مخمس بر غزل بیدل

د اونۍ شعر
Typography
  • Smaller Small Medium Big Bigger
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times


فقیر احمد عزیزی غزنوی
 
بسته اندر گردنم زنجیر صد من زندگی
گه بکویم می کشاند گه به برزن زندگی
گه بچاهم افگند گاهم به گلخن زندگی
بسکه بی روی تو خجلت کرد خرمن زندگی
بر حریفان مرگ دشوار است بر من زندگی



خانه بر دوشم ندارم هیچ جایی آشیان
سوخت از رنج و غم غربت مرا جسم و روان
می تپم در خاک و در خون همچو بسمل هر زمان
با چنین دردی که باید زیست دور از دوستان
به که نپسندد قضا بر هیچ  دشمن زندگی

تا ز هستی مشق صحرای عدم آموختم
از سراب یک جهان امید یأس اندوختم
در دل توفان حسرت شعله ها افروختم
کاش در کنج عدم بی درد سر می سوختم
همچو شمعم کرد راه مرگ روشن زندگی

کشکشان ای غافل از سودای خامت می برد
کودک آسا جانب خود گام گامت می برد
تا گلو گیرت کند تا پای دامت می برد
گه به منظر می فریبد گه به بامت می برد
می کشد تا خانۀ گورت به هر فن زندگی

ای عزیز آموخت باید نکته ها از راز صبح
بوی خون می آید از عطر گل آغاز صبح
رحلت آهنگ است در گوش تفکر ساز صبح
شبنم انشأ بود بیدل خجلت پرواز صبح
بر کفن زد تا عرق کرد از دویدن زندگی
فقیر احمد عزیزی غزنوی
تورنتو کانادا