دودیال
امتحانات چهارونیم ماهه ما پایان یافته بود و رخصتیهای تابستانی شروع شده بود. من وبرادرم غرض گذرانیدن ایام رخصتی با شوق و علاقه ی فراوان با پدرم یکجا عازم قریه ی اجدادی ما شدیم. پدرم اکثراً غرض اشتراک در مراسم فاتحه، خرمن برداری، عروسیها و خبر گیری قلعه، باغ و زمینهایش به قریه میرفت. اما من وبرادرم مصروف دروس مکتب بودیم،