د سترې ملي اجماع په جوړولو کې عملاً برخه واخلي، په مهربانۍ سره کولای شي چې د سترې ملی اجماع د چارو د سمون له کمیسیون سره مستقیمې اړیکې ونیسي تر څو د ائتلافونو، جبهو، سازمانونو، ګوندونو او مستقلو متنفذو شخصیتونو تر منځ  ډیالوګ او مذاکره پیل شي.

دا ډیر خو واړه واړه ګروپونه زموږ انرژی سره ویشي. ښه داده چې د وېن د خدمت او د وېنوالو د ژوند د سمون له پاره زر تر زره یو بل ته د اتحاد او اتفاق لاسونه ورکړو.   

 د کار د پیل او آسانتیا له پاره د افغانستان د سترې ملي اجماع د چارو د په خاطر په لاندې پته اړیکې نیولای شو:

د اړيکې شمېره: 0031685227780

بریښنالیک  دا بریښنالیک پته د چټیاتو تر وړاندې ساتل کیږي. تاسې د جاوا سکریپټ فعالولو ته اړتیا لرئ څو یې وګورئ.

د سیاسي ټولنیزو فعالینو د تماس او مذاکراتو د پیل په هیله!

زیاتې مقالې …