آدمی را گر نه بودستی زبان
مرغ و مور از فتنه بود اندر امان
در جهان هرگز نبود این اختناق
این همه آدمکشی ها و نفاق
زبان
از بم و توپ و اتم نامی نه بود
صلح و جنگ و پخته و خامی نه بود
نا سزا و فحش نشنودی کسی
می نه دزدیدی کسی از کس خسی
هر کسی در هر کجا آزاد زیست
بی هراس و سرخوش و دلشاد زیست
مرز در روی زمین پیدا نه بود
اختلافی بین آدم ها نه بود
هریکی قانع به حق خویش بود
نی کسی شاه و نه کس درویش بود
نی کسی فوج و سپاه آراستی
نی کسی بیش از ضرورت خواستی
نی کسی گفتی که من پیغمبرم
نایب خاص خدای اکبرم
نی بهشتی بود نی هم دوزخی
نی حساب محشر و نی برزخی
نی ز حور و کاخ و جوی شهد و شیر
قصه ها می رفت با این بم و زیر
این کشاکش های پیدا و نهان
ریشه دارد در بُن نطق و زبان
هر فریب و فتنه و فسق و فساد
از زبان و منطق آدم بزاد
با زبان شورا و مجلس می کنند
چور و قتل و فتنه را حس می کنند
بانگ بردارد یکی و دیگران
همنوا گردند با او همزمان
با زبان آغاز هر خیر و شر است
با زبان این مؤمن و آن کافر است
از زبان این شد درست و آن غلط
تا نهایت بر شمارش زین نمط
از پی تنظیم هر سود و زیان
ساز هر برنامه باشد از زبان
صلح و جنگ و اختلاف و خیر و شر
جملگی باشد ز گفتار بشر
گر بُدی اولاد آدم بی زبان
تا ابد پاینده بودی این جهان
کاش این حیوان بی دُم گُنگ بود
بی زبان و منطق و بی بُنگ بود
با غرائز آشنا چون جانور
فارغ از عقل و شعور و درد سر
آنگهی دنیای ما بودی بهشت
هیچ کس افسانه و افسون نه رِشت
عزیزی غزنوی
تورنتو/کانادا