پیام حضرت بیدل در دو غزلش راجع به بهار

ادب، ژبه او کلتور
Typography
  • Smaller Small Medium Big Bigger
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times


سید عبید الله نادر

هوش اگر باشد کتاب و نسخه ای درکار نیست
چشم وا کردن ، زمین و آسمان فهمیدن است
بیدل 
دو شعر حضرت بیدل در وصف بهار که به بهانه ای بهار نکات خیلی آموز نده ای را برای اهل معرفت می رساند : 
و این نوشته صاحبدلانه روی این دو شعر حضرت بیدل را ، تقدیم به دوستداران حضرت بیدل  می کنم ،
حضرت ابوالمعانی بیدل ، درین دو شعر خود البته از دید و نظرِ شخصی خودم، خیلی نکته های را که آموزنده و زیبا است،و برای اشخاص عادی هم تا حدی قابل فهم است، و یا شاید تا حدی مشکل هم نباشد، از دنیای فانی را با نصیحت و پند های دیگر،و اشاراتی به سست بنیادی دنیای فانی و هم زیبایی های از جلوه های بهار را که اهل دل درک می کنند ، و از نالیدن بلبل و راز محبت بلبل با گل را که اهل دل می شنوند ، و آنرا احساس می کنند ،و از آن نکته ها می گیرند ، و می اموزند به آن اشاره می کند،چنانی که عرفی ګوید:
آن دل که پریشان شود از نالهء بلبل
در دامنش آویز که با وی خبری هست
عرفی
و هم بیداری سبزه از خواب غفلت و چندین نکته آموزنده دیگر را، به بهانه ای توصیف از بهار، درین دو شعر خود گنجانیده ، که هردو شعر را شریک ساختم ،که در تحت این نوشته آنرا مطالعه خواهید کرد،نکاتی را حضرت بیدل برای اهل ذوق میرساند ، که هر انسان صاحب هوش را متفکر می سازد، ، و خواننده را متعهد می سازد که به درک ان عمیق تر فکر کنند، این نکات را درین دو شعر به بسیار زیبایی می آورد ، که خیلی زیباست ، و خیلی استادانه هم به‌پیش رفته، وهمچنان از گفتار حضرت بیدل چنان بر می اید .که بوستان و گلستان سعدی را که حاوی حکایات پند آموز برای اراکین دولتی و حکام زیاده تر در نظر گرفته شده بود و حال هم است ،آنرا خوانده، چنانچه در شعر اول از جمله دو شعر شریک شده، در آخر شعر اول در یک بیت چنین می فرماید :
از گل و سنبل به نظم و نثر سعدی قانعم .....
. این معانی در گلستان بیشتر دارد بهار 
...... معنی اینکه گلستان وبوستان حضرت سعدی را خوانده ، و هم میرساند که با وا کردن چشم دل اسرار بهار را می توانیم درک کنیم،ویا اسرار و درس که بهار میدهد انرا درک و احساس کنیم،
چشم واکن رنگ اسرار دگر دارد بها ر
آنچه در وهمت نگنجد جلوه گر دارد بها 
ساعتی چون بو ی گل از قید پیراهن برا
از تو. چشمِ آشنایی ،آنقدر دارد بهار 
، و انچه از عبرت و اسرار که در وهم ما هم نمی گنجد ، بهار آن را جلوه میدهد ، و فاش می کند ،و میگوید: یعنی هر جلوه بهار از دید ګاه حضرت بیدل عبرت و پند ګرفتن است ، در جلوه های بهار صنعت خالق هستی را می بینیم ،حضرت بیدل درین شعر خود احساس بیداری . پند ګرفتن را از بهار توصیه می کند ، چنانچه در یک بیت این دو غزل چنین می فرماید: 
لاله داغ و گل ګریبان چاک و بلبل نوحه گر
غیرِ عبرت زین چمن دیگر چه بر دارد بهار 
و تأکید می کند که در جلوه های بهار بیرون از درس عبرت برای اشخاص صاحبدل و صاحبِ فهم دیګر چیزی نیست، که اشخاص صاحبدل آنرا می بر میدارند 
و در بیت دیگر می ګوید:
ساعتی چون بوی گل از قید پیراهن برآ
از تو چشمِ آشنایی آنقدر دارد بهار 
...... یعنی ساعتی از کبر و غرور حسد و کینه کدورت و هر زشتی ها و پلیدی هاو بدی های که هست بیرون شو ، و از تعصب هم دوری گزین ،در آنصورت می توانی مظاهر طبیعت و زیبایی بهار را به چشم دل ببینی ، و اینکه بهار برای بیننده گانی که با دیده ای باز می نگرند ، چه پیغام دارد و چه میرساند ، آنرا تماشا کنی، و هم درسی از بیداری و فنا را درین شعر میرساند. و می ګوید و این توقع را بهار از تو دارد ، 
بی فنا نتوان گلي زین هستیِ موهوم چید
. صفحه ای ما گر زنی آتش شرر دارد بهار
.و یا درین بیت : 
سیرِ این گلشن غنیمت دان که فرصت بیش نیست
در طلسمِ خندهء گل بال و پر دارد بهار
...... طلسم خنده گل که ان هم فرصتی بیش نیست پیغام بسیاربیدار کننده‌‌ ای از سست بنیادیِ دنیای فانی دارد‌، و درین آیینه انرا زیبا نشان میدهد ،یعنی با چشم باز نکاتی عبرت انگیزی را اشخاص صاحبدل به خود از جلوه های بهار را که حضرت بیدل درین دو شعر خود تصو.یر کشی می کند می‌گیرند‌، و یا به‌عبارت دیگر درک می کنند . ویابیدل تا کید نموده که به آن متوجه شـوند ،
در همین دو شعر در همین بیت ها شهکار دارد 
و این بیت دیگر هم خیلی زیباست :
رنگ دامن چیدن و ،بوی گل از خود رفتن است
هر کجا گل می کند،برگ سفردارد بهار
جلوه تا دیدی نهان شد،رنگ تا دیدی شکست
فرصت عرض تماشا اینقدر دارد بهار 
و در بیت های دیگر 
کهکشان هم پایمال موجِ طوفانِ گل است
سبزه را از خوابِ غفلت چند بردارد بهار 
از صلای عیشِ انجمن غافل مباش
پاره های چند ، بر خون جگر دارد بهار 
و یا درین دو بیت
چشم تا وا کرده ای، رنگ از نظر ها رفته است
از نسیم صبح، دامن بر کمر دارد بهار
از خزان آئینه دارد صبح، تا گل می کند
جز شکستن نیست رنگ ما ، اگر دارد بهار
گرچه در اشعار دیگر در بیت های خیلی عالی دیگر راجع به سست بنیادۍ و بی وفایی دنیای فانی و در آئینه یې که باید خزان عمر خود را ببینیم خیلی عالی تصویر کشی نموده،تا صبح ګل می کند ،آئینه که نشان دهنده خزان عمر است در دست دارد ،و این هم اشارات مشابه درین چند بیت راجع به سست بنیادی دنیای فانی و
اشاراتی زیبا ،هم دارد ، مانند :
یک قدم راهست بیدل از تو تا دامان خاک
بر سرِ مژگان چو اشک استاده ای هوشیار باش
....... ..... و یا اینکه:
اشک یک لحظه به مژگان بار است 
فرصت عمر همین مقدار است ، 
و یا درین شعر خود که سست بنیادی دنیا فانی را در خطاب به سحر در شعر خود به گوش صاحبدلان را به چه زیبایی می رساند،
ای سحر بر گیر و دار جلوه هستی مناز
این تجمل تا دمِ دیگر پریشان می شود
بیدل 
یعنی در بهار و دیدن بهار به گفته حضرت بیدل کیفیت صنعت خداوند نهفته است ، از ان روست که در جای خطاب به زاهدان ریا کار و غافل و منکر از مظاهر الهی را که خود را در خلوت ګوشه نشین ساخته اند ،و در حق بینایی هم جفا می کنند ،چنین می فرماید:
تو ای زاهد مکن چندین جفا در حق بینایی
برا ! از خلوت و، کیفیت صنع خدا بنگر
بیدل 
و ان دو شعر و یا دو غزل بیدل که در بالا ذکر شد این است
چشم واکن رنگ اسرار دگر دارد بهار
آنچه در وهمت نگنجد جلوه گر دارد بهار
ساعتي چون بوي گل از قيد پيراهن برا
از تو چشم آشنائي آنقدر دارد بهار
کهکشان هم پايمال موج طوفان گلست
سبزه را زخواب غفلت چند بردارد بهار
از صلاي رنگ عيش انجمن غافل مباش
پاره هائي چند بر خون جگر دارد بهار
چشم تا واکرده ئي رنگ از نظرها رفته است
از نسيم صبح دامن بر کمر دارد بهار
بي فنا نتوان گلي زين هستي موهوم چيد
صفحه ما گر زني آتش شرر دارد بهار
از خزان آئينه دارد صبح تا گل ميکند
جز شکستن نيست رنگ ما اگر دارد بهار
ابر مي نالد گر اسباب نشاط اينچمن
هر چه دارد در فشار چشم تر دارد بهار
از گل و سنبل بنظم و نثر سعدي قانعم
اينمعاني در گلستان بيشتر دارد بهار
مو بمويم حسرت زحمت تبسم ميکند
هر که گردد بسملت بر من نظر دارد بهار
زين چمن (بيدل) نه سروي جست و نه شمشاد رست
از خيال قامتش دودي بسر دارد بهار
بیدل
سیر گلزار که یارب در نظر دارد بهار
از پر طاووس دامن بر کمر دارد بهار
شبنم ما را به حیرت آب می‌باید شدن
کز دل هر ذره توفانی دگر دارد بهار
رنگ دامن چیدن و بوی گل از خود رفتن‌ست
هر کجا گل می‌کند برگ سفر دارد بهار
جلوه تا دیدی نهان شد رنگ تا دیدی شکست
فرصت عرض تماشا اینقدر دارد بهار
محرم نبض رم و آرام ما عشق است و بس
از رگ ‌گل تا خط سنبل خبر دارد بهار
ای خرد چون بوی گل دیگر سراغ ما مگیر
درجنون سرداد ما را تا چه سر دارد بهار
سیر این گلشن غنیمت دان که فرصت بیش نیست
در طلسم خندهٔ‌ گل بال و پر دارد بهار
بوی‌گل عمریست‌ خون‌آلودهٔ‌ رنگست‌ و بس
ناوکی از آه بلبل در جگر دارد بهار
لاله داغ و گل‌ گریبان‌چاک و بلبل نوحه‌گر
غیر عبرت زین چمن دیگر چه بردارد بهار
زندگی می‌باید اسباب طرب معدوم نیست
رنگ هر جا رفته باشد در نظر دارد بهار
زخم دل عمریست درگرد نفس خوابانده‌ام
در گریبانی که من دارم سحر دارد بهار
کهنه درس فطرتیم ای آگهی سرمایگان
چند روزی شد که ما را بی‌خبر دارد بهار
چند باید بود مغرور طراوت های وهم
شبنمستان نیست بیدل چشم تر دارد بهار