گفت و شنود با چهرهء شناخته شده دنیای علم و ادب، شاعر ورزیده، نویسنده و دیزاینر با استعداد و مبتکر (محترمه صالحه واهب واصل):
مصاحبه کننده : انجنیرعبدالقادرمسعود
زمانی که با کار کرد های ادبی و فرهنگی محترمه صالحه واهب واصل بیشتر آشنا شدم خواستم با این چهره شناخته شده دنیای شعر و ادب گفت و شنودی داشته باشم پیرامون کارکرد های شاعرانه، نویسندگی و دیزاین های دیجیتال او، که توجه شما دوستان و عزیزان صاحب دل را به خوانش متن آن معطوف میدارم .
خانم واصل ! سلام و احترامات مرا بپذیرید، اجازه دهید پرسش های خود را آغاز نمایم .
خانم واصل !
نخست از همه درود و سلام خدمت شما مسعود صاحب بزرگوار تقدیم داشته از طریق شما احتراماتم را خدمت هموطنان مهربانم که همین فعلا این مصاحبه را مطالعه میکنند، میرسانم و برای همه علاوه بر صحت و سلامت و آرزوی موفقیت های مزید، حوصله مندی عام وتام تمنا میکنم تا تعقیب این گفت و شنود تا اخیر برای شان دلچسپ و خوش آیند باشد و قبل ازینکه شما پرسش های تان را آغاز کنید. میخواهم اظهار سپاس کنم ازینکه شما زمینه را برای این گفت و شنود مهیا ساختید .
پرسش : محترمه صالحه واهب واصل، نظر به شناختی که از شما دارم، شما در دنیای ادب، شعر، هنر خوش نویسی و دیزاین به حیث شاعر ورزید و دیزاینر با استعداد معرفی هستید. بگذار یک بار دیگرهموطنان ما در داخل و خارج از سرزمین باستانی و مدنیت پرورما با شخصیت ادبی و هنری شما بیشتر آشنا شوند.
پس مهربانی نموده در مورد زندگی علمی، هنری، ادبی، فرهنگی و شخصی خود به طور مختصر معلومات ارایه نماید.
پاسخ : نخست از همه بعد از تقدیم سلام و حرمت خدمت شما، تشکر میکنم که به من زمینۀ این مصاحبه را فراهم نمودید. به پاسخ سؤال شما که دارای چند جزء است باید عرض کنم که: اگر زندگی علمی را زندگی تحصیلی بنامم، بعد از ختم تعلیمات ابتدائیه در مکتب بی بی صاحبه و نیکبختی و تعلیمات متوسطه در لیسۀ عالی زرغونه، تحصیلات عالی را تا درجه مافوق لیسانس در پوهنځی اقتصاد و پیداگوژی جای رئیس در رشتۀ تجارت و مارکیتنگ به اتمام رسانیده ام. در هالند علاوه بر زبان هالندی تاسویۀ (niveau 5) و گذشتاندن امتحانان شهری(stad examen) (NT1) و (NT2) رشتۀ نرسنگی را تا درجه کدر نرس، کواوردینیشن و پلانگذاری صحی، حسابداری دفتری و کمپیوتری، دفتر داری، شناخت تخنیکی کمپیوتر و کار با کمپیوتر و تایپ کردن را در مقاطع مختلف زمانی فرا گرفتم و از مدت (20)سال به این طرف در شفاخانهای مختلف هالند مصروف کار میباشم.
از سال (1988) از افغانستان برآمدم و بعد از گذشتاندن مدتی در پاکستان و روسیه از سال (1993) به این طرف در کشور شاهی هالند زندگی میکنم. الحمد لله چهار فرزند دارم یک دختر و سه پسر، سه نوه دارم دو تا دختری و یکی پسری. به حساب فامیل داشتن متأسفانه در هالند من تنها هستم و باقی فامیل ها (خواهران و برادران و والدین) در دوبی، امریکا، فرانسه و کانادا بسر میبرند.
در ارتباط با بخش هنری و ادبی و فرهنگی زندگیم مطمئن هستم که تا پایان این مصاحبه سؤالاتی از شما خواهم گرفت که جوابات من پاسخی برای این بخش سوال شما باشد.
پرسش: محترمه صالحه واهب واصل! شما که برای اولین بار به ژانر های علمی و ادبی دسترسی پیدا کردید، چگونه متوجه استعداد خود شدید و به هنر شعر و شاعری روی آوردید، مشوق شما کی بود، و کدام انگیزه باعث شد که به شعر گفتن آغاز نمودید ؟
پاسخ : شعر با من زاده شده است و یا شاید استعداد آنرا از شادروان پدر بزرگوارم به ارث برده ام. من در سنین ده و یازده سالگی اشعار کودکانه و طفلانه ای میسرودم که پدر بزرگوارم آنرا به مجلۀ «دکوچنیانو انیس» و مجلۀ «شوخک» برای نشر میفرستادند. اولین شعر مکمل و غزلگونه ام را در صنف دهم مکتب برای معلم دری ما در «روز معلم» سرودم که بسیار از طرف معلمین ما تشویق شده بودم. در دوران مهاجرتم به پاکستان هم اشعاری زیادی مکمل و نا مکمل سروده بودم که با تأسف نسبت غفلت و سهل انگاری های که نأشی از تشنجات روانی به مناسبت هجرت و مسؤولیت های اولاد داری و اهل و بیت در یک حالت استراری برآمدن از پاکستان بود، به نگهداشت و جمع آوری آن توجه نکردم و همه به باد فنا رفته و گم شدند. ولی؛ چند طرح خرد و ریزه ای که درج یک کتابچه یاداشت کرده بودم با خود به اینجا آوردم. مشوق خاصی نداشتم. چون شادروان پدر بزرگوارم خود شاعر بودند و اشعار شان را که میسرودند از من و خواهر بزرگم گاه گاهی خواهش میکردند که اشعار شان را که تازه سروده اند برای شان دکلمه کنیم و ازین طریق میخواستند به کمبود ها و ثقلت های اشعار شان در وقت خواندن خوانندۀ شعر متوجه شوند. من، این طریق را یک راه غیر مستقیم و ناآگاهانۀ تشویق میدانم برای خودم به عرصۀ شعر و سرودن آن. در قسمت اینکه چگونه متوجه استعدادم شدم؟ من متوجه بودم و الهاماتی هم داشته ام و اشعاری هم سروده بودم اما اینکه چه زمانی بسیار پیگیرانه و جدی آغاز به کار کرده، خواستم اندوخته های درونی ام را در قالب شعر و داستان بیرون دهم، بعد از سال (2005) میلادی بود که مسؤولیت های اولاد داری و کار بیرون خانه و درگیری های زندگی و روزگار کمی کاهش یافت، من از موقع استفاده نموده فعالیت های ادبی و فرهنگی ام سرعت و پشتکار بیشتر بخشیدم.
پرسش : خانم واصل ! مرحوم استاد گل پا چا الفت در مورد شعـر میفرمایند :
(( شعـر له زړه نه الهام اخلي اوله زړه سره کارلري ...عواطف اواحساسات چې د شاعر له زړه نه را نقل شي، شعـرترې جوړشي اوپه زړونو اثرکوي... شعـرته د عواطفو او احساساتو د ظهوراو د تجلیاتو کوه طور ویلی شو))
( گل پا چا الفت،غوره نثرونه ،۱۳۳۶ کال ،۵۶ مخ)
و همینطور شاعری میفرماید :
زبان گشود پرستو که نوبهاران شد
ولی چو بال بر آورد تیر باران شد
بهار آمد و شعر بهشت بر لب داشت
اسیر خاطر خونین سوگواران شد
در مورد تعریف شعر نظریات گوناگون ارایه گردیده. شما چطور شعر را تعریف مینماید و به نظر شما شعرخوب چیست؟ و شاعر خوب کیست ؟
پاسخ:
* سوال شما سه جزء دارد. جزء اول تعریف شعر – تعریف شعر از دیدگاه من، شعر کلام موزون و مقفی که از نظر معنوی زبان احساس درونی شاعر را که تبلور جلوه های گوناگون عواطف و احساسات انسانی در ارتباط با عشق، زندگی، مرگ و پدیده های در برگیرنده این عوامل از ازل تا ابد و هزاران رمز و راز دیگر هستی میباشد بیان کند و تأثیرات عواطف خیالی موجود در شعر برای تصرف نفوس در آن نهفته باشد. شعر در مقابل نثر قرار دارد و همزاد و ملازم وزن و قافیه است که میتواند علاقه مندان شعر را با آهنگ و زیبا پردازی ها و تصویر پردازی هایش مسحور و مفتون خود سازد.
* جزء دوم سوال شما شعر خوب چیست: از دیدگاه من شعر خوب از نظر تخنیک و قواعد شعری شعریست موزون و مقفی – مملو از قواعد و حسن ترکیبات نظمی و صنایع که با روح و ذوق انسانی در ارتباط است. یک تابلوی زیبا، یک پیکر بدیع، لطف معطر، موسیقی دلربا، که با یک نظم و ترتیب خاص و مشخص که آن مقیاسی را به دسترس خواننده اش برساند که شنونده و یا خوانندۀ شعر به تفکر و استدلال مجبور گردد. شعر خوب شعریست که گداز احساسات، عمق عواطف، انفعالات و حالات روحیۀ سرایشگرش را که از فکر دقیق و پرهیجان و لمحه های گرم و تحرکات اندیشۀ پرجوش او سر چشمه میگیرد با زبان فهما بیان دارد. شعری که از دماغ شاعر خلیق و آفریدگار کلام منظوم در اوج احساسات و تراکم عواطف گوناگون با هیجانات وابسته به زمان سروده شود. شعر خوب دارندۀ پیام خوب و مصور واقعات و حوادث همان مقطع زمان است که سروده شده و از زبان مردم سخن میگوید و خوانندۀ شعر خودش را با لمس احساسات نهفته در درون شعر، می یابد. شعری که میتواند در همان لحظه دلیل اشک چشم خواننده باشد، دلیل خندۀ روی لبش، دلیل احساس خوشی، احساس آزادی، احساس غرور، احساس تأثر و یا احساس وطن پرستی اش، به آن شعر من صفت شعرخوب را اهداء میکنم.
* جزء سوم سوال، شاعر خوب کیست: شاعر خوب دارندۀ هیجان و حسی رقیق و عاطفۀ تکان دهنده میباشد که در وقت آفرینش شعر به او الهامی نظر به حالات، وقوع یک حادثه و یا یک واقعه چه نیک و چه زشت، میرسد و خیالاتش را لمس کرده، قریجه اش را جاری میسازد. شاعر نمی تواند به زور علم و تتبع و تحقق و یا هم با تقلید از الفاظ و اصطلاحات بزرگان و دزدیدن مفردات و مضامین مختلفه ای دیگران شعر بسراید. شاعر نقاش زبر دستی است كه خوب و بد را با الفاظ نقش میبندد و مناظر جامعه را با بهترین و موزون ترین روشی بیان میدارد. شاعر، با سرودن اشعار نغز و با انتخاب معانی لطیف، عظمت صنایع تخیلی در سایۀ علم بدیع و بیان توجه دیگران را بخویش معطوف میدارد و افكار خود را با ظرافت های خاص لفظی بر دیگران تحمیل میكند. شاعر در حقیقت یك مأموریت خدایی دارد که با الهامات بداهه با توجه به معنویت حقایق و یا سیر در آفاق و انفس، سخن میراند و گمگشتگان وادی ضلالت و بیخبری را به صوب صواب و حقیقت عینی و بصری راهنمایی و رهبری میكند.
شاعر، با نوشتن اشعار پُرشور، مهیج و پرگداز، مفاسد و مصالح اجتماع را روی صفحات كاغذ در می آورد و زبان جامعه را سخن میگوید. گفته میشود که مقام شعراء مقام پیغمبری و بسیار والاست، این گفته از آن جهت نیست كه آنها الفاظ و عبارات را در قالب شعر در می آورند؛ بل از لحاظ تفوق فكری و برتری فهم و قوۀ عاقله آنهاست که برتر از دیگران می اندیشند و عمیق تر در ژرفای حوادث می پیچند و گوهر سخن را چون غواض بی ترس با هنر خاص بازی الفاظ از عمق بحر تخیلات چیده در کف جوهر شناسان می نهند. روی این ملحوظ کلام شاعر که از دل برمیخیزد بر دل می نشیند، خواننده آنرا مانند نوای جانبخش و مطبوعی، به جان می پذیرد.
پرسش : برخی از نویسندگان و شعراء میگویند شعر از چهار عنصر (فکر، احساس، تخیل و آهنگ) تشکیل شده، مگر اکادیمسن استاد مجاور احمد زیار در یک اثر خود بنام ((پښتو بدلمېچ- پښتو شعر څنگه جوړېږی؟)) پنج عنصر (زبان، اندیشه، احساس، خیال و آهنگ) را نشان داده اند درین مورد شما چه نظر دارید؟
پاسخ : اکادیمیسن استاد محترم داکتر مجاور احمد زیار از جمله استادان توانا، پژوهشگر ورزیده و زبان شناس مشهور کشور ما میباشد با تاېید نظریات شان، از نظر من؛ عناصری که سبب ایجاد یک شعر در شاعر میتواند شود در قدم اول الهام است، بعد زبان که یکی از مهمترین و اساسی ترین عناصر آن بشمار میرود، همچنان تخیل، عاطفه، اندیشه و معنی، پیام و در اخیر موسیقائی و یا آهنگ شعر است که وزن و قافیه و ردیف و هماهنگی های صوتی یک شعر را در بر میداشته باشد و از ترکیب منسجم و هوشمندانۀ کلمات و بخصوص کلمات دارای مُصوتهای بلند شکل میگیرد. در کنار این عناصر بسیار بنیادی شعر، عناصر و مفاهیم دیگری هم در شعر رول بسیار ارزنده را بازی میکنند که تفاوت سریح شعر را از نثر نشان میدهد، خاصتاً در اشعار کلاسیک - مثل استعارات، تشبیهات، کنایه، تمثیل، صناعات ادبی، تلمیح، علم بدیع و بیان که بافت شعر را مسلط تر و قوی تر میسازد.
پرسش : خانم واصل ! کدام انگیزه و فاکت ها شما را زیاد تر وادار میسازد که بایــد شعر بسراید، آیا شما در پهــلوی عوامل و انگیــزه های شعـری تــــان عواطف و احساسات تانرا به خاطرخواسته های ملی و بشری وطن و وطنداران خود هم انعکاس داده اید یا خیر، اگر انعکاس داده اید در کدام شعر و نوشته تان؟
پاسخ: انگیزه های که از نظر من در من و یا هر شاعر دیگر دلیل ایجاد یک شعر و جاری شدن قریحۀ شعری میگردد، الهام شعری مبنی بر اتفاقات همان مقطع زمانی، وقت مناسب، احساس، عاطفه، ترس نداشتن از پیآمد، محدودیت ناپذیری، حفظ آرامش و آسایش روانی و فکری، اعتماد به خود شناسی، اعتماد به نفس، داشتن هدف و دسپلین، در حال بودن و حال زندگی کردن، وسیع فکر کردن، آرزو ها را در اندیشه پروراندن، احساس انسانی داشتن، درد دیگران را درد خود دانستن، زیبایی ها را از دید بصر دیدن، جسارت بیرون دهی احساس را کردن، جلوگیری از خود سانسوری، بی باکی و بالاخره قوی بودن است.
بدون شک شعر مؤثر و اثرگذار بدون احساس ناممکن است. من هم علاوه بر احساسات ظریف عشق و الفت و عطوفت، احساسات میهنی و میهن پرستی و مردم دوستی ام را همچنان در قالب شعر بیرون داده ام و اشعار مختلف و نوشته های منثور زیادی در این عرصه دارم که نمی توانم همه را درین جا بگنجانم اما دو سه نمونه از کلام منظوم حماسی ام را که احساس مردمم سعی شده از زبان من در شعر بیان شود برای تان ارائه دارم.
الله ای سرزمین من گـــرفتنـــد از تـــو آزادی
جبینت را زدند مُهری به ویرانی و بربــادی
تمام هست و بودت را ز مال و آل و فرزندت
بدیل غربت و انــــدوه کردنـــد عِوَضِ شادی
ترا کی می توان از یاد بــــردن، مــادر میهن
که مدیون تو باشد جان من از روز، نوزادی
ادامه دارد ......
دیار وطن
عمریست کــزدیــــاروطن دوررفتـــه ایم
بس دردهائی دل که به همدل نه گفته ایم
شب هــــا برای تیــــرگی یی روز همـوطن
چشمی نــه بستـــه ایم وزدردش نخفتــــه ایم
چندان فشرده ظلــم ستمگـــرکــــه هر کـــدام
درغنچه سوخته ایم ونه چون گل شگفته ایم
تخم نــژاد پــــرستی و تبعیض قوم ودیـــــن
افشاند عدو ومــــا همــــه غافل بِخُفتــــه ایم
ادامه دارد ......
دیار من بــه عشقت زنده ام من
ز نورت هــرکجا تابنـــده ام من
کشم من بـــر جبینم خاک پاکت
ترا از خون جان سازنده ام من
واهب
وطن بــر قلب پـــرخونت بمیرم
به کوه و دشت و هامونت بمیرم
زهم پاشیدی از بس غم کشیدی
براین حال دگـــرگونت بمیـــرم
واهب
پرسش : خانم واصل! «ژاک ماریتن» دریک اثر مشهور خود نوشته است: "کله چې شاعر شعر لیکي له خپل ځانه بیگانه کېږي. دا چې ولې داسې کېږي؟ لامل یې یو اروایي او رواني حالت گڼي" ماریتن دخپل اثر په پای کې کاږلي دي: "شاعر په شاعرانه الهام سره رواني لوري پیاوړي کوي"
شما با استناد سخنان این نویسنده بزرگ در شعر الهام، خیالات، احساسات و تصاویر عاطفی را چگونه ارزیابی مینماید؟ به نظر شما شعر سرایدن الهام است و یا ریاضت و تجربه انسانی ؟
پاسخ: خوب شاید از نظر «ژاک مارتین» شعر مترادف با «الهام» باشد و یک حالت بیخودی و از خود بیرون شدن، ولی حقیقت این است که الهام ابتدائی ترین و اولین جرقه های شاعرانه است که در فکر شاعر روشن میشود و اولین سنگ تهداب اعمار این تعمیر محسوب میگردد. یعنی پیام احساس درونی یک شاعر برای ایجاد شعرش اکثر اوقات توسط «الهام» رقم زده می شود. اما آیا شعر تنها الهام است؟ اگر بخواهیم شعر را فقط و فقط زادۀ الهام تلقی کنیم، شعر را به اتفاقی مبدل ساخته ایم که از اختیار شاعر بیرون است. یعنی مقام و نقش شاعر درین میان چنان تنزل میکند که گویا شاعر صرف یک کاتب و یا نویسندۀ شعر است، در محدودۀ یک مجسمۀ منفعل که قادر به کوچک ترین حرکتی نیست. وقتی میگویم که الهام یکی از عناصر تخنیک شعر و یا یکی از بخش های شعر است معنی این را ندارد که حالت الهام اهمیتش در ساختن شعر نازل است. بر عکس طوری که در فوق تذکر داده شد الهام سنگ قیمتی و تهدابین شعر است که تازه از معدن جدا شده و برای صیقل دادن و تراش کردن و تنظیم کردن آن یک شخص فن کار و یا متخصص به کار است تا لبه های تیز و کناره های برندۀ این سنگ بکر و نا منظم را بتراشد، سوهان بزند، صیقل دهد و از آن یک جوهر قیمتی درست کند و این فن کارۀ هنرمند همانا شاعر است.
شاعر به استقبال شعر رفته، در تمرین آن خودش را می آزماید با در نظر داشت و مطالعۀ اشعار دیگران. حتی سعی میورزد به شکل نظری با شعر آشنایی حاصل کند. لهذا وقتی الهام مانند وحی از راه رسید، شاعر دستی به سر و رویش کشیده در محدودۀ امکاناتش، به زیبایی آن بیفزاید. آنرا با آرایه ها و صنایع ادبی آراسته و پیراسته میسازد. بطور خلص گفته میتوانم که در تکمیل و به اتمام رسانیدن پروسۀ آفرینش شعر که از الهام آغاز گردیده به شعر می انجامد، شناخت شاعر از زبان شعر، موجودیت احساسات رقیق و عاشقانه و عواطف آگنده از گداز درونی در کنار تصورات و تخیلاتش و تسلطش بر جابجا سازی و نقش الفاظ در مصارع و ارتباط معنوی بند های شعر، حتمیست. بدون شک تجربۀ کافی درین عرصه کمک بزرگیست که افکار و اندیشۀ شاعر را در اکمال شعر ممد واقع میگردد. و حصول این تجارب زیاد تر از مطالعۀ زیاد آثار بزرگان ممکن شده میتواند.
پرسش : مرحوم کاظم شیدا شاعر زبان پشتو میفرماید:
مضمون د شعر لکه پیکر وي + رنگین الفاظ یې رخت او زیور وي
ورته ضرور دي دا دواړه څیزه + پیکر که هر څومره دلربا تر وي
خانم واصل ! شما در شعر و شاعری محتوا، پیام، مضمون، عشق، محبت و زیبایی را چگونه ارزیابی مینماید؟
پاسخ: محتوای شعر نظر به مضمون مورد نظر شاعر که زادۀ الهام اوست همیشه بیرون دهندۀ پیام شعر است. عمده ترین هدف آفرینش شعر پیامیست که اکثراً مردمان عادی از ابراز و بیرون داد آن عاجزند، اما از آنجائیکه پیام در قالب شعر نهایت مؤثر و اثر گذار است، بر شاعر است که پیامی را که میخواهد به گوشی برساند با مراعات استعمال ظرافت های تخنیکی شعر و با استفاده از آرایه های مناسب و به جا و در نظر داشت مطلع و موضوع و مقطع شعر و ارتباط و پیوستگی آنها، پیام آهنگین و موزون و مقفی اش را درست کند و به دسترس اشخاص مورد نظرش قرار دهد. عشق روح شعر است، شعر بدون عشق بیجان است. زیبائی در شعر منحصر به فرد است و وابستگی دارد به شناخت و تجربۀ هر شاعر، هر قدر شاعر از مطالعۀ اشعار پیشینه بیشتر بهره مند باشد به همان اندازه زیبایی های لفظی را در اشعارش به سادگی میگنجاند و روان خوانندۀ شعرش را شادی و لذت میبخشد. بودن احساسات مثل محبت و خوشی و غم.....در شعر در حقیقت وسایط آرایشی یک شعر است که اشعار عاری ازین احساسات، علاوه بر اینکه بردل نمی نشیند، بر خاطرات شنونده اش جذب نمی گردد. ناگفته نماند که داشتن عشق حتمی نیست که وابسته به یک شخص باشد. بل میتواند عشق به وطن، فرزند، طبیعت، پدر و مادر و...و...و... هم باشد.
پرسش : شما در شعر مناظر و تصویر پرداری را چگونه ارزیابی مینماید؟ تفاوت میان تصویر و مناظر ذهنی و عینی در چه است ؟
پاسخ: جواب به این سؤال میتواند نهایت وسیع و همه جانبه باشد. من میکوشم تا حد امکان در محدودۀ حوصلۀ این مصاحبه تحلیل کوتاهی ازین اصطلاحات ادبی داشته باشم که امید است اسباب قناعت شما را فراهم آورده بتوانم.
تصویرپردازی در حقیقت جان بخشیدن به شعر بی روح است تا شعر بتواند خواننده اش را با خود به سرزمین خیال ببرد. اصطلاح تصویر پردازی و مناظر ذهنی و عینی در نقد ادبی امروزی زبان فارسی/دری حضور چشمگیری دارد و یکی از مباحث اساسی زیبایی شناسی در کلام است که اثر و نفوذ کلام را تقویت بخصوصی می بخشد و با ملموس ساختن امور انتزاعی بر زیبایی سخن می افزاید. شاعر با استفاده از آرایه های تشبیه و استعاره عواطف و احساسات خود را با تصاویری تأثیرگذار در شعر خود متبلور می سازد. یکی از خصوصیات عالی یک شعر همانا به تصویر کشیدن واقعات زندگی در عرصه های مختلف اعم از مسائل سیاسی، اجتماعی، عاطفی، احساسی، مذهبی، تصوفی، تاریخی، کلتوری، فرهنگی، ادبی و غیره در شعر است؛ به عبارت دیگر آنچه در زندگی روزمره اتفاق می افتد در اشعار یک شاعر بازتاب داده میشود. چون هدف از خواندن شعر تنها لذت بردن آنی و گذرا از آن نیست. شاعر در پس هر کلمه پیامی را نهان دارد تا مخاطب را هرو مرو به آن هدایت نماید. با آنکه شفیعی کدکنی محور شعر را از بابت ساختمان و معماری به دو بخش تقسیم میکند «محورعمودی» تم دراماتیک و یا موضوع شعر و «محورافقی» تصویر پردازی و خیال پردازی و استفاده از صنایع لفظی و بدیعی در شعر. ولی، تصویرپردازی مسئله ای است سوا از تشبیه و حتی خیال پردازی و مناظر ذهنی. خیال پردازی یا استفاده از تشبیه و استعاره در شعر تمام شعراء وجود داشته و به طور مکرر از آن استفاده شده است. اما تبحر داشتن در به تصویر کشیدن وقایع و حادثات و یا هم حالات، یک هنر است که خواننده حالت یا واقعه را عیناً در ذهنش مجسم میسازد و خود را در آن می یابد. تصویر پردازی شعر را در ذهن خواننده ماندگار میسازد. برای درک شعر فارسی/ دری شخص باید تمام سیستم سمبول ها و اشارات آن را که اساس شعر فارسی/دری است بداند. همچنین خوانندۀ شعر فارسی / دری باید از ریشه های فرهنگ اسلامی و تاریخ آن و تاریخ کشورش نیز آگاه باشد. شاعران فارسی/دری زبان صاحب گنجینه ای از اشارات و کنایات هستند که به ندرت در تدام طول زمان تغییر یافته است.
اگر یک غربی شعر فارسی/ دری را بخواهد به زبان مادری اش ترجمه کند، متوجه میشود که درک خیال پردازی های تصویری، اسطوره ها، استعارات و اشارات فراوان به قرآن و قهرمانان کلاسیک ادبیات و تاریخ اسلام تا چه اندازه مبهم و مشکل است. خوانندۀ متفکر غربی اشعار فارسی/دری را از نظر معنی که گاه شامل عشق های بی حد و حصر، گاه آگنده از چاپلوسی، طنز و اغراق است، و گاه هم کوبیدن در اوج استعارات شاید پوچ و بیهوده نه داند، ولی عجیب و غریب حتماً می یابد.
پرسش : شما تفاوت میان شعرنیمائی، سپید، موج نو، آزاد و کلاسیک را چگونه ارزیابی مینماید؟
پاسخ : شعر کلاسیک: شعر کلاسیک یا کهن فارسی/دری به صورت کنونی قدامتی بیشتر از یکهزار و یکصد سال دارد. این گونه شعر کاملاً موزون بوده و وزن آن بر اساس علم عروض استوار است که مشمول ابحار شعر کلاسیک است. ساختار اوزان عروضی مبنی بر طول هجاهاست و هر مصراع به قالب هایی تقسیم می شود که هجاها باید در آن قرار گیرند و تفاوت شعر هجایی با شعر عروضی در وجود همین قالب هاست که شعر هجایی در قالبی قرار نگرفته و بر اساس هجاهای مصراع ساخته می شود. طوری که گفته شد بنای شعر كهن یا کلاسیک بر علم عروض و دو اصل عمدۀ قافیه و وزن استوار است و وجود این دو اصل همراه با برخی ملاحظات، سخن منظوم را از منثور جدا می كند. ضوابط شعر کلاسیک موزون و مقفی بودن آن است سبک آنرا مشخص می سازند، به طوری كه برای تشخیص شعر از غیر شعر یا حداقل تشخیص نظم ازغیر نظم ضرورتی به دانستن از رموز و فنون شعر و ادب نمی رود. هر فرد شعر خوان شعر کلاسیک را می شناسد و کلام فاقد وزن و قافیه را به عنوان شعر نمی پذیرد.
مشهورترین قالبهایی كه از قدیمترین ازمنة شعر فارسی/دری تا عصر حاضر مورد استفاده سخن سرایان فارسی زبان قرار گرفته است، عبارتند از :
- مثنوی
- قصیده
- غزل
- قطعه
- مسمط
- مخمس
- مسدس
- مثلث
- مستزاد
- ترجیع بند
- تركیب بند
- رباعی
- دوبیتی
- چهارپاره ها
- تصنیف
- مفرد
- تضمین
شعر کلاسیک دارای سبک های مختلف میباشد مثلاً سبک هندی، سبک خراسانی، سبک عراقی و به جریان های مختلف سروده میشود مثلاً حماسی، تصوفی، عرفانی، تغزلات عشقی و غیره
شعر نو: کمتر از یک قرن است كه از شعر نو در همه جا چلچله های میشنویم اما؛ هنوز کدام تعریف خاص، جامع و كاملی برای این سبک جدید شعری نیافته اند و همچنان که معیارات و ضوابط معینی برای آن هنوز مشخص نگردیده است. در شعر سپید تشبیهات و استعارات با زبان شعر بیان می شود و جز لطافت و تاثیرگذار معنوی، در ظاهر فرقی با نثر ندارد. این خصوصیت با تازگی و طراوت و لطف خاص خود در برابر اصول و قواعد سنتی، كه بیشتر از یك هزار سال بر شعر فارسی/دری سایه افگنده بود، قد علم كرد. اما با ظهور این روش نو شیوة سنتی کلاسیک به دست فراموشی سپرده نشد و ارزش و اعتبار آن هم كاهش نیافت؛ زیرا این بنای عظیم، كه ذوق و قریحة نوابغی چون، مولانا جلال الدین بلخی، خیام ، نظامی، بیدل، سعدی، حافظ و دیگران بدان صلابت و استحكام بخشیده است در برابر هیچ پدیده ای آسیب پذیر نیست. شعر نو هم انواعی دارد به نام های سبک نیمائی، سبک شعر سپید یا آزاد، سبک شعر موج نو که در ذیل تعریف کوتاهی از آنها خواهم داشت.
شعر نیمایی: نیمایی شعری است با وزن عروضی، منتها ارکان آن مانند شعر سنتی محدود به دو و سه و چهار رکن نیست و قافیه جای منظم و مشخصی ندارد. و بیشتر شاعران نو پرداز بدین فورم شعر می سرایند.
شعر آزاد: که بدان شعر سپید نیز گویند. این نوع شعر وزن و آهنگ دارد منتها عروضی نیست و قافیه در آن جای ثابتی ندارد. اغلب شعرهای احمد شاملو چنین است.
شعر موج نو: شعر موج نو نه تنها وزن عروضی ندارد بلکه آهنگ و موسیقی آن حتی مانند شعر سپید هم مشخص نیست و در حقیقت فرق آن با نثر در معنای آن است.
پرسش : به نظر شما تفاوت شعر با نثر در چه چیزی است؟ در بیداری و روشنگری ذهنیت مردم، شعر نقش و رول اثر گزار دارد و یا نثر ؟ آیا شما هم آثار منثور دارید و اگر دارید آنرا معرفی نماید.
پاسخ: طبق معمول باز هم سوال شما دارایی دو جز است که لازم است برای هر جزء آنرا بطور جداگانه جواب بنویسم.
*تعاریف قالب نثر یا شعر منثور و قالب نظم یا شعر منظوم هر کدام برای خودش بوده با وجود همنوایی های که دارند، از هم متفاوتند. در هر دو قالب می توان احساس را بیان کرد لذا فرقشان در این است که:
در شعر منثور، سطرها بصورت نثر است و هر کس متناسب سلیقۀ شخصی خودش می تواند سطرهای نوشته اش را قطع کند و قطع کردن سطرها از روی نظم و انضباط نیست (مثل داستان، نثر سپید و نثر نیمائی یا مرسل عالی و مسجع و نثر روان) اما در شعر منظوم، سطرها از روی تعریف و از روی انضباط و نظم خاصّی آرایش یافته و از نوعی ترتیب و سلیقه خودش برخوردار است. (مثل زلال عروضی، غزل، مثنوی )
لغت نَثر به معنی نامرتب، پراگندگی و پراکندن معنی می باشد. در اصطلاح ادبیات، نَثر به سخن و یا نوشته ای اطلاق میگردد که به رعایت وزن و قافیه پای بند نباشد. نثر در مقابل نظم قرار می گیرد، حالت نثر به سبک گفتاری روزمرّه نزدیکتر است. استفادۀ نثر بیشتر در توضیح واقعیات و بحث در مورد اندیشه ها و نظرات است. در رسانهها، فلمها، فلسفه، نمایشنامه، تاریخ، زندگینامه، نامه نویسی، مقاله نویسی نشریات و دانشنامه ها و کتب بیشتر از نثر استفاده میشود. ولی شعر کلام منظوم است که بر پایۀ علم عروض و وزن و قافیه و ردیف استوار است و خیال پردازی و تصویر پردازی در آن به مراتب بیشتر از نثر صورت میگیرد. شعر و نثر هر دو از حروف و کلمه ساخته می شوند. به هر دو، کلام اطلاق می شود. در این جهت از همدیگر فرق نمی کنند. آنچه شعر و نثر را از هم جدا می سازند عوامل ذیل است:
1 - شعر در عرف منطقی کلام مخیل است و در عرف متأخران، کلام موزون مقفی. البته این معیار، به اشعار کلاسیک اختصاص دارد، شعر نو با آن که عاری از وزن و قافیه میباشد، به آن، شعر اطلاق می گردد. پس درینجا وزن و قافیه در جهت اثباتی آن معیار تعیین شد، یعنی هر کلامی که وزن (متساوی و متکرر) و قافیه داشته باشد، شعر است. چنین نیست که اگر نداشته باشد نثر است.
۲ـ اساسات بنیادی ساختار شعر مشخص است که به شعر صلابت بخشیده اند. خارج شدن از آن امکان دارد ساختمان آن را زیان بخشیده و خطر برساند اما نثر چنین نیست.
۳ـ هدف نثر و شعر هردو رساندن پیام به مخاطب است. امادر نثر تنها رساندن پیام به شکل ساده و فهما بوده در شعر علاوه بر رسانیدن پیام به مخاطب بخشیدن لذت و اثر گذاری هم جزء این پروسه میباشد. بر این اساس در شعر، مخاطب سعی می کند در کنار بدست آوردن پیام، از شعر لذت نیز ببرد.
۴ـ یکنوع شعر موجود است به نام «نثر ادبی» که در آن از صنایع بدیع و بیان زیاد تر از معمول استفاده می گردد. که به دلیل وجود صنایع، تأثیرات آن، افزون از نثر معمول می باشد و تفاوت نثر و شعر را آشکارا می شناساند.
۵ـ در شعر، شاعر ناچار است کلام خود را با تصویر درهم آمیزد. اما در نثر نویسنده مجبور نیست از صنایع بدیع و بیان استفاده نماید.
۶ـ نویسنده در نثر دست بازتر دارد تا شعر. به این معنی که شاعر نمی تواند از هر نوع کلمه در پیام شعرش استفاده کند. هر کلمه نمی تواند پیامی را که شاعر آرزو دارد به سادگی منتقل سازد. خیلی از کلمات است که با ساخت زبان شعر نمی خواند. بسیاری از کلمات حامل تمام معنایی کلام شاعر بوده نمی تواند و اکثر اوقات شاعر را در یک محدودۀ لغوی قرار میدهد. لهذا شاعر ناچار است کلماتی را انتخاب کند که بار مفهومی خاصی را بر دوش کشیده بتواند.
۷ـ در شعر، شاعر ملزم نیست که از دستور ادبی تابعیت کند. او میتواند با درهم ریختن شیوۀ دستوری کلام، به آن، صورت شعری بخشیده است. ولی نثر تابع قوانین دستوری است. هر کلمه جای مشخص خود را دارد.
۸ـ نثر اغلباً با تاریخ همراهست و زیرا در وقت معین و در بعد خاصی شکل می گیرد. ولی شعر با تاریخش رشتۀ خاصی ندارد. شعر از مقوله خاص نه بلکه از مقوله های عمومی علمی، تاریخی، اجتماعی، فرهنگی، کلتوری ، سیاسی، حماسی و...و...و.. صحبت می کند و در تمام زمانه ها سفر می نماید. شعر هزار سال قبل میتواند واقعه ای را در عصر حال بیان کند.
* نثر و شعر هردو یک زبان است، اما زبان شعر از محدودۀ زبان نثر فرا تر رفته و به زبان مستقلی دست پیدا کرده است که ساخت عمیق تر زبان را آشکار میسازد و نثر ساخت ظاهری زبان محسوب میشود.
جزء دومی سؤال شما که آیا من آثار منثور دارم یا خیر، باید بگویم که بلی، مجموعۀ داستان های کوتاهم به نام «آتش سوزندۀ خاموش» که شامل ده داستان است و مجموعۀ مقالاتم از جملۀ آثار منثورم استند.
پرسش : مرحوم خوشحال خان خټک ازجمله شاعرانی است که با شعر و نثرهای خود دنیای شعر و شاعری زبان پشتو را رنگین ساخت و در زبان پشتو در پهلوی اشعار زیبا و دلنشین خود در قسمت نثر نگاری با آثاری گرانبهای خود ابتکارات و نو آوری های خیلی با ارزش مؤثر و سودمندی به جا گذاشته است. مهربانی نموده در مورد کمیت ، کیفیت و اهمیت ابتکارات هنری، ادبی و علمی آثار منثور او به طور مختصر معلومات ارایه نماید.
پاسخ: خوشحال خان خَتَّک ولد شهباز خان ختک در سال (۱۰۲۲) هجری چشم به دنیا گشوده است. طوری که همۀ ما و شما ایشان را می شناسیم، او ادیب نامور، مرد مبارز و آزاده، شاعر خوش کلام و یکی از معروفترین شاعر در دوران آغازین ادبیات پشتو میباشد که به دو زبان ملی افغانستان پشتو و دری اشعار ناب و دلپذیر سروده است. وی در مکتب ادبی اش، شاگردانی را هم تربیه کرده بود که عبارت بودند از: اشرف خان هجری، سکندرخان ختک، صدرخان ختک، و عبدالقادر خان ختک.
ماهیت، کیفیت و کمیت اشعار خوشحال خان ختک را اگر مورد بحث قرار دهیم گفت و شنود بسیار طولانی خواهد بود اما مختصر میتوانم بگویم که، خوشحال خان مرد شمشیر و قلم، سیاست، علم و ادب، مبارزقوی بود که پاک و صادقانه عاشق وطن، مردم و آزادی هم میهنانش بود و نام او به حیث یک رهبر ملی، قهرمان، شجاع و دلیر و اشعار ناب او در جهت مبارزه اجتماعی، فرهنگی و سیاسی به خاطر آزادی اتحاد و اتفاق مردم خود در جایگاه خاص قرار دارد. گفته شده که خوشحال خان کتاب «هدایه در فقه» را به پشتو ترجمه کرده، و کتب زیاد دیگری نیز نوشته است. دیوان اشعار خوشحال خان ختک از نظر کمیت به چهار هزار بیت می رسد و مشهور ترین کتاب وی «دستارنامه» است، که گفته میشود که این مجموعه در زندان در ظرف شش روز به قلم او نوشته شده است. وی به قالب های مختلف شعر مثل غزل، قصیده، رباعی، قطعه، مثنوی، ترکیب بند، ترجیع بند، مخمس، و غیره به زبان پشتو، شعر سروده است. منظومهای بازنامه، سوات نامه، فضلنامه، فالنامه، طب نامه، اخلاقنامه، فراقنامه، نام حق، خطنامه، فارسی وینا و غیره، در مجموع، حدود یکهزار صفحه از دیوان او را به خود اختصاص داده است. محتوای غزلیات دری خوشحال خان ختک، همه عشق ورزی و تغزل، زهد و عرفان، اخلاق، شکایت از نفس نافرمان درون و دیو سرکش بیرون، بی وفایی یار و بدعهدی روزگار، مهر شاهان به درویشان، و موضوعات مذهبی میباشد.
قسمت پایانی دیوان خوشحال خان اختصاص داده شده است برای اشعار دری او زیر عنوان «خوشحال خان ختک فارسی وینا» که تعداد ۴۶ غزل و ۱۰ رباعی و یک فرد و پنج غزل ملمع (فارسی - پشتو) را شامل است. یکی از ابتکارات جالب خوشحال خان ختک این بود که شش غزل ملمع (فارسی - پشتو) را که سروده است و در مجموع شامل ۴۶ بیت میباشد. درین اشعار معمولاً کلمات قافیهٔ آن را پشتو آورده است. چند نمونه از اشعار ایشان را در ذیل برای تان مینویسم شما خود در اشعار شان تشبیهات لطیف، کنایات نغز، کلمات زیبا، اسلوب روان و ساده با عمق و پختگی و ابتکارات هنری او را در اشعارش به وضاحت مشاهده میتوانید.
نمونه اشعار پشتو:
د سبا باده ګـــــــــــــــــــوزر په چمن بيا کړه
په چمن کې رنګارنګ ګلـــــــــــــونه وا کړه
بې نياز څه خبر له نازه، چـــــــې ناز څه دی
ستا د سترګو بلا واخــــــــــلم ناز په ما کــــړه
زه له خپله بخته چـاوته فرياد کــــــــــــــــــړم
چې پرون يې راتــــــــه مخ و نن يې شا کړه
خوله مې ډکه شــــوه په شهدو، په شــــــــکرو
چـــــــــــې سحر مې ستا د لام و بې ثــــنا کړه
عاشقي که سراســــــــــــــــــــــــر واړه بلا ده
ما په ځان د زړه قبوله دا بـــــــــــــــــــلا کړه
زه خوشحال کمزوری نه يم چـې به ډار کــړم
په ښکاره نارې وهم چې خوله يــــــــې راکړه
***
مرد هغه چې همت ناک، بــــرکت ناک له عالمه سره خوږ په زيســـت و ژواک مخ يې مخ، قول يې قول، عهد يې عهد نه دروغ، نه يې فرېب، نه تش تپـــــاک لږ ويل ډېر يې کول په خامــــوشۍ کې د غونچې غوندې خله ډکه، سيــنه چاک
***
څو په باغ کې لا يو ګل د نوبــــــــــــهار شته
د بلبلو، د توتيانو پرې چــــــــــــغـــــــار شته
نن دې غم له مانه ځان ساتــي کـــــــه ښه کا
چې په سيل د بهار راســــــره يـــــــــار شته
چې له ياره سره مست، د ګلـــو ګـــشت کړم
محتسب که رانــــــــژدې شي پيـــزار شــته
شيخ ملا دې زما غــــــم په بهــار نه خـوري
چې رباب او سريندې غوندې غمـخوار شته
نه به زه د ميو جام کښـــــــــــــــیږدم له لاسه
نه زما لــــــــــــــه پارســـــاييې سره کار شته
***
نیستی هستی ده که ته پوهیږې
لویي پستی ده که ته پوهیږې
بده تر هر څه په دا جهان کښی
خود پرستی ده که ته پوهیږې
***
په جهان د ننګیالي دي دا دوه کاره
یا به وخوري ککرۍ یا به کامران شي
***
څو وانخلی له غلیمه انتقام
مرد نه خوب کا نه خوراک کا نه ارام
***
پس له بنده دی داعزم
د خوشحال د خاطر جزم
یا نیولی مخ مکی ته
یا مغلو سره رزم
***
نمونه غزلیات دری خوشحال خان:
پیر ما از می پرستی توبه فرماید مرا
الله الله وقت گل این توبه می شاید مرا
هر که از نظارهٔ روی بتان منعم کند
پند او گیرم به دل در دل نمی آید مرا
***
نوبهار و می و معشوقه و جام است اینجا
زهد و پرهیز و ورع را چه مقام است اینجا
قصه کوتاه که در مذهب ما ای صوفی
غیر می هرچه بوَد جمله حرام است اینجا
***
قابل یاد دهانیست که خوشحال خان ختک در اشعار دری خود گاهی «روهی» تخلص می کند و گاهی «خوشحال» و گاهی «خوشحال ختک»، گاهی نیز غزل وی بدون تخلص دیده شده است.
پرسش : مرحوم استاد گل پاچا الفت به اساس پژوهش علمی و ادبی تعداد از نویسنگان و پژوهشگران ممتاز و توانا در ادبیات زبان پشتو از پیشگامان و مبتکرین ریالیزم انتقادی شناخته شده است. در نثر نویسی در پهلوی شعر و شاعری مقام و جایگاه خاص دارد. شما نثر های هنری او را از لحاظ محتوا، پیام و فورم چگونه اریابی مینماید؟
پاسخ: مرحوم گل پاچا الفت یک ستاره از آسمان پرستارۀ ادبیات پشتو بشمار میرود. وی در جمع نویسندگان زبان پشتو از جایگاه بسیار بالایی برخوردار بوده و با داشتن قلم استادانه ای که در عرصۀ شعر و نثر و خطاطی داشت به مقام استادی نایل آمده است. مرحوم الفت علاوه بر اینکه استعداد عالی در شعر دری داشت مقالاتی هم به زبان عربی با محتوای عالی نوشته است. الفت تحصیلات اکادمیک نداشت. در آغاز در مکاتب خانگی درس خواند. نزد معلمان زمان به تلمیذ (شاگردی) نشست و علوم عربی را فرا گرفت. استعداد ذاتی، کار و تلاش مداوم، گل پاچا الفت را به مدارجی رساند که در عصر خود از استادان مسلم ادب و آفرینش گردید، تا آن حد که در چگونگی نگارش و آموزش نثر والا؛ نبشته های الفت حق تقدم و تعالی خویش را هنوز حفظ نموده است. گل پاچا الفت، شاعرتوانا بود، ترجمه های خوب از خویش به یادگار گذاشت، آثاری در نثر و تحقیقات لغوی و ادبی آفرید و پارچه های ناب ادبی را خلق کرد. الفت در همه آفریده هایش، دارای سبک و بیان و دید خاص است. از کنار مسایل اجتماعی بی تفاوت نمی گذشت. درد مردم را صریح و شجاعانه می نوشت. شاید همین حساسیت اجتماعی و توجه عمیقش به مردم و نحوه زیست آنها و علایقش به سعادت افغانستان بود که او را به سیاست کشاند تا آنجا که امروز به عنوان مرد ادب و سیاست شناخته می شود. مرحوم الفت را ستاره داستانهای ادبی زبان پشتو میدانند. همچنانکه اشعار وی در کنار بسیار باریک بینی ها و ظرافت ها، متحرک، شیرین و فهما است و در عین حال پر از پیچیدگی ها هم می باشد. وی نظرات ظریف کلمات سادۀ قدیمی را در مباحث متنوع طعم و رنگ جدید می بخشید. استدلال زیبا و ژرف بینانه در شعر و نثر داشت. به خصوص قطعات جذاب شعر و نثرش خواننده را مجذوب خود میکرد و زبانزد همه میگردید. گفته میشود که مرحوم الفت یک فرد خوش بین و خوش طبع بود که برخی از شوخی های وی مانند ضرب المثل ها زبان زد مردم میشده است.
استاد الفت گفته بود: "که در وجود انسان، دو چیز بسیار مهم است، یکی به نام قلب و دیگری مغز است. از مغز علم و فلسفه متولد میگردد و از قلب شعر و ادبیات". او یک صنعتگر بسیار دقیق و بزرگ است، هنر الفت در نثر و شعر پشتو ظاهر می شود و از سبک و سیاق متمایز خود برخوردار است. نثر الفت نیز شعر است و شعر او نیز شعر است. وی بسیاری از خصوصیات زندگی اجتماعی انسان را طوری ساده و فهما توصیف و استدلال می کند و هیچ استدلال فلسفی یا تاریخی در نثر و شعر الفت وجود ندارد مگر که منطقی.
آثار مرحوم استاد گل پاچا الفت: ادبي بحثونه، دآزادی پیغام، جلد پنجم پشتو کلی، غوره اشعار، ملي قهرمان خوشحال خان ختک، منطق، نطق، لوړ خیالونه او ژور فکرونه، نوی سبک او نوی ادب، لیکوالي املاء او انشاء، د زړه وینا، غوره نثرونه، پشتو سندرې، پسرلی نغمه، بله ډیوه، لغوي حیرنه، عالي افکار، څه لیکل، نوی څوک، شه لمسون، د اشعارو مجموعه، اجتماعي نظریات، څه کوم او څه اورم، د تولنې علم (ترجمه)، د موفقیت لیار (ترجمه). نمونه های هم از اشعار پشتو و دری مرحوم الفت:
آزادي که خیراتي وي یا د چا مهرباني وي
افتخار به پرې ونه کا که همت یې افغاني وي
قرباني چې پکې نه وي هغه کله لوی اختر وي
آزادي سره تړلې ډیره لویه قرباني وي
***
که هر یو رانه وژنې خیال او فکر مې مه وژنه
په دې کې مې وطن ته لوی تاوان لیدلی دی .
***
که مې سر شي د - هاتي د پښو لاندي
که له پاسه مې څوک غورځوي د لاندي
که د زور او زورورو له هیبته
دغه مځکه او اسمان شي لاندې باندې
تور ته سپین نه شم ویلای سپین ته تور زه
دا امید دې څوک له ما نه هیڅ نه کاندي
***
یم شمع د تورتم په سر اورونه قبلوم
په زړه لکه لاله سوي داغونه قبلوم
ته وساته په زړه کې محبت د نازنینو
ما پریږده چې د خوار غریب نازونه قبلوم
چې ستړی او ستومان وي په خدمت کې د وطن
په سر او په لیمو یې قدمونه قبلوم
***
چې د غمجنو په حال سوځي هغه زړه غواړمه
داسې پتنګ سره یو ځای خپل سوځیده غواړمه
لږ غوندې درد او دلسوزي د همدردۍ د پاره
که په کوم زړه کې ځای لري ترې ځاریده غواړمه
د سوز ژړا چې کله وینمه د شمعې په مخ
د رنځورانو سر ته هسې ژړیده غواړمه
***
پتنګ په شمع بلبل مینه په سرو ګلو کوي
عاشقان فخر په دیدار د نازولو کوي
تا په ملالو اثري سترګو زړه وړی زما
دلبران واړه د زړه ښکار په تش کتلو کوي
د هر چا خوښه چې په مال که په کمال پسې ځي
زه یې عبث بولم چې مینه بې د ښکلیو کوي
***
حق او باطل نه معلومیږي حق بیان که نه وي
ظالم ته هیڅ نشې ویلی ټینګ ایمان که نه وي
پینځو روپو باندې یې ولې هره ورځ خرڅوې
دین و ایمان دې مسلمانه ډیر ارزان که نه وي
آه و فریاد د چا له لاسه دغه خلک کوي؟
چیرې بې رحمه، خدای نا ترسه ظالمان که نه وي
...
پرسش : خانم واصل! درمورد سبک ومکتب ادبی چگونه می اندیشید ؟ هر شاعر ازیک سبک و مکتب خاص ادبی پیــروی میکنـــد شما در انتخاب اشعار تان از کدام سبک ادبی استفاده مینماید ؟
پاسخ: سبک شعر: سبک یا روش سرایش شعر یعنی مجموع کلمات و طرز ترکیب آنها، از لحاظ قواعد زبان و مفاد معنی هر کلمه در آن عصر، و طرز تخیل و ادای آن تخیلات از لحاظ حالات روحی شاعر، که وابسته به تأثیر محیط و طرز معیشت و علوم و زندگی مادی و معنوی هر دوره باشد، آنچه از این کلیات حاصل می شود آب و رنگی خاص به شعر می دهد که آن را « سبک شعر» می نامیم، و پیشینیان گاهی به جای سبک « طرز» و گاه « طریقه» و گاه «شیوه» را استعمال می کردند.
شعر فارسی، به طور کلی، از زیر سیطره و تسلط چهار سبک بیرون نیست، اگر چه باز هر سبکی به طریقه و طرزهای مختلفی تبدیل میشود و بالاخره شاعری یک استایل و طرز خاصی را به خود اختصاص می دهد که قابل حصر نیست، بنابر این در مکاتب امروزی تعلیم تخنیک شعر ما تنها چهار سبک را اصیل و مبدأ سبکها قرار داده ایم و آنها عبارت اند از سبک هندی، خراسانی، عراقی و نیمائی.
اگر در قسمت تعلیمات تخنیک شعر در بارۀ خودم بگویم من کدام مکتب خاصی را برای آموزش شعر و یا تخنیک و قاعده و دستور شعر سرایی تعقیب نکرده ام. بدون شک اشعار بزرگان ادب از بیدل گرفته تا مولانای بلخ، حافظ، صائب تبریزی، سعدی، خاقانی، لاهوتی، نظامی، جامی، عشقری و ده ها شعر دری زبان دیگر را به تکرار مطالعه نموده ام. من شاعر آماتورم با پس زمینۀ میراثی بودنش. اما اشعار من اکثراٌ یعنی بیشتر از هشتاد فیصد آن تصوفی و عرفانیست. من سبک هندی و کلاسیک را می پسندم و در سرودن اشعار زیاد تر متأثر از اشعار بیدل بزرگ و مولانای بلخ هستم. طبعاً در سبک های دیگر مثل سبک خراسانی هم اشعار متعددی دارم و در نیمائی (شعر سپید یا آزاد) هم استعدادم را آزموده ام.
پرسش : خانم واصل ! لطف نموده در مورد مکتب های ادبی و هنری غربی ریالیزم، سیمبولیزم، آیدیالیزم، کلاسیزم، سورریالیزم، هیومانیزم و رومانیزم معلومات مختصر ارایه نماید. این مکتب ها روی کدام اساسات علمی و ادبی به میان آمده اند و در طول تاریخ به ادبیات و هنر کشور های غربی و بعدا شرقی چه تاثیری بر جا گذاشته اند ؟
پاسخ : سوال خیلی ها پیچیده و جامع که نه جزء دارد. ها ها ها ها کوشش میکنم بسیار به طور خلاصه و قاطع تعاریف مختصر این مفاهیم بسیار گسترده را باز گو کنم که این مصاحبه حداقل گنجایش آنرا داشته باشد.
(*)- کلاسیزم: این جنبش تعریف دقیقی ندارد و در دانشنامه های مختلف از آن تعاریف گوناگون ذکر شده است. به طور کلی کلاسیزم عبارت است از عقیده طرفداران تقلید از نویسندگان و هنرمندان یونان باستان یا روم، و نویسندگان قرن هفدهم فرانسه است. کلاسیزم با شروع رنسانس در ایتالیا ظهور کرد. به طور کلی نیمهٔ دوم قرن شانزدهم، دورهای بود که در آن برای نخستین بار آئین ادبی جامعی برای خلق آثار ادبی به وجود آمد. این آین و قواعد که دارای اصولی بودند که حتی تا پایان قرن هجدهم نیز ارزش و اعتبار خود را از دست نداده بودند، در آغاز قرن هفدهم مایهٔ ایجاد مکتب کلاسییزم گردید. پس از مدتی شهرهای مختلف ایتالیا به خصوص شهر فلورانس به مهدهایی برای گردهم آیی هنرمندانی اومانیست چون میکل آنژ، رافائل و برونِلِسکی به منظور تحقیق، جمعآوری و تقلید از آثار یونانیان و رومیان باستان گشت. این سبک به تدریج میان هنرمندان و نویسندگان متداول شد به طوری که در نیمهٔ دوم قرن هفدهم به یک جنبش بزرگ تبدیل شد که در فرانسه در دورهٔ سلطنت لویی چهاردهم و با پشتیبانی ریشولیو به اوج خود رسید و در مقابل جنبش باروک قرار گرفت. صفت کلاسیک برای اولین بار در دورهٔ رنسانس برای تعیین نویسندگان درجه اول به کار برده شد، ولی در واقع این رومانتیکها بودند که با مشخص کردن حدود و خصوصیت های جنبش هنری - فرهنگی شان، معنای امروزی کلمۀٔ کلاسیک را به آن بخشیدند .
(*)- رومانتیزم : رومانتیزم نوعی مکتبیست در تاریخ فرهنگ غرب اروپا که در آثار هنرهای تجسمی، ادبیات و موسیقی نمایان شد. رومانتیزم سبب برگشتاندن جنبه های احساسی و ملموس در هنر غربیان گردید. رومانتیزم عکس العمل احساسی در برابر خرد محوریست که در اواخر قرن هجده و شروع قرن نزده قد علم کرد، در اصل، جنبشی بود در ادبیات و هنرهای تجسمی که آنرا تا حدی ضد جامعهٔ اشرافی و دوران روشنگری یا عقلانی میدانستند. متفکرین و هنرمندان رومانتیک، تأکید و اجبار فرهنگی بر خرد را محدود کننده و سرکوبگر روح آدمی می دانستند و بر مؤلفه هایی چون هنر، شور، هیجان، تخیل، مضامین معنوی، مناسک و سمبول ها تأکید می کردند. در میان اصحاب رومانتیک، امر خاص پربهاتر از امر عام بود و خاص بودن فرهنگ های بومی، تنوع و تکثر زبان های بشری، هویتهای محلی و منحصر به فرد بودن آدمیان ستایش می شد. فلاسفه عصر روشنگری یا عقل گرایان، عقل را محور و معیار شناخت جهان می دانستند. فلاسفه و دانشمندان دیگر یا تجربه گرایان اعتقاد به تجربه داشتند. یعنی اصول شناخت جهان چیزی است که از طریق حواس وارد عقل می شد. به مرور روشن شد که هر دو دیدگاه نمی تواند به شکل رضایت بخشی جهان و عالم پیرامون ما را توصیف کند. اینجا بود که گزینه سومی که شامل احساس بود یعنی رومانتیزم وارد صحنه شد
(*)- مکتب ریالیزم: ریالیزم به معنی اصالت واقعیت خارجی میباشد که به وجود جهان مستقل و خارج از ادراک انسان معتقد است. ریالیزم نوعی"واقع گرایی" است که خیال پردازی و فرد گرایی رومانتیزم را از بین می برد و به مشاهدۀ واقعیت های زندگی و تشخیص درست علل و عوامل و بیان تشریح و تجسم آنها می پردازد. سبک ریالیزم یعنی سبک گفتن و نوشتن متکی بر سمبول های واقعی و اجتماعیست. در واقع همه انسانها ریالیست هستند، زیرا همه به وجود دنیای خارج اعتقاد دارند. زیرا باید جهان خارج را موجود دانست تا بتوان کاری کرد و یا حتی سخنی گفت. ریالیزم خود به چهار نوع تقسیم میشود: ریالیزم ابتدایی، ریالیزم سوسیالیستی، ریالیزم انتقادی و ریالیزم جادویی. که من از شرح همۀ آنها می گذرم فقط چند سطری در ارتباط با ریالیزم جادویی برایتان مینویسم.
(*)- ریالیزم جادوی: یکی از شاخههای ریالیزم است در مکاتب ادبی با دگرگونی تشکیلات واقعیت و آفریده شدن دنیایی واقعی با روابط علت و معلول خاص؛ درواقع، ریالیزم جادویی، ترکیبیست از واقعیت، افسانه و تاریخ. در داستانهایی که به سبک ریالیزم جادویی نوشته شده اند، حتماً یک عنصر جادویی و غیر طبیعی در آنها وجود دارد. مکتب ریالیزم پس از فروپاشی مکتب رومانتیزم به وجود آمد که موضوع کارش جامعه معاصر بود و چنین ادبیاتی مانند رومانتیزم فردی و اشرافی بوده نمی توانست زیرا این مکتب عینی و غیرشخصی بود و قهرمانان رومان های ریالیستی هم افرادی غیرعادی نه بلکه از مردمان عادی هستند.
(*)- آیدیالیزم: مکتب آیدیالیزم در مقابل مکتب ریالیزم قرار دارد؛ یعنی مکتبی که وجود جهان خارجی را نفی کرده و همه چیز را تصورات و خیالات ذهنی می داند. آیدیالیست ها همه موجودات و آنچه را که در این جهان درک می کنیم، تصورات ذهنی و وابسته به ذهن شخص می دانند و معتقدند که من زنده جهان زنده ، من مرده جهان مرده. یعنی اگر من هستم جهان هست و اگر نیستم جهانی هم وجود ندارد. سبک ایدیالیزم عبارت است از سبک متکی به تخیلات شاعرانۀ گوینده یا نویسنده. ایده آلیست ها نیز در زندگی و رفتار شان در واقعیت ریالیست هستند، زیرا بازهم جهان خارج را باید موجود دانست تا بتوانیم عملی را انجام دهیم و یا حتی سخنی گفت.
(*)- سمبولیزم: سَمبولیزم یکی از مکاتب ادبی و هنری دیگریست که در سده نوزدهم به وجود آمد. سمبولیزم قبل از آن که منحیث یک مکتب شناخته شود، یک مفهوم یا فلسفه است که یک مکتب فکری هم گفته شده است. در اواخر قرن نوزدهم شاعران فرانسوی دیگر از زبان خشک نویسندگان ریالیست به ستوه آمدند و مکتب سمبولیزم را بنیان گذاری کردند. آنه معتقد بودند که حال وقت آن رسیده که آثار هنری از بیان مستقیم مفاهیم برآمده و به سمبول ها و نشانه ها پناه ببرند. زیرا سمبول ها و نشانهها، خواننده را در کشف راز و رمز آثار هنری به تحرک درمی آورد و او را از قالب یک شاگرد حرف گوش کن بیرون می کشد. بشر از آغاز نوپایی تمدن ها و آغاز شاعری مایل به این بود که سخنانش را در قالب سمبول ها و نشانه ها بیان کند و تجسم اشیای اطرافش را مفهوم ژرفتری دهد از آنچه به چشم دیده میشود. مثال های عقیدتی این مکتب را میتوانیم گل های اسیریس بدانیم که برای مصریان سمبول مرگ بود و یا گل نیلوفر را که سمبول تاج خداوند می دانستند و یا هم بابلی ها که مار را سمبول جاودانگی میشمردند و آفتاب را سمبول بخشندگی و زندگی.
(*)- سورریالیزم: سورریالیزم یکی از انقلابات هنری قرن بیست است. سورریالیزم به معنی گرایش به ماورای واقعیت یا واقعیت برتر است. زمانی که دادائیزم در حال از سقوط بود، پیروان آن به دور آندره برتون که خود نیز زمانی دادائیست بود، گرد آمدند و طرح مکتب جدیدی را به طور رسمی در فرانسه به نا سورریالیزم پی ریزی کردند. این مکتب بازتاب نابسامانی ها و آشفتگی های قرن بیستم بشمار میرود. سورریالیزم را می توان یک انقلاب و یا حرکت هنری_اجتماعیِ بنیادستیز نامید. که میل به ایجادِ دگرگونی در زندگی روزمره از طریق آشکارسازی امرِ شگفت انگیز و تصادفی عینی نهفته در نظم ظاهری واقعیت ها میباشد. سورریالیزم با جایگزینی مفهوم واقعیت برتر به جای عصیان و نفی موجود در دادائیزم تشکیل شد «سورریالیزم مشکل پر توقعی است که فقط عضویت دربست و پیروی کامل را می پذیرد» این مسلک در حوزههای مختلف فلسفی شیوه های زیر را اختیار کرده است: فلسفه علمی که همان روش فروید در تحلیل روانی است، فلسفه اخلاقی که با هرگونه قرارداد مخالف است و فلسفه اجتماعی که می خواهد با ایجاد انقلاب سورریالیستی بشریت را آزاد کند.
شعر در سورریالیزم مقام خاصی را دارا میباشد. پیروان این مکتب سعی کرده اند جهان بینی شانرا در شعر انتقال دهند. آنها شعر را رکن اساس زندگی دانسته معتقدند که شعر می تواند مشکل زندگی را حل کند و باید کند. در فلسفه اجتماعی این مکتب سعادت بشری به هدف نجات آدمی را از قید تمدن سود جوی کنونی، شعار آن است. بنیان گذاران این مکتب در فکر رهایی از هر نوع اسارت بوده، مرام آن ها در وهلهٔ اوّل پاشیدن آبی بر آتش جنگ بوده است.
(*)- هیومانیزم: هیومانیزم یا اومانیسم یک حرکت یا جنبش فلسفی و ادبی بوده شالودۀ فرهنگ بعد از رنسانس در غرب است که فرهنگ دورۀ مدرنیته را تشکیل میدهد. مکتب هیومانیزم بر پایه ای اینکه انسان میزان تمام ارزش ها و فضایل است خاصتاً حق و حق گرائی و یک نوع جهان بینی فلسفی و اخلاقی میباشد استوار است. و عموماً تفکر نقادانه و شواهد (عقلانیت و تجربه گرایی) را بر پذیرش دگم اندیشی و خرافات ترجیح می دهد.
اساسگذاران هیومانیزم در صدد بودند تا روح آزاد و خود مختار انسان را به واسطۀ ادبیات کلاسیک که در قرون وسطا از دست رفته بود، بار دیگر به او باز گردانند تا طبیعت و تاریخ را قلمرو حکومت خود ساخته بتواند و بر آن مسلط گردد.
پرسش : به نظر شما سمبول در زبان، ادب و شعر چه تعریف دارد، تفاوت میان سمبول های اشعار کلاسیک و معاصر در چه است؟
پاسخ: (*)- سمبول: سمبول یا نماد به معنی استفاده ار نشانه هایی شناخته شده در اذهان مردم است جهت رساندن پیام. و هر مملکت سمبول های مخصوص خودش را دارد که طبعاً تفاوت های آن نظر به کلتور و مذهب و فرهنگ و ادب آن کشور شناسایی میشود و برای همان مملکت خاص است مثلاً بت بامیان برای افغانستان، برج ایفل برای فرانسه، مجسمه آزادی برای امریکا، منار پیسه برای ایتالیا و تاج محل برای هند و..و. ولی بعضی از سمبول های استند که در تمام ممالک مشترک است و یک معنی مشترک میدهد. مثلاً کبوتر سفید که در همه جا سمبول صلح و پاکیست، و یا شیر سمبول قدرت است، زندان سمبول در بند بودن، ترازو سمبول عدالت، مار سمبول دشمن، روباه سمبول حیله و فریب و امثالهم. قابل تذکر میدانم که استفاده از سمبول در تمام عرصه های هنری دنیا یکی از المان یا نشانه های بسیار مناسب به شمار می آید. استفاده از سمبول ها از هنر نقاشی گرفته تا تئاتر، امورات هنری گرافیکی، ادبیات، پوسترها، فیلم، عکاسی، تیلیغات و غیره که مورد استفادۀ کثیری دارد. بخصوص در علم ادبیات و هنر، برای ذهن نشین ساختن پیام شعر باید استفاده از سمبول ها را برای همیشه به خاطر داشته باشیم. سمبول درآثار سمبولیستها حس رمز و راز كاملاً احساس می شود. آنان معتقدند كه از ورای ظواهر باید سمبولهای دنیای ایده آل آنسو را درك كرد و از ظواهر دنیوی پافراتر گذاشت تا بتوان به حقایق دنیای ماوراء رسید و باید به وسیله نمادها مفاهیم غیرمادی را القا نمود.
پرسش : به نظر شما تعریف اسطوره در ادب و شعر چیست؟ و تفاوت میان اسطوره و سمبول را چگونه ارزیابی مینماید؟
پاسخ: (*)- اسطوره: در تعریف و تحلیل اسطوره نکته نظر های متفاوت وجود دارد و هر کسی نظر به دید و برداشت خودش اسطوره را تعریف میکند. تعریف عمومی اسطوره را میتوانیم با این جملات آغاز کنیم که اسطوره کلمه ای معرّب یا عربی شده است که از کلمۀ یونانی هیستوریا به معنی «جستجو، آگاهی و داستان» برگرفته شده است. ولی مفهوم اسطوره در اروپا از کلمۀ یونانی میتوسبه که «شرح، خبر و قصّه» معنی میدهد گرفته شده است. تعریف کامل از اسطوره کار ساده نیست که همه مفاهیم مربوطه را در خود شامل داشته باشد. خوب در فهم عام بعضی از فرهنگ ها، اسطوره معنی «آنچه خیالی و غیر واقعی بوده، جنبۀ افسانوی داشته باشد» تلقی میگردد؛ اما اسطوره را باید داستان و سرگذشتی «روحانی» دانست که اصل آن نا معلوم است ولی شرح عمل، عقیده، نهاد یا پدیدۀ طبیعیست در ماورای که دست کم بخشی از آن از سنن و روایاتی گرفته شده و با آیین و عقاید دینی پیوند ناگسستنی دارد. اسطوره وقایع دوران اولیه نقل میکند. به عبارۀ دیگر، اینکه هرچیزی چگونه پدید آمده به هستی خود ادامه می دهد. پس نتیجه بر این میشود که اسطوره، خلاف پارۀ تصورات مروج، فقط قصه و توهمات بدوی متکی بر استدلالات نادرست نه، بل امری اساسی و عمیق ترین حیات غریزوی و آگاهی بدوی انسانهاست در جهان.
ادبیات غرب زیاد تر به اساس اشاراتی به اسطورههای خصوصاً کلاسیک یونان و یهودی- مسیحی استوار است. و بدون شناخت این اساطیر یک قسمت قابل توجه این ادبیات غیر قابل فهم خواهند بود. این مطلب در ادبیات زبان فارسی/دری همچنان مصداق دارد، خاصتاً در عرصۀ شعر و ادب که مملو از اشارات و تمثیل های اساطیر دینی (اسلامی، یهودی، مسیحی) میباشد. در واقع، اسطوره اختیاراین امکانات را در اختیار شاعر می گذارد که تجربه، اندیشه و احساسش را در متن وسیعتری بگنجاند و سروده هایش را از محدودۀ آفرینش منحصر به فرد خاص خودش، به قلمرو فراتر در جهان وسیع اسطوره ها که بر آن کنترول ندارد وارد سازد. اسطورهها ما را با تراژدیها و سایر واقعات و حوادث دردناک آشتی می اندازد و کمک می کنند تا با مرگ واقعیت ناپذیر مقابل گردیم. این سطح از تأثیرگذاری معمولاً به سه طریق مختلف صورت می گیرد:
الف- بازگویی: شاعر می تواند در چارچوب شرایط و مقتضیات اسطوره صرفاً به بازگویی آن بپردازد و از آنچه قبلاً نوشته شده و به میراث مانده است روایت دیگری ارایه کند.
ب- بازسازی: شاعر به منظور بررسی یک لحظه یا یک شخصیت وارد اسطوره می شود و در حالی که شرایط و مقتضیات کلی آن را می پذیرد، پرداختن به یک عنصر بسط نایافته را دستمایۀ کار خود قرار می دهد.
ج- تجدید نظر: شاعر شرایط و مقتضیات اسطوره را به سؤال می گیرد، آنچه را که در اسطوره حذف یا سرکوب شده، آشکار می سازد. به کسانی که وادار به سکوت شده اند صدا می دهد، و آنانی را که از دیده پنهان شده اند احضار می کند. فرق اسطوره با سمبول واضحست، اسطوره وجه مشترک دارد در فرهنگ های مختلف به همان حد که منحصر به یک فرهنگ است میتواند برای فرهنگ های مختلف عمومیت داشته باشد که برای بسیاری از فرهنگ ها آشنا باشد. ولی سمبول زیاد تر مختص و منحصر به یک سرزمین و یک فرهنگ میباشد و یک بخش کوچک سمبول هم میتواند عمومیت داشته باشد. (بخش سمبولیزم را مطالعه فرمائید.
پرسش : خانم واصل ! اشعار طنزیه را چگونه ارزیابی مینماید، در زبان دری – فارسی کدام شعرا درین قسمت زیاتر درخشیده اند؟ لطف نموده نمونه از کلام آنها را بنویسد.
پاسخ: به گفته بسیاری از صاحبنظران عرصه ادبیات، «طناز» به کسی اطلاق می گردد كه از توطئه، حماقت، شرارت، ناآگاهی، جهالت، خرافه، ستم و...و...و.. جامعه اش به خوبی آگاهست و برای بر ملا ساختن آن با استفاده از زبان طنز و كنایه افشاگری میكند. طنز اصولی، باید به مسایلی چون بیان حقیقت، كشمكش ها و تضادها بپردازد؛ در واقع طناز و یا طنزپرداز موفق کسیست كه برای هدایت به راه مثبت مانند یك خطیب دانا و آگاه عمل میکند، طنز نقش یک آئینه را عمل میکند که عیوب مردم را به چشم شان ظاهر میسازد تا اصلاح شوند. طنز زبان شوخیانه و کنایه آمیز که اصلاح کننده است برای تعمیر نه زبان تلخ و گزنده برای تخریب و انتقامجوئی. سوژه های طنزپردازان همواره از لابلای حوادث اجتماعی برگزیده میشود که خالی از مسایل سیاسی هم نیست. اصولاً وجود عناصر برجسته سازی، مبالغه و غلو و اغراق، در گستره طنزنویسی حتمی شمرده میشود و نباید این عناصر حیاتی رانباید انتقاد شمرده، گمان برد كه طنز، از مقوله دلالتگری و مستند گرایی، بدوراست.
اکثر افراد فرق بین طنز و هجو را نمی دانند و هردو را یكسان می پندارند. در حالیکه تفاوت بین این دو مفهوم زیاد است به این معنی که طنز اصولاً بازتاب مسایل عمومیست و طنزپرداز، در این وادی، به انتقال کمبودی های مسایل و واقعات عمومی و جامع می پردازد. ولی هجو، جنبۀ عمومیت ندارد و منحصر به یك فرد خاص بوده یک شخص را هدف قرار میدهد.
نكته قابل یاد آوری اینست که طنز پردازی و یا طنز آفرینی در جهان شعر و رومان نقش بسیار برازنده و مؤثر را بازی میتواند. این عنصر، در این دو ژانر ادبی، بسیار سازنده و پربار است و مورد توجه اکثر مؤلفین و نویسندگان قرار گرفته است. ولی در عرصۀ مقاله نویسی طنز طوری که شاید و باید موفق نبوده، و مخاطب و خوانندۀ خود را آنچنانی که باید جذب نتوانسته است. و معمولاً به خاطر بروز حوادث ناگوار برای طنز، از این عنصر جذاب استفاده نشده است. طنز نویسان در فرهنگ یک سرز مین چه جایکاه بلند و باشکوهی دارند.
خوب نویسندگان و شعرای طنز نویس زیاد دارم همه در عرصۀ شعر و هم نثر مثل: زبیر پاداش، جلال نورانی، بصیر حیدر، هارون یوسفی و جناب زلمی رزمی، سخیداد هاتف، حفیط الله مصداق، عبدالواحد رفیعی، فیض محمد عاطفی، فضل رحیم رحیم، جناب رهیاب، حاجی اسمعیل سیاه، وزیر وریح، نجیب الله دهزاد و بسیار دیگر که از دکر نام شان جهت طولانی نشدن این نوشته صرف نظر میکنم. سه نمونه از سه طنز نویس موفق ما.
ما بی طرفیم وهوشیاریم در کار کسی غرض نداریم
در بادیه فنا روانیم بیگانه پرست وخود کشانیم (عاطفی)
مرا به فِش فِش دیگ بخار یار قسم
و بر سفیدیِ چشم علاقه دار قسم
مرا به خشتکِ ایزار ِ آن مقام بلند
که خاک میهن ما داد بر کفار قسم
به جنگِ غزنه و هلمند وبلخ و فیض آباد
به بی ثباتیِ اوضاع قندهار قسم
مرا به غارِ جرابِ خلیفه شیر احمد
و بوی پای فدا محمدِ زوار قسم
مرا به سرخی شاتوت و تاجِ سرخِ خروس
به بالِ خستهِ مرغان زیر کار قسم
مرا به زهد خمارانِ کنج میخانه
و روزه خواری شیخانِ پیسه دار قسم (هارون یوسفی)
افغانستان، افغانستان!
دیار دل شکستگان
بخاک و خون نشستگان
مانده براه و خستگان
زنده بگورعصرما
سرزمین افغانستان
با این همه ای خاک غم
باید که از پا نروی
اگرچه ویرانه شده خانه ی مردم فقیر
مردم غمگین و حزین
هزار اگر تو سوخته ای
زنده ولی تو مرده ای
با این همه ای خاک غم
باید که از پا نروی
اگرچه کودکان تو خسته و پا برهنه اند
لخت و مریض و گشنه اند
از دست زور آشفته اند
یا آنکه مردمان تو
سالها ستم کشیده اند
غیر از شکنجه و عذاب
چیز دگر ندیده اند
با این همه ای خاک غم
باید که از پا نروی
باید که از پا نروی
نوت: شعر ازمن نیست دوستان! (زلمی رزمی)
پرسش : خانم واصل ! درمورد اشعار حماسی در زبان دری- فارسی چگونه می اندیشید؟
پاسخ: نخست باید بدانیم که حماسه چه مفهومی را ارائه میکند. لغت حماسه به صورت تحت اللفظی به معنی دلاوری و شجاعت است ولی در اصطلاح، به شعری داستانی اطلاق میگردد که پس زمینۀ قهرمانی، قومی و ملی داشته باشد و حوادث خارق العادۀ جامعه را در دورانش بیان دارد. در همچو اشعار، شاعران هرگز عواطف و آیدیا های شخصی و منحصر به فرد خود را شامل داستان اصلی و حقیقی نساخته مطابق میل خود تغییر نمی دهند، لهذا در سرگذشت یا شرح قهرمانی ها و شخصیت های داستان مورد نظر شان، هیچگاهی دخالت نکرده و قضاوت نمی کنند. شاعر در سرودن شعر حماسی با داستان هایی شفاهی و مدون سروکار داشته، در آنها شرح قهرمانی های عواطف و احساسات مختلف مردم یک روزگار و مظاهر وطن دوستی و قربانی های جنگ که با تباهی و سیاهی های آن آمده است، تبارز میدهد. منظومه های حماسی به چند نوع اند که عبارتند از: اشعار حماسی طبیعی و ملی، اشعار حماسی مصنوع، اشعار حماسی اساطیری، اشعار حماسی پهلوانی و قهرمانی، اشعار حماسی دینی و مذهبی و اشعار حماسی عرفانی. حماسه با اسطوره فرق بسیار زیادی ندارد ولی دارد که آن بحث جداگانه است و از آن می گذریم.
نقش حماسه در ادبیات فارسی/دری بسیار برازنده است. در حماسه ها گفتگو با دشمن، زبان آوری و استدلال، بیان افتخارات ملی، معرفی خود، تکیه بر نسب و نژاد، تحقیر دشمن و … مورد توجه و استفاده قرار می گیرد. اصطلاحاً رجز (شعری که به هنگام جنگ در مقام مفاخرت و خودستایی می خوانند) خوانده می شود.
عمل رجز، تأثیر و روش های مختلف آن در شناخت اجزاء حماسه بسیار سازنده و اعمار کننده است. شناخت رجزها و عمل کرد آنها که حسب حال و بیان خصوصیات و خصلت های ملی است ما را قادر به خودشناسی ملی و فرهنگی میسازد که با اتکاء بر این هویّت در میان ملل دیگر میتوانیم با سرفرازی و بالندگی زندگی کنیم و در حراست کشور، ملت و فرهنگ خود بکوشیم. حماسه مفهوم خیلی گسترده است که از توضیح بیشتر آن صرف نظر میکنم.
پرسش : به نظر شما تفاوت بین غزل، رباعی، مثنوی و قصیـــده چه اســت؟
پاسخ: (*)- غزل : معنی کلمهٔ غزل در اصل به حدیث عشق، عاشقی کردن، و یا عشق باختن اطلاق میشود ولی در اصطلاح ادبیّات فارسی/دری، غزل قالب شعریست که در آن مصراع اول و مصراع های زوج خاصتاً (مطلع) شعر هم قافیه اند و حد معمول آن به طور اوسط بین (۵) الی (۱۲)بیت می باشد. چون اشعار این قالب ادبی اکثراً در بردارندهٔ سخنان عاشقانه بوده است، شاعران فارسی آن را غزل نامیده اند. ولی، به مرور، و با ورود مفاهیم دیگر بلند اخلاقی و معانی دلآویز حکمت و عرفان در شعر فارسی/دری، غزل از شکل پیشین خود برآمد، و با اخلاق و عرفان آمیخت. در غزل ، رعایت یک موضوع خاص و واحد، شرط نیست؛ یعنی ، می توان در یک غزل، چند نکته ی جداگانه را مطرح کرد. در غزل ارتباط مطلع، موضوع و مقطع بسیار مهم است که رعایت شود. غزل میتواند به سبک های مختلف هندی، کلاسیک، خراسانی و عراقی سروده شود.
(*)- قصیده : شعری است که از لحاظ شکل و قافیه مانند غزل؛ یعنی، قافیه ها در مصراع اول و مصراع های زوج می آید و در آن معمولاً یک موضوع واحدی محور سخن را تشکیل میدهد و از این جهت با غزل تفاوت دارد، چون در غزل، موضوع واحد شرط نیست. تفاوت قطعی غزل با قصیده در ابیات آن هاست، زیرا غزل بین ()5 تا (12) بیت است ، اما قصیده، در حد اقل شانزده بیت میباشد ولی حد اکثر آن آزاد است که الی بیش از (220) بیت هم پذیرفته شده است. (*)- مثنوی: شعری است که اولا، تمام ابیاتش مصرع است، یعنی در مصرع اول و دوم تمامی بیت ها قافیه وجود دارد ، ثانیا ، قافیه ی هر بیتی مستقل است و با بقیۀ بیت های دیگر تفاوت دارد. از این رو ، هر تعداد که بخواهیم ، قافیه برای ادبیات پیدا می شود، زیرا کلمات قافیه عوض می شوند و بدین ترتیب، هیچ گونه کمبود قافیه پیش نمی آید و می توان هزاران بیت شعر سرود و حتی اشکالی ندارد که قافیه اشکالی ندارد که قافیه های یک بیت را پس از چند بیت بعد، دوباره به کار ببریم. به همین دلیل، داستان ها، حماسه ها و اغلب مطالب طولانی به صورت مثنوی سروده شده است .حداقل مثنوی (2) بیت است ، اما حداکثر آن هیچ محدودیتی ندارد.
(*)- رباعی: این نوع شعر از جهت شکل ظاهر، شباهت های بسیاری با دوبیتی هم دارند . قافیه های هر دو در مصراع های (1،2و 4) قرار دارد و در مصراع سوم ، بسته به اختیار شاعر است ؛ یعنی، حق دارد که قافیه را در هر چهار مصرع هم رعایت کند . در هر رباعی یا دو بیتی ، یک موضوع کاملا مستقل مطرح می شود
پرسش : خانم واصل ! تفاوت میان غزل سنتی و غزل تصویری در چه است؟
پاسخ: غزل سنتی: موضوع اصلی این نوع غزل بیان عواطف و احساسات، ذکر زیبایی و کمال معشوق و شکوه از روزگار است. وقتی انواع اشعار را به چند دسته تقسیم می کنند، غزل سنتی یکی از انواع اشعاریست که تغزل را در خود شامل دارد. تغزل یک نوع اصلی شعر و ادب نیز محسوب می شود، که در قالبی که خود را می نمایاند، محملی برای ارائۀ خود داشته باشد که در ادبیات فارسی/دری این مسؤولیت را به عهده شعر نهاده شده است. یعنی هنر کلامی که تغزل را حمل می کند، شعر است. غزل چون توانسته است تغزل را با خود حمل کند، گذشته ای بسیار دوری دارد؛ که حتی اگر به شروعات ایجاد و تشکیل شعر مراجعه شود، مطمئناً با اشعار زیبای در قالب غزل مواجه می شویم. غزل تصویری: غزلیست که به پیش در حرکت و گسترش است و به شدت به روایات و تصاویر امروزی عینی پرداخته، بسیار بصورت شخصی اهمیت می دهد و خود را به اوزان تثبیت شده سابق مقید نمی داند. شاید وزن هایی که در ادبیات سابق وزن های نامطبوعی شمرده می شد، حالا دیگر اینطور نبوده و کاملاً پذیرفته شده است.
پرسش : امیرخسرو دهلوی شعر را به عروس تشبیه کرده و نغمه را زیور آن دانسته است. آنها میفرمایند :
نظم را حاصل عروسی دان و نغمه زیورش
نیست بی عیب اگرعروس خوب بی زیوربود
شما در ارتباط با اشعار و سبک شعری و آثار امیر خسرو دهلوی چه میدانید لطفاً نظر تان را با ما شریک ساخته نمونۀ از اشعارش را بنویسید.
پاسخ: ابوالحسن امیرخسرو دهلوی شاعر و عارف نامدار فارسی زبان هندوستان است یکی از شاگران شیخ نظام الدین محمد مشهور به نظام الدین اولیا. امیر خسرو دهلوی به سبب آشنایی با زبان های فارسی/دری، ترکی، عربی و هندی تسلط داشت و اشعار زیادی در عرصه های مختلف درین زبان ها سروده است. اشعارش لحن و لطافت خاص خود را دارد و چون نژادش ترک و زادۀ کشور هند بود کلمات ترکی و هندی نیز در اشعارش به خوبی دیده میشود. سبک شعری که پیروی میکرد میتواند طلیعهٔ باشد از سبک هندی. در غزل سرایی از سعدی بزرگ پیروی میکرد و غالباً موضوعات عشقی وعرفانی را به زبان سلیس در ابحار کوتاه و لطیف بیان میداشت. ولی از الفاظ و معانی شاعران متصوف زبان فارسی/دری بهره میبرد. امیرخسرو دهلوی با سنایی و خاقانی نیز الفتی داشتهاست و در قصاید که از غزلهایش متینتر است از سخنگویان بزرگ مانند کمالالدین اسماعیل و خاقانی و انوری پیروی نموده است.
دربارهٔ تعداد آثار امیر خسرو روایات اغراق آمیزی وجود دارد. گفته شده که شمار اشعارش از چهار صدهزار بیت بیشتر است. آثار منظوم فارسی او عبارت است از: دیوان امیر خسرو، شامل پنج دفتر، هر یک دارای دیباچهای متضمّن سوانح عمر و نکاتی در اسلوب شعری او به قلم خود شاعر؛ بدین قرار:
تحفةالصّغر، وسطالحیوة، غرّةالکمال، بقیة نقیّه، نهایةالکمال، دیوان غزلیات، ثمانیهٔ خسرویه، مطلعالانوار، شیرین و خسرو، مجنون و لیلی، آیینهٔ سکندری، هشت بهشت، نه سپهر، قرانالسعدین، مفتاحالفتوح، مثنوی دولرانی و خضرخان، سه شاهزاده سرندیپی، قصیدهٔ شکوائیه، ماتم غم و آینهداری دل. یکی دو تا از نمونه های شعرش را در ذیل مطالعه فرمائید:
بشکافت غم این جان جگرخواره ما را
یا رب، چه وبال آمده سیاره ما را
رفتند رفیقان دل صدپاره ببردند
کردند رها دامن صدپارهٔ ما را
***
آوردهام شفیع دل زار خویش را
پندی بده دو نرگس خونخوار خویش را
ای دوستی که هست خراش دلم از تو
مرهم نمیدهی دلافکار خویش را
آزاد بندهای که به پایت فتاد و مرد
وآزاد کرد جان گرفتار خویش را
بنمای قد خویش که از بهر دیدنت
تربر کنیم بخت نگونساز خویش را
سرها بسی زدی سر من هم زن از طفیل
از سر رواج ده روش کار خویش را
دشنام از زبان توأم میکند هوس
تعظیم کن به این قدری یار خویش را
پرسش : شما در مورد رابطه میان شعر و موسیقی و تاثیر آنها بالای یکدیگر چگونه می اندیشید.
پاسخ: گفته میشود که موسیقی شرقی یک صداست و کاملاً از عهده بیان مقصود برآمده نمی تواند. لهذا از شعر کمک، میگیرد تا در پرتو شعر بتواند بهتر جلوه نمایی کند. اما؛ باید گفت که هر قدر فن موسیقی مترقی تر شود به همان اندازه این ضرورت کاهش می یابد. اگر به موسیقی غربی نظر اندازیم می بینیم که موسیقی سنفونیک اروپایی هیچ احتیاجی به شعر ندارد و کسانی که این نوع موسیقی را خوب درک می کنند، می توانند ساعتها خاموش بنشینند و تنها به نوارهای ارکستر گوش دهند و حظ ببرند و هزاران منظر دلنشین و حکایات شیرین از خلال زیر و بمهای آن بشنوند و ببینند. موسیقی با آواز از جمله اساسی ترین و تهدابی ترین انواع موسیقی متداول جهان امروز است که نتیجۀ ترکیب آواز با کلام میباشد و هر ملتی بنا به گذشته تاریخی و ادبیات شعر و موسیقی خود با آن مانوس هستند. یعنی شعر جان موسیقیست خاصتاً در شرق. ریتم، هجا (که یکی از مهمترین مواردیست که رعایت آن حتمیست و محتوای شعر در ارتباط با نوع موسیقی که بسیار مهم است که باید تخصصی باشد. به نظر بنده موسیقی و شعر مثل روح و بدن هستند یعنی هر کدام به تنهایی معنای خاصی را میدهد و الحاق آن دو با هم یک جلوۀ زیباتر را تداعی میکند .موسیقی و شعر دو فرزند برگزیده دودمان هنر هستند که از سرچشمه فیاض عواطف سرچشمه گرفته جهان بشریت را فروغ میبخشد، مزرع دلها را سیراب میکند و عالم هستی را هیجان آمیز و نشاط آور می سازند. علمای فن معتقدند که همواره کلام و صوت توأم با هم بوده و انسان ها اولین نیازمندیهای احساسی شان را توسط اصوات مقطع بیان می کردند و تا امروز هم باشندگان بعضی از قبایل وحشی عواطف و احساسات خود شان را با صدا های موزون و آهنگین به همدیگر می فهمانند و پاسخ شانرا هم با همین شیوه میگیرند. پس از این تعبیر چنین اسنباط میگردد که شعر و موسیقی از سائر رشته های هنر قدامت پیشینه داشته و بیان خوش آهنگ تجلیات حیات میباشند. بدون شک همآهنگی شعر و موسیقی میتواند افراد را بیشتر و بهتر به خود مجذوب گرداند. تصور میشود که شعر و موسیقی در ابتداء جدا از هم رشد کرده اند ولی بعد ها به همدیگر پیوسته اند، در حالیکه گفته میتوانیم که این دو در آغاز با هم بوده و سپس از همدیگر جدا گردیده اند. اگر کمی دقیق شویم می بینیم که از بدوخلقت انسان اصواتی وجود داشته که معنی نداشته، ولی انسان ها کوشیده اند جای آنها را با کلمات مفهوم و دارای معانی پر کنند و همان بود که شعر بوجود آمد
میان روح آدمی و شعر و موسیقی رابطه ای قوی وجود دارد؛ چرا که روح ما از هماهنگی برخوردار است و اگر موزون نباشد بیمار است و بیماری روح را با شعر و موسیقی، می توان شفا بخشید. اما هنرمند بودن موهبت خاصی است که تنها افراد حساس از آن برخوردارند؛ شاعر نیز یک هنر مند است که باید خوب ببیند و خوب حس کند.
پرسش : به نظر شما تفاوت بین عرفان و تصوف در چه است؟ درمورد مسلک، مکتب و ریشه های تاریخی عرفان و تصوف چگونه می اندیشید؟
پاسخ: خوب این دو مفهوم نهایتاً گسترده و وسیعند که صحبت جامع روی این دو مفهوم بیرون از حوصلۀ این مصاحبه است. من فقط یک تعریف بسیار کوتاهی ازین دو مفهوم میداشته باشم و در صورت لزوم به شکل بسیار ژرف و گسترده میتوانیم روی آن صحبت های داشته باشیم.
تصوف: تصوف روش و طریقه زاهدانه ایست بر پایه های مبانی شرع و تزکیه نفس استوار است، اعراض از دنیا برای وصول به حق و سیر به طرف کمال خودی، ولی؛
عرفان: یک مکتب فکری و فلسفی متعالی و عمیق برای شناختن حق و شناخت حقایق امور و مشکلات و رموز علوم، آن هم نه البته به طریق فلاسفه و حکما، بلکه از راه اشراق و کشف و شهود. پس عارف مقام بالاتر و والاتری از صوفی دارد و هر عارفی صوفی است اما هر صوفی ای عارف بوده نمی تواند. زیرا در هر مذهب و کیش و آئین حتی در بکرترین و دور افتاده ترین نقاط دنیا عرفان ظهورش را می نمایاند. عارفان کسانی اند که از دیدگاهی وسیع تر و روحی لطیف تر برخوردارند. تفاوت یک عارف با صوفی درین است که: مثلاً اگر به عارف بگویی چه کسی عارف است؟ هر کسی به ذهنش میآید، غیر از خودش! در حالی که یک صوفی، خودش را یک طبقه اجتماعی می داند و می گوید ما فرقه ای داریم، ما چنین و چنان هستیم. وقتی نخستین جمله صفحه اولِ اولین کتاب فرقه نقشبندیه را که نگاه کنی، این است: «بدایاتُنا، نهایات آخرینا»؛ نقطه آغاز ما، نقطه پایانی برای دیگران است! این، یعنی به هر حال ما با دیگران متفاوت هستیم و از دیگران ممتاز می باشیم. این تفکر صوفیانه است. در حالی که عارف اینگونه نیست. ابن سینا در آخرِ «اشارات» میگوید که اگر کسی به مُخیله اش خطور کند که من عارف هستم، عارف نیست.
پرسش : شما نکات اساسی تفاوت میان تصوف، عرفان و فلسفه را چگونه ارزیابی مینماید؟
پاسخ: عرفان: عرفان اساساً، یک نظام و سیستم آموزش و پرورش است که برای هر متقاضی علاقمند، مسیر سفر به خود شناسی را میسّر می سازد، درکی که انسان در نهایت به کشف واقعیّت ثابت وجودی خویش میرسد. «انسان بنای محیط خویش و سازنده و یا شکنندۀ محدودیتهای خود است. این تصمیم انسان است که تا کجا در سیر خودشناسی و دریافت اسرار درونی اش جهت کشف واقعیّت ها به پیش میرود. شناخت حقیقی نفس است که انسان را از محدودیتها، وابستگیها و اسارت رهانیده و به سوی آزادی، آرامش و صلح واقعی درونی هدایت می کند.
یکی از مهمترین اصول بنیادی عرفان دانستن این است که هرآنچه در هستی هست تجلّی و ظهوری است از یک دانش مطلق و علم ازلی که نافذ و فراگیرنده میباشد و محدودۀ زمان و مکان را نمی شناسد. این اصل، انسان را نیز در خودش شامل دارد. لهذا ساده ترین راه دستیابی و اکتشاف این علم ازلی، کاوش و تکاپوی موجودیّت انسان است. آنچه که در مورد تاریخ و اصول عرفان نوشته شده است بیانگر جهات بیرونی علم عرفان است. حقیقت عرفان را می بایست در تعالیم عرفا جستجو نمود که سالکین جویای حقیقت را به تجربه این واقعیّت در کُنه وجودی انسان هدایت می کنند تا در ثبات به شناخت عالیترین مراتب وجود نائل آیند. واقعیّت و هویّت ثابت وجودی انسان و یا «من» حقیقی او، در اصل همان حقیقت و ذات الهی است که در کُنه وجودی او مستتر است. این قانون بیانگر این حقیقت است که هیچ نوع فاصله ای میان انسان و ذات خداوندی موجود نمی باشد و نهایت مقام والای انسان شرفی است که وجود بدو اعطاء نموده است
تصوف: نوعی طریقت مبتنی بر آداب سلوک و بر اساس شرع است جهت تزکیه نفس و اعراض از دنیا برای وصول به حق و استکمال نفس. تصوف در لغت، پشمینه پوشی معنی میدهد و نشانه زهد بوده است. تصوف بیشتر با آداب طریقت همراه است؛ که در عرفان شامل میباشد. عرفان نسبت به تصوف دارای سلوک برتر، دانسته شده است.
در واقع تصوف، روشی از سلوک باطنی انسان است، استوار بر پایه طریقت. که شناخت خالق جهان، کشف حقایق خلقت و پیوند بین انسان و حقیقت از طریق سیر و سلوک تصوفی و باطنی، نه از راه استدلال عقلی جزئی میسر میشود. هدف پیام آن، فنای خودی و پیوستن به خالق هستی و روش آن اصلاح و کنترول نفس و ترک علایق دنیوی و ریاضت خویشتن داری میباشد.
پرسش : خانم واصل ! افکار و نظریات وحدت الوجود و وحدت الشهود را چگونه ارزیابی مینماید؟ تفاوت اساسی میان آنها در چه است؟ مهربانی نموده از سهم فعال و ارزنده نظریات و افکار فلسفی عالمان، نویسندگان و ادیبان زبان دری ـ فارسی و زبان پشتو و آثارمفید و مثمری آنها نام ببرید.
اساس علم توحید و عرفان حقیقی مسأله حقیقت وجود و وحدت آن است که مبتنی بر توحید وجودی و توحید ذاتی و صفاتی و افعالی است و غایت آن فنای در حق و بقای به اوست. در تصدیق این معنای عرشی، قائلان به «وحدت شهود» بر این عقیده اند که چون طالب حق به این مقام رسد، همه اسماء و صفات را مستهلک در غیب ذات احدیت می داند و جز مشاهده ذات احدیت هیچ گونه تعینی در روح او باقی نماند و اغیار از هر جهت محو و نابود گشته و توحیدی صاف و خالص ظهور و تحقق یافته است و در این مرتبه و مقام است که به لسان حقیقت «یا هو یا من لیس الا هو» گوید. قائلان «وحدت وجود» معتقدند عارف واصل و سالک عاشق چون به این مقام رسد می یابد که آنچه هست وجود واحد حق تعالی است که در آیینه های مظاهر وجودی تجلی کرده است و موحد حقیقی کسی است که جامع میان کثرت و وحدت و واصل به مقام فرق بعدالجمع باشد.
وجود در لغت به معنای «هستی» و در اصطلاحات صوفیه «وجد بدون استشعار به وجد» می باشد. همچنین در تعریف وجود آورده اند که وجود، از میان رفتن اوصاف خرد به واسطه پنهان شدن اوصاف بشریت است، زیرا همین که سلطان حق و حقیقت ظهور کند، بشریت باقی نمی ماند. وجد عبارت است از بارقه غیبی که قلب سالک را مقهور خود کند و حکم خویش را که همان غیب و بطون است، بر قلب سالک مستولی نماید تا وی خود را نبیند و فقط شهود را که همان وجود حق است بیابد. وحدت از حیث معنا و مفهوم یا وحدت ذاتی است یا وحدت عرضی. وحدت ذاتی وحدت حقیقی وحدتی است که در مفهوم آن هیچ امری که موهوم کثرت باشد، اخذ نشده باشد؛ از ویژگی های این وحدت، بساطت و بداهت است. وحدت عرضی، وحدتی است که عارض بر شیء شده به گونه ای که به واسطه آن قسمت پذیر نباشد.
وحدت شهود و عدم نگاه به کثرات خلقی؛ در این وحدت بدون شک کثرت و تعدد و اختلاف انواع و اصناف و افراد را همه می دانیم و می بینیم و نیز می دانیم که حق تعالی در ایجاد و تکوین ممکنات مختلف به علم و قدرت و اراده و حیات در همین انواع ممکنه ظهور و تجلی نموده است؛ مانند تجلی متکلم فصیح و بلیغ در کلام و سخن خود، و تجلی شخص (یا شمع) در آیینه های متعدد؛ اما توجه تام به صاحب اصلی صورت های گوناگون در آیینه های مختلف بیننده را از کثرت آیینه ها و اختلاف آنها غافل می کند و جز صاحب صورت چیزی نمی بیند. پس آنچه از متکلم در کلام خود و از شخص در آیینه هوید است، ظهور اوست نه وجود او؛ نه حلول در آیینه دارد و نه اتحاد با آیینه. این معنا را «وحدت وجود در نظر» و «فناء فی الصورة» گویند و موحد حقیقی کسی است که از تمام اعیان ممکنات و حقایق وجودات امکانیه فقط ظهور قدرت و صفات کمالیه را ببیند و جهات خلقیه خود اشیاء و ممکنات را در نظر نگیرد. در این نظر و مشاهده است که آسمان و زمین به هم متصل و بر و بحر به هم مرتبط و فصل بین اشیاء ملاحظه نشود و عارف به حق در توحید خالص خود اضافات را ساقط کند و به جز حق و صفات او را در نظر نیاورد. این معنی وحدت وجود و فناء فی الله است و اخلاص در عبادات که در شرع مطهر شرط است، مقدمه وصول به این مقام است» (رفیعی قزوینی, 1367، ص 54-55).
دینانی بر این عقیده است که مرتبه چهارمی که سید ابوالحسن رفیعی قزوینی در رساله وحدت وجود بیان می دارد، دلالت بر وحدت نظر دارد که همان وحدت شهود است، نه وحدت وجود. اگر چه ایشان تحقق کثرت و تعینات را به عنوان امور واقعی و نفس الامری پذیرفته است، ولی معتقد است که سالک و موحد حقیقی باید نظر خود را از اعیان ممکنات و حقایق وجودات امکانیه منصرف سازد و چون متوجه ظهورات قدرت لایزال خداوندی شود، تمام اضافات ساقط می شود و جز حق سبحانه و تعالی چیز دیگری در نظر او باقی نمی ماند (ابراهیمی دینانی، 1379، ج 3، ص 229)
برداشت متصوفین از وحدت الوجود، به صورت ضمنی وحدت الشهود را بازگو میکند، اما در مقابل، از برداشت دیگران از وحدت الوجود، بوی وحدت الموجود به مشام میرسد. وحدت وجود معانی مختلف زیر دارد و تنها مورد آخر مورد توجه عرفای اسلامی است:
وحدت حلولی (حلولیه) یعنی حقیقت وجود در همه اشیاء حلول دارد. وحدت اتحادی (اتحادیه) یعنی حقیقت وجود با همه اشیاء اتحاد دارد. وحدت کلی (همه خدایی) یعنی مجموع کل اشیاء حقیقت وجود است. وحدت عددی (شناخت قشری و عوامانه) یعنی وجود یا خدا از باب اعداد یکی است. وحدت مفهومی (فلسفه مشا) یعنی همه آنچه هست در مفهوم وجود اشتراک معنوی دارند. وحدت حقیقی غیرکثیر( ذات خدا) یعنی جز ذات حقیقی چیز دیگری (حتی تجلیات او) تحقق ندارد یا موهوم است. وحدت حقیقی تشکیکی (حکمت متعالیه)یعنی حقیقت وجود واحد ذاتی دارای حقیقت مراتب تشکیکی (هم وحدت هم کثرت ذاتی) است. وحدت حقیقی اطلاقی (کثرت عرضی) یعنی ذات حقیقت وجود (خدا) واحد بالذات دارای تجلیات است.
در معانی مطرح شده تنها وحدت وجود مدنظر عرفای اسلامی وحدت حقیقی اطلاقی است یعنی وجود از منظر حقیقت و ذات واحد و یگانه (خدا) است و بعلت عروض تجلیات و مظاهر کثرت دارد؛ و مظاهر نمایانگر اویند.
دستۀ دوم، کسانی هستند که آشکارا طرفدار وحدت الوجود اند، از دیدگاه ایشان، وجود یکی است وآن هم صرفاً وجود پروردگار است. کثرت و فراوانی که در عالم مشاهده میشود، خیال و سرابی بیش نیست. بهترین مثالی که صوفیه میزنند تا دقیق و گویا مقصودشان را برساند، مثال موج و دریاست. میگویند: دریا دارای موج است و موج عین دریاست. مثال ما و تمام موجودات با خدا همان مثال موج و دریاست. یعنی تمام پدیدهها عین ذات خدا هستند و از او جدا نیستند بلکه طوری از اطوار و جلوهای از جلوات خدا میباشند. با بیان علمی تر ذات خداوند که وجود صرف است با تعیّن و شکل پذیری و خروج از حالت اطلاق، به صورت مخلوقات درآمده است؛ در نتیجه موجودات نیستند مگر همان ذات باری تعالی، و ظهور او بدین صورتهاست و تفاوت بین خالق و مخلوق نیست مگر به اطلاق و تقیید (محدود و نامحدود) یعنی ذات خدا عین وجود و نا محدود است؛ در حالی که همین وجود در اشیاء به صورت مقید و محدود میباشد.
برخی از صوفیه بر این عقیدهاند که وحدت وجود یک اصل است و نه یک فلسفه. جواد نوربخش دربارهٔ اصل بودن وحدت وجود گوید: صوفیه عالم هستی را جدا از وجود حق نمی دانند. … در تفسیر «الله نورالسماوات و الارض» صوفیه اظهار میدارند که خداوند وجود آسمانها و زمین و حقیقت آنهاست. بر این اساس، دانش و بینشی را که بر این اصل اساسی استوار است که: «در همه کاینات جز یک وجود مطلق هیچ نیست و هرچه هست موجود به وجود اویند» وحدت وجود گفته اند. اما ما این مطلب را فلسفه نمی دانیم زیرا فلسفه چیزی است که بافته عقل باشد و و قابل تغییر در حالیکه این بینش بافته دل است و لایزال و زوال ناپذیر. … بینش وحدت وجود با عشق و کشف و شهود ارتباط دارد؛ بنابراین بهتر است به جای «فلسفه وحدت وجود» آن را اصل وحدت وجود بنامیم.
پرسش : آیا زنده یاد خوشحال خان خټک اشعار تصوفی سروده یا خیر؟ مهربانی نموده در زمینه معلومات ارایه نماید و نمونه از اشعارتصوفی او را با ما شریک سازید.
پاسخ: بلی ! خوشحال خان ختک علاوه بر اشعار عاشقانه و حماسی و اسطوره یی اشعار ناب تصوفی هم داشته که دو سه نمونه های آنرا شما درین جا مطالعه و مشاهده میفرمائید.
په هر څه کې ننداره د هغه مخ کړم
چې له ډېرې پيدايې نه ناپديد شو
***
که مسجد گورې که دیر
واړه د یو دی نه شته غیر
یو مې بیا موند په هر څه کښې
چه مې وکړه د زړه سیر
هغه ځای په سیر ګرزم
چه ترې نه رسیږي طیر
خوشحال یو وینی خوشحال دی
ورنه ورک دی غیر و زیر
***
صورت گر چې ښه صورت په ديوال سازکا
کل عالم ئې په صفت زبــــــــــــــان دراز کا
دهغه نقاش په ضــــــــــع نظـــــــــــــر نه کا
چې له څه څاڅکى نه دا نقــــــــش وطراز کا
بند په بند دلاسو گوتې وبلــــــــــــــــه کيږدي
سرتا پايه درست صورت سره يــــــــــو رازکا
خاص بنده د خدائې هغه گــــــڼ خوشحاله
چې د ځــــــــــــان په معرفت ئې سرفراز کا
***
زه هم چېرې فــرزانه وم، فـــــرزانه يم لا تــــر اوسه
تل بېخوده دېوانـــه وم، دېــــــــــوانه يــم لا تـــر اوسه
جدايي نشته وصــال دی، ځنې بعد هــــــم خيــــال دی
له هغه چې هـــــــــمخانه وم، همخانه يم لا تـــر اوسه
چې راغلی په جهان يم، خبر شوی پخپــل ځان يــــم
د رازونو خزانه وم، خزانه يم لا تــــــــــــــــر اوســـه
په عــالم زمــا خبرې ، خلک کا په نـــــــــژدې لــرې
په وگـــړي افــــسانه وم، افـــــــــــسانه يم لا تر اوسه
چې د مخ پلو يې وا شو، يو مشــــــال و چــې نوا شو
هغــــه دم پرې پروانه وم، پروانه يـــــــم لا تر اوسه
ناوکـــــــي يې د مژگان دي، چې بلا زما د ځان دي
ورته عمر نښانه وم، نښـانه يــم لا تــــــــــــــر اوسه
چې يې ځان سره اشنا کړم،له هرچا يې شاپه شا کړم
له عالمه بېگانه وم، بېـگانه يم لا تر اوسه
هغه بحر چې محيط دی، په افراط او په تفــريط کې
د غـــــــــــه بهـر دُر دانه وم ، دُر دانه يم لا تر اوسه
هغه شان له خپــــــــــــله ياره، بـــې وکيله بې ريباره
زه خوشحال چې يگانه وم، يگانـــــــــه يم لا تر اوسه
***
پرسش : مرحوم رحمان بابا از جمله شاعران بود که در اشعار او نظریات و افکار تصوفی و عرفانی زیات تبارز نموده. به نظر شما آیا رحمان بابا شاعر متصوف و عارف بود یا خیر؟ و اگر بود مهربانی نموده نمونه های از کلام او را با ما شریک سازید؟
پاسخ: عبدالرحمان مومند، مشهور به رحمان بابا صوفی بزرگ سدهٔ هفدهم و شاعر ملی افغانستان بود. که همدورۀ میرزا خان انصاری، دولت لوانی و خوشحال خان ختک میباشد. رحمن بابا در زادگاهش نزد مولانا عبدالحق به تحصیل علوم و معارف دینی و قرآنی پرداخت. بعد به کوهات و نواحی اطراف آن از توابع پشاور سفر کرد و نزد بعضی از علما و صوفیان مثل حاجی عبدالله کوهاتی (بهادر چشتی) علاوه بر پرداختن به سیر و سلوک و تهذیب نفس، علوم شریعت و طریقت را آموخت و در همین دوره کلیات اشعار شعرای مثل سنائی و بیدل را مکمل مطالعه نموده نزد محمد صدیق پشاوری به طبع آزمائی شعر پرداخت. و در شیرکوت به آموختن تصوف، فقه، منطف، زبان دری و زبان عربی پرداخت. رحمان بابا بدون شک یکی از بزرگترین غزل سرایان زبان پشتو است وی اشعار کثیری در قالب هاب قصیده، و مخمس دارد. ولی او را میتوانیم از نخستین شعرای زبان پشتو حساب کنیم که توانست مفاهیم عرفانی را به صورت منظوم و با زبان سلیس و بسیار روان وارد زبان پشتو کرده است البته به استفاده از زبان محاوره و کلمات عامیانه مروج در بین پشتو زبان ها. نوآوری در صور خیال و صنایع ادبی و ایجاد آهنگ از خصوصیات برازندۀ شعر رحمن بابا میباشد. وی شاعر صوفی مشرب بود و اشعار رحمان بابا به زبانهای مختلف ترجمه شدهاست. از جمله کتاب «اشعار رحمان بابا، شاعر پشتونها» که توسط دو معلم زبان انگلیسی «رابرت سامپسون» و «معین خان» به انگلیسی ترجمه و موضوعات مربوط یه «جهاد» در این کتاب ترجمه سانسور گردید.
ګوره هسې کردګار دی رب زما
چې صاحب دکل اختیار دی رب زما
همګي بزرګواران چې څوک یې وایي
تر همه و بزرګوار دی رب زما
نه یې هیڅ حاجت په چا باندې موقوف دی
نه د هیچا منت بار دی رب زما
له نیستۍ یې دهستۍ صورت پیدا کا
هسې رنګ پروردیګار دی رب زما
***
په نامه دهغه خدای مې دا بیان دی
چې یو نوم یې په نومونو کې سبحان دی
هم بادشاه دی دجمله ؤ بادشاهانو
هم د هر یوه سلطان په سر سلطان دی
هغه کار چې و هر چا وته مشکل وي
هغه کار واړه و ده و ته آسان وي
څوک آفتاب شي په آسمان راخیږولی
ده آفتاب راخیږولی په آسمان دی
څوک دنمر په مخ حجاب شي غوړولی
ده پټ کړی نمر په ابر کې پنهان دی
څوک په شپه کې شي مهتاب پیدا کولی
ده په شپه کې پیدا کړی ماه تابان دی
څوک یو څاڅکی پریستی شي له آسمانه
نزول کړی ده په مونږ باندې باران دی
***
رحمان هسی بی وقوف سوداګر نه دئ
چه د دین متاع بدله په دینار کا
***
چې مدام د بل وعیبو ته نظر کړې
خدای له خپله عیبه ولې ناخبر کړې
که یوه جودانه عیب وینې په بل کې
هغه یو جودانه عیب به یې لوی غر کړې
خدای وتاته ملایکو مقام در کړ
ته دا خپل صورت په خپله ګاو خر کړې .
***
پرسش : نظر به معلومات علمی وادبی، مرحوم (حکیم سنایی غزنوی) اولین کسی بود که به طور رسمی تصوف را در شعر ترسیم نمود. شما در زمینه چگونه می اندیشید؟
پاسخ: بلی! حکیم سنایی که در یک خانواده علمی و عرفانی چشم به جهان باز کرده بود. در دوره اول فعالیت های ادبی اش شاعر مداحه سرا بود ولی در دوره دوم، که دوره دگرگونی او بود به نقد اجتماعی و طرح اندیشه های صوفیانه وعرفان عاشقانه پرداخت. سنایی مدت زمانی به مسافرت در شهر های بلخ، هرات، نیشاپور و سرخس پرداخت و مقارن با این فرصت به تصوف و عرفان گرائید که تولد دوبارۀ اوبود. سنایی یگانه شاعری بود که برای اولین بار عرفان را وارد شعر دری ساخت، مثنوی های طولانی عرفانی را به وجود آورد، قصاید نعتیه را در زبان دری اساس گذاشت و اشعار رندانه و قلندریات را بنیاد نهاد. همین ابعاد وسیع فرهنگی او بود که شیخ فریدالدین عطار، مولاناجلال الدین بلخی، خاقانی، نظامی، عراقی ، اوحدی، شیخ مصلح الدین سعدی، حافظ، بیدل و دیگران را واداشت تا برجنبه های مختلف اشعار او توجه و نظر داشته، از آن پیروی کنند.
یکی از آثار گران بهای او مثنوی «حدیقه الحقیقه» است در دوازده هزار بیت و ده باب که نخستین اثر منظوم عرفانی در زبان دری است. این اثر در حقیقت یک دایرهّ المعارف عرفانی است و مولاناجلال الدین از آن به نام الهی نامه یاد کرده است. نصایح و اندرز های حکیم سنایی پر تنوع و شعرش روان، پرشور و خوش بیان است. سنائی غزنوی در تمام انواع و اقسام شعر از استادان بزرگ زبان دری به شمار می رود.
آثار سنایی غزنوی عبارتند از:
حدیقه الحقیقه و شریعه الطریقه
سیر العباد الی المعاد
دیوان قصاید و غزلیات
طریق التحقیق
عقل نامه
عشق نامه
سنایی آباد
مکاتیب سنایی
کار نامه بلخ
تحریمه القلم
یک نمونۀ شعر از سنائی غزنوی:
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توام رهنمایی
همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی
تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی
تو نمایندهٔ فضلی تو سزاوار ثنایی
بری از رنج و گدازی بری از درد و نیازی
بری از بیم و امیدی بری از چون و چرایی
بری از خوردن و خفتن بری از شرک و شبیه ی
بری از صورت و رنگی بری از عیب وخطایی
نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی
نتوان شبه تو جستن که تو در وهم نیایی
نبود این خلق و تو بودی نبود خلق و تو باشی
نه بجنبی نه بگردی نه بکاهی نه فزایی
همه عزی و جلالی همه علمی و یقینی
همه نوری و سروری همه جودی و جزایی
لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید
مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی
پرسش : تعدادی از پژوهشگران برین عقیده اند که حضرت ابوالمعانی بیدل در شناخت عرفان و معنویت از جمله ادیبان و شاعرانی است که با آثاری مفید و توانای خود نقش برازنده ومثمری به جا گذاشته است . شما درین مورد چگونه می اندیشید؟
پاسخ: : بربام اخضر این نه رواق سپهر، که کوس ملک الکلامی بنام نامی او صدا می دهد، و قدسیان بالایی عرش نوبت مسلمی به اسم گرامی آن سخن آفرین می زنند، سالک شاهراه حقیقت و دانایی پرده بر انداز حجله نشینان معانی، چهره گشای شاهدان مضامین نهانی، پیشوای اهل تجرید و سرحلقه ی اهل دید بود. هرچه بگویم کم آورده ام. علم اشعار حضرت ابوالمعانی بیدل بدون شک چونان نردبان زرین پله یی بطرف معراج بیان و معانی، کوه پیکرانه از سده دوازدهم تا به امروز بر بلندای مفرغین شعر و ادب بلند است. بی تردید می توان اشعار بیدل را مجموعهء از معرفت علم الیقین وعلم الادب و اشراق و عرفان دانست، که گنجینه این اشراق و عرفان جدا از مجاهل مذهبی زیر نام اشراق و عرفان میباشد .اگر بر خرگاه سبز اشعار بیدل خردمندانه پروینه های خرد را به پویندگی بر نشینیم درخشش های مقولات و مفاهیم اشراق و عرفان وروان بینی و فلسفۀ هستی و آزموده های امروزین را خورشید وار باز خواهیم یافت. اشعار حضرت بیدل با جواهری مفاهیم و مقولات بسیاری زیور آراستگی یافته است، که هر کدام آن تبلور شگردهای اندیشه بزرگوارانه ای خود اوست، شگردهاییکه مانند غریوی تندر خواب آلود گان پهنۀ هستی را تکان می دهد و باران شگفتن ها بر دشت آذان خشکیده باغستان جامعۀ انسانی میریزاند.
در دستگاه اندیشه بیدل تفسیر و تفهیم مفاهیم و مقولات مهم فلسفی و اجتماعی و فرهنگی در کالبد بیان شعری از پالایش و بالندگی خاصی برخوردار است، که یکی از خصوصیات بیان مفاهیم و مقولات در شعر حضرت بیدل آن است که استفادۀ آن به هیچ وجه ارجناکی جوهر شعری را خدشه دار نکرده است، و این خصوصیت نأشی از آنست که زمینه های بیان مفاهیم و مقولات فلسفی و اجتماعی در اشعار بیدل متکی بر استدلال عاطفی های شفاف و لطیف شاعرانه پیوند دارد. که همین تبیین منطقی مفاهیم و مقولات در پیوند تنگاتنگ با عاطفه ها تنها چیزیست که بیدل را بر پله بالاتر از سایر بالا نشینان ستاوند شعر جای میدهد. زیرا در بسیاری از اشعار صاحب کمالان شعر اگر برخی از مفاهیم و مقولات فلسفی و اجتماعی هرچند بازنده ترین بافت ها هم تصویر شده باشد، کمتر می توان یافت که جلای صدف شعری آن تیرگی نپذیرفته باشد.
پرسش : خانم واصل ! نظر به شناختی که از شما دارم شما در پهلوی خدمات و کارکرد های اجتماعی، ادبی و فرهنگی تان نویسنده و نقاش ورزیده و با استعداد هم هستید. مهربانی نموده درین مورد معلومات ارایه نماید. درین عرصه کدام مکتب را تعقیب کرده اید، چند اثر نقاشی دارید، آیا نمایشی نقاشی هم داشته اید؟ و بگوئید که نقاشی های تان را به فروش هم رسانیده اید؟ ایا کدام جایزۀ هنری هم به این ارتباط به دست آورده اید؟
پاسخ: من نقاش نیستم و به خود اجازه نمی دهم که این صفت والا را به اسم خود پیوند بزنم. زیرا من یک نقاش آماتور هستم، هرگز کدام مکتب خاصی را درین رشته تعقیب نکرده ام. اما شاید یک استعداد کم و تمی که در من وجود دارد، گاه گاهی برای سپری کردن اوقات فراغت از آن استفاده میکنم و کاغذی را به نام تابلوی نقاشی شده رنگین میسازم. در صنف دهم مکتب در لیسۀ عالی زرغونه، در یکی از مسابقات نقاشی که از طرف جاپان تنظیم شده بود برای هفت کشور آسیائی که با تأسف نام همه کشور ها فراموشم شده به جز دو سه کشور(جاپان، هندوستان، پاکستان، افغانستان و...و...و..) که من هم به درخواست معلم رسامی ما اشتراک کرده بودم یکی از نقاشی هایم مقام اول را گرفت و جام سمبولیک (اوارد) این مسابقات را به من اهدا کرده بودند که با تأسف نظر به شرایط وخیم سیاسی و اجتماعی افغانستان نتوانستم با خودم داشته باشمش و از افغانستان بیرونش کنم. در غیر آن در حدود 70 و یا زیاد تر و یا کمتر تابلو های نقاشی کرده ام البته زیاد ترآنها به اساس فرمایش دوستان بوده که نمونه های شان را در قالب عکس در ذیل مشاهده میکنید.
پرسش : خانم واصل شما آثاری ادبی و هنری تان را چگونه ارزیابی مینماید. لطف نموده در قسمت آثارچاپ شده و غیر چاپ شده خود معلومات ارایه نماید؟
پاسخ: هر اثر ادبی برای یک شاعر، نویسنده، هنر پیشه، هنرمند و هر آن کسی که از خود اثری به جا میگذارد، حیثیت یک فرزند او را دارا میباشد که برای من هم آثار هنری و ادبی و دیجیتالم همین حیثیت را دارد. من الحمد لله (35) اثر ادبی دارم که شامل مجموعه های شعری ام، داستان های کوتاه، مقالات، مصاحبات، طرح ها میباشد و در پهلوی آن – (70) اثر نقاشی – (1000) دیزاین دیجیتال - دارم که که در صفحۀ یوتوبم به نام ( waheb60) و در پیکاسای گوگل همه دریافته میتوانید. آثارم که اقبال چاپ یافته اند عبارتند از: «خوشۀ عقیق»، «شاخ نبات»، «گهر»، «نگین»، «تک بیت های صالحه وهاب واصل»، «زیور»، «یار تنهائی»، « غزلیات عاشقانه»، « دُرِ ناب»، «نازخیال»، «فیروزه»، «انجم»، «زمرد»، «نوای دل»، «روح تبسم»، «اکثریت تک بیت ها»، «مروارید گمشده»، «صفای دل»، «گوهر ناب»، «عالم یقین»، «بیکران عشق»، «فنای عشق»، «گداز درون»، «آئینه بندان» و «گنج گمان». که همه الحمد لله از چاپ برآمده و به دسترس علاقه مندان شعرم قرار گرفته اند.
آثاری که هنوز اقبال چاپ نیافته اند ولی آمده صد در صد چاپ اند عبارت اند از: مجموعۀ دهم غزلیاتم به نام «عشق» «کلیات تک بیت های واهب»، مجموعۀ داستان های کوتاه به نام «آتش سوزندۀ خاموش»، «مخمسات»، « اشعار سپید یا آزاد»، «طرح های واهب»، «رباعیات واهب واصل»، «دوبیتی های واهب واصل»، «چهارپاره های واهب» «مصاحبات واهب واصل» و «مقالات واهب واصل». همچنان یک کتاب زیر نام «استفادۀ سوء از زن در شرق و غرب» روی دست دارم که با تأسف نسبت بعضی از ملحوظات جدی هنوز تکمیل نیست و شاید هنوز هم کمی دوام کند و یکی هم زندگینامۀ خودم را زیر دست دارم که ان شاء الله در ظرف همین یکسال یک و نیم سال به سه زبان (دری، انگلیسی و هالندی) بیرونش خواهم داد.
پرسش : خانم واصل! نظر به معلومات که دارم شما توانسته اید با همکاری دوستان تان (انسکلوپیدیای) را زیر نام (قاموس کبیر افغانستان) برای افغانستان ایجاد نموده اید. تا تمام همزبانان ما در داخل و خارج از کشور ما به طور آنلاین از آن استفاده نماید. مهربانی نموده درین مورد معلومات ارایه نماید.
1- چه انگیزه باعث شد که شما را مجبور به ایجاد این قاموس کرد؟ 2- چقدر ضروری بود که شما در کنار این همه فرهنگ های فارسی آنلاین که توسط ایرانی ها ساخته شده است، این قاموس را ایجاد کنید؟ 3- چه خصوصیت خاصی درین قاموس موجود است که آنرا از قاموس ها یا فرهنگ های دیگر فارسی فرق میدهد؟ 4- آیا این قاموس را ما چلینجی بدانیم، در برابر همزبانان ما؟
پاسخ: سؤال بسیار عالی و مهم تشکر از شما. به جواب جزء اول و دوم سؤال شما باید بگویم که: بلی! ما (اینجانب با انجنیر قیس کبیر) یکی از متصدیان پورتال افغان جرمن آنلاین در سال (2014) اقدام به ایجاد این قاموس آنلاین کردیم به دلیل اینکه هنگام کار های کتبی و نشر مقالات همکاران قلمی ما در پورتال، متوجه قصور یک سلسله معلومات خاصی در ارتباط با افغانستان و کمبود و حتی نبود اصطلاحات اصیل زبان معمول در جغرافیای سرزمین افغانستان عزیز ما شدیم که در انترنت خصوصاً در فرهنگ های آنلاین ساخته شده توسط کشور های همسایۀ در دسترس نیست. مثلاً: معنی اسمای ولایات افغانستان و معلوماتی ولو مختصر در بارۀ آ«ها، اصطلاحات معمول روزمره، تولیدات افغانستان، اماکن تأریخی افغانستان، نخبگان و مشاهیر و شعراء و دانشمندان افغانستان، شهر ها، ولسوالی ها، جغرافیا و تاریخ، غذا های افغانستان، اقوام و زبان های افغانستان، کوها، دریا ها، معادن و هر آنچه ارتباط میگیرد به افغاسنتان و شناخت آن. بدون شک معلومات کافی به زبان های انگلیسی و یا آلمانی و فراانسوی موجود بود و است و به زبان دری هم چیز های اینجا و آنجا پیدا میشد، اما؛ این معلومات یا کافی نبود و یا هم اکثریت آن از کدام مأخد مطمئن و دقیق نبود و یا از مأخذ ایرانی گرفته شده بود که بسیار دست کاری شده بود و هنوز هم این نوع معلومات در انتر نت موجود است. ما با هم فکر کردیم و نخست تصمیم گرفتیم که صرف یک لغتنامه ای درست میکنیم که اصطلاحات معمول در جغرافیای سرزمین ما را تمثیل کند و هم زبان های مختلفی که در افغانستان صحبت میشود. بعد از مشوره با مرحوم داکتر سید خلیل الله هاشمیان و کسب حمایت و پشتیبانی ایشان، قاموس را اساس گذاشتیم و آغاز کردیم.
جواب جزء سوم سؤال تان این است که خصوصیت فوق العادۀ این قاموس نخست درین است که یک سرمایۀ ملت خود افغانستان است و زیر نام افغانستان کار میکند. دو اینکه این قاموس جامع آنلاین یک مأخذ معلوماتی بسیار بزرگی است که افغانستان را جزوار به مردم دنیا و بطور اخص به نسل جوان فعلی و نسل های آیندۀ کشور معرفی میند. من اینجا برای شما و خوانندگان این مصاحبه لینک و یا آدرس قاموس را میگذارم تا شما خود ازین طریق داخل آن شده و هر آن معلوماتی که خواسته باشید میتوانید از آن بدست آرید که ارتباط داشته باشد به افغانستان. نقشه افغانستان تا ولایات، شهر ها، ولسوالی ها، قریه جات، تولیدات، زبان ها، معادن، خوراکه، اقتصاد، زمین شناسی، اقوام، زبان ها، ضرب المثل های افغانستان، اصطلاحات کتبی و سر بازاری، رسم و رواج ها، معرفی هنرمندان، سیاسیون، مشروطه خواهان، رجان و مشاهیر افغانستان، قضا و قانون، زراعت، تاریخ، اماکن تأریخی و هر آنچه که ارتباط میگیرد به این سرزمین.
بدون شک که در مدت سه یا چهار سال با این همه تعداد کم همکاران و امکانات مادی و معنوی بسیار زیاد محدود تا فعلاً ما توانسته ایم در حدود بیشتر از هشتاد هزار کلمه را در کل و در همه بخش ها داخل کنیم و سالهای دیگر را ضرورت داریم که روی آن کار کنیم و بخش را توسعه بخشیم.
داکتر صاحب هاشمیان زبان شناس و رئیس دیپارتمنت ادب و زبان دری و جناب محترم استاد مسعود فارانی از اولین بزرگوارانی بودند که درخواست همکاری ما را لبیک گفتند و در بخش لغات کار را با ما آغاز کردند. بعداً به مرور زمان در کنار همه مخالفت های یک عده از تنگ نظران و حسودان دوستان دیگری مثل پوهندوی خانم شیما غفوری استاد ادب دری، خانم نصیبه اکرم حیدری، جناب آصف بهاند استاد در پوهنتون کابل، جناب رحمت آریا تاریخ نویس، خانم نسرین بیات ژورنالیست ورزیده، خانم فهمیه شهسوار همکار قلمی، جناب داکتر صاحب کریم وزیری استاد زراعت در پوهنتون بن جرمنی، داکتر صاحب نعیم اسد رئیس پوهنتون هرات و استاد فاکولته اقتصاد در کابل، داکتر صاحب عادل استاد فاکولته اقتصاد، داکتر صاحب تیموری استاد اقتصاد، داکتر صاحب نظری استاد اقتصاد، داکتر صاحب آ جان مرزی اقتصاد دان، داکتر صاحب فقیرپور استاد زمین شناسی، داکتر صاحب قریشی استاد معدن شناسی، داکتر صاحب حنان روستائی جیولوژست، جناب لمر احسان محقق مشروطه خواهی، پوهاند محمد بشیر دودیال استاد زبان پشتو، داکتر صاحب عبدالله کاظم اقتصاد دان و تاریخ نویس، جناب اکادمیسین اعظم سیستانی تاریخ نویس، داکتر صاحب راتب فقیری حقوق دان، انجنیر عبدالقیوم میرزاده استاد زبان و ریشه یابی کلمات، استاد زبان عربی جناب ولی الله ملکزی، جناب عبدالتواب وهاب کالیگراف، جناب نبیل عزیزی، جناب زلمی رزمی، خانم سامیه اصیل، خانم مرضیه طاهری، خانم وحیده مجید واصل آشپز توانای فرانسوی افغان تبار، جناب عارف گذرگاه، محترم هاشم سدید. در سال های (2015)و (2016) درخواست همکاری ما را لبیک گفته و ما را با همکاری شان افتخار بخشیدید و حمایت کردند.
درین قاموس کلمات در ستون های مختلف طوری کار شده که نخست کلمه، تلفظ آن به حروف لاتین، حرف آ؛از کلمه، معنی کلمه، نوعیت کلمه، ریشه کلمه، شرح کوتاه، معنی کلمه به گشتو، معنی کلمه به انگلیسی و بلاخره معلومات بیشتر کلمه که این بخش شامل عکس ها و معلومات در قالب (پی دی اف) تنظیم شده و این پی دی اف ها میهتواند از یک صفحه الی (40) صفحه باشد. بخش خوراکه و نوشابه علاوه بر شرح تهیه و ترتیب غذا ویدیوی را هم در خود شامل دارد تا عملاً علاقه مندان را بتواند کمک کند.
جزء چهارم سؤال تان را باید بگویم که اصلاً نی، این اقدام ما هرگز چلینجی برای همزبانان ما نیست. این اولین قاموس آنلاین افغانی است که اصلاً کار یک انیستیتوت اکادمیک ادبی و کار دولت و وزارت اصلاعات و کلتور بوده که منحیث یک سرمایه ملی باید ایجاد میشد که با تأسف نشد. اما ما افتخار این را داریم که اقلاً با این همه امکانات ضعیف خود همچو کاری بزرگی را انجام دادیم و آیندۀ آنرا هم آرزو داریم که بعد اما هموطنان ادامه دهند.
پرسش : خانم واصل ! نظر به معلومات در دست داشته، شما توانسته اید جایزه ادبی لقب ( استاد ادب دری) را از آن خود سازید. لطف نموده درین مورد برای دوستان و علاقمندان علم و ادب معلومات ارایه نماید.
پاسخ: بلی در سال (2016) جناب مرحوم داکتر صاحب سید خلیل الله هاشمیان زبانشناس، استاد پوهنتون کابل و رئیس دیپارتمنت زبان و ادبیات فاکولته ادبیات پوهنتون کابل و متصدی آئینۀ افغانستان در کلیفورنیای امریکا که همکار قلمی پورتال افغان جرمن آنلاین بودند. اشعار من و خانم غفوری را در پورتال افغان جرمن آنلاین و صفحات انترنتی و فیسبوک مطالعه کرده بودند و به گفته خود شان پختگی محتوای اشعار، ایشان را به تحلیل و تحقیق بیشتر واداشته بود که در بارۀ اشعار ما نمودند. از اواسط سال (2014) الی اواسط سال (2015) ایشان پنج مجموعۀ غزلیات مرا و مجموعۀ غزلیات خانم غفوری را خواسته مطالعه نمودند و از جمله (78) غزلم را از نظر علم بدیع و بیان مورد تحلیل و تجزیه قرار دادند و در اواسط سال (2015) پیشنهادی را به طور تحریری از طریق پورتال افغان جرمن آنلاین به شانزده ادیب، ملک الشعراء و استادان زبان و ادب فرستادن و از ایشان خواستند تا نخست تحلیل و تجزیه ایکه ایشان از اشعار ما کرده بودند دقیق بخوانند و بعد به پیشنهادی که کرده بودند جواب مثبت و یا منفی شان را ابراز دارند. ایشان پیشنهاد کرده بودند که نظر به تحلیل و تجزیۀ من منحیث یک زبان شناس مجرب از اشعار این دو خانم از نظر علم بدیع و بیان میخواهم برای اولین بار در تاریخ ادبیات افغانستان به این دو خانم لقب « استاد ادب دری» را اهداء کنم. همان بود که این دانشمندان، ادباء و ملک الشعراء همه اشعار تحلیل شده را از نظر گذشتاندند و بعد ابراز نظر های شان را البته به طور تأئیدی و مثبت دوباره باز هم از طریق صفحۀ پورتال افغان جرمن آنلاین تحریری فرستادند که همه در آرشیف پورتال موجود است و به اساس تأئید آنها تصمیم گرفته شد که در سال (2016) محفل با شکوهی در هالند برگذار شود و مرحوم سید خلیل الله هاشمیان با وجود وخامت اوضاع صحی از امریکا به هالند تشریف آوردند و لقب «استاد ادب دری» را در قالب تروفی های کرستال به اینجانب و خانم غفوری اهدا نمودند. درین محفل علاوه به تعداد کثیری از ادب دوستان، دانشمندان و ادبا و نویسندگان و شعراء جناب داکتر عبیدالله عبید رئیس اسبق پوهنتون کابل- داکتر زبان و ادبیات فارسی / دری و سفیر بر حال جمهوری اسلامی افغانستان در هالند هم موجود بودند که با دادن تصدیقنامه ای از طرف سفارت کبرای افغانستان در هالند به این پیشنهاد مرحوم هاشمیان و پذیرفتن پیشنهاد از جانب (16) ادیب و شاعر و دانشمند دیگر، مهر تأئیدی گذاشتند.
(33)- سؤال: خانم واصل ! مهربانی نموده از کارکرد های ادبی، هنری و اجتماعی تان و از تقدیر نامه هایتان که از جانب ارگانهان معتبرو خدمتگزاران ادب و فرهنگ بدست آورده اید نام ببرید؟
پاسخ: خوب در مدت تقریباً (15) سالی که من بعد از به سر رسیدن اولاد ها و سبک دوش شدن وظایف خطیر تربیه و پرورش فرزندان سر برون آورده ام توجه نسبتاً جدی بر اندوخته های ادبی و فرهنگی درونی خودم انداخته خواسته ام خودم را درین عرصه ها تا اندازۀ متمرکز ساخته تبارز دهم. همکاری های ادبی و فرهنگی ام را برای اولین بار در سال (2005) با انجمن «روشن» که خاصۀ زنان افغان در شهر هلموند کشور شاهی هالند به سر پرستی خانم انیسه دهزاد فعالیت میکرد آغاز کردم. در سال (2007) از طریق انجمن روشن با «کانون فرهنگی اتریش» که تحت سرپرستی جناب غوث الدین میر فعالیت میکرد در اولین شب شیر بانوان که از طرف همین کانون فرهنگی اترش در شهر وین برگذار شده بود آشنائی حاصل کردم و همکاری هایم را با مجله بانو و کانون فرهنگ اتریش آغاز کردم. من از سال (2010) به اینطرف عضو هیأت مدیرۀ وبسایت مردمی و ملی «افغان جرمن آنلاین» میباشم. در سال (2014) به کنفراس (L2L – Learn to Learn) که یک کنفرانس ششماهۀ اروپائی بود، اشتراک کردم و ممالک مشترک درین کنفرانس عبارت بودند از: ایتالیا، هالند، بلجیم، جرمنی، هسپانیه، لیتوانیا، ایستوانیا ایرلند و فرانسه. و چند سرتیفکیت آنرا بدست آوردم. وی همچنان در() 20-08-2015 با یک گروپ از افغانهای مقیم هالند به صفت یکی از نمایندگان کلتوری افغانستان در (Expo) بین المللی که در شهر میلان ایتالیا برگزار شده بود اشتراک ورزیدم که در همین مدت با وزیر تجارت ایتالیا هم ملاقاتی کوتاهی داشتم.
در سال (2016) عضویت نهاد تازه ایجاد «جمهوری سخن» را نیز بدست آوردم. در جون سال (2017) توانستم عضویت رسمی «انجمن پوهنتون های افغانستان و جرمنی» را به نام «دَوگ» که مقر آن شهر بن جرمنی است حاصل کنم. در سال (2017) عضویت نهاد همیاری زنان افغان در اروپا و نهاد شورای زنان افغان را در هالند هم کسب نمودم که فعالانه در راه دفاع از حقوق زن فعالیت دارند. همچنان با رسانه های مطبوعاتی و مجلات مختلف چون «مجلۀ بانو»، «نشریۀ زن»، «مجلۀ نایاب»، «مجلۀ جوهر»، «مجلۀ آشیان»، «نوای زن»، «اخبار امید»، رسانۀ «زنان سرشناس» و «مروارید های سبز»، «وبسایت 24 ساعت»، «وبسایت روزنه» ، «وبسایت گفتمان»، «وبسایت افغان جرمن آنلاین»، «وبسایت نی»، «جام غور» و«وبسایت زندگی»همکار قلمی میباشم.
در کنار اینکه با اشتراکش در نخستين برنامۀ شام آشنايی با آفريده های قلمبدستان برون مرز و رسانه های داخلی افغانستان عزیز که به ابتکار اتحاديۀ انجمنهای افغانها در هالند و انجمن آيندۀ مردم به اشتراک بيشتر از دوصد تن از شاعران، نويسندگان، تحليلگران و منتقدان ادبی افغان از کشور های هالند، امريکا، آلمان، بلجیم، سويدن و انگلستان به هدف ايجادِ زمينۀ شناسايی آثاری چون، رُمان، تاريخنگاری، مجموعۀ شعر، داستان، مجموعۀ مقالات و تحققات ادبی و هنری و سبکهای ادبی و فرهنگیِ از جانب آفرینندگان آنها در شهرِ "دُوردِرِخت" هالند تدوير يافته بود، جایزۀ مطبوعاتی (اوارد) را در جمع (50) برنده ای جایزه، یکی را از آن خود کردم.
به تاریخ 12 سپتمبر(2015) توانست جایزۀ ادبی لقب «استاد ادب دری» را که توسط پوهاند سید خلیل الله هاشمیان زبان شناس اکادمیک و استاد پوهنتون کابل دیپارتمنت زبان و ادبیات، پیشنهاد و از جانب 16 دانشمند، ادیب، ملک الشعراء، و استادان زبان و ادب کشور در غربت منظور گردیده بود در قالب تروفی کرستال همچنان از آن خود کنم. همچنان به تاریخ 22 اپریل (2017) اوارد ادبی را به پاس خدماتم در «فصلنامه بانو» «ناشر اندیشه های زن در اروپا» نیز از آن خود کردم.
کارکرد ها و دست آورد هایم به تاریخ دوم دیسمبر(2018) از طرف سه نهاد معتبر و شناخته شده در جامعۀ هالند (خارا پرودکشن و نهاد همیاری زنان افغان در اروپا و جمهوری سخن) طی یک محفل باشکوه و مجلل تقدیر و ارجگزاری شد که خوشبختانه توانستم دو اوارد ادبی و هنری را در قالب ترفی کرستال با تصدیقنامه های آنها از آن خود کنم و یک اوارد فعالیت های اجتماعی کرستال از طرف کمیسیون زنان اتحادیۀ انجمن های افغانها در هالند را کسب کردم که به پاس خدمات هفت ساله ام منحیث رئیس این کمیسیون انجام داده و هنوز هم انجام میدهم. همچنان نهاد های گلخوشه ها از دنمارک، اتحادیۀ سینماگران اروپا از جرمنی، انجمن میهن از هالند، همایش اروپائی زنان از جرمنی، شورای زنان از هالند، شورای مهاجران افغان از جرمنی، ستاد کاری کاندیدای پارلمان خانم زرغونه ولی از کابل افغانستان، تلویزیون دریچۀ بهار از جرمنی، کانون فرهنگ فیض محمد کاتب از هالند و تیم قاموس کبیر افغانستان بنده را با افتخار نامه ها و تقدیر نامه ها نواختند که ازاشان تشکر میکنم. همچنان در کنار این همه 82 تقدیر نامه های مختلفی را از ارگانهای معتبر خدمتگار فرهنگ و ادب فعال افغان در اروپا، یک تقدیر نامۀ مطبوعاتی با اعتبار از جانب محترم «عنایت الله نبیل» سفیر کبیر افغانستان در کشور هالند را در سال (2013) و یک تقدیر نامه جهت ارجگزاری کارکردهای ادبی، فعالیت های هنری و آثار و آفريده های فرهنگی ام درین عرصۀ از طرف «دکتور پوهاند عبید الله عبید» سفیر کبیر ارشد افغانستان در هالند در سپتمبر سال (2015) حاصل کرده ام.
همچنان در تشریک مساعی با محترم تواب وهاب خطاط و کالیگراف زبدۀ کشور در ایجاد همکاری و تنظیم و چاپ 18 جلد کتب تک بیت ها، دو جلد چارپاره ها و یک جلد غزلیات عاشقانۀ رنگین از طرف «تلویزیون نور» سابقه در امریکا با سه «مدال مطبوعاتی طلایی» نواخته شده ایم. که این مدال ها در عدم موجودیت من مبنی بر کارهای مشترک من و محترم تواب وهاب، به همکارم آقای وهاب تسلیم داده شده بود و بعد تر ایشان انرا برای من از طریق پست فرستادند.
همچنان با تمام این اندوخته های ادبی و هنری و پشتکار خستگی ناپذیر در فعالیت های ادبی و اجتماعی و سعی و تلاش در دفاع از حقوق زن، توجه نویسندگان توانا و نخبه چون محترم کاندید اکادمیسین اعظم سیستانی تأریخ نویس معاصر افغان و خانم شیرین نظیری نویسنده و شخصیت فرهیخته و نخبۀ جامعۀ بیرون مرزی افغانها در اروپا را به خود جلب توانستم که ایشان در کتاب های شان به نام های «سیمای زن افغان در حماسه و تأریخ» و «ستارگان سرزمین من» در بارۀ من و زندگی و کارکرد هایم بنویسند. که برایم واقعاً جای خوشی و افتخار است.
همچنان یک اوارد فرهنگی در سال (2020) از طرف شورای زنان افغان در هالند به پاس همکاری های متداوم با این نهاد و فعالیت های ادبی و فرهنگی ام بدست آوردم که ممنون سهیلا جان زحمت هستم که سرپرست و مسؤول این نهاد میباشند.
پرسش : خانم واصل را که من میشناسم، خانم مبتکر با اندوخته های بلند ادبی و هنری همیشه در فعالیت های ادبی، فرهنگی و اجتماعی نقش برازنده داشته اند. خواستم از خدمات شایسته و تلاشهای اجتماعی او در عرصه دفاع از حقوق زنان افغان در داخل و خارج ارکشور عزیز ما افغانستان آگاهی حاصل نمایم . مهربانی نموده در زمینه معلومات ارایه نماید؟
پاسخ: از سال (2005) تا این دم که با نهاد های مختلف فرهنگی و اجتماعی و نهاد های دفاع از حقوق زن در تماس و همکار هستم، یکی از نخستین فعالیت هایم با همکاران ما در رفاه و پیشرفت ذهنی خانم ها انجام دادیم ایجاد کورس های کمپیوتری بود در شهر بریدا و مکتب زبان فاری اطفال سالها قبل که تازه به هالند اقامت گزیده بودم. فعالیت های بسیار زیاد دیگری که درین 15 سال اخیر را در راه دفاع از حقوق زن انجام داده ایم که که از آنجمله برگزاری کنفرانس ها و کانگرس ها و سیمینار های مختلف در ارتباط با ( ازدواج های اجباری، مثلۀ زنان توسط شوهران شان، قتل های ناموسی، زنده به گور کردن ها و سنگسار زنان) بوده که با همکاری با نهاد های معتبر دیگر انجام شده است. تدویر سیمینار های سلسه وار علمی به ارتباط با عوامل مثل (افسردگی، انزوا، تروما و یا عقده های روانی ) و امثال آن برای خانم ها و خانواده های که در غرب دچار آن شده اند و راهنمائی های لازم در قالب راه های بیرون رفت سالم از آ«. همچنان مظاهرات و گرد همائی های که برای دفاع از حقوق زنان در کشور های مختلف اروپائی صورت گرفته به نمایندگی از کیسیون زنان و برای استحکام بخشیدن همبستگی زنان اشتراک ما نقش برازندۀ را ایفاء نموده است.
در کنار همه کار های دسته جمعی با خانم های همکار و همرزم، یک سلسله کمک های منحصر به فرد هم انجام داده و میدهم که از افشای نام آنها صرف نظر میکنم. ولی فعالیت های که انجام شده از آن یاد آوری میکنم. مثلاً در یکی از خانه های امن دخترک یازده سالۀ که مادرش توسط پدرش به تنور سوختانه شده بود و این دخترک توسط خانم همسایه اش به یکی از خانه های امن انتقال داده شده. برای این دخترک که خیلی هوشیار و ذکی است مشکل کوری چشم پیدا شد. مسؤولین خانه امن از طریق فیسبوک با من به تماس شدند و قصه را با دلیل کوری چشم دخترک که پیدا شدن یک تومور سلیمه در چشمش بود به من گفته طالب یک مقدار پول شدند تا بتوانند این دخترک را برای عمل جراحی به پاکستان یا هندوستان انتقال دهند. من در ظرف یک و نیم ماه هشتاد فیصد مبلغی را که تقاضا کرده بودند از فامیل و دوستان نزدیک و جیب خودم برایش تنظیم کرده از طریق وسترن یونین فرستادم. البته بعد از دیدن دخترک در ویدیو و بعد از گذشتن موفقانۀ عملیات همچنان در ویدیو نشان دادند که دخترک الحمد لله صحت یاب شده بود که خیلی احساس آرامش کردم و حالا آن دخترک نورمال به تحصیلاتش ادامه میدهد. در پهلوی آن خانمی که یک گوش و بینی اش بریده شده بود در هرات کمک های مالی کردیم که در ترکیه تداوی شد و دوباره به وطن برگشت. نهاد خیریه ای که در فراه برای اطفال خصوصاً دختران توسط یک جوان ایجاد شدو چندین سال کمک مالی و معنوی کردیم. و امید داریم
پرسش : خانم واصل ! در وضعیت بحرانی موجود کشور، فرهنگ و ادبیات و تمام داشته های مادی و معنوی کشور توسط مشتی غارتگر به بهانه حمایت از معنویات مقدس مردم ما و به بهانه دموکراسی و سایر پدیده های خوش لباس بر باد داده میشوند . چی فکر میکنید راه نجاتی به نظر میرسد ؟
پاسخ: با تأسف نهایت فعلاً در افغانستان اختیار به دست یک گروه زورگوی و زردار است. اینکه سویه های تحصیلی اعضای این گروپ در کدام سطح و سویه است طوری که شاید و باید هیچ کسی به صورت دقیق نمی داند. تهاجمات فرهنگی و ادبی کشور های همسایه روز تا روز در افغانستان وسعت پیدا میکند البته توسط مهره های دست نشاندۀ خود شان. گفتۀ مشهور ماست که میگویند: "اگر میخواهی کشوری را از بین ببری باید نخست فرهنگ و ادب آنرا از هم بپاشی و از بین ببری و امروز ما و شما این حالت رقت بار را در افغانستان با چشم سر مشاهده میکنیم. سیستم مکالمه، استفاده از کلمات نامأنوس، تغیرات نالازم لغات و کلمات، پاک سازی زبان از کلمات عربی، سیستم های متأثر از فرهنگ های بیگانه در برنامه های تلویزیونی و ده ها فعالیت های مغرضانۀ دیگر.
بدون شکو تردید من مقصر این همه مشکلات خصوصاً در عرصۀ فرهنگ و ادب کشور را وزارت اطلاعات و کلتور میدانم و وزارت احصیلات عالی. این ها نهاد های هستند که باید به شدت جلو این تغیرات را گرفته به حفظ اصالت کلتور و فرهنگ و ادب کشور ما سعی و تلاش نمایند. بر اکادمی علوم افغانستان است که تلاش هایش را با راه اندازی سیمنار های ادبی برای جلوگیری از این بی سرو سامانی های فرهنگی و ادبی در افغانستان آغاز کند. و در حفظ اصالت های علمی و ادبی و هنری کشور پافشاری های لازم را انجام دهد. غرض های استعمار گرای فرهنگی را تشخیص کند، و بالاخره جلو اغراضاتی را که هدف شان از بین بردن اصالت زبان ها و فرهنگ ملی ماست، بگیرد. وظیفۀ رییس جمهور افغانستان است که با صدور فرمان های جدی و کارا، به وزارت اطلاعات و کلتور کشور وظیفه سپارد تا در یک موعد معینی که از طرف خود دولت و وزارت اطلاعات و کلتور تصویب شده باشد. اصطلاحات خارجی را از ادبیات، زبان ملی، لهجه و اصطلاحات معمول کشور دور سازد. زیرا برای استحکام وحدت ملی در یک کشور رعایت عنعنات پسندیده و قبول شده همان کشور و انعکاس فرهنگ اصیل آن از طریق رسانه های دولتی و خصوصی از اقدامات اساسی و مهم بشمار میرود.
پرسش : خانم واصل: در اوضاع و احوالی که کشور در آتش جنگ و تروریسم میسوزد و در حالی که تقابل باورها و اندیشه ها و نفاقهای قومی و زبانی و مذهبی - که قربانیان زیادی گرفته است – بیداد میکند، پیام تان به حیث یک خانم با احساس، مبتکر و موفق، شخصیت ورزیده و مجرب ادبی و فرهنگی به هم میهنان ما و به خصوص به سیاسیون ، نویسندگان ، ادیبان ، شاعران و علاقمندان و دوستداران علم، ادب و فرهنگ چه است ؟
پاسخ: هموطنان عزیزم! افغانستان در یک مقطع تاریخی بسیار حساسی قرار دارد، در یک وضعیت شکننده و ناگوار امنیتی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی، وضعیت که مبنی بر پلانهای غرض آلود بیگانگان شکل گرفته است. یکی از بزرگترین و خطر ناک ترین این پلان ها ترویج بد بینی و ناباوری و بذر تخم نفاق (در عرصه های مختلف نژادی، زبانی، قومی، ملیتی و مذهبی) میان ملت یک پارچۀ این سرزمین است. میان مردمی که از آریانا کبیر تا خراسان و بالاخره تا افغانستان پهلوی هم برادر وار باهم به سر بردند همدیگر را در هر حالتی تحمل کردند و غم و شادی شان را باهم شریک ساختند. پس نفی کردن همدیگر و دشمنی و مقابله با یکدیگر گره گشا و حل مشکل ما و شما نیست، بلکه زمینه سازی بیشتر برای مداخله بیگانگان و عقده گشایی دشمنان مردم و سر زمین ماست که خود ما با نفاق و دیگر ناپذیری آنرا برای شان بیشتر مساعد میسازیم.
میدانم که شما مردم شریف این کشور منحیث یک مجموع در مورد آینده افغانستان به تشویش هستید وبیم دارید که بالاخره سرنوشت این سرزمین خستۀ ما در موجودیت دستبازی های بگانگان خاصتاً همسایگان قدرت طلب افغانستان چه خواهد شد. خداوند را شکر گزارم که درین اواخر دیده میشود که روند گفتگو ها بین افغانها در مورد آینده کشور به شکل بسیار مثبت صورت میگیرد و همه روزه رو به ارتقاء است. مکالمات، مباحثات، گفت و شنود های دو نفری و یا گروهی، همه و همه مثبت اندیش تر شده و به جای پرخاش و حمله بالای همدیگر میکوشند سیستم قناعت دادن و قناعت کردن را معیار قرار دهند، امروز افغان های ما دینا و سیاست دنیا را به یک دید وسیعتر و با چشم باز تر میبینند. و تلاش دارند سیستم فکری همه را به سوی کثرت گرائی سوق دهند. این خود دلالت به این دارد که مردم متقاعد بر این شده اند که راۀ حل بحران فعلی جنگ نه بلکه گفتگو، تفاهم و توافق است و یک پارچگی ملیت ها. آنهم تحت سایۀ علم و دانش و ابراز نظر های مثبت و سازنده و دلسوزانه برای اعمار کشور که خانۀ مشترک همگی ما و شماست. اهمیت صلح و ثبات پایدار و همگانی در کشور ما فقط و فقط تفاهم ملی در سراسر افغانستان است و همبستگی و یک دستی مردم ما از هر قوم و قبیلۀ که باشند ولی این همبستگی و یک دستی باید جامۀ عملی پوشانده شود زیرا هر آیدیای نظری وقتی تحریر شد، تحریری میماند و آرشیف میشود. ببینید وقتی در مورد مشکلی صحبتی می کنیم و تلاش می کنیم موضوع یا رویدادی را قابل فهم سازیم سر و صدای همه بلند میشود که فقط حرف نزن راه حلش هم بگو. پس بیائید با اتفاق کلی تمام اقشار جامعه،آموختن علم و دانش را اساس و پایۀ بنیادی آرامش و رفاه کشور قرار داده، ناباوری ها را در برابر هموطنان و همنوعان ما در اذهان خود نابود کنیم، کثرت گرائی را بپذیریم،به هر قوم و ملیت و زبان و نژاد و دین و مذهب که در چهار دیواری جغرافیای سرزمینی به نام افغانستان زندگی میکنند، اجازه دهیم که در درین خاک که زادگاه شان است و پرورش یافته اند دارای حقوق مساوی اند و در تضامیم آیندۀ این سر زمین، در قانون اساسی این سرزمین و در استفاده از مزایای زندگی درین سرزمین سهیم اند و هر آن فرد باشنده درین خاک حق دارد در صلح و آرمش و رفاه به سر ببرد و از فضای ناآلودۀ زادگاهش با رگ رگ جانش استفاده کند، از هویت وابسته به این جغرافیا اش ببالد و بالاخره حقی را که خالق برایش تعیین کرده بهره ببرد.
***
خانم صالحه واهب واصل عزیز ، تلاش و فعالیت های شما در عرصه ادب و فرهنگ قابل تمجید و ستایش فراوان است. با وصف مشکلات روزمره، اینکه حاضر شدید به پرسش های من پاسخ های علمی و ادبی ارائه نمودید از شما قلبا سپاسگزارم. از خداوند متعال به شما دوست گرانمایه سر فرازی، سعادت، خوشبختی وموفقیت آرزومندم.
صالحه واهب واصل !
در اخیریکبار دیگر از شما عزیز مهربان جناب محترم انجنیر عبدالقادر مسعود گرامی نویسنده و ژورنالیست موفق و شناخته شده جامعه بیرون مرزی افغانستان تشکر و ابراز امتنان میکنم که به من موقع دادید تا با شما مصاحبه داشته باشم . طرح و پلانی که برای نشر و چاپ این مصاحبات در نظر دارید از حسن نیت نیک شماست و یک ابتکار بسیار جالب است. امید میبرم نسل جوان آینده افغانستان با استفاده از اندوخته های فکری مصاحبه کنندگان بتوانند از طریق این کتاب شما استفاده اعظمی ببرند و برای شان بدرد بخور باشد . کاری که شما انجام میدهید واقعا قابل قدر است. زحمات و سعی و کوشش تان را ارج میگزارم و مطمنم که این زحمات و کار های هدفمندانه شما به هدر نمی رود ان شاء الله . شاد و موفق باشید .
باعرض ادب، حرمت و ارادت : انجنیرعبدالقادرمسعود