مخمس برغزل فریدون توللی

د اونۍ شعر
Typography
  • Smaller Small Medium Big Bigger
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times


با مکر و حیله کودن و کور و کرت کنند
در منجلاب ملعبه پا تا سرت کنند
بد بین علم و مردم دانشورت کنند
ترسم ز فرط شعبده چندان خرت کنند
تا داستان عشق وطن باورت کنند

+++
خوردم هزار زخم و شدم سینه ریش ریش
زین پس نه میتوان روم این راه را به پیش
حسرت کش صفای دلم نادم و پریش
من رفتم از چنین ره و دیدم سزای خویش
بس کن تو، ور نه خاک وطن بر سرت کنند
+++
بشنو تو از تجارب مایان حکایتی
تقدیر شد هر آنکه بکرده جنایتی
بالا تر است از همه یک بی کفایتی
گیرم ز دست چون تو نخیزد خیانتی
خدمت مکن که رنجه بصد کیفرت کنند
+++
تیر جفا به سینۀ آزادگان بکفت
دیوار و در بگوش خود این ما جرا شنفت
اطراف خود ز گریۀ خونین بشست و رفت
گر وا کند حصار «قزل قلعه» لب به گفت
گوید چه پیش چشم تو با همسرت کنند
+++
یک لحظه همدم تو و یک لحظه درستیز
گاهی حبیب و گاه رقیب اند کینه بیز
هر لحظه با ادای عجیبی به جست و خیز
بر زنده باد گفتن این خلق خوش گریز
دل بر منه که یک تنه در سنگرت کنند
+++
دیوانه چون به بزم مجانین معلم است
بازی به ساز و نغمۀ اغیار لازم است
پستی و رفعت از شف دستار ملهم
در آن وطن که قدرت بیگانه حاکم است
رو خار ره مشو که چو گل پرپرت کنند
+++
هر سنگ خاره همسر گوهر شود عزیز
پست و بلند هر دو برابر شود عزیز
هر قلتبان منادی منبر شود عزیز
« نابرده رنج گنج میسر شود » عزیز
رو دیده باز کن که چه در کشورت کنند
+++
بیدار شو به پهلوی اهل هنر مخسپ
زین بیش بی چپاول دینار و زر مخسپ
غارت نما و چور ز هر رهگذر مخسپ
بازارغارت است تو نیز ای پسر مخسپ
گویی بزن که فارغ ازین چنبرت کنند
+++
فرسوده ام سلامت اعضا به رنج عمر
بردم خساره زین همه سودا به رنج عمر
آموختم ندامت و حاشا به رنج عمر
من آزموده ام ره تقوا به رنج عمر
زین راه کج مرو که سیه اخترت کنند
+++
غبن و دروغ و غدر و خیانت درایتی ست
برلب میار گر به ضمیرت شکایتی ست
افسانۀ سعادت مردم روایتی ست
(در چاپلوسی)1 ای دل غافل حکایتی ست
گر یادگیری از همگان برترت کنند
+++
مجرم اگر ز پنجۀ قانون رمید و رست
زاهد برای جرم و جنایت کمر ببست
بنما دلی که از تب این ماجرا نخست
مام وطن به دامن بیگانه خفته مست
دل بدگمان مکن که چه با مادرت کنند
تورنتو/کانادا
عزیزی غزنوی