نویسنده: ولي الله ملکزی
برگردان: عزیزی غزنويشام هشتم ثور ۱۳۷۱ را خوب بیاد دارم، من با چند تن خبرنگار عربی در موتر چهارم از کاروان فاتحین نشسته بودم. روشنی عصر، کوههای سر به فلک ماهیپر را محکم در آغوش گرفته بود که ما به پلچرخی رسیدیم. از گودالهای آدمخوار پولیگون کمی آنسوتر، به دیوار سمت راست متوجه شدم که با خط درشت یک سطر نوشته شده بود:
« قشنگ، ارزان، بادوام ». در کنار سرک کند و کپر، یک دسته کابلیان وحشت زده با گلهای پلاستیکی به استقبال ما دست شور می دادند. نعره های تکبیر مجاهدین، در ساختمانهای بلند مکروریان هنگامه می آفرید. ناهید، شاید در منزل چهارم خوشحال نشسته تا قافلۀ پیروزمندان را تماشا کند.
شفق آسمان کابل را نظر انداختم که هنوز زرد بود، اما نه نمې دانست که به زودی سرخ خواهد شد. در خواب و خیال کسی هم نه می آمد که سالار ملیشه ها، برای یک جناب جهادي، منزلت خالد بن ولید و برای یک عالي مقام مجاهد دیگر، فرزند عزیز خواهد بود. هیچ کس توقع نداشت که مسابقۀ خونین در بین افراد رئیس جمهور و صدراعظم یک قصۀ رسوای تاریخ خواهد شد. ملا و امی، همه به این باور بودند که نظامهای خلق و پرچم، بر خلاف دین و دینداران در سنگر دشمنی نشسته اند. ولی هیچکس عقیده نداشت که پایه های برق، دفاتر دولت و پلچک ها نیز کافر باشند.
چند روز نگذشته بود که طیاره های وطن عزیز، تانک ها و راکت ها آن، اره اره در لاری های زباله به طرف پایین برده شود. تا در فابریکه های ذوب آهن همسایګان، از آنها کتاره، زنجیر و پنجره ساخته شود. اگر لشکر هلاکو کتابخانه ها و جبه خانه های بغداد را در نهر های دجله و فرات انداختند، هم علت آن معلوم است و هم معلول آن! اما اینجا همه چیز نذرانۀ هوسهای آنانی شد که خود را فرشتۀ های نجات می گفتند! بعد از چند سال انګشت شمار، آنها رفتند و دیگران آمدند. در ارګ به جای کوچ و صوفه های لوکس، توشک ها روی زمین انداخته شده، یک نظام نوین سياسي و مذهبي از نوع خود حاکم شد. آنگاه شهر کابل از فضا، به ګونه فوتو شاپ هیروشیما دیده می شد. اما اگر کسی بیست سال بعد، همین امشب از کلکین طیاره پایین نگاه کند حتما تعجب خواهد کرد که این همان کابل است یا دوبی و استانبول؟
شعارها، ترانه ها و سلیقه های تفنگ داران در گردهمایی های اخیر در کابل، فاریاب و بامیان نشان داد که طرفداران آشکار نظام موجود، چندان تفاوتی با مخالفین مسلح آن ندارند! اگر ملیشه ها حالا هم ذهنیت جنګ و بغاوت سیاسی را دارند؛ یا بیگانه پرستان به ارزشهای ملی؛ ارزش ندارند؛ آنگاه همه میدانند که در ریش دزد خس است و قابل توجیه هم هست. ولی تصور عمومی این بود که نسل نوین ما به جای تفنگ، قلم و به جای نفرت فرهنگ دوستی و آشتی را زنده و تقویه خواهد کرد. اما چنین معلوم میشود که این قشر تنها به آن ماده ها و بندهای قانون اساسی و ارزش های ملی پابند اند، که به اشتهای اینان برابر باشد و یا وجاهت ایشان را حفظ مې نماید.
طیاره های کارشناسان و مشاورین گریس بند از غرب به کشور ما آمدند، عدۀ هم میهنان تصور می کردند که این افراد در چوکات اصول و قانون تربیه شده و تجربه کاری نیز دارند، حتما این وطن را باغ حرم و همردیف رقیبان خواهند کرد. اما این آرزو ها، رفته رفته به سراب خشک تبدیل ګردیده و واژگون شد. مشکل این نیست که اینها تابعیت دوگانه دارند، و یا هر یک شان از ده تا بیست برابر مامورین عادی معاش میگیرند. مشکل این است که اینان نه خواستهای مردم را درک کرده توانستند و نه خود را با باورهای عمیق مذهبی مردم آشنا کرده اند. ازینرو، من فکر می کنم شاید در جبین این ملت بیچاره نوشتۀ تقدیر از همان آغاز همین گونه کژ وژ نقش بسته باشد.
مفهوم ملت ازلی است یا مصنوعی؟ شعار خشک قومی است یا داستان عروج و زوال توده ها؟ این بحث را میگذاریم به یک مقالۀ مشخص در آینده نزدیک. اما دیده می شود که اسلامګرایان، ملت ګرایان، غربګرایان، شرقی ها، کمونستان، عرب، عجم، فارس، ترک و تاتار همه یک زبان اند که « در داخل یک جغرافیای مشخص، نژاد مشترک، فرهنگ مشترک، تاریخ و مذهب مشترک، این عناصر به ګونه مشترکانه، بنیان هویت یک ملت است. و بیرق ملی، سرود ملی، واحد پولی، سرحدات آنها و قوای مسلح، ارزش های ملی آنها گفته میشود» ارزش های ملی یک جامعه، مجموعه ای اصول اخلاقی است که افراد یک جامعه برسر یک دسترخوان و یک دیگدان با هم گرد می آیند. ملت های بیدار، ارزش های ملی خود را بالاتر از منافع مادی به مثابه یک پیوند عاطفی و سرچشمۀ افتخارات خود می شمارند. با چشمان باز دیدیم که سیلی های سخت توفان مادی هر دو روی مردم ما را سوزاند! ولی هنوز زنده و اهلیت افتیدن و برخاستن را دارد، اما به یاد داشته باشیم که ګزند فاجعۀ معنوی بسیار خوفناک و جبران ناپذیر است.
اگر ارزش های ملی ما حراج نه میشد، در یک روز در داخل ارگ دو عالی جناب سوگند رئیس جمهوری را بجا نه می آوردند. امروز در تالار ولسی جرگه، مصطلحات هزارستان و فدرالیزم شنیده نه مېشد. افتخارات عظیم وطن ما، بخشی ازحوزۀ تمدنی ایران شمرده نه میشد. جوانان ما به دست آخوندها، در آتش زنده نه می سوختند. دنبال صلح خیراتی به جای کعبه، به مزار لینن کبیر کسی نه می رفت. و بالاخره، تقدس بیرق و سرود ملی ما به این گونه سنگ سبک، وزن نه میشد چنانچه که یاران جهاد و مقاومت ما در دوکان های خویش فروختند.
ملت ها و جوامعی که ارزش های ملی خود را حراج کرده اند، باید منتظر باشند که به جای زنبور ها، مگس ها آنان را نیش بزنند. و سګ های ایله ګرد کوچه ها، شیران شانرا خواهند راند.