مادر عزیزم!
نوشتۀ: ولي الله ملکزی
برگردان: عزیزی غزنوی
امروز نهم ماه می است و جهانیان امروز را به نام مادر نام نهاده اند. امروز به خاطر بزرگداشت و احترام به مقام مادر، در سر تا سر جهان محافل تدویر مییابد؛ پوست کارت ها رسم می شود و تکت های پستی چاپ می شود.
شاعران به زبان شعر و نویسندگان با قلم آن را می ستایند. اما در کشور زخم خورده و پارچه پارچۀ ما، فواره های خون می رقصند. یتیمان و کودکان بی پناه، امروز را با ضجه و اشک تجلیل می کنند. بدبختانه عدۀ از مردم میهن ما در پیش چشم مادران، اولاد های شان را با نعره های الله اکبر، با تار کفشدوز حلال میکنند و یا سینه اش را هدف شاژور پاپشه نشان می گیرند. همین مردم تجلیل روز مادر را بدعت، گمراهی و تحفۀ غرب می دانند. اما غربی ها کم از کم یکروز را در سال به نام انسانیت، به اساس عاطفۀ بشری و حکم فطرت، با تقدیم گلدسته های سرخ، روز مادران خود را تجلیل می کنند و از آزار و اذیت آنان ابا می ورزند. پس اگر ستایش و قدردانی از مادر بدعت باشد و محبت و یاد بود از وی بعد از مرګش گناه باشد، در آن صورت من بدعتی و یک ګناهکار پخته هستم.
یازده سال پیش از امروز، مادر بیمار من روان خویش را در ماه مبارک روزه به خالق ارواح سپرد. من مسافر بودم! قلمم رنگ نه داشت! آنگاه با قطره های همزاد اشکهایم، چند جمله نوشتم و به ګونه نذرانه، به گور او تقدیم کردم. من این سطور ریخته و شکستۀ آتی را در پهلوی مادر نازنینم، به همه آن مادران گران قدری که اکنون در گورستان های ویران، مهمانان گورهای تیره و تار اند، اهداء می کنم.
مادر شیرینم! دنیای من بسیار کوچک است و در آن زبانی که ستایش و تجلیل ترا بتواند، نیست.
مادر نازنینم! در پیکر من چشمی نیست که زیبایی بالاتر از زیبایی تو را، ببیند.
مادر گرانقدرم! یادت همیشه تازه و خاطراتت شیرینتر از همه خاطره هاست.
مادر عزیزم! تو در تاریکی های تیرۀ زحمات، هالۀ روشنایی من و صدای زمانۀ من بودی.
مادر ارجمندم! در هر نا به سامانی زندگی ام، تو روشنایی تلاش و غنچۀ امیدم بودی.
مادر شیرینم! در دلهای همین هستی پهناور، از همه دل نازک و نرم، دل تو بود.
مادر فراموش نشدنی ام! در متن همه مخلوقات از همه بیشتر، خلقت مهربان همین تو بودی.
مادر در عمق دلم! هنگام درد و گریه ام، آغوش تو از همه برایم گزیده بود.
مادر قهرمان من! تو در هر مصیبت تسلی دهنده و نیرو دهنده در هر ضعفم بودی.
مادر عزتمندم! تو آیینۀ هستی که رنگت را به من بخشیده یی، و جلای من از زیبایی توست.
مادر گرانقدرم! تو سمبول همدردی، منار جانفشانی و مظهر عشق بودی.
ای مادر درعمق دلم! بخاطر بیدار خوابی های نیمه شبت، به خاطر الله هو و للو للو هایت، خدای بزرگ حکم کرده که ما هر سخن ترا به گوش دل بشنویم و به تو کلمۀ اف را هم نه گوییم.
مادر در گور خفتۀ من! آیا تو میدانی که هنگامی که یک صحابی مادر سالمند خود را به شانه نشانده بود که طواف کعبه را به جا آرد، و بعد از پیامبر پرسید که آیا من حق مادرم را اداء کردم یا نه؟ آیا مادر تو میدانی که پیغمبر راستین تو برایش چه گفت؟ « نه، تو یک حصۀ آن درد را که مادرت هنگام زایمان تو کشیده، اداء نه کردی».
مادر به دار بقا رفتۀ من! خدمت تو از غزوة و جهاد کرده بزرگ و ارزشمند است، زیرا که خاک پایت با جنت همسری می کند، هر کتاب و صحیفۀ آسمانی ارزشمندی ترا امر میکند.
مادر نازنینم! هیچ یک از مادران وطن تو جنگجو نیست، اما باز هم هر مادر قربانی هر جنگ است. این جنگجویان سیه روی وطن تو در هر روز سال، لحظه به لحظه، قدم به قدم مادران سر سفید مانند تو، به ګریه می کشند.
مادران صبور! یک روز حتما چشمه این جنگ خانمان سوز خشک میشود! این تفنگ های بیگانگان از شانه ها پایین آورده می شود! این ماشه های برادر کشی یک روز خواهد شکست! این زمستان سرد مادران گریان هم می گذرد! اما روی یک تعداد وارثین دروغین پیامبر (ص) همانگونه سیاه خواهد ماند.
مادر! من خود را خوشبخت می دانم که عزرائیل در بالای بسترت ایستاد بود و تو در تلفون برایم گفتی: بچیم من از تو راضی هستم، روز بد نه بینی. بچیم، ریسمان خداوند و دامن مردم را محکم بگیر، هوشدار که از این ها جدا نه شوی. مگر بد نصیبي من این است که به جنازه ات شانه نه دادم و بالای خاک گورت، چند قطره اشک نریختم.
لیکن مادر! سوگند به آن ذات الهی که به تو مقام بلند مادری را داده است، من ترا در هر سجده یاد میکنم و خواستار سهولت به سوی منزلگاه اصلی ات هستم. در این روز مادر به جهر چیغ میزنم: مادر داغدیده و رنجیدۀ من! مادر در گور خفتۀ من! مادر در زیر انبار خاک سیاه! خدا ترا در یک کاخ بلند جنت مهمان کند. این روز خجسته به تو و هر مادر در روی زمین، مبارک و پر از خاطره باد.
روانت شاد، یادت همیشه تازه
پسر مسافرت، ملکزی