ف.بری

ما ندیدم اینچنین مخلوق وحشیی دو پا

در رهء موهوم دایم در ستیزو ماجرا

مذهب او کشتن است و جهد او درزندگی

محو آنچه درجهان باشد از جنس رف

نی به خود دارد ترحم نی به ابنای بشر

او نه انسان است نه حیوان، است موجود خطا

اشرف مخلوق بود، مقصد زخلق آدمی

در تخالف افتاده وصف این ها نا بجا

این ستم بر ملت افغان روا گردید از آن

کاز مهیب تفرقه ازاصل خود گشتیم جدا

سرو از چمن و غنچه ز گلزار ببردند

شاخ و ثمر و ریشۀ اشجار ببردند
دزدان مقدس به ترازوی شریعت
از کوه و کمر معدن و احجار ببردند

از مرده کفن کنده و بردند فراوان
از رهگذران کرته و پیزار ببردند
سیم و زر و اموال همه مردم ما را
پنهان و هویدا کم و بسیار ببردند
با نعرۀ تکبیر به هر جا که رسیدند
از پیکر مردم سر و دستار ببردند
این کوردلان از سر پستی و وقاحت
کلکین و در و پایۀ دیوار ببردند