از نشریه فلسفه ، چاپ هالند
نوشته ، ګیرکو تیمپلمن
مترجم ، ذ. اسمایی
فیلوسوف و تیولوګ ګیرکو تیمپلمن به پاسخ سوالی میپردازد که آیا اسلام به روشنګری اجازه میدهد؟ او در مجموع چهار پاسخ مختلف را در رابطه به این پرسش بررسی میکند.
ګیرکوتیمپلمن در سالهای اخیرچندین کورس عنعنه های فلسفی اسلام را تدریس کرده است. او همیشه به این پرسش مواجه بوده که ، مګر اسلام روشنګری را اجازه نمیدهد؟
و اما واژه روشنګری حرفهای زیادی را در خود نهفته دارد ، انچه که کلتور غرب را از کلتور اسلامی متمایز میسازد. جدایی کلیسا از دولت ، عقلانیت ، علم و ازادی فکر همه از اصطلاحات روشنګریست ، اما چنین اصطلاحات بیشتر با کلتور اسلامی همخوانی ندارد.
او دراین نوشته آستینها را برزده و به پرسشی که ایا اسلام اجازه روشنګری را میدهد ، پاسخ ارایه میکند و دیدګاهای ګونه کون را انتقادی مورد بحث قرار میدهد. البته در جریان در مورد انکه اصطلاح روشنګری چی چیزهایی را شامل میشود ، نیز توجه صورت میګیرد.
۱- اسلام روشنګری داشته است
شبی المامون حاکم قدرتمند از خواب بیدارشد. چیزی او را متعجب ساخت ، مګر هنوز هم درقصر او، در بغداد ، تاریکی حکمفرما بود. چهارطرف را از نظر کذراند ، چیزی نبود ، مګر انجا در ګوشه یی یک چوکی را دید و در تاریکی متوجه شد که کسی بالایش نشسته بود. وختیکه مامون در تاریکی چشمانش را باز کرد ، دید که انجا کسی با ابرو های پرموی وسر تاس هست. مامون ، که بیستر از ترس ، متعجب شده بود ، پرسید که تو کی استی؟ بعد از چند لحظه او پاسخی را دریافت کرد که ، من ارسطو استم.
ارسطو! فیلوسوف بزرګ یونانی ، کسیکه کتابها نوشت و برمسایل علمی عمیقا تاثیرګذاشت. مامون ، راسا به بسترش رفت.
مامون با خود فکر کرد که چی یک فیلوسوف بزرګی ، مګر من میتوانم چیزی بپرسم؟
بپرس ،
مامون لحظه یی با خود اندیشیده و بعد پرسید که ، خوب چیست؟ یعنی که ذهن ادمی انرا خوب بشمارد.
وبعد مامون پرسید که چی چیزقوانین مذهبی را خوب توضیح میکند؟
ودر پایان ، توده ها چی را خوب میپندارند؟
آنچه را که مامون متوجه شده بود ، از ذهنش خارج شد. در باقیمانده شب او را خواب نه برد. از این ملاقات چی نتیجه باید ګرفت؟
مامون از سال ۸۱۳ تا به زمان مرګش ، سال ۸۳۳ حکومت کرد. او رهبرمقتدر خلافت عباسیان بود که برسرزمین عربها حکومت میکرد ویکی از بزرګترین امپراتوریهای جهان بود. به همین ګونه ، مامون هم مانند اسلاف خود ، در مسایل علمی خیلی سرمایه ګذاری کرد. شهر بغداد دارای کتابخانه ها ، مارکیتهای کتاب و مکتبها بود. درسال ۷۵۰ بغداد پا به زمانی ګذاشت که به نام قرنهای طلایی اسلام یاد میشود. در شهر دانشمندان بزرګ ، انجینران و نقاشان جمع شده بودند و بغداد را به یک مرکز جنبش ترجمه های علمی تبدیل کرده بود ، به ګونه خاص به علوم یونانی تقاضای بزرګ وجود داشت. در یکصدو پنجاه سال ، تمام اثار علمی یونان را به زبان عربی ترجمه کردند. خلافت عربی برای شناخت تشنه ګی بزرګی داشت ، که تبادل کتب علمی نقش منظم و بزرګی را در مذاکرت صلح بیزانتین بازی کرد.
کارترجمه این کتابها را به دیده قدر نګریستند ، به ګونه یی مثال ، در مدرسه معروف بغداد عربها ، مسیحیان سوریاییها ، یهودیها و پارسیان وظایف بزرګی داشتند. اختلافهای دینی وسیعا مورد بحث قرار میګرفت و در زمینه تحمل کافی وجود داشت. برمبنای پرداخت مالیه حسن نیت به مثابه یک پیش شرط ، یهودیان ، مسیحیان و زردشتیان در بغداد زنده ګی خوبی می ساختند.
هیچکس از رویای مامون نمیدانست که ارسطودر پهلویش نشسته ، اما این داستان وسیعا در بغداد به مثابه یک پروپاګند ، که پالیسی اش بود ، پخش میشد. درست مثل ارسطو ، مامون هم معتقد بود که نخست باید از عقل خود کار ګرفته شود. درهمین عصر طلایی اسلام بود که الجبر دریافت ګردید ، عدد صفر در حساب معرفی شد ، مسایلی مربوط به حدود حرکت زمین و طول سال نوری به ګونه شګفت اوری دریافت ګردید. پیشرفت علمی ، تعقل ، تولیرانس دینی وخلاصه اینکه حرف از روشنګری بود.
۲- روشنګری در اسلام ادامه نیافت
برګردیم به حال حاضر که ، آیا هنوز هم چنین روشنګری در اسلام هست ؟ آیا امروزهنوز هم چیزی از ان عصرطلایی اسلام وجود دارد که نمایان شود؟
بسیاریها به این پرسشها پاسخ مثبت نمیدهند و عده یی هم به توضیح میپردازند ، به ګونه یی مثال ، از ایان هرسی علی میتوان نامبرد. درتقلید از طرزفکرو تاثیر ایده های نیل ټایسن امریکایی ، هرسی علی در کتاب خود خاطرنشان میسازد و امام غزالی را مقصر برای کاهش عقلانیت در اسلام میداند.
امام غزالی هنوز هم برای میلیونها مسلمان منبع الهام است ، به ګونه خاص توجه او به عنعنه روحانیت در اسلام از شهرت خاص برخوردار است. اما امام غزالی نیز منتقد جدی دانشمندان متاثر از یونان بود. در یک حمله شدید ، او اظهار میدارد که میتود علمی از سببی ناقص است که بر مبنای پرنسیپهای غیر قابل اثبات علت و معلول استوار است. الغزالی خودش معتقد بود که هر تغییر در جهان نتیجه قوانین طبیعی نبوده ، بلکه به مداخله مستقیم خداوند مربوط میشود.
به هر حال ، جای تاسف است و پرسش به وجود می اید که ، کاهش همه یی عنعنه های علمی را به پای یک متفکر ختم میکنند. چی ګونه ممکن است که شګوفایی علوم بعداز یک نقطه اوج دوباره به پایین سقوط کند؟ در بیشمار کتابهایی ، بیشمار حرفهایی درمورد به نشر رسیده است.
جنګجویان مغل کتابخانه های بغداد را به آتش کشیدند ، انکشافهای سیاسی در امپراتوری عثمانی و بعد در ناسیونالیزم اروپا ، طاعون نامیده شد ، همه دلایل منطقیست که توضیح مناسب و کافی را ارایه میکند. علاوه برآن ، آیا روشنګری بیشتر از پیشرفت علوم ، تعقل و تحمل نیست؟ مګر روشنګری تفکر ازادانه نیست؟ و آیا در جهان اسلام وجود ندارد؟
درسالهای نود جامعه شناس ټوبیهوف خود را دریک ګفت و شنود شامل کرد. او همچنان بیانیه یی داشت که او تصویر علم را در طرزفکر اسلامی چی ګونه میبیند. برمبنای او که چګونه اسلام به مثابه یک دین در عصر طلایی عمل میکرد. تیوری او جنجال برانګیز است ، مګر بسیاری از فرضیه هایی مربوط به اسلام روشنګر را تماس میګیرد .
جامعه شناس هوف میګوید که ، یکی از آن چیزهای عنعنه علمی بغداد که نمایان نه شد و بعد در عنعنه علمی غرب نمایان ګشت ، پوهنتونها بود. از تاسیس نخستین پوهنتونهایی که در اروپا ، در قرن یازدهم و دوازدهم بود که ګروهی از شاګردان و استادان با هم به ګفتګو در مورد ایجاد پوهنتون نشستند. به این ترتیب پوهنتونها در حالتی تاسیس شد و جای ګرفت که با دشواریهای قضایی و قدرت کلیسایی مواجه بود.
درعصر طلایی ، حالادیګر در بغداد کتابخانه و مدرسه وجود داشت که مصروف تعلیمات دینی و علمی بود ، مګر جایی نه بود که ازادی سازماندهی شده یی چون پوهنتونهای اروپایی داشته باشد. هوف می افزاید که ، تفکر منطقی ، جدا و بدون اجازه قوانین اسلامی و الهیات را علما خطرناک یافتند. به این ترتیب عنعنه و سنتهای اموزش علوم بیشتر توسعه نه یافت. به عبارت دیګر ، ازادی فکر وجود نداشت.
دانشمندانی چون جورج سالیبا برمبنای همین دلیل انرا خیلی انتقاد کرده است. هوف پرسش به عمل می آورد که ، آیا اهمیت پوهنتونهای غرب در رشد علوم خیلی عالی و ستودنی نه بود؟ آیا ازادی فکر توسط مسیحیان در قرون وسطی همچنان به دیده شک نګریسته نمیشد؟ علاوه برآن ، هوف برمبنای انچه می اندیشد که ، آیا اجازه است طرزفکرغرب را به مثابه معیاربرای سایر عنعنه های علمی به کاربرد؟ از طرف دیګر ، در عقب موضوع سوال دیګری وجود دارد که ، معنی انګه روشنګر باشیم ، چیست ؟ و آیا ممکن است که سایر ګونه های روشنګر بودن وجود داشته باشد؟
۳- روشنګری اسلامی در حال حاضرجریان دارد
رضا اسلان که ایرانی نژاد و دانشمند امریکایی در امور رسانه هاست ، دررابطه با ضرورت اسلام به روشنګری ، میپرسد که ، چګونه میتوان روشنګری را تشخیص داد؟ کی میداند که روشنګری چګونه به نظر میرسد؟
لایبنیز که فیلوسوف روشنګریست ، اظهار میدارد که ، در پایان این سده اشیا چهره های جدیدی را خواهد ګرفت. درمورد اینکه اګر موضوع را کمی دقیق بسازد ، چیزی نمیګوید و به این ترتیب رضا اسلان هم میپرسد که ، آیا ما میخواهیم روشنګری اسلامی را که اګر قرار است واقع شود ، تشخیص دهیم؟ به هرحال اسلان در این رابطه بیشتر از ریفورم یاد میکند تا روشنګری. برمبنای او ، به خصوص ریفورم اروپایی یک حرکت یا جنبش فرد ګرا بود. اصلاحات یا ریفورم پرسش دیګری را به وجود می اورد که ، کی اجازه دارد تعیین عقاید کند ، فرد یا کدام انستیتوت ، مثل کلیسا ؟ دراصلاحات جوانه هایی برای فردګرایی وجود دارد که بعدا در روشنګری مجددا کاراست. فکر میکنم آنچه اسلان در مورد ریفورم میګوید ، در مورد روشنګری اسلامی قابل اجراست. تمرکز خاص در رابطه به این چشم انداز سوم از علایم مهم روشنګریست.
اسلان ادامه میدهد که ، فرض میکنیم که روشنګری اسلامی یا ریفورم شاید مساوی به ریفورم در غرب باشد ، پس چګونه باید انرا تشخیص داد؟ پاسخ او چنین است که باید با خشونت صورت ګیرد. تغییرات حقیقی بدون مبارزه نمیتواند به وجود آید. ازدیاد خونریزی بیانګر چیری در حالت وقوع است. تشخیص دشوار مینماید ، مګرنمیشود از آن انکار کرد و بنا برګفته اسلان ، دقیقا چیزیست که امروز در شرق میانه دیده میشود.
اګر اسلان از راه خشونت در جهان اسلام مبیند ، در حقیقت او نمونه واضح را خاطرنشان میسازد. درمورد ریفورم حرف بسیار قدیمی وکلاسیک است که میګوید ، هرکس بنابر معتقدات خود تصمیم میګیرد. افراطیونی چون بن لادین به خود حق میدهد که ، ازادانه و جدا از همه سازمانها و موسسات ، به خاطر اسلام بیایستد. هرکی مانند بن لادن باشد ، فوق العاده فردی عمل میکند. او خودش تعیین میکند که چګونه اسلام را تفسیر کند و خود را مسوول نمیداند که مشوره علما را بګیرد. اسلان اضافه میکند که ، به این ترتیب بن لادن سخت خودسرانه و خشونت امیز ، درست مانند کالواین و لوتر، برمبنای ساختار دین ، عمل میکند. بن لادن در فردګرایی کردن اسلام نقش خیلی بزرګی را بازی کرد. جوانه فردګرایی نمایان شد. مسلمانان بیشتر فردګرا شدند و سلسله مراتب شانرا از دست دادند که با افراطیون به وضاحت دیده میشود. اسلان فکر میکند که این روند وسعت می یابد.
تیوری اسلان جنجال برانګیز بود و مشکل است که انرا نادرست خواند. این تیوری به صاحبان فکر و اندیشه صدا میکند که ، شما چی میګویید ، آیا در اسلام به روشنګری اجازه هست؟ بنابر حرفهای اسلان ، فردګرایی به شدت جریان دارد ، یعنی که دیګر روشنګری نیست ویا افراطګرایان خود را منطقی فکر میکنند؟
۴- اسلام ضرورت به روشنګری ندارد
در رابطه به عنعنه فلسفی اسلام نسبت به دین و تعقل و فیمابین عقاید و علم ، قصه معروفیست. قصه روبینسن - کروسیو است و قصه تارزن است:
باری یک مردی بود که در یک جزیره غیرمسکونی کلان شده بود و اسمش حی ابن یقدان بود. پدرومادرش معلوم نه بود. او میدانست که با کوشش و خطا چګونه با طبیعت مقابله میکرد. هوشمندی و زیرکی او کمکش میکرد. او دریافت که از دیګران فرق دارد ، به ګونه مثال ، او شاخ ندارد.او وسایل ګونه ګون را انکشاف میداد. او دریافت که چګونه باید اتش بیفروزد ، کوشش میکرد که با وسایلش کار ترمیم را پیش ببرد و به این ترتیب آشنایی زیادی را در مورد کار موجودات زنده به دست اورد. بعد از تحقیق در مورد نباتات و حیوانات در مورد جهان به فلسفه میپرداخت ، در مورد ستاره ګان و سیاره ها حرف میزد که ارام ارام شناختش افزونی می یافت ، میدید و در موردش فکر میکرد. بالاخره به این نتیجه رسید که خداوندی باید وجود داشته باشد که مستقلانه کارهای خدایی اش را به پیش میبرد.
از قضای روزګار ، روزی عارفی به نام اسال وارد جزیره شد. اسال یک انسان هوشیار و پيشرفته بود. او تصمیم ګرفته بود که خود را از مردم دور سازد تا جدا از مردم بهتر به خداوند خود را متمرکز سازد. هنګامیکه انها یکدیګر شانرا ملاقات کردند ، حی از اسال برای نخستین بار زبان انسانها را آموخت. وختیکه آرام آرام به ګپ زدن امد، معلوم شد که شناخت هردوی شان باهم یکسان است. طرز فکرحی در مورد طبیعت ومیتودش باعث شد که ، مانند اسال به دین اسلام ګراید. چنان معلوم میشد که حی ازآن فهم اسال استفاده کند ګه ، انرا در کتابها آموخته است.
با این داستان ، ابن طفیل ( ۱۱۰۵-۱۱۸۵) که یک نویسنده است ، دیدګاهی را ادعا میکند که به باورهای جهان مدرن غربی تناقض دارد. ابن طفیل پیشنهاد میکند که ، عقاید و علم میتواند هماهنګ شود و تعقل و دین باهم در تقابل نیستند ، بلکه دو روی یک سکه اند. به عباره دیګر فیلوسوفهایی چون ابن طفیل ( و الغزالی همچنان ) خود را کاملا عقلګرا میدانستند. به این ترتیب آنها میګفتند که ، ما همیشه روشنګر بودیم.
حالا پرسش چنان به وجود می اید که ، عقلانیت چیست؟ از اغاز روشنګری اروپا این اصطلاح بخشی از تناقض بود ، در حالیکه مردم خود با کمک تفکر مستقلانه در مسایل دینی مبارزه میکردند. امانویل کانت ، فیلوسوف روشنګری میګوید که : خودت فکر کن ! و به این ترتیب تفکر مدرن غربی ، سیکیولار شد ، یعنی که از دین خود را مجزا ساخت ، هدفمند و بیطرف ماند ویا به عبارت دیګر : روشنګر.
همیشه روشنګر
واما ، جولیان بیګینی درجدیدترین کتابش به نام . جهان چګونه فکر میکند ، مینویسد که ، بیشترین سنن و عنعنه های تفکر برضد دین نبوده ، بلکه در پهلوی آنها قرار دارد. در بسیاری از عنعنه و سنتهای تفکر، غیراز مسایل مربوط به دین ، با عقلانیت مخالفت نشده است. دین غیر منطقی نیست ، دین راه دیګری را به سوی عین نتیجه می پیماید تا خود را منطقی بسازد. البته ، از داستان حی و هم از طرز فکر اسلامی در مجموع چنین معلوم میشود. اسلام ضرور نیست که روشنګر شود. اسلام همیشه یک دین روشنګرو عقلانی بود. از همینجاست که اسلام در طول تاریخ تلاش کرده تا خود را از مسیحیت متمایز سازد. در تفکر مسیحیت مسایلی وجود دارد که توضیح عقلانی ندارد ، به ګونه مثال ، از عقده تثلیث میتوان یاد کرد ، درحالیکه اسلام اجازه داده تا دین عقلانی باشد. اینکه چرا متفکران غربی عقلانیت را در ضدیت با دین فورمولبندی کرده ، شاید یکی از دلایلش همین باشد. مګر پرسش به وجود می آید که ، چنین تضاد در سایر کلتورها هم معمول است. هرکه این را درک نمیکند ، در حقیقت طرزفکر اسلامی را درک نمیکند و یا اګر به ګونه دیګرګفته شود ، هرکه این را درک نمیکند ، در حقیقت فقط تفکر غربی را میداند ، که یک چشم انداز یکطرفه ، به خصوص ، برای روشنفکران است. درست کسیکه زیر نام روشنفکربا دین پهلوانی میکند ، میتواند ادعا کند که ، الغزالی به تنهایی اش ساینس اسلامی را نابود ساخت. به عبارت دیګر ، الغزالی باید دین و یا عقلانیت را انتخاب میکرد ، مګر فیلوسوف فرانک ګریفل ، به ګونه مثال ، تاکید میکند که الغزالی همچنان کسی بود که طرزفکر فلسفی او به تیولوژی زمانش وابسته بود. نقد تند و زننده الغزالی درمورد علم برمبنای دلایل دینی استوار نه بود ، بلکه به دلایل روشن تاریخی مربوط میشد ، عین استدلال را فیلوسوف روشنګر دیوید هیوم انکشاف داد و ایمانویل کانت هم چنین کرد که ، بنابر ګفته خودش از خواب دوګماتیک بیدار شد.
آنچه ما زیر عنوان روشنګری درک میکنیم ، باید به آن برخورد منطقی صورت ګیرد ، باید به خاطربسپاریم که بسیاری از متفکران اسلامی خود را همیشه روشنګر یافته اند. به همین ګونه ، انچه ما زیر عنوان روشنګری میدانیم ، با انکار از دین باید از خود پرسید که ، ما در جستجوی یک تعریف تنګ از روشنګری نیستیم.
پایان