عیبم مکنید کاین همه میخواره ومستم
چون خود نپرستم همان باده پرستم
با کور دلانــــم نبــود رشته الفت
دل را به سراب رهۀ اوهام نبستم
چون وارهیـــدم زاندوهِ خرافات
با پیر مغان عاقل و فرزانه نشستم
در مذهب رندان نبود کبر و هوایی
با مهر و وفا خلعت انسان ببستم
در خانهء دل آتشی از عشق فروزد
فارغ چو همایی زهر بند گُسستم
با عقل و خرد رهرو این راه فتادیم
در خانۀ دل محمل دلدار بجُستم
آزاد چو گشتم بری از محنت اوهام
از غایلۀ کفر و از اسلام برستم
ف.بری