ما را به جرم باور و پندار می کشند
در راه عام و خانه و بازار می کشند
این عاملان وحشت و کشتار و انتحار
ما را به نام ملحد و کفار می کشند
بی جرم و بی گناه بدون جواب و پرس
پنهان ز دید خلق و پدیدار می کشند
مرد و زنان و کودک معصوم شهر را
در شعله های آتش وسنگسار می کشند
با نعره های پیهم تکبیر این گروه
با چوب و سنگ و قمه و رگبار می کشند
آدمکشان شیفتۀ کوثر و بهشت
پیر و جوان و سالم و بیمار می کشند
از خاطر رضای خدایان و کتخدای
ما را همین قبیلۀ دیندار می کشند
اصحاب فضل و حرفه و علم و طبیب را
این جاهلان صاحب دستار می کشند
این پیروان جهل و خرافات بی دریغ
ما را به جرم عاقل و هشیار می کشند
از بس که در قساوت قلب اند بی نظیر
بنگر چه قدر کشته و بسیار می کشند
آموزگار و افسر و نطاق را همه
اشرار بی ارادۀ غدار می کشند
ما را به جرم قوم و زبان و تبار و سمت
این مردم پلید تبهکار می کشند
یک مشت بردۀ عرب و اهل پشم و خشم
ما را به جرم لهجه و گفتار می کشند
خاموش ای عزیز که این فرقۀ شریر
اکنون ترا به گفتن اشعارمی کشند
عزیزی غزنوی
تورنتو/کانادا