ترجمه از فرانسه شهباز نخعی
نظام جداسازی مکانی و زمانی برقرار شده توسط اسراییل، با آن که در همه نواحی ساحل غربی رود اردن شکل واحدی ندارد، از آن سوی خط سبز به نفع ارتش اسراییل و شهرک نشینان در مناطق اشغالی اِعمال می شود. مردم فلسطین هم احساس می کنند که با وجود این نظام آپارتاید در سرزمین خود، شهروند درجه دو به حساب می آیند.    

نابلس، شمال ساحل غربی رود اردن، شهر در درازای دره ای تنگ قرار گرفته بین دو کوه عبال و جرزیم واقع شده است. در اینجا توسعه شهری رشدی شدید دارد و دره را به صورت ردیفی تنگ و خفه کننده از جمعیت درآورده است. ارتش اسراییل در حاشیه شهرها موانعی ایجاد کرده که باید گفت می تواند حتی بیش از قله های کوه های اطراف غیرقابل عبور باشد.

دهها شهرک یهودی نشین گرد شهر نابلس را گرفته است. از جمله این شهرک ها، شافی شمرون در شمال غرب شهر برفراز جاده طولکرم یا هابراخا مشرف بر سمت جنوب کوه جرزیم است. همچنین، گرد این جاده را تعداد زیادی از شهرک های موسوم به «خودرو» فراگرفته که بدون مجوز دولت اسراییل ایجاد شده اند. از جمله این شهرک ها سنه یعقوب، ساخته شده در سال ۱۹۹۹ است که بر روی زمین های کشاورزی فلسطینی ها ساخته شده است.

فراس که از شهرک «خودروی» جوان تر است، در نابلس رشد کرده. ما درباره زندگی روزمره در این شهرک درحالی به پرسشگری می پردازیم که ایستگاه بازرسی اسراییلی حواره، یکی از نقاط کنترلی که شهر را احاطه کرده، تا اطلاع ثانوی توسط ارتش اسراییل بسته شده است. این پاسگاه نظامی واقع شده در ورودی جنوبی نابلس، نام یک روستای نزدیک را بر خود دارد. در فوریه ۲۰۲۳، پس از مرگ دو تن از ساکنان یک شهرک یهودی نشین توسط یک فلسطینی، نزدیک به ۴۰۰ شهرک نشین به روستا حمله کردند و بسیاری از خانه ها، خودروها و کسب و کارها را به آتش کشیدند. این هجوم تلافی جویانه یک قربانی و صدها مجروح در روستا بجا گذاشت.

هرگز نمی توان به جی پی اس خود اعتماد کرد
فراس احساس خود درمورد این موانع رفت و آمد، که تجاوز به حق اساسی آزادی تردد است و تهدیدهای مدام و سنگینی به فلسطینی ها تحمیل می کند را بیان می نماید. به نظر او، اینها بیش از هرچیز نماد تبعیض آمیز بودن رفتار اسراییلی ها است:

«آیا دنیا متوجه این هست که ما هر روز از چه موانعی باید عبور کنیم ؟ مشکلات ترددی که این امر برای سرکار رفتن در صبح ها، توان انجام کار به صورت عادی و نیز زندگی خانوادگی ما ایجاد می کند ؟ این امر باید متوقف شود».

ارتش اسراییل ایستگاه های بازرسی متعددی در اطراف نابلس برقرار کرده است. از میان ایستگاه های اصلی، می توان از ال- طور که شهر کوه جزریم در جنوب را قطع می کند و ایستگاه نظامی عورتا نام برد. در اینجا، دربرابر ایستگاه های بازرسی متعدد و زرادخانه ای از تجهیزات که یک ساز و کار واقعی کنترل جمعیت است، بهتر آن است که انسان به جی پی اس خود اعتماد نکند زیرا این سامانه نمی تواند خود را با مقررات پیچیده وضع شده توسط مقامات اشغالگر تطبیق دهد. به دشواری می توان تصور کرد که اپلیکیشن نقشه گوگل بتواند مناسب ترین راه را، برحسب این که کاربر «فلسطینی» یا «اسراییلی» باشد، نشان دهد.

دیما ۳۴ سال دارد و در یک موسسه غیردولتی (ONG) که دفتر آن در بلندی های نابلس واقع شده کار می کند. او به ما می گوید که اگر بخواهد برای دیدن دوستش به طولکرم در حدود ۵۰ کیلومتری شمال غرب شهر برود، باید مسیری ۲ تا ۳ ساعته را طی کند در حالی که اگر موانع عبور و مرور ارتش نبود، طی همین مسیر حدود ۳۰ تا ۴۵ دقیقه زمان می برد. به علاوه، ایست های کنترل – گاه در تمام طول روز- بسته است. دلیل بسته بودن آنها برگزاری تظاهراتی است که توسط شهرک نشینان انجام می شود یا بهانه های دیگری برای آنها وجود دارد. دیما با ناراحتی می گوید: «در طول این مدت ما فلسطینی ها نمی توانیم به محل کار خود برسیم ، دانشجوها نمی توانند به دانشگاه بروند و زندگی متوقف می شود... در اینجا، ۲ کیلومتر برای ما و اسراییلی ها فاصله یکسانی نیست».

وائل، اهل هبرون (الخلیل) است. او که در دانشگاه قدس ابودیس، که یک روستای نزدیک به بیت المقدس است درس خوانده، می گوید: «من بخاطر ایست بازرسی “کانتینر” چندین امتحان را از دست داده و مانند بسیاری از دانشجویان دیگر غالبا با تأخیر به کلاس درس رسیده ام». این ایست کنترل که در نزدیکی ابودیس واقع شده، نام خود را از «کانتینری» می گیرد که سابقا در این محل قرار داشته و از آن به عنوان دکه ای برای فروش نوشابه و غذا به رانندگان خودروها استفاده می شده است.

مقررات کابوس وار (کافکایی)
امروز، این ایست بازرسی پرهیبت عملا ساحل غربی رود اردن را به دو بخش تقسیم می کند. برای دانشجویان فلسطینی این امر بسیار اضطراب آور است زیرا نمی دانند در آن چه چیز در انتظارشان است. وائل ادامه می دهد: «روزی که می باید امتحان وکالت خود را در جریکو(اریحا) می دادم، جلسه امتحان در ساعت ۹ و ۳۰ دقیقه برگزار می شد. من ساعت ۶ صبح با تاکسی حرکت کردم و ساعت ۷ و ۴۰ دقیقه به این ایست بازرسی رسیدم. یک سرباز از من خواست از تاکسی خارج شوم، مرا واداشت لباس هایم را دربیاورم و دو ساعت مرا در همین حال نگهداشت . ناگزیر شدم ۶ ماه بعد امتحان بدهم...».

فلسطینی ها برای پیشگیری در سامانه «تلگرام» گروه های گفتگویی تشکیل می دهند تا درباره «جاده های آپارتاید » به آنها اطلاعات بدهد. مقررات کابوس وار (کافکایی) است: مقامات نظامی اسراییل ۱۰۱ نوع مجوز گوناگون برای تردد فلسطینی ها صادر کرده اند. این نظام جداسازی، یک شیوه واقعی کاغذبازی اداری است.

اوری یک صلح جوی اسراییلی است که در جنبش «ایستادن باهم» (Standing Together) به عنوان عضو مدیریت ملی مبارزه می کند. او توضیح می دهد که با اجبارهایی همسان با فلسطینی ها رودررو نیست:

«شهرک نشینان اسراییلی که در مناطق اشغالی زندگی می کنند، برای عبور از ایست های کنترل مجبور به تحمل این تأخیرها نیستند و حتی حکومت برای آنها راه هایی مخصوص ایجاد کرده (۲) تا بتوانند راحت تر رفت و آمد کنند. من نیز به عنوان شهروندی که در داخل قلمرو دولت اسراییل – و نه مناطق فلسطینی اشغال شده- زندگی می کند، مجبور به تحمل محدودیت ها در زمینه تردد نیستم».

این شبکه «راه های استعماری» یکی از رکن های اِعمال تبعیض در ساحل غربی رود اردن است. ایجاد موانع در رفت و آمد و صدها عاملی که مانع از این می شود که فلسطینی ها بتوانند به طور عادی تردد کنند، برحسب شهروند فلسطینی یا اسراییلی بودن دو نظام متمایز زمانی ایجاد کرده است

این نظام آپارتاید همراه با شکل های گوناگون تحقیر در ایست های بازرسی جیره روزانه فلسطینی ها است. اسراییل وضعیت اختناقی دائمی ایجاد کرده که در آن ارتش نقش حاکم مطلق بر زمان و مکان را دارد.

بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسراییل با اذعان به وجود این نظام دوگانه در سال ۲۰۲۰ گفت: «مجموع مقررات امنیتی در منطقه را ما هستیم که تعیین می کنیم (...) آنها همواره اتباع فلسطینی باقی می مانند (۳)».

مدیریت آپارتایدی آب
شهر جریکو(اریحا) واقع در دره اردن نیز نمونه گویایی از نظام اِعمال تبعیض است که بر همه جنبه های زندگی فلسطینی ها اثر می گذارد. این شهرک چندهزار ساله، که در تورات از آن به نام «شهر نخل ها» یاد شده، بخاطر فراوانی منابع آب خود شهرت دارد. ساکنان آن امروز، مانند همه دیگر مناطق فلسطین، چنان که انور، یک راننده تاکسی در جریکو می گوید، دسترسی آزاد به آب ندارند:

«من بخاطر این که سال ها در شهر و اطراف آن رانندگی کرده ام، ناظر شدت یافتن خشکسالی در زمین هایمان بوده ام. در اینجا، رنج ناشی از گرمایش اقلیمی بیش از جاهای دیگر است، زیرا اسراییل آب را به انحصار خود درآورده و آنچه که به ما تعلق دارد را به خودمان می فروشد. در حالی که شهرک نشینان برای آن بهای کمتری می پردازند چون اسراییل به آنها کمک [مالی] می کند. موسسه ای که به ما آب می فروشد، به ویژه در زمان های خشکسالی، آن راقطع می کند زیرا اولویت تأمین آب ما در مرحله بعد از اسراییلی ها و شهرک نشینان قرار دارد. ما به طور کامل وابسته به اسراییل هستیم و با ما به عنوان اتباعی بی ارزش رفتار می شود».

در سال ۱۹۹۵ «توافق های صلح» اسلو ۲ منابع آبی زیرزمینی منطقه را بین اسراییل و فلسطین به ترتیب به نسبت ۸۰ و ۲۰ درصد تقسیم کرد. درمورد این «توافق» هرگز گفتگوی مجددی نشد و اسراییل از طریق شرکت آب خود به نام مکوروت مسئول اداره منابع آبی مناطق اشغالی است و آنها را عمدتا از طریق پمپ به سفره های آبی ساحل غربی رود اردن منتقل می کند، که سنگ بنای دیگری برای ساخت نظام اداری آپارتاید است که بر فلسطینی ها اِعمال می شود.

اوبی در یک روستای نزدیک به طولکرم، در طول خط سبز، کشاورز است. او نیز مانند بسیاری از دیگر روستاییان دیگر از محدودیت های مربوط به آب رنج می برد. او اگر بخواهد در زمین خود یک چاه حفر کند، باید مانند دیگر کشاورزان فلسطینی از اسراییل مجوزی کسب کند که خیلی به ندرت صادر می شود: «دولت فلسطین در این مورد هیچ قدرتی ندارد و هنگامی که اسراییل آب ما را قطع می کند، باید آبی که توسط کامیون حمل می شود را به بهایی گران تر خریداری کنیم. این درحالی است که در همان زمان شهرک ها به آب فراوان دسترسی و حتی گاه استخر نیز دارند».

نابرابری بهداشتی
به نظر اوبی، بی عدالتی منحصر به مسئله آب نیست. در سال ۱۹۸۴، زمانی که او هنوز کشاورزی جوان بود، یک دادگاه اسراییلی حکم به بسته شدن کارخانه ای واقع در یک دهکده اسراییلی بخاطر ایجاد آلودگی محیط زیستی داد. اوبی با تلخکامی بقیه ماجرا را چنین حکایت می کند:

«می دانید آنها چه کردند؟ بخشی از زمین های ما را مصادره کردند و دیوار [جدا سازی] را از میان آن عبور دادند و جای کارخانه تولید مواد شیمیایی تغییر یافت. اکنون این کارخانه زمین، هوا و کشت های ما را آلوده می کند. به ما به چه چشمی می نگرند که به خود اجازه می دهند چنین رفتاری داشته باشند؟».

در یک گزارش منتشر شده در سال ۲۰۱۷، سازمان اسراییلی «بتسیلم» (B’Tselem) افشاء کرد که اسراییل چگونه زباله های مختلف خود را به ساحل غربی رود اردن منتقل می کند. این زباله ها شامل گل و لای، فلزات، حلال ها، باتری ها و دیگر محصولات خطرناک است(۴). این وضعیت نشان دهنده ساز و کارهای آپارتاید است که اسراییل، به بهای به خطر انداختن سلامت فلسطینی ها، برای حفاظت از سلامت شهروندان خود اِعمال می کند.

فراس، جوان اهل نابلس که به عنوان داوطلب در هلال احمرفلسطین کار می کند نیز به طور روزمره ناظر این تجاوز به حق سلامت مردم است:

«ارتش به طور مرتب در تردد و کار ما مانع ایجاد می کند و مدام ما را هدف می گیرد. بسیاری از همکاران من، برغم دربر داشتن لباس هلال احمر متوقف شده و مورد تعرض قرار گرفته اند، درحالی که فقط کارشان را انجام می دادند. فلسطینی ها در ایست های بازرسی می میرند چون آمبولانس ها به طور خودسرانه متوقف می شود».

«عدالت» ناهمگون
در چنین شرایطی که حقوق برخی به بهای نقض حقوق بعضی دیگر تأمین می شود، جای تعجب نیست که همه دربرابر دستگاه عدالت برابر نباشند. فراس تأکید می کند که«از ماه ها پیش، وضعیت بیش از پیش دشوار شده است. پیش از این هرگز این همه خشونت از جانب ارتش و شهرک نشینان اِعمال نمی شد و این حملات با حمایت اسراییل انجام می شود». سازمان ملل متحد نیز انجام ۶۲۱ مورد حمله انجام شده توسط شهرک نشینان در طول سال ۲۰۲۲ را ثبت کرده است (۵).

اوبی برای ما توضیح می دهد که: «در اینجا عدالت تبعیض آمیز است. اگر یک شهرک نشین برای انجام خشونت بازداشت گردد، در یک دادگاه مدنی محاکمه می شود که تقریبا هیچ خطری برایش ندلرد. شهرک نشینان می دانند که می توانند بدون تحمل مجازات به هر کاری دست بزنند. اما، ما توسط دادگاه های نظامی خودسری محاکمه می شویم که می توانند بدون اثبات جرم ما را محکوم نموده و مجازات های جمعی مانند تخریب خانه ها را بر ما تحمیل کنند».

وائل خود قربانی یک ماجرای بی مجازات ماندن بوده است: «من در محیط کارم با یک دختر دروزی [اسراییل] آشنا شدم. ما به تدریج با هم معاشرت کردیم. افراد خانواده اش که همه برای ارتش اسراییل کار می کنند، به این موضوع پی بردند. چند روز بعد، سربازان اسراییلی آمدند و مرا تهدید کردند. اسلحه روی سرم گذاشتند و گفتند: “امیدواریم پیام را گرفته باشی”. من رابطه ام با آن دختر را قطع کردم. چه کار دیگری می توانستم بکنم؟».

ناراحتی وائل همسان با ناتوانی مقامات فلسطینی است: اوبی می گوید «من این را آپارتاید می خوانم» و نتیجه گیری می کند که:

«البته وضعیت دقیقا مانند آفریقای جنوبی نیست، اما اسراییل یک نظام مبتنی بر آپارتاید ایجاد کرده که خصوصیات خود را دارد. در اینجا اسراییل همه جنبه های زندگی ما را کنترل می کند و مارا در وضعیت فرودستی قرار داده است. اسراییلی ها با موجودیت و سرزمین ما چنان رفتار می کنند که گویی متعلق به خودشان است».

۱-نام برخی از مصاحبه شوندگان ما برای حفظ ناشناس بودن آنها تغییر کرده است.

۲- این مسیرها که «جاده‌های دور زدن» نامیده می‌شوند، به شهرک‌نشینان و ارتش با دور زدن محله‌های فلسطینی و رسیدن به شهرک‌ها خدمت می‌کنند. هر شهروند اسرائیلی نیز می تواند از این راه ها استفاده کند.

ترجمه از فرانسه مرمر کبیر
پنجاه سال پیش، درماه اکتبر سال ۱۹۷۳، نیرو های ارتش مصر و سوریه آتش بس اعلام شده را زیر پا گذاشته و خسارات سنگینی به ارتش اسرائیل وارد کردند. در تل آویو غوغا به پا شد ! در حالی که سرویس‌های اطلاعاتی اسرائیل خبر از یک حمله زودهنگام می دادند، رهبری سیاسی در تنگنا بود: آنها بر این باور بودند که اعرابی که در سال ۱۹۶۷ شکست خورده بودند، قادر به جنگ نبوده و اشغال سرزمین هایشان می تواند بدون مجازات و به طور نامحدود ادامه یابد.

«آیا تلاش برای بازگشت به خانه لزوماً تجاوز محسوب می شود؟» (۱)
در آن زمان، بسیاری از مفسران در اروپا و ایالات متحده، «تجاوز» غیرقابل توجیه و غیراخلاقی مصر و سوریه را که به زعم آنها «غیر بر انگیخته» و یکجانبه انجام شده بود را محکوم کردند - توجیهی که رهبران اسرائیل به آن علاقه وافر دارند، زیرا به آنها اجازه می دهد تا ریشه درگیری ها یعنی «اشغالگری» را پنهان سازند. میشل ژوبر، وزیر امور خارجه وقت فرانسه در آن زمان، با صراحت لحن افتخارآفرینی برای کشورش گفت : «آیا تلاش برای بازگشت به خانه لزوماً تجاوز محسوب می شود؟» البته در آن زمان موضع گیری پاریس با بقیه کشور های غربی فرسنگها فاصله داشت و فرانسه خواهان به رسمیت شناختن حقوق ملی فلسطینیان بود و باور داشت که کلید صلح خارج شدن از اراضی عربی اشغال شده در سال ۱۹۶۷ می باشد.

اگر در سال ۱۹۷۳، درخواست پایان دادن به اشغال سینای مصری و جولان سوری مشروع بود، آیا ۵۰ سال بعد تمایل فلسطینی ها برای رهایی از اشغال اسرائیل نامشروع است ؟ تل آویو، مانند اکتبر ۱۹۷۳، از اقدام فلسطینی ها غافلگیر شده و اینبار یک شکست نظامی با عظمتی بی سابقه را متحمل گشته است. بازهم گستاخی اشغالگر، تحقیر فلسطینی ها و اعتقاد دولت برتری طلب یهود به این باورکه دست خدا به همراهش می باشد، باعث کوری آن گشته است.

حمله ای که توسط فرماندهی نظامی مشترک اکثر سازمان های فلسطینی، تحت رهبری گردان های عزالدین القاسم (شاخه مسلح حماس) آغاز شد، نه تنها با توجه به زمان انتخاب شده، بلکه از نظر مقیاس، سازماندهی و توانمندی های نظامی غافلگیر کننده بود و توانست حمله به پایگاه های نظامی اسرائیل را ممکن سازد. این حرکت موفق شد فلسطینی ها را متحد سازد و حمایت گسترده ای را در جهان عرب برانگیزد، آنهم در شرایطی که رهبران این کشور ها به دنبال مذاکره و توافق با اسرائیل و قربانی کردن فلسطینی ها بودند. حتی محمود عباس، رئیس تشکیلات خودگردان فلسطین که دلیل اصلی وجودیش همکاری امنیتی با ارتش اسرائیل است، خود را موظف دانست بگوید که مردمش «حق دارند در برابررعب و وحشت ناشی ازنیروهای اشغالگر از خود دفاع کنند» و تاکید کرد که «ما باید از مردم خود محافظت کنیم».

همه تروریست اند!
هر بار که فلسطینی‌ها قیام می‌کنند، غرب - که بلافاصله از مقاومت اوکراینی‌ها تمجید کرد - «تروریسم» را علم می‌کند. در همین راستا رئیس جمهور امانوئل ماکرون «به شدت حملات تروریستی را که در حال حاضر به اسرائیل ضربه می زند» محکوم کرد، بدون اینکه سخنی در مورد تداوم اشغالگری که منشأ خشونت است، بیان کند. تاب آوری و مقاومت سر سختانه و خستگی ناپذیر فلسطینی ها هنوز هم اشغالگران را شگفت زده می کند و به نظر می رسد بسیاری از غربی ها را شوکه کرده است. درتمام موارد مقاومت فلسطینی ها : انتفاضه اول ۱۹۸۷ یا دوم در سال ۲۰۰۰، در جریان اقدامات مسلحانه در کرانه باختری یا مبارزه برای بیت المقدس، در درگیری های اطراف غزه که از سال ۲۰۰۷ در محاصره بوده و یا شش جنگی که فلسطین در طول ۱۷ سال متحمل شده است (۴۰۰ کشته در سال ۲۰۰۶، ۱۳۰۰ در سال‌های ۲۰۰۸-۲۰۰۹، ۱۶۰ در سال ۲۰۱۲، ۲۱۰۰ در سال ۲۰۱۴، نزدیک به ۳۰۰ در سال ۲۰۲۱ و ده‌ها کشته در بهار ۲۰۲۳)، مقامات اسرائیلی «بربریت» فلسطینی ها را محکوم و انزجار خود را از اینکه آنها به زندگی انسان ها احترام نمی گذارند ابراز کرده و در یک کلام آنها را «تروریست» خوانده اند.

این اتهام به آنها این امکان را می دهد تا سیستم آپارتاید وحشیانه و باورنکردنی ای که هر روز فلسطینیان را سرکوب می کند، بپوشانند و خود را به لباس قانون و وجدان آراسته کنند.

نباید از یاد برد که در طول تاریخ بسیاری از سازمان های «تروریستی» که مورد شماتت قرار گرفته بودند، از موقعیت طرد به طرف گفتگوی قانونی ارتقا پیدا کردند. ارتش جمهوری خواه ایرلند (IRA)، جبهه آزادیبخش ملی الجزایر، کنگره ملی آفریقا (ANC) و بسیاری دیگر، هر کدام به نوبه خود، به عنوان «تروریست» توصیف شدند، کلمه ای که هدف آن سیاست زدایی از مبارزه آنها بود تا در چارچوب درگیری بین خیر و شرمحبوس باشند. اما در نهایت همه آنها به رسمیت شناخته شدند و با آنها مذاکره شد. ژنرال دوگل پس از تجاوز اسرائیل در ژوئن ۱۹۶۷ این سخنان را به زبان آورد:

«اکنون اسرائیل در حال سازماندهی اشغال سرزمین هایی است که تصرف کرده است، این اقدام بدون ظلم، سرکوب و اخراج ساکنان این سرزمینها نمی تواند ادامه یابد و در برابر آن مقاومتی بوجود آمده که آن را تروریسم توصیف می کنند...» (۳)

این یک حمله «غیربرانگیخته» و یکجانبه نیست
همانطور که روزنامه نگار اسرائیلی هاگی مطر اشاره می کند:

برخلاف آنچه بسیاری از اسرائیلی‌ها ادعا می‌کنند (...)، این یک حمله «یک جانبه» یا «غیر برانگیخته» نیست. ترسی که اکنون اسرائیلی‌ها، از جمله خود من، احساس می‌کنند، تنها بخش کوچکی ازآن چیزی است که فلسطینی‌ها در طول دهه‌ها حکومت نظامی در کرانه باختری و همچنین تحت محاصره و حمله هر روزه در غزه احساس کرده اند. آنچه امروزاز بسیاری از اسرائیلی‌ها می‌شنویم ـ که می‌گویند «غزه را با خاک یکسان کنید»، «آنها وحشی اند و نمی شود با آنها مذاکره کرد»، «آنها دارند کل خانواده‌ها را می‌کشند». «هیچ جایی برای صحبت با این افراد وجود ندارد» - دقیقاً همان چیزی است که من بارها اززبان فلسطینی ها درباره اسرائیلی ها شنیده ام.»

ما به درستی حق داریم در هر جنگی، ازمرگ غیرنظامیان ابراز تأسف کنیم، اما آیا «غیرنظامیان خوبی» وجود دارند که باید برایشان اشک ریخت و «غیر نظامیان بدی» مانند فلسطینی‌هایی که هر روز در کرانه باختری کشته می‌شوند، که شایسته همدردی نیستند ؟

در حال حاضر ۷۰۰ اسرائیلی کشته شده اند (و بیش از ۴۰۰ نفر در طرف فلسطینی)، شمار کشته شدگان بیشتر از جنگ ۱۹۶۷ با مصر، اردن و سوریه است. وضعیت سیاسی و ژئوپلیتیک منطقه به گونه ای مختل خواهد شد که ارزیابی آن در این مرحله دشوار است. اما آنچه وقایع جاری بار دیگر تأیید می‌کند این است که اشغال همواره مقاومتی را به راه می‌اندازد که تنها مسئولین تبعات آن اشغالگران هستند. همانطور که در ماده ۲ اعلامیه حقوق بشر و شهروندی در ۲۶ اوت ۱۷۸۹ آمده است، مقاومت در برابر ظلم یک حق اساسی است، حقی که فلسطینیان می توانند به درستی از آن خود بدانند.

سیامک بهاری

در چند ماه اخیر بصورت سیستماتیک و مهندسی شده، تمرکز خبری بر حضور مهاجرین و پناهندگان افغانستانی در ایران توسط رسانه‌های حکومتی و دستگاه سایبری گذاشته شده است. انبوهی از آمار جعلی، شایعات بی پایه و اساس، جرم‌انگاری حضور اتباع، تعداد نفوس و اشتغال و انواع اتهامات علیه ‌آنان منتشر می‌شود.

پناهندگان و مهاجرین پا در گریزی که از بد حادثه به جمهوری اسلامی پناه برده‌اند، نه فقط با محروم شدن از ابتدایی‌ترین حقوق شهروندی، محرومیت از اقامت در ۳۷ شهر و ۱۷ استان، ممنوعیت از اشتغال رسمی و محرومیت از اوراق هویتی، دسترسی به تحصیل و آموزش، آمایش‌های ممتد و تهدید به اخراج تا بدرفتاری عامدانه و تحقیر و توهین سازمان‌یافته، به گروگانی برای سیاست‌بازی و رقابت و کشمکش‌های داخلی و خارجی حکومت اسلامی بدل شده‌اند. از اعزام به جبهه‌های جنگ در سوریه و قبل‌تر جبهه‌ جنگ با عراق تا استثمار وحشیانه در بازار کار! این تنها نصیبی است که از اقامت در ایران برده‌اند.

ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی، دست در دست جمهوری اسلامی آتش‌بیار این معرکه ضد بشری است، تا با تحقیر و توهین به مهاجرین و پناهندگان افغانستانی، حقارت تاریخی و مشمئزکننده، خود را تسکین دهد و برای جایگاه نداشته‌اش هویتی کاذب خلق کند.

این  رفتار شنیع و نژادپرستانه با مهاجرین افغانستانی به قدمت عمر پر نکبت جمهوری اسلامی تداوم داشته است. تاریخی مالامال از تحقیر و سرکوب و استثمار وحشیانه از نیروی کار آنان که نصیب سرمایه‌دارن و کارفرمایان "وطنی" شده است.

جمهوری اسلامی برای بازار راکد و اقتصاد فلج و بحران‌زده‌اش‌، مقصری جدید یافته است. با فرافکنی، دلیل بیکاری و گرانی و رکود بازار را متوجه مهاجرین بی‌پناهی می‌کند که چیزی جز فروش نیروی کار ارزان خود در این بازار آشفته ندارند.

از سویی به قدرت بازگرداندن طالبان و رقیبی که قدرت تخریب و بحران‌‌آفرینی و تروریستی آن، جمهوری اسلامی را تهدید می‌کند. جدال بر سر حق‌آبه از رود هیرمند، تشنج دائمی در مرزها، رابطه رمزآلود طالبان با دولت آمریکا و متحدینش در منطقه، را با فشار مضاعف بر مهاجرین افغانستانی پاسخ می‌دهد.

مردم ایران و مهاجرین افغانستانی در مقابله با هیولای اسلام سیاسی، هم‌سرنوشت و در یک جبهه‌‌اند. کارگران مهاجر بخشی جدایی‌ناپذیر از طبقه کارگر ایران محسوب می‌شوند و در مقابله با دسیسه‌ها، نفرت‌پراکنی و تفرقه‌اندازی سرمایه‌داران باید دست در دست هم با این ترفندهای ضد بشری مقابله کنند.

تشکل‌های کارگری، نهادهای مردمی، تشکل‌های معلمان و دانشجویان، هنرمندان و فعالین سیاسی و همه انسان‌های شریف در صف اول این همبستگی انسانی باید دسیسه‌های رژیم را خنثی کنند.

تحلیل
جامعه ی ایرانی در گذار اعتراضات، عمیقآ چند پاره به نظر می رسد. دو جبهه با یکدیگر در نبردند : در یک سو، هواداران رژیم اسلامی، با گرایشی شدیدآ محافظه کارانه (اصولگرایان م)، و در سوی دیگر، رفورمیست ها ( اصلاح طلبان م) و بخشی از جوانان تشنه ی آزادی. بین این دو جناح، بخش وسیعی از « اکثریت خاموش» خارج از مبارزات قرار می گیرند.

ترجمه از فرانسه سعید جوادزاده امینی

در تاریخ ۷ ژوئیه ی ۲۰۲۳ ( ۱۶ تیر ۱۴۰۲) ایران سالروز عید غدیر را گرامی داشت : بنا به اعتقاد شیعیان، هجدهمین روز از آخرین ماه سال (ذی الحجه م) در تقویم اسلامی (هجری قمری م) مطابق سال ۶۳۲ میلادی، محمد پیامبر درغدیر خم، منطقه ای بین مکه و مدینه، خطبه ای ایراد نمود و طی آن اعلام کرد که جانشین او پسر عمو و داماد ش علی ابن ابیطالب خواهد بود. به مناسبت عید غدیر با حمایت و پشتیبانی دولت، مراسمی در سراسر کشور برگزار شد. تخمین زده می شود که میلیون ها نفر در این جشنها شرکت کردند. مهم ترین این مراسم در تهران با همایش و راهپیمایی به طول ۱۰ کیلومتر از میدان امام حسین تا میدان آزادی اتفاق افتاد.

این رژه های جشن گونه، بحث های پر حاشیه ای در مورد درک و تفهیم مشارکت گسترده ی مردم در مراسم مذهبی، و جایگاه دین در جامعه را بر انگیخت. هواداران رژیم، به ویژه کسانی در میان اصول گرایان، بر این تجمعات به عنوان دلیل دیگری که اعتقاد و ارادت عمیق جامعه را بازتاب می دهد، و همچنین به مثابه ی پاسخ به کسانی که تمایل به سکولاریزه شدن در جمهوری اسلامی را مطرح می کنند، تاکید کردند. در مقابل، مخالفان دولت مدعی هستند که این راهپیمایی ها نشان دهنده ی دین گرایی جامعه نبوده و دلیلی بر حمایت مردم از رژیم نیز نیست. آنها مشارکت مردم را این گونه توجیه می کنند، که شرکت کنندگان به خاطرهدایا و پاداش های مختلفی که از سوی مقامات ارائه شده بود ، جذب شدند. بنابر این به نظر آنها، بسیج گسترده ی مردم برای عید غدیر، لزومآ گویای رواج و حضور ایمان دینی در جامعه نیست.

روند کلی

گفتمان عمومی کنونی در ارتباط با این گرد همایی ها در چارچوب تحولات زیر بنایی که در دهه های اخیر، جامعه ی ایران را شکل داده است، صورت می گیرد. چیزی که با روند سریع سکولاریزه شدن ( مدنی شدن) آغاز شد و با کاهش جایگاه و مقام دینداران شدت یافت. شکی نیست که سیاسی شدن بیش از حد دین در ایران، ناتوانی مقامات در مواحهه با چالش های اقتصادی و اجتماعی که مردم با آن روبرو هستند، و همچنین فساد فزاینده و مزمن، حمایت گسترده ی عمومی از « نظام انقلابی» را از بین برده است. مهمتر از همه، این عوامل به تضعیف گرایش به دین در جامعه کمک کرده است. نظر سنجی ها نشان می دهد که رفتار مذهبی و میزان وابستگی های دینی تحول یافته است. تحقیقی که در سال ۲۰۱۹ توسط مؤسسه ی ملی نظر سنجی (ایپسا)‌ صورت گرفته است، نمونه ای از آن را بازتاب می دهد : نزدیک به نیمی از شهروندان تهرانی درماه رمضان روزه نمی گیرند (۱). این کاهش رعایت آئین ها و محدودیت های دینی، به طور خاص درعدم پذیرش قوانین مرتبط با پوشش اسلامی، به ویژه حجاب اجباری برای زنان و کاهش حضور در مساجد، مشاهده می شود.

زوال جایگاه روحانیت

همزمان با روند مدنی شدن، شاهد کاهش مستمر جایگاه روحانیت در ایران هستیم. این پدیده تا حدودی به این دلیل است که روحانیت با رژیمی که سرچشمه ی بی عدالتی تلقی می شود، همراهی می کند. علاوه بر این، وضعیت معیشتی و اقتصادی نسبتآ مساعد بسیاری از افراد مذهبی و تمایل آنها به فاصله گرفتن و محدود کردن تعامل با مردم، شکافی بین آنها و جامعه ایجاد می کند. رسول منتخب نیا، مذهبی اصلاح طلب اخیرآ در یک مصاحبه با روزنامه ی اینتر نتی هم میهن Hammihanonline (۲)اعتراف می کند که بسیاری از جوانان از اسلام و روحانیت فاصله گرفته اند.

نا امیدی فزاینده، ایرانیان را بیش از پیش به جست و جوی جایگزینی برای فرار از موقعیت نا مساعد یا رهایی از مشکلات خویش سوق می دهد : مهاجرت، بی اعتمادی نسبت به سیاست، گوشه گیری، و شاید خودکشی و اعتیاد به مواد مخدر. علاوه بر این، بخشی از مردم از هر گونه تغییر انقلابی که ایران را به هرج و مرج یا جنگ داخلی سوق دهد و منجر به تجزیه ی کشور شود، و همچنین خطر تصاحب قدرت توسط سپاه پاسداران انقلاب به منظور باز گرداندن ثبات در کشور، ابراز نگرانی می کنند. به همین دلیل آنها خواستار بهبود شرایط اقتصادی و پایان دادن به دخالت مقامات دولتی در زندگی روزمره ی خود هستند.

تآثیر فرهنگ غرب

جامعه ی ایران پیچیده است، و پس از انقلاب اسلامی ۱۹۷۹ دگرگونی های جمعیتی و فرهنگی گسترده ای را تجربه کرده است. روند غربی شدن، مدرنیزه شدن و پیداش جامعه ی مدنی، اثرات سیاسی و اجتماعی گوناگون و گاهی متناقضی را در پی داشته است. نفوذ فرهنگ غرب به فرد گرایی و پذیرش برخی ارزش های لیبرال کمک کرده است. اما گرایش به فرهنگ مصرف گرایی و تمایل به تفریح و فراغت، برخی از اوقات موجب می شود تا نسل جوان نسبت به سیاست بی علاقگی نشان دهد.

تحولات جمعیتی نیز پیامد های سیاسی متناقضی را موجب می شود. علیرغم تلاش های رژیم در یک دهه ی گذشته برای تشویق زاد و ولد، به منظور مبارزه با پیری جامعه، نرخ تولد همچنان رو به کاهش است. در حالی که بسیاری از جوانان از ارزش های انقلاب اسلامی فاصله گرفته و نظام مذهبی ارتجاعی را به چالش می کشند، « قدیمی ها» بیشتر به تغییرات تدریجی تمایل دارند و ثبات سیاسی و پیشرفت های اقتصادی را به تحولات رادیکال ترجیح می دهند. به نظر عباس کاظمی جامعه شناس، بسیاری از بزرگسالان میانسال با نسل جوانی که در تظاهرات شرکت می کند، همزاد پنداری دارد. اما تعهدات خانوادگی و حرفه ای آنها را از پیوستن به آنها باز می دارد.

کلید تغییر سیاسی در ایران عمدتآ در توانایی بسیج آنچه که حمید رضا جلایی پور « اکثریت خاموش» می نامد، نهفته است. این جامعه شناس ایرانی ارزیابی می کند که این بخش از جامعه حدود ۷۰ در صد از ایرانی ها را در بر می گیرد (۴). این « اکثریت خاموش از سیاست سرکوب گرانه ی رژیم حمایت نمیکند و در آرزوهای جوانان برای آزادی بیشتر شریک است. در عین حال موضع این بخش مهم از جامعه با مواضع گروههای رادیکال، به ویژه آنهایی که در خارج از کشور اقامت دارند، و از سرنگونی رژیم از طریق اعمال خشونت حمایت می کنند، متفاوت است. به گفته ی حمید رضا جلایی پور، بیشتر معترضان سال ۲۰۲۲ را جوانان طبقه ی متوسط بین ۱۵ تا ۲۵ ساله تشکیل می دادند. تلاش های مقامات برای متقاعد کردن افکار عمومی، مبنی بر این که جنبش اعتراضی با حمایت غرب و با هدف سرنگونی رژیم سازمان دهی شده است، نا کار آمد بود، زیرا اکثریت مردم از مشارکت در یک اقدام انقلابی و توسل به خشونت سر باز زدند.

چشم انداز تحول در ایران، همچنین به توانایی ایجاد جنبش جمعی « فراگیر» بستگی دارد، چیزی که می تواند بخش های وسیعی از مردم با منافع خاص و حتی متناقض را در بر گیرد. در واقع یکی از نقاط ضعف اصلی موج اخیر اعتراضات، عدم حضور گروه های مهم اجتماعی، به ویژه کارگران و کارکنان بخش خدمات بود، آنها از شرکت در تظاهراتی که عمدتآ توسط نوجوانان و دانشجویان هدایت می شد، خودداری کردند. در حالی که به چالش کشیدن رژیم مستلزم بسیج تمام گروههای مختلف جامعه است. در این بسیج همگانی می باید کارگران و باز نشستگان که باز سازی و احیای اقتصاد و برابری اجتماعی را در اولویت قرار می دهند، در کنار گروههایی همچون دانشجویان ، که در خط مقدم مبارزه برای دفاع ار آزادی های مدنی و سیاسی هستند، شرکت داشته باشند.

کشوری پیچیده و متنوع

ایران مانند هر جامعه ی انسانی دیگری، از جمعیت های متنوعی تشکیل شده ، که افرادی با اعتقادات عمیقآ مذهبی و دیگرانی با بینش غیر مذهبی (سکولار)، را در بر می گیرد. این گروه ها حامیان، منتقدان و مخالفان رژیم ، دانشجویان جوانی که به ارزش های لیبرال گرایش دارند و جوانانی که طرفدار جبهه گیری سرسختانه و مقاومت در برابر غربی ها هستند، را شامل می شود. همچنین طبقات متوسط شهری را که خواستار تغییر هستند، در کنار افرادی از طبقات متوسط و فرودست که به سنت ها دلبستگی دارند و وضعیت موجود را به خشونت انقلابی ترجیح می دهند، گرد هم می آورد.

تنوع اجتماعی که از مشخصات جامعه ی ایران محسوب می شود، مستلزم در نظر گرفتن تکثر دیدگاه های سیاسی، بینش های ایدئولوژیک، ارزش ها و آرمان های ایرانیان است. یک شهروند این کشور می تواند در ماه رمضان روزه بگیرد و در بزرگداشت روز کورش کبیر نیز شرکت کند. با وجود مخالف بودن با حجاب اجباری، در همان حال روسری اسلامی را نماد مذهبی، فرهنگی و ملی به شمار آورد. ایرانی ها قادرند همزمان بر علیه حکومت دست به اعتراض بزنند و در عین حال پیروزی تیم فوتبال کشورشان را جشن بگیرند. نا رضایتی خود را نسبت به کمک هایی که از سوی تهران به سوریه ارسال می شود ابراز کنند و همزمان تحریم های اعمال شده از طرف آمریکا را محکوم کنند. آنها همچنین می توانند درعین مخالفت با موضع گیری های رژیم در ارتباط با شعار نابودی اسرائیل، مخالف سیاست دولت اسرائیل باشند. به همین دلیل است که تحلیل بیش از حد ساده گرایانه ی جامعه ی ایران، با نا دیده گرفتن تنوع و همدلی آنها، می تواند به تحلیل های نادرستی منتهی شود، که اغلب به اتخاذ راهبردهای نا موفق منجر می شود.

د کالیفورنیا د جمهوري ګوند د مسلمانانو مشر، یاسيني:

مسلمانان او افغانان باید د امریکا د سیاست مهمه برخه شي 

ملکزی / سکرمنټو، کالیفورنیا

پنځوس کلن افغان امریکايي مدني او کلتوري فعال، عبد النصیر یاسیني تازه د امریکا د مهم ایالت، کالیفورنیا په سیاست کې قدم کیښود. خپلې مبارزې،‌ د مسلمانانو د قانوني حقوقو پالنې او اغیزمنې سیاسي ونډې اخیستنې ته ډیر هیله مند ښکاري. نوموړی د ننګرهار د کامې په ولسوالۍ کې زیږیدلې او د شوروي د یرغل په مهال یې په پيښور کې تر دولسم ټولګي پورې درسونه لوستي دي. په ۱۹۹۷م کال کې یې د اسلام آباد له نړیوال پوهنتون څخه په قانون کې لیسانس ترلاسه کړې او په ۲۰۰۱م کال کې یې د انګستان د Brunel University of Uxbridge څخه په جنايي عدالت (Criminal Justice) کې ماستري اخیستې ده.

نن یې د یوې لیدنې په ترڅ کې، ما ته د دغه سیاسي ګام د انګیزې په اړه داسې وویل: ( دا پراخه او د نړۍ د نقشې پرمخ ځواکمن هیواد له مهاجرو او کډوالو څخه جوړ شویدی؛ دلته هغه لږه کي او پرګنې بریالۍ دي چې د خپل هویت او موجودیت لپاره منډې ترړې وهي. د یوې احصائيې له مخې، د کالیفورنیا په ایالت کې نژدې اته لکه مسلمانان اوسیږي او په دې ایالت کې ۴۹۵ جوماتونه او دیني او کلتوري مرکزونه آباد دي. دا یوه ستره ټولنه ده چې انسجام، استازیتوب او پوهاوي ته اړتیا لري، نو ځکه مې مټې را ونغاړلې).

زما د دې پوښتنې په ځواب کې چې درې کاله وړاندې همدا جمهوري غوښتونکې ګوند په واک کې وو، د اوو مسلمانو هیوادونو اتباع یې له راتګ څخه بند کړل، آیا اندیښنه نه لرې چې که احتمالا دوئ قدرت ته ورسیږي او دغه پالیسي بیا تکرار کړي؟ یاسيني خپل نظر داسې څرګند کړ: (زه منم چې د کډوالو اړوند د ډیموکراتانو پالیسي نرمه او لبراله بريښي؛ خو تر کومه ځایه چې زه په جریان کې یم زموږ د ګوند ډیر مخکښ مشران د دغې پالیسۍ سره یوه خوله نه وو. نو که چیرې دغه ډول سیاست بیا پلې کیږي، یقینا چې زه به غلې نه کښينم او د ګوند د مشرانو غوږونو ته به د خپلو خلکو غږ رسوم. ټولټاکنې لیړې نه دي، دا ګوند د مسلمانانو استازیتوب، ګډون او ووټ ته اړ دی او موږ د دې ګوند ملاتړ ته. موږ د دې هیواد اتباع او د ټولنې اساسي برخه یو؛ بله دا چې همدغه دوه ګوندونه دي کله یو او که بل په واک کې وي، نو ځان ګوښې نیول د ګټې په ځای تاوان لري). 

کله چې ما وپوښته کالیفورنیا خو د ډیموکراتانو د واک او ځواک مرکز او د مسلمانانو اکثریت له همدې ګوند سره دی، نو څه شې د دې لامل شو چې د خپلې سیاسي تنستې د اوبدلو لپاره دې ریپبلګن ګوند غوره کړ؟ داسې ځواب یې راکړ: (ګوره، موږ په یو څو دیني مسائلو او کلتوري ارزښتونو کې له دې ګوند سره ورته والی لرو او څه ناڅه همفکره یو. د بیلګې په توګه، له زیږون وړاندې دوئ د ماشوم د ضائع کولو اوغورځولو سره مخالف دي، موږ هم یو. دوئ د همجسنګرایانو د واده سره جوړ نه دي او زموږ دین یې هم اجازه نه ورکوي). 

بیا مې وپوښته،‌ تا څرنګه وکولاې شول چې دغه شان یوې مهمې څوکۍ ته ځان ورسوئ او د دې کمیټې د مشرۍ موده څومره ده؟ ځواب یې راکړ:( زه له ښایسته ډیر وخت راهیسې د همداسې یو استازیتوب په لټه کې ووم او غوره مې ګڼله چې که یو افغان دغه مقام ترلاسه کړي. دلته درې تنه کاندیدان وو؛ یو لبنانی، بل ایراني او دریم زه ووم. په دې کمیټې کې له ټولې کالیفورنیا څخه د جمهوري ګوند ۲۲ تنه مخه ور کسان غړیتوب لري چې شپږ یې د کانګرس غړي دي. که څه هم دا ډیر اجرائیوي مقام نه دی،‌ خو د ځوان لیډرشپ په غوراوي کې مهم رول لري او همدا راز کولاې شي چې د هیواد په کچه په ځینو مشورو کې برخه واخلي او د ګوند لپاره ځوان مسلمان استازي په ګوته کړي. د دې مشرتابه دوره دوه کاله وي، البته د بیا کاندید حق خوندي دی).

ما له نصیر یاسيني څخه پوښتنه وکړه چې ستا په آند، د امریکا مسلمانان ولې په ټولټاکنو او سیاسي غورځو پرځو کې غوښنه ونډه نه اخلي؟ ځواب یې دا ډول وو: (فکر کوم چې د تعلیمي کچې ټیټوالی، د نوي کلچر او چاپیریال اغیز او له سیاسي بهیر سره ناشناني ددې باعث ګرځي چې مسلمانان په ووټونو او سیاسي غونډو کې ګډون ونه کړي. ډیر کله لیدل کیږي چې په یوې سیمې کې په زرګونو د ووټ مستحق مسلمانان اوسیږي، خو د انتخاباتو په ورځ د ګوتو په شمار خلک د صندوقونو مرکزونو ته ورځي. زه هیله کوم چې زموږ دا اقلیت او په ځانګړي ډول افغانان، د امریکا د سیاست یوه مهمه برخه شي او یوه بالقوه او فعاله لابي ولري).

وروستۍ پوښتنه، آیا د خپلې تجربې په رڼا کې هغو کډوالو ته چې په دې دوو کلونو کې له هیواده راغلي، څه مشوره یا پیغام لرې؟ (بلې، دوئ ته د ښه راغلاست ترڅنګ په ډیر درناوي سره سپارښتنه کوم چې هم پخپله درس ووايي، نوي مهارتونه زده کړي او هم پخپلو اولادونو باندې د ښې روزنې او تعلیمي هڅونې جدي پیرزونه وکړي. زموږ خویندې او ورونه باید پرینږدي چې دغه نوی کول بې لارې، د خپلو کورنیو د سترګو ازغي او د نوې ټولنې نا بللې میلمانه شي. څرګنده ده چې د ټولنیز عدالت په سیوري کې، زموږ دغه وطنداران بې جوړې فرصتونه لري، نو په کار ده چې له هغو څخه تر هرممکن سرحده ښه او مثبته ګټه واخلي). 

باید ووایم چې له عبدالنصیر یاسيني وړاندې، ۳۶ کلنه عائشه وهاب چې اصلا د قندهار او په نیویارک کې زیږیدلې ده، لومړنۍ افغانه ده چې له ۲۰۲۲م کال راهیسې د کالیفورنیا د سنا په مجلس کې د ډیموکرات ګوند استازیتوب کوي. له بله پلوه، د امریکا د کانګرس څلور واړه مسلمان غړي د ډیموکرات ګوند استازي دي او یو یې هم افغان نه دی.

—-----------------------------------------------------

پاملرنه: که لوستونکي وخت او علاقه لري، کولاې شي د ولي الله ملکزي نورې لیکنې او څیړنې د هغه په فیسبوک او یوټیوب چینل کې ولولي او وګوري. 

ادرس یې دا دی: Wali Malakzay


د اګست ۳۱مه له افغانستانه د ناټو او امريکايي ځواکونو له وتلو سره برابره ده. شاوخوا درې لسيږي مخکي شورويان له افغانستانه وتلي ول. آيا د دغو دواړو زبرځواکونو وتل مشابه ول؟

تر ۲۰ کاله پوځي ماموریت او لوړو لګښتونو وروسته، دامريکا متحده ايالات و وروستي عسکر، د ۲۰۲۱م کال د اګست مياشتي پر ۳۰ ڼېټه د شپې ناوخته له افغانستانه ووت. افغانستان شاوخوا ۳ لسيزې مخکې هم دې ته ورته خروج تجربه کړی وو. د پخواني شوروي اتحاد ځواکونو وروسته له لس کلن اشغاله د ۱۹۸۹م کال د فبرورۍ مياشتي پر ۱۵مه افغانستان ترک کړ.

که څه هم په افغانستان کې د پخواني شوروي اتحاد او ناټو ځواکونو حضور ډېر توپېر لري، خو وتل ېې یو بل ته ډېر ورته والی لري.

شوروي په افغانستان کې د خپل ملاتړي حکومت د ملاتړ له پاره افغانستان ته ځواکونه واستول او افغانانو د دغه اشغال پر ضد یوه لسیزه مبارزه وکړه.

 امریکايي او ناټو ځواکونو بیا برعکس، د تروريزم ضد مبارزې په هدف او د ملګرو ملتونو د امنیت شورا د مصوبې پر اساس په افغانستان کې خپل ماموریت ترسره کړ چې د جګړې لور ېې طالبان ول. د شوروي له خوا د افغانستان اشغال د نړېوالې ټولنې ملاتړ له ځانه سره نه درلود، اما په افغانستان کې د غرب شل کلن ماموريت د نړېوالې ټولنې له اجماع سره مل وو.

که څه هم د دغو دوو دورو په جريان کې د پوځي او ملکي تلفاتو دقیق ارقام معلوم نه دي، خو د ملګرو ملتونو د ارقامو پر اساس، د افغانستان په شل کلنه جګړه کې تر ۲۴۰۰ ډېر امریکايي عسکر وژل شوي دي. د پخواني شوروي اتحاد د رسمي ارقامو له مخې، په افغانستان کې ېې ۱۴۴۵۳ ځواکونه وژل شوي.

د حکومتونو پاشل: د دوو خروجو ورته عواقب

له افغانستانه د پخواني شوروي اتحاد د قواوو له وتلو سره، په افغانستان کې د ډاکټر نجیب الله حکومت يوازې ۳ کاله دوام وکړ او د ۱۹۹۲م کال د اپریل مياشتي پر ۲۸مه نېټه مجاهدين کابل ښار ته دننه شول او په افغانستان کې د پخواني شوروي اتحاد له ملاتړه برخمن حکومت ړنګ شو.

له افغانستانه د امریکايي قواوو وتل هم ورته عواقب درلودلي، له هغې جملې دا چې امريکايي قواوې لا په بشپړه توګه وتلې نه ول، چې د افغانستان ولسمشر، اشرف غني له کابله وتښتید او طالبانو د اګست مياشتي پر ۱۵مه کابل تصرف کړ.

۵۲ کلن عبدالبشیر (مستعار نوم) چې له افغانستانه د دواړو زبرځواکونو د وتلو شاهد دی، دويچه ويله ته وويل: «کله چې روسان ووتل، هر څه په خپل ځای ول، خو د امريکایانو له وتلو سره هر څه ګډوډ شول، له خلکو لار ورکه وه او ټولو تېښته کوله. هېڅوک نه پوهېده چې چېرته ځي او چېرته تېښته کوي، ټول ځایونه هرج و مرج پر سر اخيستې ول.»

د سیاسي چارو شنونکي، طارق فرهادي، دويچه ويله ته وويل چې د حکومتونو د سقوط دلیل دا دی چې دغه حکومتونه وابسته ول او ولسي ملاتړ ېې نه درلود. هغه د جمهوري نظام د پرځېدو په هکله وويل: «سیاستوال په واقعیت کې د غرب د حضور وړاندي کوونکي ول.»

د پخواني شوروي اتحاد او امریکا متحده ایالاتو پورې سیاسي، پوځي او مالي وابستګي او د دغو هېوادونو له خوا د دغو ملاتړونو قطع کول، هغه عوامل دي چې د کارپوهانو په آند د حکومتونو په سقوط کې ېې نقش درولودلی دی.

فرهادي وايي: «پخوانی شوروي اتحاد له افغانستانه تر وتلو وروسته په خپله هم وپاشل شو او نور ېې د دې توان نه درلود چې په افغانستان کې د حکومت ملاتړ وکړي.» هغه زیاتوي چې توپېر په دې کې دی چې د امریکا متحده ایالاتو حکومت له افغانستان پر وتلو سربېره، له افغانستان سره خپلو مرستو ته په يو بل ډول ادامه ورکړې ده.

په افغانستان کې د پخواني شوروي اتحاد د یرغل د وخت یو ويجاړ شوی ټانک - مزارشریف، بلخپه افغانستان کې د پخواني شوروي اتحاد د یرغل د وخت یو ويجاړ 

د سولې پروسه په دواړو مواردو کې نتيجه ور نه کړه؛ نه د ډاکټر نجیب له خوا اعلان شوې د ملي مصالحې لار او نه هم له طالبانو سره د جمهوري حکومت د سولې هڅو.

د افغانستان د وخت ولسمشر ډاکټر نجیب الله، له افغانستانه د پخواني شوروي اتحاد ځواکونو تر وتلو وروسته، د ملي مصالحې لار اعلان کړه او هڅه ېې وکړه تر څو د سولې له لارې له جهادي تنظیمونو سره د ګډ حکومت پر جوړېدو توافق ته ورسيږي او د حکومت له پاشل کېدو ډډه وکړي، خو دغه هڅې ناکامې شوې.

د ډاکټر نجیب الله د حکومت تر سقوط وروسته افغانستان هېر شو. اوس که څه هم وضعیت يو څه متفاوت دی او د بشري بحرانونو د مخنيوي له پاره د مرستو رسولو هڅې ادامه لري، خو په سیاسي لحاظ د نړۍ تمرکز نورو لومړيتوبونو ته وراوښتی دی.

هغه وخت جهادي ډلې د قدرت پر سر په خپلو کې ښکيل شول او په داخل کې ويجاړونکې جنګونه پيل شول؛ داسې هرج و مرج چې په یو شکل ېې د طالبانو ظهور او پر افغانستان د هغوی لومړنۍ واکمنۍ ته ېې لاره هواره کړه.

آیا د دوحې تړون په بشپړه توګه عملي شوی دی؟


اوس هم د هغه وخت په څېر په وضعیت کې يو لړ ورته والی لیدل کيږي. طالبان د یو ټولشموله حکومت جوړېدو ته حاضر نه دي او قدرت ېې انحصار کړی دی. که څه هم طالبان اوس د یوې ځواکمنې مخالفې ډلې د نشتون په دليل، خپل سخت سیاستونو په ډاډ سره تطبیقوي، خو له دغې ډلې سره مخالفتونه کم شوي نه دي.

شنونکي اندېښمن دي چې د افغانستان وضعیت ته د نړېوالې ټولنې نه پاملرنه ممکن یو ځل بیا په افغانستان کې د داخلي جګړو د ترخو تجربو د تکرار سبب وګرځي.

د سیاسي چارو شنونکي، اسدالله ندیم، دويچه ویله ته وويل: «تر څو چې طالبان د نړېوالې ټولنې له خوا تر فشار لاندې ونه نيول شي، دوی به خبرو اترو ته حاضر نشي.»

هغه وايي طالبان د افغانستان په داخل کې «حریف» نه لري او په همدې دليل هغوی د نړېوالې ټولنې د ټینګار باوجود، د یو مشروع او ټولشموله حکومت د جوړېدو غوښتنې ته مثبت ځواب نه دی ورکړی.

فرهادي هم دغې اندېښنې ته په کتو وايي: «افغانستان په خطر کې دی، ځکه داسې يو حکومت چې ټول ورڅخه راضي وي، منځ ته را نه غلی.»

نوموړی زیاتوي چې د بهرنیو هیوادونو استخبارات دې نتيجې ته رسيدلي دي چې په اوسني وضعیت کې «د افغانستان يو موټي ساتل یوه لويه ننګونه ده.»

د فرهادي په آند: «د طالبانو اصلاح یوازې د پاکستان له طریقه» امکان لري، ځکه د هغه په خبره «طالبان د پاکستان له لارې او د دغه هېواد په ملاتړ قدرت ته ورسېدل.»

افغانانو له دغو دوو اخراجونو څه زده کړل؟

هغه درسونه چې افغانانو د دوو زبرځواکونو له وتلو زده کړي څه دي؟ آیا د دغه هېواد خلک او سیاستوال کولی شي خپل برخليک په خپله وټاکي؟ آیا دغه سیاسي درایت شتون لري چې ټول د يو بل ترڅنګ راټول او د هيواد د راتلونکې له پاره په ګډه تصميم ونیسي؟ اوسنی وضعیت ښيي چې دغو پوښتنو له پاره ځواب منفي دی. حتی د طالبانو مخالف سیاسي ګوندونه هم نه دي توانيدلي چې یو واحد او پراخ سياسي جریان رامنځ ته کړي.

هغه ټينګار کوي چې خلک، په ځانګړي توګه سياستوال، نخبه قشر او ټولنیز فعالان باید زده کړي چې خپله باید مسئولیت منونکي و اوسي او خپل برخليک په خپله وټاکي.» تر څو چې افغانان ونشي کړای چې په خپل ځان باندې حاکم شي، نور زبرځواکونه به راشي او افغانستان به اشغال کړي.»

        میرعنایت الله سادات

ژئوپولیتیک ازترکیب دو کلمه ، یکی ژئو( زمین یا جغرافیه) ودیگری پولیتیک (سیاست) بوجود آمده است. بناء" ژئوپولیتیک را می توان درزبان دری با بکاربرد اصطلاح " جغرافیای سیاسی" تعریف کرد. این تعریف بازگوکنندۀ  عوامل مؤثرجغرافیایی برسیاست یک کشورمیباشد. طبعی است که این عوامل تآثیرات استقامت دهنده دارند. 

   موقعیت جغرافیایی افغانستان بخودی خود مُحرک چالش ها درمنطقه وسطح جهانی است. این موقعیت ، افغانستان را به میدان رقابت قدرتهای جهانی و منطقوی تبدیل کرده واهمیت خاص جیواستراتیژیک را به آن داده است . درمورد موقعیت جیوستراتیژیک افغانستان قبلا" نوشتۀ مفصل ازین قلم به نشررسیده که با  بکاربرد لینک مربوط به آن درپایان این مقال آمادۀ مطالعه میباشد. (1) بناء" بحث کنونی تنها روی نقش جغرافیای سیاسی (ژئوپولیتیک ) متمرکزبوده وبه بیان  اثرگذاری جغرافیه بر سیاست میپردازد.  ژئوپولیتیک علمی است که  اوضاع جغرافیائی وسیاسی کشورها وخصوصیات ارضی وسوق الجیشی آن ها را مورد تحقیق قرار میدهد .همچنان تآثیر عوامل جغرافیائی بررفتار دولت ها وروابط فی مابین آنها را به بررسی میگیرد.

    ازدیدگاه  ژئوپولیتیک ، کشورهای منطقه و افغانستان برهمدیگرشان تأ ثیرات متقابل سیاسی ، اقتصادی وفرهنگی دارند. 

    بخاطرشناخت بُعد اقتصادی ژئوپولیتیک ، ضروراست تا بررسی ها زیرعنوان " ژئواکونومی" شکل بگیرد. ژئواکونومی ارتباط متقابل اقتصاد و ژئوپولیتیک را برقرارمیسازد. هردوعرصه ، تآثیر متقابل ویا پیآمد های متقابل دربرابرهمدیگردارند. 

   مبتنی برهمین اصل ، جغرافیای افغانستان همیشه از دو زاویۀ  ذیل مورد توجۀ قدرت های منطقوی قرارمیگیرد :

   اول- ارتباط مواصلاتی آسیای میانه با جنوب آسیا ازطریق افغانستان منحیث پُل ارتباطی تنظیم میشود. موقعیت جغرافیایی افغانستان به کشورها وکمپنی های بزرگ این فرصت را میدهد تا صادرات و واردات شان را درهردو استقامت انجام بدهند. افغانستان همیشه آمادۀ همکاری با آنها دربخش انتقالات بوده ولی مداخلات بیرونی ها ، این کشوررا دچارکشاکش وبی ثباتبی نموده ، مصئونیت راه های ترانزیتی را خدشه دار میسازد. البته کشورهای علاقمند به این راه های مواصلاتی ، حامی  یک ثبات نسبی درین مسیر میباشند. اما حکومات افغانستان تا کنون به تنظیم امورمواصلاتی و مساعد ت درین عرصه موفق نشده اند. درحالیکه عواید حق العبورعراده جات باربری ، بخش قابل ملاحظۀ عواید ملی را برای دولت فراهم میکند.  

   دوم- منابع سرشارطبعی افغانستان مورد علاقۀ حریصانۀ قدرتها قراردارد. هرکدام آنها میخواهند برطبق مرام خود به منابع این کشورتسلط کامل داشته باشند. رقابت میان این قدرتها ، زمینه های استخراج های قانونی را به مشکل مواجه می سازد . زیرا با نادیده گرفتن اصول ومقررات ، زمینۀ استخراج را آنهایی بدست میآورند که قدرت ونفوذ بیشترداشته باشد. درگذشته نیز بخاطربی امنیتی ، ذخایرمعدنی افغانستان از جانب مافیا وقاچاقبران احجار قیمتی استخراج وسرقت میشد.

    24 گونه مواد معدنی با ارزش درافغانستان وجود دارد که در89 منطقۀ کشوراین ذخائر موقعیت دارند.

   طبق احصائیۀ سال 2010 م ذخائرطبعی افغانستان به سه تریلیون دالرتخمین شده بود . طبعی است که امروزاین رقم همگام با افزایش قیم ، خیلی بلند تثبیت خواهد شد.

   تا هنوز امارت طالبان ازجانب هیچ کشوری در جهان به رسمیت شناخته نشده است . اما شماری ازکشورها مصروف زدوبند های پنهانی به ارتباط معادن افغانستان با طالبان هستند. سوال مطرح میشود که این قدرت ها زیر چه نامی با گروه طالبان خواهان عقد قرارداد ها درین عرصه می شوند ؟  واضح است که درین ارتباط ، آنها ازاصول شناخته شدۀ بین المللی سرکشی مینمایند. آنها با گروهی که فاقد اعتباردولتی درسطح ملی وبین المللی اند ، معاهداتی  به نام دولت افغانستان عقد مینمایند. 

   پس ازبه قدرت رسیدن طالبان ، استخراج معادن در اولیت کاری این گروه قرارگرفته وهیچ یک از ذخائرمعادن افغانستان بدورازنظرآنها نمانده است. درحالیکه معادن افغانستان نه تنها ثروت ملی مربوط به نسل حاضرافغانها است ، بلکه ملکیت نسل های بعدی نیز میباشد.هیچکس حق ندارد  درخفا با دول  و یا تشبثات خارجی به عقد قرارداد ها متوسل شده و حق استخراج معادن افغانستان را ، غیرقانونی  به آنها واگذارشود.. مقام افغانی جانب قرارداد باید ازصلاحیت های قانونی برخوردار باشد وچنین قراردادها باید مورد تائید قوۀ مقننۀ کشورقرارگیرد. طالبان که تاهنوز فاقد چنین صلاحیت بوده و همۀ شان بدون داشتن مجوز های قانونی درمقامات خود سرپرست میباشند .آیا چنین یک عملکرد آنها را می توان منحیث یک برخورد حقوقی به شمار آورد ؟ و یا این یک برخورد غیرمسئولانه دربرابرمنافع ملی افغانها می باشد ؟  پایان





(1) - موقعیت جیواستراتیژیک افغانستان 

بحثی که حزب جمهوری‌خواه را از هم می‌پاشد

نویسنده Serge HALIMI

برگردان شروين احمدي
نزدیک به نیم قرن، مسائل ژئوپلیتیک کمابیش هیچ نقشی در انتخابات ریاست جمهوری ایالات‌متحده نداشته است. پیروزی خیره‌کننده پرزیدنت جرج اچ. دابلیو بوش در طول جنگ خلیج فارس (ژانویه-مارس ۱۹۹۱) مانع از شکست وی در سال بعد توسط فرماندار گمنام دموکرات آرکانزاس (آقای ویلیام کلینتون) نشد، کسی که هیچ تجربه‌ای در امور فرامرزی نداشت.

حتی اگر هیچ سرباز آمریکایی مستقیماً در جنگ اوکراین شرکت نکرده، بااین‌حال این موضوع در حال حاضر جایگاه قابل توجهی را در مناظرات بین نامزدهای جمهوری‌خواه اشغال کرده است. در طرف دمکرات این موضوع بحث‌برانگیز نیست، چراکه نامزدی جوزف بایدن برای رئیس‌جمهوری از سوی حزبش قطعی است و در میان دمکرات‌ها در مورد حمایت کامل ایالات‌متحده از رئیس‌جمهور ولادیمیر زلنسکی تقریباً اتفاق آرا وجود دارد.

بنابراین به نظر می‌رسد آنچه در بیرون کشور اتفاق می‌افتد، به‌ویژه در کیف، به غیر از گروه کوچکی از نخبگان در واشینگتن (نمایندگان پارلمان، سرمقاله نویسان نشریات تخصصی، متخصصان اتاق فکری)، مورد علاقه سایر آمریکایی‌ها نیست؛ اما در اوکراین عکس این موضوع صادق است: رهبران اوکراین تصور می‌کنند که سرنوشت آن‌ها ممکن است بسته به انتخاب مجدد آقای بایدن یا جایگزینی‌اش با یک جمهوری‌خواه تغییر کند. البته این امر بستگی به این دارد کدام نامزد حزب جمهوری‌خواه پیروز شود، زیرا درباره اوکراین، مواضع آن‌ها کاملاً متفاوت است. به‌اندازه‌ای که معاون سابق رئیس‌جمهور دونالد ترامپ، آقای مایک پنس که مطیع وی بود، این بار با او رقابت می‌کند…

در ۱۴ ژوئیه، طی یک مجمع محافظه‌کاران، روزنامه‌نگار تاکر کارلسون که مجری مراسم نیز بود، مواضع خود را در بحث در این مورد با خشونت ویژه‌ای بیان کرد. کارلسون که در میان جمهوری‌خواهان بسیار محبوب و بانفوذ است، حامی آقای ترامپ است، اگرچه اگر شخصیت او را تحقیر می‌کند. او نظرهای ثابت و جاافتاده‌ای به‌ویژه درباره درگیری اوکراین دارد. او از آقای زلنسکی که او را «دیکتاتور» می‌نامد متنفر است و باور دارد که جنگ بیشتر به دست ایالات‌متحده برپاشده است و تکرار می‌کند که زمان آن فرارسیده که واشینگتن از تأمین مالی آن دست بردارد. مایک پنس، معاون رئیس‌جمهور دونالد ترامپ درست وارونه فکر می‌کند و در دیدار اخیرش با رئیس‌جمهور اوکراین، از آقای بایدن به دلیل کندی تحویل تسلیحات به کی یف انتقاد کرد.

در طی بحث در مجمع کارلسون فریاد زد: «شما متأسفید که اوکراینی‌ها به تعداد کافی تانک‌های آمریکایی ندارند، ولی در طی سه سال گذشته هر شهر کشور ما جایگاهش بدتر شده است. با خودرو یک دور در این شهرها بزنید نکبت قابل رؤیت است. اقتصاد ما روبه‌زوال است، نرخ خودکشی سرسام‌آور است، کثیفی، بی‌نظمی و جنایت به‌طور تصاعدی رو به افزایش است و شما نگران هستید زیرا اوکراین، کشوری که بیشتر مردم امریکا قادر به یافتن آن بر روی نقشه نیستند، تانک ندارد! جا دارد که این پرسش را از شما بپرسم: آیا در این ماجرا شما اصلاً به فکر ایالات‌متحده هستید؟» حضار او را به‌شدت تشویق کردند.

«وقت آن رسیده که به خانه بازگردیم»
نومحافظه‌کاری امپریالیستی که توسط آقای پنس - و چند نامزد جمهوری‌خواه دیگر – از آن پشتیبانی می‌شود، مدت‌ها بر حزب رونالد ریگان و خاندان بوش سلطه داشت؛ اما امروز دیگر این‌گونه نیست. این واژگونی مواضع بیشتر به آقای ترامپ نسبت داده می‌شود که باور داشت جنگ‌های خارجی و جابجایی‌های صنعتی باعث «قصابی» اقتصادی و اجتماعی ایالات‌متحده شده است. بی‌گمان رئیس‌جمهور سابق با شکست دادن خانم هیلاری کلینتون در سال ۲۰۱۶، این نظر را در میان مردم پُر طرفدار کرد و از آن مهم‌تر آن را به دستمایه‌ای بااهمیت برای پیروزی انتخاباتی تبدیل نمود. بااین‌حال، آقای ترامپ اولین کسی نیست که در اردوگاه جمهوری‌خواهان ناسیونالیسم را بر امپریالیسم ترجیح داده است. در اوایل سپتامبر ۱۹۹۱، زمانی که اتحاد جماهیر شوروی هنوز کاملاً از بین نرفته بود، مشاور ارشد سابق رئیس‌جمهور ریچارد نیکسون و ریگان، آقای پاتریک بوکانان، معتقد بود ازآنجایی‌که «تهدید کمونیستی به‌تازگی ناپدید شده است، ایالات‌متحده نباید به‌عنوان پلیس کل جهان عمل کند و یک سیاست ” اول آمریکا “ داشته باشد».

آنچه آقای بوکانان بیش از سی سال پیش در یک سلسله مقالات منظم واشینگتن پست نوشت - چیزی که امروز غیرقابل‌تصور است - کمابیش واژه به واژه گفتمان تاکر کارلسون در ژوئیه گذشته در مجمع محافظه‌کاران است که خط گسل کنونی در حزب جمهوری‌خواه میان «جهانی گرایان» و «انزواطلبان» را تئوریزه می‌کند. آقای بوکانان باور داشت: «ضدیت با کمونیسم، که چسبی بود که ائتلاف حول ریگان را ممکن می‌ساخت، دیگر نمی‌تواند اثر جادوئی خود را داشته باشد؛ بنابراین، آمریکایی‌ها پیش از هجوم به همسایه‌ها و یا کشورهای دیگر و درگیر شدن در نزاع‌های داخلی آن‌ها، باید از خود پرسند آیا این مسئله مشکل ماست؟ چرا باید چهل‌وشش سال پس از پایان جنگ جهانی دوم، از آلمان و ژاپن دفاع کنیم درحالی‌که در حال تصرف بازارهای ما هستند؟ چرا باید خلیج فارس را آرام کنیم هنگامی‌که در کشور خودمان زنانی که سگ‌هایشان را در پارک مرکزی نیویورک به گردش می‌برند به دست اراذل‌واوباش به قتل می‌رسند؟ رشد پرخاشگری و بی‌رحمی در شهرهای ما و افزایش تنش‌های قومی باید توجه ما را به جامعه خودمان معطوف کند. ” اول آمریکا “ به این معنی است که آمریکایی‌ها تنها زمانی باید برای جنگ به بیرون کشور بروند که منافع حیاتی ما در معرض تهدید قرارگرفته باشد. (...) جنگ ما، جنگ سرد تمام شده است. وقت آن رسیده که به خانه بازگردیم»(۱).

بر پایه این منطق آقای بوکانان از ایالات‌متحده خواست که تمام پیمان‌های کمک نظامی بسته‌شده درهنگام جنگ سرد را زیر سؤال برد و آن‌ها را به‌گونه‌ای بسیار محدودتر از «دکترین مونرو» که نگهبانان «حیاط خلوت آمریکای لاتین» بود، دوباره تعریف کند. وی حتی روشن ساخت: «با وجود گرایش دوستان جدید ما در لهستان، مجارستان و چکسلواکی که مایل به پیوستن به ناتو هستند، چتر هسته‌ای آمریکا نباید به سمت شرق بیشتر گسترش یابد. آیزنهاور در سال ۱۹۵۶ نمی‌خواست برای مجارستان بجنگد [در جریان قیام ضد شوروی بوداپست] و ما هم برای اروپای شرقی نخواهیم جنگید»(۲). آقای بوکانان در انتخابات مقدماتی جمهوری‌خواهان در سال ۱۹۹۲ در برابر پرزیدنت جرج اچ. دابلیو بوش، «برنده جنگ سرد» ۲۳ درصد آرا را به دست آورد و در شکست او در انتخابات سراسری نقش داشت.

حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ تزهای انزواطلبی را به سود تزهای نومحافظه‌کاران حامی «جنگ علیه تروریسم» به حاشیه راند؛ اما شکست ایالات‌متحده در عراق و افغانستان، جابجایی‌های صنعتی، از دست دادن اعتماد به خرد نخبگان طرفدار تجارت آزاد و امپریالیست، وسوسه انزواطلبی را چه در میان دموکرات‌ها و چه جمهوری‌خواهان، احیا کرده است (۳). آقای باراک اوباما از این فرصت استفاده کرد و خانم هیلاری کلینتون، نماد گستاخی جهانی‌شدن را در جریان انتخابات مقدماتی دموکرات‌ها در سال ۲۰۰۸ شکست داد. سپس، چون هشت سال بعد خانم هیلاری کلینتون هنوز از این شکست درس نگرفته بود، آقای ترامپ جانشین اوباما شد. او بلافاصله یادآور شد: «در سال ۲۰۱۶، مردم آمریکا جهانی گرایی فاسد را طرد کردند: من رئیس‌جمهور ایالات‌متحده هستم، من رئیس‌جمهور جهان نیستم».

ولی انتخاب آقای ترامپ تضمینی برای پیروزی تزهای او از جمله در درون حزبش نبود. جمهوری‌خواهان نومحافظه‌کار که او آن‌ها را سرکوب کرد، همچنان حاضر و قدرتمند هستند و به‌هیچ‌وجه سلاح‌های خود را زمین نمی‌گذارند. بیشتر رسانه‌های دلتنگ دوران امپریالیسم ریگان، به‌ویژه فاکس نیوز و وال استریت ژورنال، از آن‌ها حمایت می‌کنند، همانند اکثر نمایندگان جمهوری‌خواه در کنگره، اندیشکده‌های واشینگتن و حامیان بزرگ مالی حزب. آقای ترامپ با رفتاری بی‌پروا، با شخصیتی خودبزرگ‌بین، شیفته گفته‌های خویش و ناتوان از مطالعه هیچ موضوعی، با پُر کردن کابینه‌اش با شاهین‌هایی که با بی‌شرمی او را چاپلوسی می‌کردند و همزمان مانع از اجرای سیاست خارجی مورد نظر وی می‌شدند، وضعیت را پیچیده‌تر کرد. معاون رئیس‌جمهور، وزیران امور خارجه، وزیران دفاع، مشاورانش در امور امنیتی، سفیر وی در سازمان ملل تقریباً همیشه نومحافظه‌کاران اصلاح‌ناپذیر بودند. یکی از آن‌ها، آقای جان بولتون، حتی دیوانه درنده‌ای بود که آقای ترامپ درباره او به شوخی گفت که این «احمق»، این «مجنون» هر بار که مرا در دیدار با یک رئیس دولت خارجی همراهی می‌کند، می‌خواهد او را بترساند تا امتیازات جدیدی بگیرد. کافی است بگوییم که خارج از دفتر بیضی شکل رئیس‌جمهور، «دولت پنهان» و مجتمع نظامی-صنعتی دستانی باز در کاخ سفید داشتند.

برآیند آنکه آقای ترامپ چندین بار فرمان بمباران سوریه را صادر کرد (جایی که نیروهای آمریکایی ده‌ها شبه‌نظامی از گروه واگنر را کشتند: مقاله فیلیپ لی مری درباره مزدوران را در همین شماره بخوانید)، او تحریم‌های جدید علیه مسکو تصویب کرد (با اکثریت قاطع اعضای کنگره، از جمله نمایندگانی از حزب خود او که می‌خواستند وی را زیر فشار قرار دهند) و موشک‌های جاولین را به اوکراین تحویل داد. او حتی می‌بالید که هیچ رئیس‌جمهوری آمریکا به‌اندازه او «با روسیه سخت رفتار نکرده است: من به اوکراین اسلحه دادم، اوباما به آن‌ها بالش داد»(۴). در دسامبر ۲۰۱۷، هنگامی‌که دولت او جهت‌گیری‌های راهبردی جدید ایالات‌متحده را تشریح کرد، حتی نیویورک‌تایمز نیز ناچار شد رضایت خود را اعلام کند: «بسیاری از عناصر این گزارش می‌توانست به دست پیشینیان وی ارائه شده باشد».

اما این تداوم نسبی می‌تواند در صورت انتخاب مجدد آقای ترامپ شکسته شود. در سال ۲۰۱۶، اوکراین یکی از موضوعات حاشیه‌ای مبارزات انتخاباتی بود. امروز، منشأ تشدید درگیری میان دو ابر قدرت بیش‌ازحد مسلح است و هزینه‌ای سنگین به ایالات‌متحده تحمیل می‌کند (تاکنون نزدیک به ۸۰ میلیارد دلار) و دستمایه‌ای فراتر از حوزه سیاست خارجی است.

مانند بیشتر جمهوری‌خواهان، آقای ترامپ در برابر کسانی کینه دارد که او را - به‌اشتباه - به تبانی با مسکو متهم می‌کردند. او معتقد است که در دوران ریاست‌جمهوری او به دلیل همراهی سازمان‌های اطلاعاتی، رسانه‌های اصلی و حزب دموکرات سنگ‌اندازهای بسیاری شد، جریان‌هایی که اوکراین را به یکی از اهداف مقدسشان تبدیل کردند به امید آنکه با ایجاد محدودیت، او را زیر فشار قرار دهند.

او همچنین فراموش نخواهد کرد که در سال ۲۰۱۹ نخستین استیضاح او به دلیل ارتباط تلفنی بود که با رئیس‌جمهور زلنسکی داشت و محتوای آن باید مخفی می‌ماند. به نظر می‌رسد که آقای ترامپ می‌خواهد درباره پشتیبانی ایالات‌متحده از کی‌یف دست به افشاگری‌هایی بزند که چه‌بسا باعث شرمندگی آقای بایدن می‌شود و به سود او تمام خواهد شد. اکثر «ترامپیست ها» در مورد افشای مکالمات ترامپ که به نفع دموکرات‌ها تمام شد، به سرهنگ دوم الکساندر ویندمن، یک آمریکایی اوکراینی الاصل مشکوک هستند که در آن زمان برای شورای امنیت ملی (NSC) کار می‌کرد و مسئول گوش دادن به تماس‌های بین رئیس‌جمهور ایالات‌متحده و همتایان خارجی وی بود. دلیلی دیگر برای این‌که اکثر جمهوری‌خواهان برای منافع ایالت کوچک مین بیش از اوکراین اولویت قائل شوند…

در مورد اوکراین، حتی رقیب اصلی آقای ترامپ در داخل حزبش به‌سختی از مواضع رئیس‌جمهور سابق فاصله می‌گیرد. آقای ران دسنتیس درواقع در درگیری جاری فقط «یک مناقشه ارضی» بین مسکو و کیف را می‌بیند که ربطی به «منافع ملی حیاتی ایالات‌متحده» ندارد، برعکس موضوع «محاصره چین» یا دفاع از مرزهای ایالات‌متحده در برابر مهاجران. در مورد بعضی از نامزدهای جمهوری‌خواه که هنوز دلتنگ دوران ریگان و بوش هستند و نظرسنجی‌ها به آن‌ها وعده به دست آوردن رأی مسکینی را می‌دهند، باید گفت که آن‌ها به دلیل علاقه به ساکنان اوکراین نیست که از آن حمایت می‌کنند. خانم نیکی هیلی امیدوار است که «اگر اوکراین پیروز شود، چین بازنده شود» درحالی‌که سناتور تیم اسکات ترجیح می‌دهد شرط‌بندی کند که «هر چه ارتش روسیه را بیشتر تضعیف کنیم، کمتر می‌تواند به قلمرو مستقل ما حمله کند».

در روز خروج از کاخ سفید، آقای ترامپ اعلام کرد: «من بسیار مفتخرم که پس از دهه‌ها اولین رئیس‌جمهور امریکا بودم که جنگ‌های جدیدی را آغاز نکردم». اگرچه او فرمان بمباران سوریه و ترور سردار قاسم سلیمانی در عراق را صادر کرده است، اما او به‌راستی نه در لیبی مانند آقای اوباما دخالت کرد و نه آغارگر جنگ در عراق، افغانستان و کوزوو بود... بااین‌حال، بر خلاف یک پیش‌داوری جاافتاده، پایگاه مردمی او، از جمله راست‌گراترین‌ها، از او به خاطر این امر سپاسگزار هستند، زیرا بیشتر پرولترها در جنگ شرکت می‌کنند و بورژواهای تحصیل‌کرده تنها مدافع «امپریالیسم فضیلت» هستند (۶). شانزده میلیون کهنه سرباز در طول بیست سال، توانسته‌اند در فلوجه یا قندهار، بیهودگی فداکاری خود و هم‌رزمانشان را بسنجند. آقای دونالد ترامپ جونیور که مانند پدرش با هرگونه تعهد نظامی ایالات‌متحده در اوکراین مخالف است، در یک گردهمایی جمهوری‌خواهان اعلام کرد: «اگر دموکرات‌ها واقعاً می‌خواستند به اقلیت‌ها و گروه‌های محروم جامعه کمک کنند، باید به جنگ‌های بی‌پایان خاتمه می‌دادند و از اعزام جوانان ما برای حل مشکلات کشورهای خارجی دست می‌کشیدند».

سناتور جمهوری‌خواه کارولینای جنوبی، لیندسی گراهام، بی‌تردید جنگ‌طلب‌ترین نماینده درکنگره ای است که نمایندگان آن، اغلب توسط شرکت‌های تسلیحاتی تأمین مالی می‌شوند و تقریباً به اتفاق آرا به تمام بودجه‌های نظامی رأی می‌دهند (۸۷۷ میلیارد در سال گذشته). او که از سال گذشته سه بار به کیف سفر کرده، مایل است تعهد گسترده ایالات‌متحده در اوکراین را باز هم افزایش دهد؛ اما در عین حال به دلیل فرصت طلبی محض انتخاباتی، از نامزدی آقای ترامپ نیز حمایت می‌کند. او در دوم ژوئن تاوان این سوءتفاهم را پرداخت. آقای گراهام که در ایالت خود در یک تجمع بزرگ در حمایت از رئیس‌جمهور سابق سخنرانی می‌کرد، توسط جمعیت جمهوری‌خواه حاضر در این مراسم هُو شد. نشانه دیگری مبنی براین که در حزب جمهوری‌خواه تعداد مخالفان افزایش کمک به کی‌یف که در آغاز درگیری ناچیز بود (۹ درصد در مارس ۲۰۲۲)، اکنون در اکثریت است.

از سوی دیگر، در اردوگاه دموکرات‌ها، جایی که نومحافظه‌کاری در حال افزایش است، اظهارات انزواطلبانه آقای ترامپ باعث رضایت حامیان دفاع از اوکراین می‌شود. اگر این جنگ سال آینده نیز ادامه یابد، جایگاه برجسته‌ای در مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری آمریکا خواهد داشت. امری که یک بحث سیاست خارجی را وارد مبارزه انتخاباتی می‌کند که نسبتاً بی سابقه است و موجب جبهه گیری‌های گاه وارونه می‌شود. (دمکرات‌های خواهان ادامه جنگ و جمهوری‌خواهان طرفدار پایان آن).


یک سال و نیم از آغاز جنگ در اوکراین می گذرد. از جمله پی آمد های این درگیری آنست که روند هایی را عیان می سازد که تا کنون در عمق جریان داشتند، و اکنون در حال تغییر چهره ی ژئوپلتیک جهانند. کدام کشورها برنده و بازنده این درگیری هستند و زمان به نفع کدام عمل می کند ؟

نویسنده SHERVIN AHMADI  
اوکراین
ضد حمله اوکراین نتیجه مورد انتظار کیف را نداشت. زلنسکی امیدوار بود که تحریم های غرب در طول زمان باعث تضعیف پوتین شود و در فقدان حمایت نظامی بین المللی از روسیه ، کمک نظامی غرب باعث تفوق اوکراین در جنگ شود و کیف بتواند نه تنها مناطق اشغال شده در طول این جنگ بلکه کریمه را نیز پس بگیرد و کرملین را مجبور به پذیرش خسارات جنگی کند.
انتظاراتی کاملا خیال بافانه و همه ناظران دراین مورد اتفاق نظر دارند. آنچه مسلم است، این جنگ کشوری ویرانه برجای خواهد گذاشت و ادامه حمایت غرب از اوکراین در گروی انتخابات آینده ریاست جمهوری در آمریکاست.
روسیه
کرملین این جنگ را با چهار سلاح آغاز کرد. قدرت نظامی، سوخت، غلات و کود شیمیائی و بالاخره حمایت مردم(۱). سلاح سوخت و بویژه گاز که می توانست باعث تردید اروپا در حمایت از اوکراین شود عملکرد مورد انتظار مسکو را نداشت و کشورهای اروپائي و بویژه آلمان به بهای صدمه جدی به صنایع شان و با تحمل تورمی بی سابقه در نهایت به چشم پوشی از سوخت روسیه تن دادند. قدرت نظامی کرملین نیز نتایج مورد انتظار را نداشت. کیف در عرض چند روز سقوط نکرد. مسکو در هیچ نبرد زمینی پس از افغانستان شرکت نداشت و مشکلات فراوان از جمله تدارکات پشت جبهه به سرعت پدیدار شدند. از سوی دیگر انتظار مسکو از خستگی و ناتوانی غرب در حمایت از کیف اتفاق نیفتاد و هیچ کشوری تا کنون به اندازه اوکراین مورد حمایت مالی و نظامی غرب قرار نگرفته است. سلاح غلات و روغن و کودهای شیمیائی بر کشورهای غربی اثر مورد انتظار را نداشت و اولین قربانیان آن کشورهای ثالث هستند. توافق غلات که با پادرمیانی سازمان ملل و ترکیه انجام گرفت تمدید نشد و غلات صادراتی اوکراین در اروپا متوقف شد و به کشورهای آفریقائی نرسید. مسکو در جنگی طولانی درگیر شده است که در دراز مدت می تواند بر حمایت مردم اثر بگذارد.
آمریکا
این جنگ واشنگتن را مجددا به رهبر بلامنازع غرب تبدیل کرد. اروپا برای دفاع از خود کاملا به صنایع نظامی امریکا وابسته شد. ناتو اگرچه با پیوستن اوکراین تاکنون مخالفت کرده است اما با پیوستن کشورهای جدید گسترش یافت. اروپا مشتری گاز امریکا ، علی رغم گرانی قیمت آن شد. غرب متحدی که در دوران ترامپ دچار شکاف شده بود، مجددا یکپارچه هرچند منزوی در عرصه بین المللی ظاهر شد(۲).
اما بانزدیک شدن انتخابات ریاست جمهوری در امریکا، جنگ به یک موضوع انتخاباتی تبدیل می شود و بایدن امیدوار است قبل از اوج گیری مبارزه انتخاباتی به آن پایان دهد. ترامپ بی شک برای کمک های مالی و نظامی به او حمله خواهد کرد و صداهای مخالف حمایت از زلنسکی، از وال استریت نیز شنیده می شوند.
اروپا
بزرگ ترین بازنده این جنگ اروپاست. سیستم دفاع مستقل اروپائی عملا به نفع ناتو به فراموشی سپرده شد. سلاح های ساخت اروپا به دلیل ناهماهنگی با استاندارد های ناتو، تحمیل شده توسط امریکا، در آن جایگاه چشمگیری نخواهند داشت. صنایع اروپائی وابسته به سوخت روسیه بویژه در آلمان ، موتور صنعتی اروپا، به شدت صدمه خوردند و پس از دهه ها اقتصاد های اروپائی شاهد پدیداری تورمی دو رقمی شدند.
علی رغم این وضعیت فاجعه بار، مخالفت با جنگ اوکراین هنوز در اروپا همه گیر نشده است و رسانه ها در تحمیل «تفکر واحد» همبستگی با کیف که همراه با روس ستیزی است ، نقش جدی بازی می کنند. اینجا و آنجا مخالفت هائی از سوی نیروهای چپ دیده می شود اما اکثریت آنها از وارد شدن به این موضوع اجتناب می کند. راست افراطی نیز که تاهمین دیروز متهم به نزدیکی با پوتین بود در این مورد سکوت می کند و مهاجر ستیزی اش شامل پناهنگان اوکرائینی نمی شود. جورجیا ملونی پس از به قدرت رسیدن در ایتالیا، پیشاپیش همه آتلانتیست ها حمایت نظامی از اوکراین را با افتخار اعلام کرد. در اروپائی که هر چه بیشتر به آغوش راست افراطی می غلطد، اتحاد با این نیروها دیگر قبحی ندارد، در همه جا و از جمله شمال اروپا، سنگر تاریخی سوسیال دمکراسی، دولت هائی با شرکت نمایندگان راست افراطی تشکیل می شود. بدین ترتیب ناسیونالیسم در کنار آتلانتیسم و ریاضت اقتصادی ، تسلط می یابد(۳).
چین
پکن برنده اصلی این جنگ است. در حالی که امریکا امکانات مالی و نظامی با اهمیتی را در اختیار اوکراین قرار می دهد و اروپائی ها هزینه سنگین تری برای انرژی می پردازند، چین در بازار جهانی جای هر شرکت ورشکسته شده در اروپا را می گیرد و در رقابت با آنهائی که از این بحران جان سالم به در می برند، در موقعیت بهتری قرار می گیرد. درست است که چین هم بهای گران تری برای انرژی و مواد خوراکی می پردازد، اما با یافتن وزن سنگین تری در روابطش با مسکو از امتیازات ویژه ای برخوردار می شود. از سوی دیگر پکن در عرصه دیپلماسی که پیش از این در آن نامرئی بود، حضور یافته است و پس از زمین لرزه ای که توافق ایران و عربستان ایجاد کرد، اکنون طرح صلحی را برای جنگ اوکراین روی میز گذاشته که اگرچه غرب آنرا رد نموده اما زلینسکی آنرا مردود ندانسته است. بدین ترتیب پکن با تبلیغ اینکه شوالیه ی صلح است امریکا را به دلیل حمایت نظامی اش از اوکراین که منجر به ادامه جنگ می شود، محکوم می کند. گفتمانی که در «جهان جنوب» که قربانی دیگر این جنگ است، به راحتی پذیرفته می شود.
بدین ترتیب جنگ اوکراین در مرکز تحول بزرگ دوران ما که پایان عصر تک قطبی است، قرار می گیرد. در این چهارچوب نگاهی به دو گردهم آئی در ماه ژوئیه بی ضرر نیست.
مجمع صلح جهانی ( World Peace Forum )
این نهاد که در سال ۲۰۱۲ ، توسط دانشگاه چینهوا در پکن و با کمک موسسه روابط خارجی خلق چین ایجاد شد. اولین مجمع غیردولتی در مورد امنیت بین المللی در سطح عالی چین است و متخصصین جهانی در آن شرکت می کنند. چین با تشکیل این مجمع برآن بود که در بحث های نظری در مورد مسائل ژئوپلتیک بین و استراتژیک حضور داشته باشد و این صحنه را به تیول امریکا و غرب وانگذارد.
جلسه اول و دوم ژوئيه این مجمع بصورت حضوری، پس از دوسال به دلیل کوید، برگزار شد. سخنرانی افتتاحیه مجمع توسط دیلما روسف، در نقش جدیدش بعنوان رئیس بانک توسعه جدید(NDB) که قبلا بانک بریکس خوانده می شد، انجام شد. این بانک رقیب بانک جهانی است که ایالات متحده در آن حق وتو دارد و نقش آن دادن وام به کشورها بدون تحمیل شروط معین در مورد انجام اصلاحات ساختاری نئولیبرال است. دیلما روسل در سخنرانی اش به ویژه به دلار حمله کرد و امریکا را متهم نمود که از آن همچون یک سلاح استفاده می کند. او پیشنهاد دارد که یک پول بریکس ایجاد شود و سیاست های مالی و اقتصادی امریکا را علیه چین یک جنگ اقتصادی نامید.نمایندگان چین در این جلسات با اطمینان از سیاست های دیپلوماتیک خود دفاع کردند و با تکیه بر موفقیت بزرگشان در تشنج زدائی میان ایران و عربستان سعودی و کشورهای خلیج از راه حل صلح پیشنهادی شان در مورد جنگ اوکراین دفاع کردند. آنها با اعتماد نفس فکر می کنند که باد تاریخ در جهت آنها می وزد. در مورد اروپا آنها فکر می کنند که ساختمان خانه اروپائی شکست خورده و جنگ اوکراین نماد آنست و اروپا باید امنیت خویش را مستقل از امریکا طراحی کند و روسیه لاجرم می باید در چارچوب آن قرار گیرد.چینی ها فکر می کنند که خراب شدن روابط پکن و واشنگتن ربطی به رژیم سیاسی شان ندارد و نتیجه تلاش امریکا بر سلطه یک جانبه بر جهان است و قدرت اقتصادی چین واشنگتن را به وحشت انداخته و از اینرو بازوی آهنین خود را به نمایش می گذارند. چینی ها از باز کردن دفتر ناتو در ژاپن به شدت انتقاد کردند و دعوت کره جنوبی، ژاپن ، استرالیا و نیوزلند به جلسه ناتو را یک تدارک نظامی از سوی امریکا ارزیابی می کنند.
هندی ها بر ادامه مناسبات اقتصادی شان با ایالات متحده تاکید دارند و در عین حال از ظهور این « جهان جنوب» بسیار خرسند هستند.(۴)
گردهم آئی ناتو در شهر ویلنیوس در ۱۱ و ۱۲ ژوئيه
این گردهم آئی یکی از مهمترین جلسات ناتو در باره آسیا و منطقه اقیانوس آرام بود. کره جنوبی ، ژاپن ، نیوزیلند و استرالیا به این گردهم آئي دعوت شده بودند . ناتو یک دفتر در ژاپن افتتاح کرد که به دلایل تاریخی موجب نارضایتی کره جنوبی شد. بدین ترتیب نکته مرکزی این گردهم آئی تلاش ایالت متحده برای تغییر ناتو به یک اتحاد نظامی علیه چین بود .امری که مورد تائید کشورهای شرق است و جز آلمان و فرانسه هیچ کشوری نارضایتی اش را اعلام نکرد. تلاش بایدن برای تحمیل این جهت گیری که امروز به تجربه جنگ اوکراین و پوتین هراسی تکیه می کند ، به قبل از جنگ اوکراین باز می گردد . بایدن از ژوئن ۲۰۲۱ در اولین حضورش در گردهم آئی ناتو بر این امر اصرار داشت در حالیکه جنگ اوکراین هنوز آغاز نشده بود.
انتظار زلنسکی برای اعلام تاریخی برای پیوستن به ناتو برآورده نشد. جنگ اوکراین اگرچه موجب تقویت و گسترش ناتو گردید، عملا در سایه استراتژی گشایش جبهه آسیائی این پیمان قرار گرفت.
ناتو بدین ترتیب به یک اتحاد نظامی غربی ، نوعی بازوی آهنین « برخورد تمدن ها» تبدیل شد. امری که می تواند در دراز مدت موجب تقویت « ضدیت با غرب » شود و آنرادر مقابل باقی جهان قرار دهد.
بدین ترتیب با نگاهی به این دو گردهم آئی می توان نتیجه گرفت که جنگ اوکراین باعث عیان شدن روندهائی بود که در عمق پیش از شروع آن نیز جریان داشت. این جنگ پیدایش قطب جدیدی را به نمایش گذاشت که در کنار دوقطب غرب و روسیه-چین، بدون طرد یکی با هردو در ارتباط است و براساس منافع خویش در چارچوب اتحادهائی ناپایدار با هردو بلوک همکاری می کند(۵).
از سوی دیگر سیاست امریکا در تحمیل تحریم اقتصادی بین المللی به روسیه به دلیل تجاوز به اوکراین با شکست روبرو شد. امری که نشانه به میدان آمدن قدرت اقتصادی نوظهوری را داشت. بریکس اتحاد اقتصادی ای که پیش بینی می شد در سال ۲۰۵۰ وزن بیشتری از گروه ۷ پیدا کند ، امسال از آن پیشی گرفت و ۳۱.۵ درصد تولید ناخاص جهانی را در مقابل ۳۰ درصد گروه ۷ به خود اختصاص داد. این اتحاد اقتصادی به مرور زمان، وزن بیشتری در صحنه ژئوپلتیک پیدا کرده است و در صدر آنچیزی قرار گرفته که «جهان جنوب» نامیده می شود. «جهان جنوب» شامل کشورهائی است که سیستم ارزشی ای متفاوت با غرب دارند و دارای گذشته مشترکی هستند.آنها توسط غرب استعمار و یا تحقیر و یا به حاشیه رانده شده بودند. آنها خواستار جایگاه خود در صحنه سیاست بین المللی و شناسائی جهانی هستند.

  میرعبدالواحد سادات 

امروز ( ۲۶ ) سرطان درست نیم قرن از سقوط رژیم کهن سال پادشاهی و حکمروایی دهساله   و نه چهل ساله (در سی سال اول و عمدتأ در دو دهه اول قدرت واقعی بدست صدراعظمان وقت : هاشم خان ، شاه محمود خان و محمد داود بود ) آخرین شاه افغانستان میگذرد .
در تمام این پنجاه سال هیچگاهی ما به نقد علمی و تاریخی این اثر گزار ترین حادثه تاریخ کشور خود نپرداخته ایم .
همه ما به توضیح حادثه پرداخته  و یا قضاوت مینمائیم و  چه بسأ که این رویداد تاریخی را وارونه و نا مستند تشریح مینماییم . موضوع زمانی اسفناک میگردد که تمام هم و غم ما  و ملاک قضاوت ما در مدار شخصیت شاه مرحوم و یا محمد داود فقید دور میخورد و میخواهیم ملامت و سلامت را ثابت نماییم .
نقص کار در کجا است ؟
باید اعتراف نمائیم که فقدان اصلی ما نقد است  که تایید و نفیه کامل را مردود میخواند  . با توصل به خرد و  در پرتو عقلانیت سیاسی میتوان سوال ها را مطرح نمود ، تا در تحلیل ارزش محور حوادث به عوامل اساسی و علت العلل توجه ما معطوف گردد.
بدینرو :
در محدوده یک پست فیسبوک ، بمناسبت روز تاریخی  ( ۲۶ ) سرطان باید  این سوال را  مطرح ساخت که :
جمهوری اعلام شده به جمهوریت مبدل گردید ؟
از قرار معلوم اساس و پایه جمهوریت از همان یونان و روم و از افلاطون و ارسطو تا عصر روشنگری و اندیشه بزرگان اندوره همانند کانت و روسو و فیلسوفان معاصر ، بر دو حاکمیت استوار است :
- حاکمیت قانون
- حاکمیت ملی
که دومی بطور انحصاری بمردم تعلق دارد و این رای مردم است که باید نظام سیاسی را مشخص و انتخاب نماید .
البته در چند قرن اخیر و بعد از قرارداد وست فالیا ، انقلاب کبیر فرانسه  و اعلامیه حقوق همسری و … و اعلامیه معروف استقلال امریکا مفاهیم آزادی ، حقوق شهروندی و دیمو کراسی نیز بحیث ارکان جمهوریت مطرح است .
اکنون این سوال مطرح میگردد که :
ارزشهای متعالی مشروطیت بازتاب اصول جمهوریت نمی باشد ؟
آیا در کشور های  شاهی و متمدن انگلستان ، سکاندناوی ، هالند ، بلجیم و … ارزشهای والای جمهوریت تطبیق نگردیده است ؟
اگر جواب مثبت است ، سوال بعدی را باید چنین مطرح ساخت :
کودتای ( ۲۶ ) سرطان ، اسقاط ( دهه مشروطیت )و   ارزش های  مبین جمهوریت  نبوده است ؟
پارلمان ، حکومت منتخب پارلمان ، احزاب سیاسی و مطبوعات آزاد منحل و تعطیل گردید و به عوض حاکمیت شخص محور و با استبداد رای رهبر ایجاد و طی پنجسال بخاطر تحقق ارزشهای جمهوریت و نهادینه شدن آن کاری ارزشمند صورت نگرفت .
شعار زدگی مزمن باعث ذهول شعور میگردد و بدون شک یکی از دلایل سیر نزولی ما درین نیم قرن ، همین آفت شعارزدگی و چسپیدن به شکل است و مصداق حال ما ، کلام حضرت مولانا است که :
هر هلاک امت پیشین که بود
زانکه بر صندل گمان بردند عود
از بوالعجبی های تاریخ که هستری ضدیت با محمد داود فقید و اصرار مؤلفان قانون اساسی دهه مشروطیت بخاطر درج ماده (۲۴) مبنی بر حرمان خانواده سلطنتی از احراز مقامات بلند دولتی که ملحوظ نظر شخص محمد داود خان بود ، انگیزه برای انتقام و  کودتا گردید  .
بی انصافی است تا افزون بر نقد :
درین روز از خدمات برجسته محمد داود فقید در زمان صدارت  و بعد از اعلام جمهوری بخاطر تغیر چهره افغانستان از عقب ماندگی قرون ، بشاهراه ترقی یاد نه نمایم . او بعد از شاه امان اله شاخص ترین نماد نوگرایی و شخصیت پاک و با اراده نیک به وطن خود بود .
مبرهن است که هیچ شخص ، زمامدار و سیاستمدار مبرأ از اشتباهات نمی باشد و اراده گرایی مفرط ( ولنتا ریزم ) محمد داود فقید و اوج احساس انتقام در وجود او ،  در منجلاب توفانزای سیاست با هزار رمز و راز آن ، افغانستان را در محراق کشمکش های  جیوپولوتیک رقبای منطقوی و بین المللی کشانید و منجر به فاجعه گردید  .
البته آغاز جنگ اعلام نا شده پاکستان و دسایس بیرونی اماج این نبشته نمی باشد و باید جداگانه به آن بمثابه عوامل تضعیف و سقوط نخستین جمهوری  افغانستان پرداخته شود .

با حرمت


زیاتې مقالې …