٤٠٠٠سال است که افغانها درمتن و بطن افغانستان زندگی میکنند،
مگرتا کنون از باشندگان بومی کشورشمرده نمیشوند، چـــرا؟
در مقالۀ «افغانها یهودی اند یا آریائی؟» با ارائه اسناد وشواهد معتبرکتبی به اثبات رسانده شد که افغانها، بخشی از خانوادۀ هندواروپائی وبطور مشخص آریائی اند و با بنی اسرائیل هیچگونه پیوند اتنیکی و زبانی ندارند و نظریه یهودی بودن افغانها ، یک افسانه پوچ و فاقد اعتبار است.
اکنون میخواهم روی یکی دو نکتۀ دیگر از نوشتۀ آقای محتاط، در«تاریخ تحلیلی افغانستان» مکث کنم که آقای بشیر مؤمن، ضمن نقدی برآن کتاب، مطلب ذیل را از پاورقی صفحه ٩٦آن نقل ومورد تبصره قرارداده است:« ... تحریک اسلامی طالبان مجسمه های کوه پیکر بودائی بامیان را تخریب میکنند. این حرکت دال به غربت فرهنگی محیط اجتماعیست که طالبان به مثابه ارمغان آن ظهور کرده اند ورسالت دارند تا ریشه های فرهنگی باستان این سر زمین را که بخش ارزشمند فرهنگ جهانی است از بیخ بر کنند تا بفکر خام شان دلایل اثبات تاریخی هویت باشنده گان اصیل وبومی غیر اوغان این خطه را دچار ابهام واخلال کنند».
من تبصرۀ آقای مؤمن را درجایش میگذارم، ولی یادآور دو نکته میشوم: اول اینکه آقای محتاط طعنه زنان اشاره به غربت فرهنگی محیط اجتماعی طالبان میکند، زیراکه طالبان به جامعه پشتون نسبت دارند. بایستی در بارۀ محیط اجتماعی پشتونها یادآورشد که، بخش عمدۀ ذخایرهنری وفرهنگی بدست آمده درافغانستان، از مناطقی کشف و به جهان علم باستانشناسی عرضه شده که در قلمرو زیست پشتونها قرار دارد، مانند آثار هنری بودیزم درهدۀ جلال آباد وکشف خزانۀ "میرزکه" در پکتیا شامل هزاران اثر قیمتدار تاریخی ازقبیل: مجسمه ها، ظروف نقره ئی و طلائی و زیورات و جواهرات نه یکی ی ونه دوتا و ده تا، بلکه به ده ها و صدها کیلوگرام از آنجا ها تاکنون کشف شده است ، اما از درۀ پنجشیر(که بزعم آقای محتاط دچار فقرفرهنگی نیست؟) تاکنون یک اثرکاشی و یک تیکرکلالی که ساخته دست آدمی باشد، از زیرخاک بدست نیامده است. وجود این همه آثارگرانبهای هنری وفرهنگی در محیط اجتماعی پشتونها مربوط به قبل از اسلام و متعلق به پیروان آئینهای بودائی و برهمنی است، که اقلاً پیشینهً دوهزارساله دارند، مگربا آمدن اسلام دیگر روزنه های هنر مجسمه سازی و پیکر تراشی در معابد وحتی برروی فلزات ظریفه هم برای کسانی که به دین اسلام گردن نهاده بودند بسته گردید و آن هنرها مردود پنداشته شد.
در مورد تخریب مجسمه های بودا توسط طالبان، روشنفکران پشتون تبار کمتر از روشنفکران سایر اقوام و ملیتها متاثر نشده اند، گناه فرهنگ ستیزی یک گروه متحجر بنیادگرای اسلامی را نباید برگردن همه قوم شریف پشتون انداخت. وحشت و دهشت وتجاوز به مال ومنال و ناموس مردم وبخصوص تجاوز به ناموس مردم شریف محلۀ افشارکابل توسط شورای نظارجمعیت اسلامی وغارت آثارموزیم کابل و آرشیف ملی توسط تفنگداران شورای نظار،را مردم کابل از نزدیک شاهد بوده اند و هنوزشاهدانی وجود دارند که فروش آثار موزیم ملی را توسط شورای نظار برای خریداران خارجی ترجمانی میکرده اند و خوشبختانه یکی ازاین شاهد زنده خود از دلباختگان فرهنگ دیرین پای افغانستان است که مصروف نوشتن وافشای جنایات نابخشودنی شورای نظار در برخورد با نابودی وغارت آثار موزیم ملی به جهانیان است. ولی قسماً خبراین غارت های فرهنگی از طریق هفته نامه امید و اخبار وفا و سایر رسانه های گروهی در همان زمان حاکمیت برهان الدین ربانی به نشررسیده اند. آیا اینکارها را باید ، نتیجه بی فرهنگی قوم شریف تاجیک دانست، یا منوط به یک گروه خاص ازقوم تاجیک که برمسند قدرت تکیه زده بودند؟
دوم اینکه، منظور ازباشندگان اصیل وبومی این کشورکیها استند؟ تاجیکها یا کدام قوم دیگر؟ واگرباز سوال کنم، آیا بتهای بامیان ساختۀ دست ودماغ تاجیکها بوده است ؟ آنهائی که چنین ادعای دارند، برای اثبات ادعای خود چه اسناد معتبرعلمی و شواهد قابل باور،آرائه کرده میتوانند ؟ واقعیت اینست که این آثارنتیجه عشق به باورها وآموزه های دیانت بودائی مردم افغانستان ومردمان منطقه بوده است، ولی دقیقاً مشخص نیست که تراش این پیکره ها تراوش ذهن وساختۀ دست هنرمند افغانی است یا چینائی ویا هندی؟!
از سوی دیگر،هرگاه آقای محتاط ، تاجیکها را مردمی بومی و قدیمی تر از آریائیها میداند، دلیلش چیست وسندش کدامست؟ وکدام مرکز علمی انتروپولوژی چنین امری را تائید کرده که مؤرخین ما از آن تا کنون بی اطلاع مانده اند؟ واگر آریائی میشمارد، باری به تاریخ غبارنظر بیندازند تا ببینند که آثار کشف شده در «قره کمر» سمنگان و«آق کُپرُک» مزارشریف از وجود مردمی گواهی میدهد که از ٩ تا ٢٠ هزارسال قبل در افغانستان زندگی داشته اند. ودر مندیگک قندهار و شهر سوخته سیستان، آثار تمدنهایی بدست آمده که تاچهارو پنج هزار سال قبل از میلاد سرمیزنند.
اکنون شما بگوئید که اینها کی ها بودند؟ بدون تردید هرکه بوده باشند، آریائی نبوده اند، زیرا که حضور آریائی ها را درکشور بنابر تحقیقات مرحوم کهزاد تا ٢۵٠٠ قبل از میلاد میتوان پیش برد ونه قبل ازآن، پس باشندگان اصیل و بومی این سرزمین هرکسی که بوده باشد، تاجیک یا پشتون یا ازبک ویا هزاره نبوده اند. اگراسنادی دراین مورد موجودباشد، نشان بدهند تا دیگران هم از آن مطلع شوند.واگر چنین اسنادی در دست نداشته باشند، معلوم میگردد کسی که رشتۀ ظریف تاریخ را دنبال نکرده باشد و خود نیز دارای تفکر تاریخی نباشد، نمیتواند ازعهدۀ پاسخ به چینین سوالاتی بدرآید و پای منطقش میلنگد.
باری اگر به تاریخ قبل از اسلام افغانستان، تألیف مرحوم کهزاد که در نوع خود کم نظیر است نگاه کنیم، به نظر میرسد که افغانها(پشتونها) ازقدیمی ترین قبایل آریائی اند که پس از مهاجرت از مناطق علیای سیردریا وشمال جیحون(آمو) ابتدا به باختر یا بلخ وسپس درجنوب هندوکش به وادی های رود کابل و وادی رود ارغتداب وهیرمند و وادی های رودخانه گومل وکُرم تا سند متوطن شده اند و قرنها و سده های متمادی دراین وادیها به شغل گله داری وزراعت مشغول بوده اند.
مرحوم کهزاد ، به شهادت سرودهای ویدی (که به ١٤٠٠قبل از میلاد متعلق اند_ تاریخ مختصر افغانستان، ص٨-)، از قبیلۀ بزرگ «بهاراته» یادآور میشود و مینویسد: « بهارت» یا «بهاراته» یکی ازقبایل خیلی مهم کتله آریائی باختری است که بعد از فرودآمدن درجنوب هندوکش بعضی عشایرآن از راه وادی ارغنداب وبرخی از راه های درۀ «کوبها»(کابل) و«کرومو» (کرم) و«گوماتی»(گومل) به پنجاب انتشار یافتند .» ( کهزاد ،تاریخ افغانستان ، ج ١، ص ٨٢، ١۵٨،چاپ ٢٠٠٢استکهلم)
کهزاد براساس تحقیقات دانشمندان هندی ومنابع سانسکریت مخصوصاً «مهاباراته» از جنگ میان ده قبیله آریائی در مناطق جنوب هندوکش نام میبرد که برخی ازآنها تا هنوز نام خود را حفظ کرده اند:
١_ الینا ها Alinas (نورستانیها_ ریشۀ نام این قبیله در نامهای الینگار والیشنگ باقی مانده است.)
مرحوم کهزاد در مورد پکتها متذکر میشود که «پکتها» مانند قبیله معروف «بهارت» ، یکی از قبایل معروف «ویدی» باختری است که پیش از عصر مهاجرت درجامعه آریائی در باختر میزیست. در حوالی ١٩٠٠ تا ٢٠٠٠ قبل از میلاد که آغاز مهاجرت آریاها از باختر محسوب میشود، قبیله پکتها دو حصه شده، شاخه ئی با قبایل وعشایر دیگر که معروفترین آنها در جزء پنکه جانا (یعنی قبایل پنجگانه) واتحادیه «ده قبیله» اسم برده شده اند، به جنوب هندوکش فرود آمده و بالاخره در دامنۀ کهسار ومناطق دشوار گذار جنوب شرقی آریانا مسکن گرفتند وآنجا را بنام «مسکن پکتها» ( = پختونها)معروف ساختند. حصه ایکه مهاجرت نکردند، مانند بسا قبایل دیگر در باختر به زندگی ادامه داده و در همانجا ماندند.( کهزاد، همان، ص ٨٩_٩٠)
کهزاد ازاینهم جلوتر گام میگذارد و در بارۀ پکتها میگوید: آن شاخۀ قبیلۀ پکتها که از بخدی(بلخ) به جنوب هندوکش فرود آمدند، در عصر ویدی در دره ها و دامنه های دو طرف سپینغر مستقر ومقیم شدند. سرودهای ریگوید درجنگ ده قبیله و جا های دیگر از ایشان نام می برد و در جلد دوم سرودهای ریگوید ازشاهان پکتها از جمله از«توروایانا» Turvayana (=پشتو، توروهنی = شمشیرزن) وپیروزی او درجنگ با مخالفین اسم برده شده است.(همانجا، ص ٩٦_٩٧) نام و نشان این قبیله باستانی کشور در مرور زمانه همیشه زنده ونمایان بوده ومؤرخین بزرگ هرکدام آزآنها اسم برده اند. هرودوت پدر مؤرخین، قرنها قبل ازمیلاد از قوم «پکتی» یا «پکتیس» یا «پکتویس» واز محل سکونت آنها«پکتیکا» یا «پکتیا» از هردو ذکرکرده است. بطلیموس جغرافیا نگار مصری یک قرن قبل از میلاد از آنها به صورت ضمنی یاد کرده وخاک آنها را« پکتین» بطرف جنوب پاروپامیزاد قرار میدهد. هرودوت در مورد پکتیس ها میگوید: لباس واسلحۀ آنها از پوست وتیر وکمان آنها بشکل ونمونه محلی خودشان بود. رئیس ایشان «ارتینتArtynte » نام داشت.( همان، ص ٩١)
بنابرروایت هرودوت مؤرخ یونانی(٤٢۵_٤٨٦ق.م) چهار قبیله معروف در«پکتیکا» زندگانی داشتند: گندهاریها، اپاریتیها، ستاگیدیها، و دادیکیها.
١_ گندهاریهاGandhariae : بنابر پژوهش های مرحوم کهزاد، باشندگان گندهارا،درسر زمینی که از کابل تا درۀ سند رااحتوا میکرد، زندگی میکردند. گندهاریها بارها ازحوزه شرقی رود کابل به نقاط دیگرمهاجرت کرده اند. از آنجمله به حوزۀ رود «سراسواتی» یا«هرااواتی» (رودارغنداب) یعنی در وادی قندهار مهاجرت کردند. گندهاریها در آخرین مهاجرت خود به حوزۀ ارغنداب، دراثر ورود وفشارکوشانیها در حصص جنوبی آریانا، کاسۀ آب «فـوFo » از یادگارهای مهم بودا را با خود از اندوس علیا (پشاور) به وادی ارغنداب بردند.( همان ،ص ٩٧)
وشاید همین کاسه ای باشد که امروز درخرقۀ شریف قندهار موجود است و مردم درآن پول خیرات ونذور خود را می اندازند و بصورت دیگ بزرگی از سنگ سیاه است که گنجایش یک گاو را دارد و در سطح بیرونی دیگ خطوط عربی حک شده است تا به آن صبغۀ تقدس داده باشند. ظاهراً نام قندهار شکل متحول ومعرب کلمۀ «گندهارا» تواند بود، مگرمرحوم کهزادبرآنست که: اسم موجودۀ «قندهار» از نام«گندوفار» پادشاه دودمان مستقل پهلوا(نیمه اول قرن اول میلادی) به میان آمده است، زیرا مشارالیه به اسم خود شهری در حوزه ارعنداب به نام «گندوفار» یا چیزی شبیه آن ساخته بود. (همان ، ص ٩٨)
٢_ستاگیدی ها Satagyddae : بقول مرحوم کهزاد، یکی از کهن ترین اقوام کشورما است که «هرودوت» و بطلیموس هردو از آن نام برده اند. هرودوت آنها رابا گندهاریها مربوط وجزء یک ولایت میشمارد ومیگوید که ستاگیدیها با اهالی اراکوزی (قندهار)هم تماس داشتند. قرار نظر «آندره برتلو» ایشان در کوه های پاروپامیزس وحوزۀ علیای هیرمند و نقطه ایکه حالا غزنی درآن آباد است، بود وباش داشتند.» "بیلو" در کلمۀ «ستکSatag » نام «ختک» را سراغ میدهد. بهرحال معلوم میشود که ستاگیدیها مردمان مالدار بودند و لباس شان شباهت به گندهاری ها داشت. حصه بالای بدن و رانهای خود را اکثراً برهنه میگذاشتند. شمشیرکوتاه و راست استعمال میکردند و بند آن را به شانه چپ خویش وصل میکردند.
٣_ اپاریتیها Aparitae : قومی بوده که در دامنه های جنوبی سپینغرمی زیستند. «بیلو» درکتاب نژادهای افغانستان، ایشان را به استناد تذکار هرودت درعلاقۀ پکتیا قرار میدهد. واین علاقه ایست که قسمت جنوبی وشرقی افغانستان راتا سواحل رودسند در برمیگیرد. بیلو درکتاب فوق الذکر خود«اپاریتی» ها را عبارت از همین«اپریدی»ها میداند و«افریدیها» امروز یکی ازقبایل بزرگ ومعروف پشتون است که در دوطرف دره خیبر زنگی دارند. (همان، ص١٠٠)
٤_ دادیکیها Aparitae : هرودت محل اقامت ایشان را در پکتیکا قرار میدهد وازاین معلوم میشود که یکی از شعب پکتها( پختونها) بودند و با گندهاری ها تماس وپیوستگی داشتند. کهزاد این دادیک ها را عبارت از تاجیکها میداند(همان، ص١٠٠)، اما دانشمند معاصرافغان کاندیدای اکادمیسین انورنومیالی که در مورد نژادهای افغانستان تحقیقات وسیعی دارد، برای من توضیح داد که هنوز هم یک قبیله از پشتونها بنام«دادیک» در میان کاکرستان واقع درجنوب قندهار و شرق کویته بلوچستان زندگی دارند. آقای نومیالی افزود که تعبیر نام «دادیک» به تاجیک تعبیر درستی نیست و بیلواین نظر را قبول ندارد. او متذکر شدکه اطلاعات مرحوم کهزاد ومرحوم حبیبی در مورد «دادیک» ها که آنها را به تاجیک ها نسبت داده اند، کافی نبوده است واین قبیله به همان نام و نشان تاریخی خود امروز در منطقۀ کاکرستان زندگی دارند.
اقتدارحسین صدیقی دانشمند ومحقق هندی، در پژوهشی پیرامون ظهور افغانان در هند مینویسدکه:« افغانها از اعقاب آریائی ها وسایر مهاجرانی هستند که درابتدای ورود درقسمتهای مختلف شمال غرب هند از١۵٠٠ قبل از میلاد به این طرف ساکن شدند.»( افغانستان، جنگ وسیاست، ص٢٤٣،ح١۵،دایرةالمعارف اسلامی،ج ١، ص٢٢٤)
از مجموع این گفته ها ونقل قولهای به این نتیجه میرسیم که پشتونها از آغاز مهاجرت خود از باختر به جنوب هندوکش در ٢٠٠٠سال قبل از میلاد واستقراردر حوزۀ رود گومل وکُرم (پکتیا وپکتیکا) وحوزۀ رودکابل تا پشاور وسند، وحوزه های رود خانه های ارغنداب وهیرمند ، مجموعاً مدت چهارهزار سال است که در این حوزه ها مستقر شده اند ، واگر از عصر به میان آمدن سرودهای ویدی در ١۵٠٠ قبل از میلاد بنابر دایرة المعارف اسلامی حساب کنیم، ٣۵٠٠ سال قبل از امروز پشتونها در مناطق مزبور متمکن شده اند. وبنابرین اگر از انصاف نگذریم پشتونها یکی از قدیمی ترین باشندگان نژاد آریائی افغانستان اند،که ٤٠٠٠ تا ٣۵٠٠ سال قبل از امروز درکوه پایه های صعب العبور جابجا شده اند و قرنهای متمادی امور خود را از طریق جرگه ها حل و فصل کرده اند. ولی اینکه برخی از هموطنان ما، منجمله آقای محتاط حاضر نیستند تا به آنها حق شهروندی بدهند وآنها را لااقل مثل سایراتنیکهای که قرنها بعد از پشتونها در اثر هجومهای ادواری و یا مهاجرت های اجباری قرن گذشته دراین کشورمتوطن شده اند،هموطنان خود بشمارند ، به نظرمن چنین امری به این میماند که میهمانی صاحب خانه را از خانه اش بیرون اندازد و بگوید توحق زندگی دراین خانه را نداری! ازاینست که گاهی آنها را بی فرهنگ وجاهل میخوانند و زمانی یهودیان تبعیدشده میشمارند تا خود را وارثین حقیقی این کشور وانمود کنند.
امروز وقتی می بینیم هرکسی که به سرزمین جدیدی میرود ومیخواهد درآن اقامت اختیار کند، کشور میزبان بعد از چهار یا پنج سال و در نهایت هشت سال به او حق شهروندی قایل میشود وپاس ستیزن شپ مثل باشندگان بومی کشور اعطامیکند، مگر برخی از نویسندگان ما حاضر نیستند به پشتونها بعد از ٤٠٠٠ سال سکونت در افغانستان حق شهروندی قایل شوند وآنها را ساکنین اصلی این سرزمین بشمارند، حالانکه خود نیز قباله مالکیت این کشور را در دست ندارند واگر متون تاریخی بدقت بررسی شود، شاید معلوم گردد که خودشان نه یک قرن ونه دوقرن بلکه چندین قرن بعدتراز پشتونها وکمی پیش یا پس ازمهاجرت کوشانی ها وشاید کیداریها وتخاریها ویفتلی ها به این سرزمین آمده باشند.
در همینجا بابیستی توجه نمود که همه کسانی که به زبان فارسی یا پارسی صحبت میکنند تاجیکتبار نیستند، بلکه بخش بیشتر وعمدۀ شان پارسی بان یا پارسیوان هستند و پارسیان از قدیمی ترین آریائیانی هستند که بیشتر با ظهور زرتشت و قبول کیش زرتشتی به پارسی شهرت یافته اند. این مردم با فرهنگ اوستائی پیوند گسست ناپذیری دارند و قرنهای متمادی در باختر و سواحل جیحون زندگانی داشته اند وبنابر تحقیقات دانشمند ایرانی آقای فرشیدورد در قرنهای ششم وهفتم قبل از میلاد به سوی جنوب مهاجرت کرده از طریق سیستان به ایالت پارس ایران رحل اقامت افگنده اند وسپس نام خود را به آن ایالت داده اند. مگر تاجیکها که بیشتر در شمال آمودریا پراکنده اند، بنابر تحقیقات علامه محــمدقزوینی بقایای قشونهای فاتح اسلام دراین نواحی اند که از طرف باشندگان بومی به نام«تازی» یا «تازیک» و«تاجیک» نامیده شده اند.(رک: سیاستنامه چاپ علامه محمدقزوینی) اگر این فرضیۀ علامه قزوینی مدار اعتبار باشد، عمر تاجیک ها در خراسان وافغانستان از ١٤٠٠ سال بیشتر نیست، دراینصورت خواننده گرامی میتواند به آسانی قضاوت کند که کیها باشندگان بومی این سرزمین اند؟
در هرحال افغانها هیچگاهی پای این سخن را درمیان نکشیده اند تا بگویند که دیگران تازه وارد وخود قدیم ترینها اند ومعلوم دار هرکسی که دراین سرزمین زندگی میکند از نظر افغانها ، افغان واعضای متساوی الحقوق جامعۀ افغانی شمرده میشوند وهمانگونه که خود را برتر از دیگران نمی شمارند، دیگران را نیز از خود برترنمی دانند. واین دیگران نه چندان قدیمی اند که با طرحهای میان خالی و تخریش کننده وتفرقه افگنانه میخواهند خود را برتر ازهمه قلمداد کنند. به امید افغانستان واحد وغیر قابل تجزیه واستقراریک نظام عادلانه و دموکراتیک درآن.