جامعه و دولت افغانستان عملاٌ در عمق بحران سیاسی و بی اعتمادی نسبت به آینده با ثبات قرار دارد. جامعه ما در چندین دهه در تداوم این بحران به اسیب های بزرگ مواجه بوده است ولی بحران کنونی با مشخصات ، محتوای جدید و عوامل جدید خطرات را چنان بر جامعه اسیب پذیر ما تحمیل نموده است که دارند درز های شکنند را بر روان اجتماعی جامعه در پهنا و عمق به وجود آورد
.
در شرایط کنونی مردم عامه افغانستان یعنی آنان را که ما توده های مردم میگفتیم، در میان تضاد ها، قطب بندی ها ، صف آرائی ها و تهدید ها ی که ملت را یکبار دیگر در تاٌ ترین درجه بحران فرو برده است، قرار دارند. این تضاد ها و صف آرائی ها را در چند بعد میتوان تشخیص داد.
تبلور تضاد های دو تنظیم حزب اسلامی و جمعیت اسلامی در دورن نظام از یک جانب و رقابت هر دو با دولت مداران تکنوکرات از جانب دیگر. سایه افگنی این تضادها و مخاصمت ها در انکشاف تضاد های زبانی و قومی شکل گرفته و حتی بعض حلقات روشنفکری را در عمق عقب گرائی فکری و در جبهه گیری های داخل نظام و دو تنظیم اسلامی مستقیم و غیر مستقیم پیچانیده ، در آب های گندیده شده آن شنا میکنند. این حلقه راه گم به ظاهر روشنفکر ، به گمراه کننده گان نسل جوان نیز مبدل گردیده اند، نسلی که در پی شناخت خود، راه ها ، وسایل و زمینه های کسب جا و نقش اجتماعی خویش در جامعه میباشند. این روشنفکران گمراه شده اند که با سابقه ، تاریخ و ریشه های مشترک اکنون به ذوق و ها و سلیقه های سمتی و زبانی تکیه زده اند و نمونه نادرست برای نسل جوان اند که در مرحله پویائی و انتخاب قرار دارند.
تبلور تضاد و رقابت میان گروه های تکنوکرات وابسته به کشور های غربی و همسایه افغانستان که با وعده ها و پیش شرط های معین در داخل نظام جابجا گردیده اند. این گروه ها در مرکز قدرت یعنی دستگاه ریاست جمهوری بخاطر کسب میدان برای اثر گذاری بر سیاست و اقتصاد کشور ابرضخیم و سیاه بحران را بر چتر نظام و مجموع سیستم سیاسی کشور حفظ و در تداوم نگهمیدارند.
تبلور رقابت های خطر ناک میان اربابان سلاح و قدرت ،متشکل از قوماندانان جهادی سابق که سلسله زنجیری مافیای قدرت، غضب زمین های مردم عامه و ملکیت های دولت، ارگانهای محلی قدرت و اداره دولتی ، پارلمان و اورگان های پولیس محلی را در گروگان حفظ نموده و به شخصیت های کاذب و عوامفریب مبدل گردیده اند.
زاده و عامل تسلط هر سه فکتور تضاد و رقابت همین دولت در عمق فساد، تسلط مافیای قدر و جباران صاحب زور و زر اند که از خون رنگین مظلومان وطن بر آرگاه ها و بار گاه ها تکیه زده و اکت دموکراسی ، حقوق بشر و جامعه مدنی میکنند.
ولی خطر چهارمی موقف تعداد از روشنفکران چپ سابق است که در واقعیت امر میخواهند "چپ اشاره دهند و راست حرکت کنند" . آنچه من میاندیشم این است که این تعداد از روشنفکران در نتیجه پروسه های فرسایشی و طولانی نتوانستند به ایجاد یک هدف و نظر واحد نایل آیند. اگر تعداد از چپ اندیشان سابق خود را به کوبیدن حریفان گذشته و چنگ زدن به نهاد های حقوق بشر و جامعه مدنی مصروف ساختند و متکی به انجو بازی ها شدند، در جهت دیگر نیروی بزرگ و توانمند و صاحب اندیشه ملت و مردم و صاحب تجربه و درس های بزرگ گذشته ، به جزائر کوچک تبدیل و به گروپ های غیر فعال و غیر قابل حساب در روند های سیاسی و اجتماعی پر تنش کنونی مبدل گردیده اند. ممکن است مبالغه نباشد که این گروه ها در راه گمی های قرار دارند و به این سوال پاسخ ندارند که آیا راه گذشته را احیا و ادامه دهند و یا با گذشته کاملا وداع نمایند. این بذات خود بیان یک راه گمی سیاسی و اندیشه ئی است که ما را در تعین و فرمولبندی اهداف عمومی و شعار های منطقی روز نا توان نشان داده و بعضاٌ با وزش بادهای ناشی از رقابت ها، تضاد ها و قطب بندی های که در بالا از آن تذکر داده شده است ، دارد میلان و کشش پیدا می نمائیم. جالب هم نیست که این نیروی از هم پاشیده در انتخاب ارزش ها ( مانند، انکشاف، ترقی خواهی، عدالت خواهی، استقلال ملی، دولت محصول اقتدار ملی، صلح ، ثبات و امنیت ملی، وفاق ملی، فرهنگ ، کلتور و دیگر داشته های ملی و در نهایت ارزش به انسان جامعه بدون در نظر داشت تعلقیت های قومی، زبانی، مذهبی و منطقوی) و انتخاب افراد و حلقات زور دار و یا دولتمداران فاسد ، " بین کشتی و ساحل در آببازی اند".
من بدین باور هستم که ما ارزش های بزرگ و قابل افتخار را از گذشته های سیاسی خویش به ارث گرفته که میتوان بدان با سربلند و با غرور و افتخار به خود بالید ولی نباید از اشباهات گذشته و درس های تاریخی آن یکبار چشم بست. ما باید بحیث انسان های متعهد و صاحب اندیشه به اشتباهات خویش شجاعانه اعتراف نمائیم و توانائی خویش را در ارائه بدیل ها و الترناتیف های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جدید و مطابق خصوصیات جدید به نمایش بگذاریم. ما میتوانیم با استفاده از تجارب و درس های گذشته با حفظ موقعیت مستقل سیاسی ، بحیث یک نیروی سیاسی دولت را نقد نمائیم و در یک وزنه بلند سیاسی طرح و بدیل ارائه نمائیم.
من در مورد چند مثال را ارائه مینمایم:
در زمان حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان اهداف عمومی و اعتقاد اعضای حزب و اثر بخشی آن بر دولت و اورگان های آن چنان حاکمیت داشت که کسی جرئت طرح مسائل مربوط به تمائلات قومی و زبانی را در پالیسی رسانشی و تبلیغی آن حزب نداشت. چونکه هر قوم و گروه های اتنیکی حضور خویش را در نظام سیاسی کشور احساس میکردند و بحث اقوام بزرگ و کوچک محور مناظرات و کشکمش ها نبود. برای اولین بار در نشریه رسمی حزب در سالهای بعدی و آنهم برای یکبار ارقام غرض آلود از اقوام ارائه گردید که یک هوشدار جدید ازشکل گرفتن و " زمینه دادن" برای تمایلات سمتی و زبانی را بیان مینمود.
روان حاکم بر حزب و دولت اتخاذ هدف و سیاست واحد در برابر گروه های تنظیمی و حمایت گران ارتجاع عرب و پاکستانی آنها و دول غرب بود و اعضای حزب و اورگانهای دولت با قوت خود و سرنوشت خویش را به همین اهداف ملی و وطنی و ارزش های بزرگ مانند دفاع مسلحانه از سرحدات ، حاکمیت دولتی و خدمت به اکثریت جامعه گره زده بودند.
حزب در آن موقع برنامه عملی خویش را بر " خدمت برای اسیب پذیرترین لایه های اجتماعی " متمرکز ساخته بود و توانسته بود در محدوده همان امکانات سیاسی و جنگی بخش های از دهاقین ، کارگران ، جوانان، زنان ،روشنفکران، هنرمندان،صاحبان صنایع کوچک، روحانیون را از طریق اتحادیه ها در جنب خویش حفظ و حمایت نماید و از آن وسیله هم سیاست خویش را تطبیق و از همان طریق سیاست قوی رسانشی و تبلیغی را در عمل پیاد مینمود.
حزب و دولت با ایجاد شورای های تمام اقوام ساکن کشور یک رابطه نسبی را بین دولت و تمام اقوام کشور ایجاد نموده بود.
وقتی سیاست دولت بر مبنی صلح و مزاکره با مخالفان مطرح گردید، سیاست دولت و حزب در گام اول در چوکات تیزس های ده گانه شاد روان ببرک کارمل مطرح شد و حزب و سازمانهای اجتماعی و اورگانهای مسئول در داخل دولت این سیاست دولت و حزب را وسیعا در بین جامعه تبلیغ و تشریح نمودند. بدون شک ادامه این پالیسی در زمان شهید دوکتور نجیب الله یعنی مشی مصالحه ملی سیاست رسمی دولت و رهبران سیاسی را بخود کسب نمود.
پس در شرایط کنونی میتوان این سوال را از همه کسان که خویش را وارثان سیاست آنوقته تلقی مینمایند ، مطرح نمود که آیا ما نمیتوانیم از یک موضع مسلقلاته و شجاعانه این تقابلات، تضاد ها و رقابت ها را که روپوش سمتی ، قومی و زبانی داده شده اند، افشا و آسیب های ناشی از پالیسی پشت پره، سیاست خموش و بدون عکس العمل تیم اشرف غنی به سوالات ملت را به انتقاد جدی بگیریم و با تحلیل ها و نتیجه گیری ها بر بنیاد ارزش های بزرگ بدیل های جدید را ارائه بداریم؟
چند مثال زنده:
- در حزب که من اولین درس سیاسی را آموختم ، وطن و وطنپرستی بود.هدف خدمت به محروم ترین بخش جامعه فقیر افغانستان بود که فقط با یک تحول عمیق اجتماعی و اقتصادی به نفع این اکثریت جامعه میتوان به هدف اصلی رسید. سیاست حزب چنان بود که با برامد های سیاسی روز و بموقع جو تحولات را تحت تاٌثیر قرار میداد، صرف نظر از اینکه در زمان " دموکراسی تاجدار" ، فعالیت های مخفی ، نیمه مخفی و یا در قدرت سیاسی بود. ولی در سیاست های کنونی احزاب سیاسی خود را متمرکز به این میسازند که چگونه راه های شراکت در نظام را از دیدگاه های ( سمتی و قومی و حتی چسپیدن به چربی امکانات در کانالهای بزرگتر ) جستجو نمایند. این یک واقعیت است که تعداد از رهبران و شخصیت کنونی سیاسی سیاست اپوزسیونی خویش را تنها در انتقاد از حریفان متبارز میسازند ولی طرح های که بدیل باشند، از خود نمیتوانند ارائه نمایند. اگر بدیل هم ارائه گردد، با روپوش مخاصمات قومی و زبانی مطرح میگردند.
- در آن حزب که من بودم، همه اقوام کشور در ترکیب آن خود را در می یافتند و همه به دید و هدف واحد یعنی خدمت به ملت می اندیشیدند . هر کسی بر دیگری افتخار میکردند . اگر کسی هم با احساسات منفی و ضد ملی مبنی بر تفوق و یا منطقه و زبان پرستی فکر میکرد ، اولاٌ جرئت بیان این احساسات منفی گرایانه را نداشت، زیرا حزب در برابر این گرایش ها جدی و قاطع بود. اگر چند فردی میخواستند این مطالب را بالا کشند، اولتر از همه عرق شرم و خجالت در پیشانی شان وجدان های شانر را تحت فشار قرار میداد. ولی اکنون در برامد ها و گفتار های سیاسی عملاٌ موضوع زبان ، فیصدی ها و گرایش های قوم گرایانه دارد به سیاست مسلط روز تبدیل گردد. شجره کشی ها و ایجاد شک به هویت های قومی باشنده گان اصیل این سرزمین گستاخانه از زبانها برون میشوند. آنجا شرم وجود داشت و اینجا بی شرمی و گستاخی مسلط است.
- آن حزب سیاسی که من در آن پرورده شدم، در زمان حاکمیت سیاسی حرف هایش روش و سیاست اش هم واضیح و مفهوم بود. صرف نظر از این که منتقدین سیاسی کم نبودند، ولی هیچ گاهی بخاطر ندارم که دولتمداران در قضایای مهم ملی خموشی اختیار نموده باشند. اعضای رهبری بنا بر اهمیت سیاسی یک موضوع روز در جلسات بزرگ شرکت میکردند و موقف حزب و دولت را به وضاحت توضیح مینمودند تا شفافیت در سیاست ودر عمل واضیح باشد. ولی در اینجا بیشترین سیاست ها در عقب در های بسته و پشت پرده عملی میگردند که در نتیجه معاملات و جور آمد های غیر قابل پیشبینی اعتماد به ثبات سیاسی را در حد اقل قرار داده است. رهبران و دولتمداران کنونی در موارد جدی و حایز اهمیت لب از لب شور نمیدهند. آن وقت از خطرات سیاست های زور به موقع جلوگیری میگردید ولی حالا خطرات و عدم اعتماد نسبت به آینده یکی بالای دیگر تراکم کرده میروند.
- در آن وقت سیاست و شیوه برخورد با اقوام چنان بود که هفته وار رهبران دولت و حزب با سران و مو سفیدان اقوام مختلف کشور ملاقات میکردند ولی حالا رهبری کنونی دولت از این توانائی سیاسی و هنر رهبری خیلی ها عاجز به نظر میرسند و تنها با نشست ها با سران تنظیمی و حلقات منشه فساد و مافیا ناز سیاست و قدرت میفروشند.
نویسنده بدین امر باورمند است که نیروی های ترقی خواه و عدالت خواه که بر ارزش ها هنوز باورمند اند، در جامعه افغانی ما کم نیستند ومیتواند برای جامعه و روند های پیش رو ،خود یک التر ناتیف بی بدیل باشند و آن در صورتی خواهد بود که با آینده نگری، مثبت اندیشی وکنار گذاشتن تقابلات، رقابت ها و تضاد های گذشته که برای هر یک ما دردناک بوده اند، در شعار های روز و نقد سیاست های کنونی و صف آرائی مشترک برای حفظ ارزش ها با هم بر مزاکره و تفاهم و ایجاد خطوط عملی مشترک مقطعی خوشبینی و چراغ سبز نشان دهند.
بااحترام