عزیزی غزنوی
کاش همچون دیگران من هم جنایت کردمی
قتل و چور و غارت و غبن و خیانت کردمی
کاش بازرگانیی تریاک و هیروئین و چرس
در پناه زهد و تقوی و دیانت کردمی
+++
کاش طغیان مینمودم چون رذیلان بشر
تا به دست آوردمی خروارهای سیم و زر
ثروت و سرمایه حاصل مینمودم آنقدر
کز بد دور زمان خود را ضمانت کردمی
+++
شاعری و شعر کار کهنه و فرسوده است
علم و حکمت هم متاع ناچل و بیهوده است
دین و مذهب تکیه گاه مردم آلوده است
کاش تمرین رذایل با متانت کردمی
+++
گشته بازار خرد امروز بی ارز و کساد
آنچه ارزش دارد اینجا جهل و فسق است و فساد
آنکه گوید سفله گان خلق یارب زنده باد
زود خواهد گفت ارباب خرد را مرده باد
+++
دور ما دور زبردستی و نیرو و زر است
آنکه را نبود زر و نیرو حزین و ابتر است
بی زر و نیرو اگر علامه باشد احقر است
بی بضاعت در میان ما کسی هرگز مباد
+++
نیست نیرویی قوی تر در زمان ما ز پول
میتوان هر حاجت خود را ز لطف او حصول
پیش عالم با جناب پول میگردی قبول
هیچ مشکل را بدون پول نتوانی کشاد
+++
اغنیا از بدو فطرت سرکش و آزاده اند
روز و شب مشغول عیش و مست جام باده اند
یک قدم در زندگی در راه حق نه نهاده اند
عاقبت هم در صفوف رستگان استاده اند
+++
بی بضاعت گر سر از جیب ثریا بر کشد
یا مسیحا وار خلقی را به دم احیا کند
هیچ کس با دیدۀ تحسین بدو در ننگرد
زانکه مردم بیشتر ارزش به دارا داده اند
+++
علم و حکمت بهتر است و ثروت از آن خوبتر
فضل و تقوی خوب باشد لیک با نیرو و زر
هیچ چیزی بی زر و نیرو نباشد معتبر
آزمایشها به طبعم این معانی داده اند
+++
شوکت و آسایش اولاد آدم ثروت است
سد پولادین درهای جهنم ثروت است
قفل درب خلد را مفتاح اعظم ثروت است
راحت دنیا و دین والله اعلم ثروت است
+++
گر ترا هم زندگانی در سعادت جستجوست
یا دلت را اقتدار و عز و حرمت آرزوست
هرچه پیش آید مگو این کار زشت و آن نکوست
پرده پوش جرمهای خلق عالم ثروت است
+++
لحظۀ ترک تلاش ثروت افزودن مکن
گلشن ایام را بر خویشتن گلخن مکن
صرف بی سرمایه عمر خود عزیز من مکن
آنچه را باید مدار دهر خوانم ثروت است
+++
طنزموزون اینچنین در عمر خود شاعر نه گفت
مطلبی مؤجز تر از این ساحر ماهر نه گفت
جز عزیزی با کسی این قصه را عابر نه گفت
ور نه در آئین من سجن دوعالم ثروت است
عزیزی غزنوی
تورنتو کانادا