مطالعۀ انقلاب و پیآمدهای آن از مهمترین موضوعات تحقیق در علوم اجتماعی، بخصوص در بحث جامعه شناسی انقلاب محسوب میشود. و از آنجا که انقلاب به ندرت رخ میدهد، پیآمد های آنها زمینۀ مناسبی برای انجام تحقیقات علمی و طرح آزمون نظریههای جدید و در کل تلاش برای فهم بیشتر این پدیده تلقی میشود. با رشد جامعه شناسی در قرن نوزدهم میلادی، بهره گیری از علوم مختلف برای بیان جریانهای اجتماعی نیز معمول گردید و در نتیجه بسیاری از اصطلاحات و واژههای
رایج در علوم دیگر؛ چون علوم طبیعی و مانند آن در جامعه شناسی نیز بکار گرفته شد که از جمله میتوان پی آمد های انقلاب را نام برد. در واقع مطالعۀ مسألۀ انقلاب؛ خاستگاه اختلال ها، بی ثباتیها، شکافها و پیشگیری از بازگشت مجدد به گذشته است. هر حکومتی و یا جامعه يیدر طول حیات خود سردچار مشکلات، دشواریها و تضادها میشود که اگر راه حلی را برای آنها جستجو نکند، طریق زوال و انحطاط را میپیماید. با مطالعۀ انقلابهای بزرگ در گذشته در مییابیم که مصلحان اجتماعی گامهای اولیه را با مؤفقیت بر میدارند و حکومت را ساقط و وضعیت جدیدی را بر جامعه تحمیل و تمام ساختارهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را متحول میسازند. ولی در تحقق اهداف انقلاب و بنای یک جامعه ایده آلی که مطلوب همگان باشد، دچار چالش هستند. این وضعیت را ما، در بسیاری انقلابات ازجمله «انقلاب ثور» تجربه کرده ایم. تاریخ نشان داده است که در جهان پس از هر تحول سیاسی قهرآمیز، مانند،انقلاب، کودتا و شورش و اغتشاش که باعث سرنگونی حکومت برسرکار میشود، همزمان منجر به تغییرات و دیگرگونی های درعرصه های سیاسی و اجتماعی نیز میگردد.
یکی از خصایل بارز و درخور توجه تمام انقلابات جهان، جوش و خروش مملو از احساسات انقلابیون است. اگر به برخی انقلابات بزرگ جهان نگاه کنیم، دیده میشود که تمام دیگرگونی های قهرآمیز و انقلاب ها با عملکردهای افراطی توأم بوده اند و با طرزتفکر «هرکه با ما نیست دشمن ماست»، عمل میکردند. بطور مثال در انقلاب کبیر فرانسه هنگامیکه زندان باستیل توسط انقلابیون فتح گردید و حکومت شاهی سقوط کرد، دوران عملکرد وحشت آور بر سراسر فرانسه سایه انداخت. انقلابیون فرانسوی هر کسی را که به سلطنت و اشراف ارتباط داشت، بدون چون و چرا اعدام میکردند و آنقدر آدم کشتند که خودشان نیز از این همه کشتارها خسته شدند. این دوران وحشت و دهشت بالاخره با محاکمه و اعدام انقلابیون افراطی به پایان رسید. چنین عملکردها را میتوان در انقلاب اکتبر، انقلاب سرخ چین، انقلاب ثور، انقلاب ایران وغیره انقلابات جهان مشاهده نمود که باعث قتل میلیون ها انسان گردیده است و این سرشت و کرکتر اکثر انقلابات جهان بوده است. سال های نخست انقلاب ، دوران شور و شعف انقلابی است؛ یعنی عقلانیت و منطق در اوایل انقلاب ها جایگاه متعلق به خود را از دست میدهد. درعوض آن اعمال و رفتار تند، دیوانه وار و قهرآمیز مورد توجه انقلابیون است. در سال های اول هر انقلاب، شعور ذاتی انقلابیون جای خود را به شور و افراط گری میگذارد. این صفت بر جسته تمام انفلاب ها است که کنترول این شور و هلهله، یکی از هنرهای رهبران پوپلیست است که میتوا نند انقلابیون را به چپ و راست بچرخانند. در کشور های عقب مانده، اکثراً این تحولات بمنظور مبارزه با ظلم و بی عدالتی و کسب آزادی صورت میگیرد و در نخست از پشتیبانی مردمی برخوردار میباشند. از این رو از قدرت فوق العاده برخوردار است و هرکاری که دل شان بخواهد، میکنند. مگر معمولاً عملکردهای شان در مطابقت با اقتضای جامعه نمی با شد. یعنی هرمقام و هر رفیق و آشنا و قوم و خویش کودتاچی و انقلابی، دست به اقداماتی میزنند که مطابق به شوق و ذوق حکومت جدید است. به هرحال میدانیم که تمام انقلابات قرن گذشته در سطح جهانی؛ چه در اروپا ، چه در امریکای لا تین و آسیا و افریقا شکست خورده اند و بر خلاف آن دوران «روند انقلابات ببرگشت ناپذیر» همه برگشت پذیر گردیده اند. این مسأله بیانگر آن است که اصلاً انقلاب راه درستی برای گذارجوامع نیست، شاید آخرین و جبری ترین آن با شد. به عبارۀ دیگر، تا وقتی که جوامع بتوانند از راه های طبیعی تکامل یا ایولوشن به تحولات و پروگرس دست پیدا کنند، دست بردن به عمل انقلابی و قهرآمیز، مورد نخواهد داشت. زیرا سخن انقلاب، سخن عقلی نیست؛ بلکه شور و هیجانی ناشی از روان های آشفته است. مهم ترین نکته که در بسیاری از کشورهای جها ن تیپ افغانستان توجه را بخود جلب میکند، این است که نو به قدرت رسیده گان هرآن چیزی که به حکومت قبلی ارتباط داشته، نابود میکنند و از همین جا اشتباهات بزرگ آغاز میگردد. یکی از این حوادث، کودتا یا تحول یا« انقلاب ثور» است ، که به قول قوماندان آن «این انقلاب در نوع خود بی نظیر و تیپیک بود». شاید به این خاطر تیپیک باشد که در این جا انقلابیون به عاشقان «جزبه ئی» رهبران مبدل شده بوده اند و هر بی احترامی نسبت به رهبران و انقلاب را خیانت به وطن تلقی می کردند. از تیپیک بودن انقلاب یکی هم صف بندی تمام نیروها، به دو اردوگاه بود ، به این معنی که تمام نیروهای چپ و راست یا برله « انقلاب ثور » و یا برعلیه آن بودند. نه تنها گروه های داخلی، بلکه قدرت های بزرگ جهان نیز تمام سلاح های مدرن خود را در این جا به آزمایش گذاشتند. فقط از همین نقطه نظر میتوان پذیرفت که «انقلاب ثور» واقعاٌ بی نظیر بود، چون به میدان مسابقات و لابراتوار« اردوگاه سوسیالزم» و«اردوگاه امپریاليزم» مبدل شده بود. مشکلات مهمی که دامنگیر این تحول گردید، عبارت ازیک مشت وعده ها و شعارهای خارج از توان و قدرت حکمای وقت بود. و فقط در همین جاست که شعارها و عملکردهای شان باعث تخریب دیدگاه مصلحت اندیشی در وطن شد. و زمانیکه نشۀ انقلابی از سر شان پرید و چشمان را باز کردند، دیدند که دنیا به ایشان به چشم دیگری می نگرند. اکثر رهبران انقلاب واقعاً در حالت سکر حکومت میکردند و در هوا میزیستند. اگر اعضای حزب ( که بدون شک اکثریت آنها، دلشان بخاطر خدمت به وطن می تپید و هزاران کس ایشان بخاطر همین هدف مقدس، جان های شیرین خود را از دست دادند که یاد شان گرامی باد) از بالائيها در مورد عملکردهای عجیب و غریب شان سوال میکردند، جواب میگرفتند که رفقا؛ در تمام انقلاب ها چنین بوده، لذا این گپ نو نیست و باور داشته باشید که رفقای شوروی وضعیت را خوبتر درک میکنند. سوالات به این نوع پاسخها خلاصه میگردید، رفقا ! تشویش نکنید ! به قول داکتر نجیب الله فهم اکثر رهبران در سطح بسیار نازل بود و حد اقل درکی که از جامعه و مارکسیزم داشتند، آن هم ناقص بود. این حرف بسیار دقیق بود، زیرا همه شعارهای شان را «مرگ بر امپریالیزم» و «زنده باد دژ تسخیرناپذیر صلح و سوسیالیزم» تشکیل میداد، که این شعارها منافع ملی کشور را بسیار آسیب پذیرساخت. آگاهی سیاسی در صفوف هم اکثراً در سطح نازل قرار داشت . روابط حزبی هم اغلباً بر روی رفاقت های شخصی استوار بود، نه بر بنیاد درک و فهم از کدام مکتب و تشخیص اوضاع کشور. اعضای حزب به قول داکتر اکرم عثمان «حزب را به چشم کعبۀ آمال شان می بینند و مانند یک عابد ایثارگر و با وقف، سعادت دین و دنیای شان را در متابعت از رهبر و سازمان میدانند. آنها که ذره ای در ایمان شان خدشه وجود ندارد، به واقع خود را نخستین رسولان عصر جدید میدانند و باور دارند که با کار و کوشش و رزم آنها، جامعۀ آرمانی عدل و داد و رفاه عمومی و سعادت همگانی ساخته خواهد شد و ازین سبب مرگ را خیلی ناچیز و بی اهمیت میبینند و با طهارت و شهادت علیه ناپاکی، دغلبازی، ترس و جبن میجنگند»۱۲۰. به این دلیل تفکیک و شناختن دوست و دشمن، در مطابقت با منافع علیای کشور هم دشوار بود. با این هم به عامل درونی چندان وقع گذاشته نمیشد؛ در حالیکه روند تحولات سیاسی را قبل از هر چیز روابط داخلی تعیین میکند، اینکه نیروهای خارجی چگونه و چرا از آن استفاده میکنند، امر بعدی است. در این هم تردیدی وجود ندارد که خارجی ها به تعقیب منافع خود هستند. ازلحاظ سیاسی هر قدرحکومت عقب مانده تر و ضعیف تر باشد، امکان رخنه کردن عامل خارجی درآن بیشتر است. همان طوریکه گفته شد، درانقلابات کلاسیک مسألۀ سرنگون کردن نظام و ازبین بردن تمام ساختار هاست و جانشین کردن و استقرار نیروهای انقلابی در همه دستگاه های دولتی از وظایف مهم این دولت است. برهمین مبنا در« انقلاب ثور» ۱۳۵۷، این نیرو های انقلابی بودند که تمامی ارگان ها و دستگاه های اداری را اشغال کردند. تحت نام انقلاب وحفظ آن بسیاری نیروهای که در حکومت قبلی مشارکت داشتند، زندانی و یا از حکومت طرد گردیدند. درهمه عرصه های زنده گی انقلابیون دخالت کردند، حتی تعداد زیاد عناصری که در ابتدای انقلاب شرکت داشتند، ضد انقلاب شناخته شدند و آنها را از حزب و دولت اخراج، زندانی و سرانجام عده ای را تیرباران کردند.
خلاصه احساسات به اوج خویش رسیده بود و درمقابل انقلابیون بی باک، هیچ کس را مجال گپ زدن نبود. آرام آرام اوضاع قسمی شد که دهقانان و زحمتکشان سلاح بدست گرفتند و علیه مدافع خویش قرار گرفتند، به دلیل اینکه شعارها و عملکرد انقلابیون متناسب به شرایط جامعه افغانی نبود و رهبران هم، رفته رفته مصروف انتقام گیری ها و ترکاندن عقده های شخصی خویش گردیدند. انقلاب ثور مانند طوفان، بسیاری از پدیده های سر راه خویش را جا و بیجا روفاند. وقتیکه طوفان میوزد، بسیاری از باد های ملایم و روحنواز خفه میشوند و زیر پاشنه های طوفان میشوند و یا شاید جزء طوفان شوند . طوفان همزمان کور وکر است، صدا وآه کسی را نمیشنود و به پیش میرود. این انقلاب نه تنها در زمینه های جانی تلفات وارد کرد، بلکه به همین شکل در بخش های هنری نیز صداها را (مانند احمد ظاهر هنرمند پُرآوازۀ کشور و آهنگ سازمشهور نینواز) خاموش ساخت. نه به این خاطر که آنها طرفدار و یا ضد انقلاب بودند، بلکه بخاطر این که در مسیر طوفان انقلاب قرار گرفتند. خلاصه انقلاب ثور آتش بود که حتی هواداران خویش را بلعید و سوختاند؛ نه تنها آنان که حاضر به فدا کردن جان در راه آن بودند، بلکه بسیاری دیگر که به خاطر نجات شان از فقر، انقلاب صورت گرفته بود، نیزضربه خوردند. طبیعی است، حکومتی که به خشونت به قدرت برسد، با خشونت و بی عدالتی هم حفظ میشود. با پیروزی «انقلاب» همه آنانی که هیچگونه نقش درآن نداشتند و حتی هیچگاه در تشکیل آن حزب نبوده اند، مدعی شرکت در آن شدند. به عبارۀ دیگر، زمینۀ خوب برای عناصر استفاده جو و لومپن ها مهیا گردید. لومپن ها مردمی متزلزل و ابن الوقت هستند و برق آسا در خدمت هر مقام قرار گرفته و«شوق شان را زود پیدا میکنند»، اینها بزودی تغيیر عقیده میدهند، به این معنی که می توانند یک روز کمونست و روز دیگر مجاهد شوند. معمولاً مردمی هستند جاه طلب چاپلوس و شعار دادن به نفع قدرتمندان کسب و کاری اساسی شان را تشکیل میدهد، نظربه وضعیت سیاسی، دین و رهبر خود را هم عوض میکنند و اینها پیوسته در حالت نوسان زنده گی میکنند. این پدیده در فقر قانون و در هرج و مرج، بازار پیدا میکند و با استفاده از چنین روش ها است که لومپن ها درعقب ماشین قدرت قرار میگیرند و در همچو لحظات است که لومپن ها تا سطح به اصطلا ح رهبران فرکسیونها و قهرمانان ملی، آگاهانه و یا غیر آگاهانه توصیف و تمجید میشوند. تراژدی اصلی زمانی آغاز میگردد که انقلابیون و تحصیلکرده گان که هدف شان اعمار و آبادی وطن بود، در عقب لومپن ها در حرکت افتیدند. اینها به دلیلی اخلاق موسمی که دارند، همیشه در میان جادۀ کفر و مذهب در حالت نوسان قرار میگیرند، یعنی یکروز از اسلام وصف میکنند و روز دیگرعلیه آن قرار میگیرند. در تسلط چنین فضا بر آسمان وطن بود که عناصرشریف و دلسوز وطن، از حزب و دولت، کنار زده شدند وعناصر فرصت طلب در اهرم های قدرت قرار گرفتند و بر اقتضای منافع شخصی و فرکسیونی خویش عمل کردند، نه بر اقتضای منافع و مصالح کشور. بعد از سال ها، وقتی اوج شور انقلابی به پایان رسید وکم کم عقل و شعور جای احساسات انقلابی را گرفت، عده يی متوجه شدند که کوهی عظیم از مشکلات و نابسامانی ها (که بدست خود خلق کرده بودند)، در برابر شان قرار دارد. به همین دلیل داکتر نجیب الله از تعقیب راه رشد غیر سرمایداری و سمت گیری سوسیالستی به دلیل غیرعملی بودن آن، دست بر میدارد و در پروگرام حزب ارزشها و معیارهای را که بر واقعیت های جامعه استوار بود، اصل قرار میدهد. به همین ترتیب رهبری جدید بخاطر قطع جنگ و آشتی ملی، خود را به هر در و دروازه رساند، ولی عناصر متعصب چپ و راست، از داخل و خارج حزب و دولت، علیه آن قرار گرفتند و تا آن که او را به دست پاکستانی ها سپرده و به چوبۀ دار آویختند. با فرا رسیدن چنین روزهای، لا زم است آنها یکبار از روی وجدان به گذشتۀ شان نگاه کنند که چه کارنامه های از خود بجا گذاشته اند؟ برخی ازاین رهبران و تئوریسن های ح. د.خ.ا، از مدتی بدینسو از صف انقلابیون به صف گله یون پیوسته و ارکستر قوم پرستی را براه انداخته و آهنگ «خراسان» بجای «افغانستان» را سرداده اند و این را شعار اصلی خود ساخته اند؛ به قول کاندیدای اکادمسن سیستانی «گمان میکنند که با تغییر نام افغانستان به خراسان، همه چیز گل و گلزار میشود» ۱۲۱، و مسایل ملی که یک پروسه تاریخی است، به یکباره حل میگردد، گرسنه ها شکم شان سیر میشود، بی خانه ها صاحب خانه میگردند، بیسوادان با سواد و بیماران شفا می یابند. اینان با این تصورات خام خود، می خواهند بازهم یک گرۀ دیگر بر کورگره های اجتماعی جامعۀ افغانی بیفزایند و کشور را بسوی جنگ داخلی و تجزیه سوق دهند. ازبرکت این بازی های کودکانه چنان فضا برکشور مستولی گردید، هرکس که به عدالت و برابری ترقی و پیشرفت اعتقاد داشت و از لزوم تلاش های جمعی برای تأثیر گذاری بر سرنوشت و سهم شان در کشور سخن میگفت؛ بی عقل، ساده لوح و یاوه سرای لقب گرفت. با وجود تمامی این نابسامانی ها، انقلاب را نه باید تنها در ویرانی های که به جا گذتشته، بلکه در دگرگونی های عظیم که از خود به جا گذاشته، نیر میتوان ارزیابی کرد. در این دوران کار های به نفع مردم و وطن نیز انجام گرفته، که نمیتوان از آن چشم پوشی نمود و در مقایسه با سلطنت چهل سالۀ «بابای ملت» و حکومت مجاهدین- طالبان، آنرا چنین میتوان تعریف کرد: در دوران « "ملحدین" صدها باب مکتب و مراکز صحی مختلف در اطراف و اکناف وطن اعمار گردید، در این دوران در سراسر کشور کورس های سواد آموزی بر پاشد، سرکها اسفالت گردید، مؤسسات تحصیلات عالی و موسسات خانه سازی توسعه یافت، هزاران محصل و شاگرد در رشته های مختلف جهت تحصیلات متوسطه وعالی به خارج کشور فرستاده شد. ایجاد اتحادیه ها، انجمن ها و هنر و موسیقی، رونق گرفت. بدون شک که «انقلاب ثور» در بیداری مردم از «خواب خرگوش»، نقش بسزای داشت؛ انقلاب ثور یک آزمون گاه برای تمامی سیاسیون وطن دوست، عاشقان مردم و کشور(نه عاشقان رهبران) گردید، تا افکار خویش را از سر، مورد سنجش مجدد قرار دهند و از عشق های رمانتیک نسبت به «ارمان شهر»، ژست های احساساتی و ویرانگر که مورد آزمون قرارگرفته، بطرف واقعیت های جامعه حرکت کنند و از افراط و تفریط در این مورد حذر نمایند. در جلد «دوم کوچۀ ما»، اثر داکتر اکرم عثمان، میخوانیم که «اکثر حزبی ها کماکان پای در سنت دارند. دوگانگی شخصیت، اعضای حزب را وا داشته که بر قوم و قبیله، لباس گشادۀ ایدیالوژی را بپوشاند. همین تناقض جدیترین مانع پیشرفت و دوام شان است»۱۲۲. همان طوریکه در بالا ذکر شد سردیها و گرمیهای انقلاب ثور، جراحت های بسیارعميق بر روح نسل نو گذاشته؛ جراحت های که مانند آینه گذشته، هرگاه یک بار در مقابل چشمان ظاهر میشوند و یادآور حوادثی هستند که چندان خوش آیند نیستند. جراحت های که انسان را به بازاندیشی و باز نگری وا میدارد. این بازنگری در مورد ابهامات است که به خود اندیشی نیز باید پرداخت. البته که آدم با هر دفعه باز اندیشی، جواب متفاوت از جواب قبل میگیرد، ولی آیا میتوان جواب این همه چراها را در یافت؟ حقیقت این است که ما، در کل مردم ارمان گرا بودیم، یعنی آرمان ما چیزی و واقعیت های جامعه، چیزی دیگر بود و هر پديده را، آرمانی فکر می کردیم. جامعه شناسان بر این باور هستند که انسان ها قدرت و توان این را دارند تا مافوق تجارب انسانی و واقعیت ها، قدم بردارند و چیزی غیراز آن چه است در خیال خود بسازند و تا سرحد مقدسات و پرستیدن پیش بروند. زمانیکه به یک شی جنبۀ آرمانی داده شود، آن شی ارزش خاص می یابد. در این شاید جای بحث نباشد که انسانها هر شی زیبا و نیک را دوست دارند و هوس داشتن و یا رسیدن آنرا در سر می پرورانند و دراین راه، تا جای پیش میروند که امکان تحقق آن بعید است، ولی همین آرمان را یک امر قطعی و غیر قابل تردید میدانند. بطور مثال آرمانگرایان ایدیالوژیها از هر نوع آن که باشند، چه مذهبی و چه غیر مذهبی از این جمله اند. اعتراف باید کرد که نویسندۀ این سطورهم از جمع همین آرمانگرایان بودم و حاضربودم تا به قیمت جان خود بخاطر پیروزی آرمان های خویش برزمم. طبعاً قضاوت مان هم بر ارزشهای آرمانی متکی بود نه بر واقعیت های موجود جامعۀ ما. انقلابیون آرمان گرا بمنظورعملی ساختن آرمان های خویش، حتی در حوزه های خصوصی مردم هم مداخله میکردند، مانند صدور فرامین گوناگون شورای انقلابی وقت. و به این ترتیب همین انقلاب این دنیای آرمانی را به قیمت جان هزارها انسان «دوست» و «دشمن» این سرزمین تجربه کرد. دراین میان، رهبران انقلابی بارها مورد سوالات جوانان قرار گرفتند، چه کردید؟ این شماها بودید که سرنوشت مان را چنین رقم زدید و ما را به گودال بی هویتی و عدم تعادل روحی سوق دادید. این سوالها در هر حال، آن علامۀ آغاز استقلال فکری نسل نو است. بدون شک که مسؤول این حوادث، انقلابیونی هستند که داوود خان را با خانواده اش به فجيع ترین شکل به قتل رساندند، مسؤول کسانی هستند که به سرنوشت ملت افغان با مجاهدین معامله کردند و این معامله زمینۀ به قدرت رسیدن طالبان را نیز مساعد ساخت. باید گفت که این انقلابیون از میان همین مردم برخاسته بودند، ولی نه از روی مطالعه و تجربۀ سیاسی، بلکه با نشان دادن جرئت و شهامت و تحمل زندانها، شهرت پیدا کردند و به رهبران زحمتکشان و رنجبران مبدل شدند که به این صورت هدف خود را برابری و مساوات قراردادند. دریغا که اینها در حالیکه خود در سطح فرهنگی همان مردم بودند، ولی اساس کار خویش را بر بنیاد شرایط همان وقت نگذاشتند. شاید علت آن این باشد که نه وضع اجتماعی، سیاسی و فرهنگی چنین امکانات را میسر میساخت و نه هم آنها خود به شناخت ضرورت یک فکر مستقل اجتماعی رسیده بودند. لذا عدم موجودیت بنیادهای تعلیمی و تربیوی برای رشد فکری مستقل، موجب ایجاد ترس و وحشت از آیندۀ نامطمئن گردیده که همچو وضعیت نمایانگر ناتوانی انسان است. در دنیای آرمانی دو چیز وجود دارد، در داخل یک قلمرو «دوست» و «دشمن» و در سطح جهانی«اردوگاه سوسیاليزم» و «اردوگاه امپریالزم» و «جهان اسلام» و «جهان کفار». دیده میشود که چقدر ساخت و بافت این جوامع و جهان مغلق را ساده ساخته بودند. هرکس یا باید در قطار دشمنان باشد و یا در قطار دوستان. تاکید بر فردیت شخص و یا هر چیزی از فردیت اغلباً با توهین و حقارت و حتی مرگ منجر میشد. در مجموع آرمانگرایان مذهبی و غیرمذهبی در فکرعدالت هستند، اما عدالت که خود شان آرمان دارند، که این عدالتی است مطلق و هیچ جای برای نسبیت نمی گذارند. از وقتی که انسان پا به دنیا گذاشته، پیوسته در فکرعدالت بوده است که ایدیالوژی های مختلف اعم از مذهبی و هم غیرمذهبی وعده های فراوان آسمانی و زمینی داده اند. اینکه این عدالت چه زمانی محقق میگردد، سوالی است در پرده ابهامات! در کل اینها خود را موظف میدانند تا توده ها را بیدارساخته و رهبری کنند و این توده ها احتیاج به اگاهی دارند، آگاهی از دوست و دشمن، آگاهی و اطاعت از رهبران خطا ناپذیر، تعهد در برابر وظایف و اهدافی که رهبران تعيین کرده اند. پیروی ازموازین اخلاقی و آرمانی، دوری از خواهشات فردی، آماده گی برای هر نوع از خودگذری و قربانی در برابر آرمان های انقلابی. خلاصه چه در مقیاس وطن مان و چه در مقیاس جهانی، به این اندیشه هستند که انسان طوری باید حرکت کند، چنان که از ایشان توقع برده میشود. براساس همین مدعا، جزئی ترین سرکشی و عدم اطاعت را در این کار زار گمراهی و عدول از پرنسیپ های «زرین» تلقی میگردد. از دیدگاه جامعه شناسان، چنین اندیشه ها ناشی از این میشوند که "انسان تشنه قدرت است". تجارب نشان داده که مسألۀ قدرت بخصوص در جوامع سنتی، همیشه در قامت شخصیت های کاریزماتیک تبارز میکند . دلیل آن، غیابت نهادهای مدنی و فرهنگی است که بهترین بستر رشد همچو افکار و ارمان های انقلابی شده می تواند. حالا زمان آن فرا رسیده که ما، عاشقان رومانتیزم انقلابی باید با آرمان های انساندوستانۀ خویش به گذشته نگاه کنیم. بدبختانه «انقلابیون» ما، فاقد این کرکتر هستند که با گذشته های خود، برخورد انتقادی نمایند. حتی چیزیکه خود انجام داده اند، شهامت و جسارت نقد آن را ندارند؛ بر خلاف در صدد آن هستند تا برای آ ن توجیه های تیورتیکی پیدا نمانید. و اگر چنین چیزی میسر نگردید خود برایش می تراشند. علی الرغم این همه، نسل ما با تمام خیالها و آرمان های که در سر داشت، در استقرار حکومتی ممد واقع شد ه اند که در نتیجۀ جنگ های درونی و انتقام گیری های شخصی رهبران و در نهایت آن فاجعه آفرید. آهسته آهسته حتی همین آرمان ها هم فراموش گردید و به شکل تراژیک با دستان خویش نظامی راسقوط دادند، که بهترین فرزندان وطن برای بقا و استقرار آن قربانی شده بودند.
برگرفته شده از کتاب برخی مسایل جامعه شناسی افغانی .ب. مومن