تاریخچه کوتاه روح

علمي ، فلسفي
Typography
  • Smaller Small Medium Big Bigger
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times


از نشریه فلسفه
نویسنده ، کارولین فان ویلای
مترجم ، ذ. اسمایی
مګر روح احساس عمیق عقلانی ماست؟
متفکران و نویسنده های بزرګ در مورد هسته ان چی میګویند.
هومیروس ( ۸۰۰ - ۷۵۰ قبل از میلاد ) HOMERUS
بعد از مرګ با ما چی واقع میشود؟ هوموروس میدانست که روان در الیاس و اودیسه پاسخ این پرسش است. با مرګ جسم از روح جدا میګردد. روح معنی تنفس را میدهد که انرا میتوان با زنده ګی ترجمه کرد. با مرګ ، روح جسم را ترک میګوید ، درست مثلیکه ادم تنفس بیرون میکشد ، که در حقیقت سایه روح و سایه خود است ، یک دوګانه یی از ادم مرده است ، که به سوی خدا حرکت میکند. برای هوموروس روح متعلق به زنده ګی نیست ، اما تنها بعد از مرګ خود را نشان میدهد

.
اګر اودیسیوس در زمان سفرش وارد جهان شود ، او از سایه مادرش دعوت به عمل می اورد. او تلاش میکند تا مادرش را به آغوش بکشد ، مګرچنین کار شدنی نیست. مادر برایش میګوید که با مرګ دیګر ګوشت و استخوان نیست. به زودی ، هنګامیکه استخوانهای سپید زنده ګی را ترک میکند ، روح به پرواز می اید و هرطرف پراګنده میشود ، درست مثلیکه خواب دیده باشی.
افلاتون ( ۴۲۷ - ۳۴۷ قبل از میلاد)PLATO
بر مبنای افلاتون ، جسم چیزی بیشتر از زندان روح نیست. درتصویر دوګانه او از انسان ، روح اساس دلیل اوست. روح به ایده های نا محدود و ابدی مربوط میشود. روحی که افلاتون از ان سخن میګوید ، دارای سه بخش است. اینکه چی ګونه انها بین خود باهم رابطه پیدا میکند ، بګذار با دو اسپ بالدار و مربی ان مقایسه شود. اسپ سیاه نماد تمایل و ارزو هاست که تلاش دارد تا جسم ما را به لذتهای جسمانی رجعت دهد ، مګر اسپ سپید سیمبول اراده و قدرت است ، که تلاش به طرف ایده جهانی دارد. دراین میان ، عقل در کمک با اسپ سپید وسیاه ، باید کنترول و اداره را دست داشته باشد ، که با یک نګاه اجمالی بتواند قادر به دیدن جهان الهی باشد. مرګ باعث خوش چانس بودن روح میشود ، به زوردی وختیکه روح از جسم ازاد شود ، میتواند دوباره به ایدیه جهانی وصل ګردد.
ارستو ( ۳۸۴ - ۳۲۲ قبل از میلاد )ARISTOTELES
ارستو میګوید که در هر حالت مشکل است که با یقیین در مورد روح ګپ زد ، مګر از انجاییکه روح ذات ادمی را تشکیل میدهد ، بسیار مهم است که چیستی انرا بدانیم. ارستو به یګانه ګی متعقد بود. برای ارستو طبیعت یګانه است. او معتقد بود که چیزی غیر از ایدیه جهانی افلاتون وجود ندارد. جسم و روح نمیتوانند از هم جدا باشند. انها به همدیګر شان وابسته اند. تنها انسانها نیستند که روح داشته باشند ، بلکه نباتات و حیوانات نیز روح دارند. برای ارستو این سوال نه بود که بعد از مرګ بر روح چی واقع میشود ، بلکه روح در جسم انسان زنده چی ګونه کار میکند.؟ روح به طبیعت زنده ګی و شکل میدهد. روح از انسانها یک موجود متفکر میسازد. هر فرد شکل خودش را می یابد که وابسته به امکانات خود شان است.
دانته الیغیری ( ۱۲۶۵ - ۱۳۲۱)DANTE ALIGHIERI
کمیدی الهی بیانګر حرکت یک روح تا به رسیدن مرګ است. در این کار ادبی طرز فکر مربوط به روح در قرون وسطی بیان ګردیده که در انزمان روح موضوع عقاید بود. پرسش اساسی این بود که بعد از مرګ بر روح چی واقع میشود ، رستګاری یا نفرین قرنها.
در بخش اول ان ، دانته از روحی ګپ میزند که ازموجودیتش در دوزخ شکوه دارد. دوزخ از نه حلقه تشکیل شده که هر کدام آن کتګوریهای مختلف ګناهګاران خود را دارد. یک تونل به طرف لوترینګزبورګ کشیده شده و در بین ستیشن ، جاییکه میتواند یک چانس دارد تا توبه کند. به این ترتیب روح در جنت باقی میماند. اینجا بعد از دانته ، کدام تغییر قابل ملاحظه بر روی زمین صورت نمیګیرد. شوپنهاور میګوید که ، مګر درست است که در چهارچوب حقایق خود ما ، دانته مواد لازم را برای جهنم خودش جمع آوری کرده است ؟
ابراهیم الجیلی ( ۱۳۶۵ - ۱۴۱۷)IBRAHIM AL JILI
صوفیان عارفان اسلامی اند. دردرون صوفیزم ، همه چیز در مورد سرنوشت روح و یګانه ګی و همبسته ګی با خداوند است. صوفی ابراهیم الجیلی یک صفحه یا یک نوع دیګری از روح را ارایه میکند ، که دارای پنج نکته انکشافی است. بخش اول همانا روح حیوانیست که جسم را رهبری میکند. بخش دوم ان موضوع احساسات و تمایل به بدی وشیطانی است. روح الهامبخش همانست که از خداوند به خاطر خوبی کردن سرچشمه میګیرد. درجوار روح بازتابنده که به سوی خداوند رو می اورد ، پنجمین روح ارامبخش و صلح آمیز است. اولی مارتین میګوید که صوفیزم عشق را به عنوان راه رسیدن و پیوستن به خداوند اشاعه میکند. تاکید بر عشق در صوفیزم بخشی از تفکر اسلامی رابعه البصره (۷۱۷-۸۰۱) بوده و خیلی از اهمیت برخوردار است. او تاکید میکند که عشق به خداوند شرط رسیدن با اوست.
دیکارت ( ۱۵۹۶ - ۱۶۵۰)DESCARTES
دیکارت در جستجوی حقیقت به سوی یک روح متفکر انتزاعی رو می اورد. فیلوسوف فرانسوی برای رسیدن به شناخت یقینی ، برای همه یی انچه یقینی نباشد ، شک دارد. یګانه چیزی که باقی میماند شک است ، بناا باید فکر کرد. به این ترتیب او حرف مشهورش را میګوید که ، چون فکر میکنم ، پس هستم. برای دیکارت ذهن و آګاهی او روح انسان است. این روح عقلانی به شدت از بدن جداست ، مګر روح غیر مادی حاوی موادیست ، چیزیست که فکر میکند. جسم چیزی ، مانند سایرطبیعت ، بیشتر از ماده نیست. این دوګانه ګی جسم و روح پرسشی را به میان می اورد که چی ګونه کار داد و ګرفت فیمابین تفکر و جسم صورت میګیرد. دیکارت ازمطالعه درمییابد که جایی غده مانند برای روح را در مغز یافته است ، که را بطه بین جسم و روح را تامین میکند.
هیوم( ۱۷۱۱ - ۱۲۷۶)‎ HUME
چند هفته قبل از مرګ ، هیوم در بستر مریضی خود ، زنده ګی بعد از مرګ را یک نظر احمقانه خواند. هیوم متردد و در صدد ان بود که یقینا درمورد روح بداند. خلاف دیکارت ، او میخواست از تجربه دریابد. احساسات زمینه را مساعد میسازد تا ادم داخل جهان شود. همه یی انچه در مغز است ، نخست وارد احساسات میشود. ما تنها از درک مان متیقن میشویم. به این ترتیب از ان نقطه خروج ، که اګر بیشتر از مجموعه مفاهیم جمع آوری شده که باهم با سرعت فوق العاده زیاد وپیوسته اثرګذار اند ، نباشد ، وارد فهم ما از روح میشود. روح و خود ، هردو مجموعه متغیر ادراک است. بناا وحدت در روح وجود ندارد. هنوز هم از توانایی که مغزما دارد ، وحدت را تجربه میکنیم و با نیروی تصور خود ایدیای خود را و روح را ایجاد میکنیم. ما توهم روح را از خود اختراع میکنیم.
فروید( ۱۸۵۹ - ۱۹۳۹) FREUD
فروید از روح موضوع درمانی ساخت. او از اصطلاح روح در کار خود استفاده نکرده ، بلکه همان واژه های یونانی را به کار برده است.
مارتین هویستاد ، فروید را برای تاکید جدید بر روح خیلی مهم میداند. او میګوید ، که از یک روح با فهم مذهبی یا فلسفی تا یک روح علمی و عملی ، روح توضیح میګردد. جدا از تروما و خواستهای سرکوب شده ، روح ضرورت به تنظیم دارد. تقسیم سه کانه افلاتون به شکل جدید در تقسیم سه ګانه خود ، من و سوپرایګو روانی فروید ظاهر میشود. در منی خود و غرایزاولیه ، چون مسایل جنسی و سایر مسایل مربوط به غرایز قرار دارد. سوپرایګو برای کنترول وجدان می ایستد و بالای خود فشار می اورد. روان یک چیز مغلق و غیر حقیقی و احساسیست ، مګر قابل شناخت است.
جیمزجویس (۱۸۸۲ - ۱۹۴۱)JAMES JOYCE
هویستاد ازنویسنده رومان اولیسیس یاد میکند که جیمزجویس نام دارد. او میګوید که ، هرکس از ان چیزی شنیده ، اما کمتر مردم آنرا خوانده است. هویستاد این رومان را تاریخچه روح می نامد ، زیرا آګاهی و روح انسان مدرن را بیان میکند. داستان چنین است که چی ګونه لیوپولد از دست خانم خود ، مولی فریب خورد و سرګردان بود. موضوع ان یک جریان آګاهی ، یک نیروی بی وقفه از اګاهیست. به یاد می اورد ، فکر میکند ، انعکاس میدهد و ارزو میکند. درمیان مونو لوګها ، مولی و بلوم به خواننده یک طرز فکر زنده ګی روحی پرسوناژها را میدهد. به این ترتیب یک تصویر قابل تغییر روح را در دست ما میګذارد. عنوان کتاب به اودیسیوس از اودیسی هومیروس اشاره میکند. هویستاد میګذارد که اولیسس به مثابه یک اولیاسس درونی دیده شود. چی ګونه بلوم شوهر مولی بعد از یکروز سرګردانی دوباره با خانمش دریک صلح روحی خانه امد.
فرانزکافکا (۱۸۸۳ - ۱۹۲۴) FRANZ KAFKA
واژه روح یکبارهم در پروسس ، رومان سورریالیستی کافکا ، نیامده است. برمبنای هویستاد رومان مذکور بالاخره در مورد ان است. فرد مرکزی رومان که جوزف نام دارد ، چیزی نادرستی را انجام میدهد و دریک صبحګاه ګرفتار میشود. تلاش بیهوده جریان دارد که او چی ګناهی را مرتکب شده و قاضی او کی بود. در اول از بیګناهی او حمایت میشود ، مګر در این مدت چرا کناهش را ندانست. او در مورد قضاوت را پذیرفت ودر جهت تطبیق آن سهم ګرفت. برمبنای او، ما مفهوم روح را از خلای درونی فرد مرکزی به دست می اوریم. او کار نادرستی را انجام نداده بود ، بلکه به ګونه یی عادی زنده ګی میکرد و عادی به کارش میرفت و به روابطش توجه میکرد. اما زنده ګی اش تهی بود و او نمیخواست که درونش را بازکند.
پایان