عزیزی غزنوی
پدر ای نام تو ورد دهنم
ناز پروردۀ دست تو منم
آنقدر حرمت تو دارم که
سر مویت به دوعالم نه دهم
می فشانم به سر رهگذرت
جان و دل کون و مکان جمله به هم
پدر ای راحت جان و دل من
خالق پیکر آب و گل من
+++
ای پدر از تو بسی خُرسندم
با تو از رگ رگ جان پیوندم
کی فراموش توانم هر گز
آنچه دادی تو به طفلی پندم
تا دم صبح قیامت به خدا
ای پدر از تو رضایت مندم
پدرم قبلۀ طاعات منی
تو بر آرندۀ حاجات منی
+++
ای پدر مهر عُلایی داری
با پسر خُلق خدایی داری
پا به پا دست به دستم رفتی
منصب راهنمایی داری
عاجزم زانچه تو داری گویم
بر سرم حق غِنائی داری
سر نه پیچم ز خط فرمانت
آنچه دارم همگی قربانت
+++
پدر ای نور بصر مایۀ جان
از تو آموختم ایمان و امان
همۀ عمر عرق ریخته یی
تا برایم بخری جامه و نان
چه تعبها که تحمل کردی
تا کنی کودک نوزاد جوان
پدرا زندگی ام مرهونت
شاکرم از روش بیچونت
عزیزی غزنوی
تورنتو کانادا