عزیزی غزنوی
مطرب بیا و زخمه بتار رباب کن
فارغ مرا ز تاب و تب اضطراب کن
روشن روان ز فیض دم آفتاب کن
صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
+++
بنیاد دهر نیست بجز کاسۀ حباب
دل بستگی خطاست به بنمایۀ سراب
نتوان نمود تکیه به تمکین خاک و آب
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام بادۀ گلگون خراب کن
+++
بگذشت عمر در تب و تاب گداز و درد
خم گشت قامت من و رخسار گشت زرد
چند از لهیب سینه برآریم آه سرد
خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد
گر برگ عیش میطلبی ترک خواب کن
+++
آنگه که روزگار تن از جان جدا کند
خاک مرا وسیلۀ باد هوا کند
زان پس بدست کوزه گرانم رها کند
روزی که چرخ از گل ما کوزهها کند
زنهار کاسۀ سر ما پر شراب کن
+++
جز خاک راه کوی خرابات نیستیم
هرگز به فکر کشف و کرامات نیستیم
یک ذره متکی به عبادات نیستیم
ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم
با ما به جام بادۀ صافی خطاب کن
+++
من فارغم ز زحمت تزویر زاهدا
دلق و ردا و صوف مبارک بود ترا
کردار خوب و بد همه دانسته ایم ما
کار صواب باده پرستیست حافظا
برخیز و عزم جزم به کار صواب کن
11 فبروری 2019
عزیزی غزنوی
تورنتو کانادا