عزیزی غزنوی
چهارسمت و دو سو راه رهروان بازست
فراز و شیب گذرگاه کاروان بازست
نگاه کن که رسدگاه این و آن بازست
تو محو خواب و در سیرکنفکان بازست
مبند چشم که آغوش امتحان بازست
+++
چرا تأثر بود و نبود را خوردن
برای سلسلۀ آرزوی خود مردن
ز راه غصه جهانی ز خویش آزردن
درین طربکده حیف است ساز افسردن
گره مشو که زمین تا به آسمان بازست
+++
به اشک می نتوان گرد از گلستان رُفت
کسی ندیده کسی را که زیر باران خُفت
بهار جلوۀ خود را ز هیچ کس ننهُفت
کجا دمید سحر کز چمن جنون نشگٌفت
تبسمی که گریبان عاشقان بازست
+++
درآن محیط که جهل است سکۀ معمول
چسان توجه کس را بحق توان مبذول
چنین نبود و نباشد به هیچ جا معمول
به پیش خلق ز انداز عالم معقول
زبان ببند که افسار این خران بازست
+++
بکوش تا که توانی پی سلامت عمر
که باز لب نگزی از پی ندامت عمر
نمانده است و نماند بجا علامت عمر
به جادههای نفس فرصت اقامت عمر
همان تأمل شاگرد ریسمان بازست
+++
به مو شگافی این راز عالمی مائل
ولیک سعی و تلاش ایعزیز بی حاصل
گشودن گره از کار این و آن مشکل
به کنه سود و زیان کیست وارسد بیدل
متاع ها همه سربسته و دکان بازست
عزیزی غزنوی
اول نومبر 2018
تورنتو کانادا