رسول پویان
نظم و ساختار اجتماعی و اقتصادی جهان در بستر مواج تاریخ هماره در تغییر و تحول بوده است. در جریان چرخش های بزرگ تاریخی و تحولات مهم و تأثیرگذار، استراتیژی و تاکتیک های قدرتهای کلان تعدیل و تعویض شده است. به ارتباط آن استراتیژی و تاکتیک های ممالک خرد و میانه و دول وابسته به
قدرتهای بزرگ نیز تغییر کرده است. به طور مثال بعد از جنگ اول جهانی، انقلاب کبیر روسیه بمیان آمد. پس از جنگ دوم جهانی دنیای دو قطبی ظهور کرد. بعد از فروپاشی اتحاد جمایر شوروی، سران ناتو به رهبری امریکا با شتاب به سوی منابع نفت و انرژی شرق میانه و جنوب آسیا هجوم آوردند و استراتیژی تهاجمی سران ناتو تدوین و عملی شد.
حالا بعد از شکست استراتیژی تهاجمی ناتو به رهبری امریکا و ظهور و ثبات جهان چند قطبی، پیروزی دونالد ترامپ در انتخابات اخیر ایالات متحدۀ امریکا، افشاگری ها در مورد استراتیژی تهاجمی ناتو به رهبری امریکا به شرق میانه، جنوب آسیا و استفادۀ ابزاری سران ناتو و آمریکا از افراطیت، نزدیکی احتمالی دولت ترامپ به روسیه و بزرگ سازی خطر چین تغییر و تبدلاتی را به دنبال دارد. افغانستان بمثابۀ منطقۀ استراتیژیک و جیوپولیتیک همیشه از این نوع تغییر و تحولات عمدۀ منطقوی و جهانی تأثیر پذیرفته و دستخوش دگرگونی های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی شده است.
اگر از شرح و بیان تاریخ پرفراز و نشیب کشور در ادوار گوناگون قدیم بگذریم، شایسته است که یادی از خراسان بزرگ در عهد امپراتوری قدرتمند تیموریان که تختگاه آن هرات بود، بشود. در آن دوران میراث تاریخی و تمدنی آریانای کبیر یعنی (ایران غربی و شرقی) در نظام سیاسی هرچند متکامل نشدۀ امپراتوری تیموریان تجلی داشت. امپراتوری یی که از تعادل، بهم جوشی، همکاری و اتحاد اقوام متنوع ساکن (ترک، تاجیک، هزاره و غیره) به وجود آمده بود. این امپراتوری از حیث سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و تمدنی از اروپا یا (جهان غرب) آن زمان هیچ کمی نداشت؛ به قول برخی مورخین برتری هم داشت.
پس از فروپاشی امپراتوری تیموریان، قلمرو وسیع خراسان بزرگ در بین دولت های نو ظهور در خراسان غربی(ایران کنونی)، در ماوراءالنهر(ازبکستان، تاجیکستان، ترکمنستان و آسیای میانه فعلی) و سپس در خراسان شرقی(افغانستان کنونی) تقسیم گردید. در این دورۀ دراز دامن تجزیه و تقسیم، قبایل تازه نفش پشتون آهسته آهسته وارد عرصۀ سیاست و قدرت شدند. سرزمین اجدادی ما به مرکز کشمکش های خونین قبایلی، تجاوزات همسایگان، جنگ با همسایگان، تخریب و بربادی فرهنگ و تمدن، ظلم و ستم بر اقوام بومی و بحران تمام نشدنی گرفتار شد که به نحوی از انحا تا کنون ادامه دارد.
در این دورۀ طولانی ساحت کنونی کشور ما در زیر فشارهای متنوع داخلی (اغتشاشات و جنگ های قبیله یی) و تجاوزات دولت های مستقر در ماوراءانهر و دولت های صفوی و قاجاری ایران از شرق جان می داد. در مملکت دولت های مرکزی قوی و باثبات به وجود آمده نمی توانست. حوزه های شمال و غرب کشور گاهی مستقل و زمانی دست به دست می شدند. در آسیا استعمار کهن سیطره پیدا می کرد. هند زیر استعمار مستقیم بریتانیا درآمد. در ایران دولت قاجاری روز به روز ثبات پیدا می کرد. آسیای میانۀ کنونی حوزۀ امنیتی روسیۀ ترازی محسوب می شد. رقابت عمده بین انگلیس و روسیه تزاری بود.
بازی بزرگ در افغانستان در حقیقت میان انگلیس و روسیۀ تزاری جریان داشت. افغانستان را تقریباً به عنوان منطقۀ حائل که در آن جنگ های داخلی و کشمکش های خونین قبایلی پایانی نداشت، پذیرفته بودند. در این بازی اتگلیس با خریدن سران قبایل و امیران پوشالی بر روسیۀ ترازی می چربید. چونان که دولت قاجاری ایران بعد از تصرف هرات با اخطار انگلیس این ولایت را تخلیه کرد. هرات را به عنوان منطقۀ بی طرف هر دو قدرت آن روزگار پذیرفتند. در آخر عمر دوست محمد خان هرات به طور رسمی به مرکز پیوست. به این ترتیب شیرعلی خان فرزند امیر دوست محمد خان در بین بازی این دو قدرت بزرگ گیرمانده بود. در عهد عبدالرحمان خان سرحدات کنونی افغانستان با توافق دو قدرت متذکره(بریتانیا و روسیۀ تزاری) تعیین و تثبیت شد. افغانستان در حقیقت در زیر سیطرۀ استبدادی و دیکتاتوری خونین عبدالرحمان خان منجمد شد؛ خشکید و از جهان بسی عقب افتاد.
افغانستان در جنگ اول جهانی(1914-1918): در اثر رقابتها و تضادهای قدرتهای متنوع آن روزگار جنگ اول جهانی بوقوع پیوست. این قدرتها در زیر نام متفقین(آلمان، اتریش، مجارستان، بلغارستان و امپراتوری عثمانی) و متحدین(بریتانیا، فرانسه، ایتالیا، ایالات متحدۀ امریکا، بلژیک، صربستان، یونان، تایلند، روسیه، حجاز و غیره) به جان هم افتادند. 10 ملیون نفر کشته شدند. پادشاهی ها و امپراتوریها فروپاشید. کشورهای جدیدی در اروپا و شرق میانه پا به عرصۀ وجود نهادند. مستعمرات متفقین شکست خورده به متحدین پیروزمند تعلق گرفت. بریتانیا و فرانسه در شرق میانه و جنوب آسیا تسلط بیشتر یافتند.
در افغانستان امیر حبیب الله خان بی طرف ماند. هرچند جهت امتیازگیری از انگلیس در سال نخست جنگ با هیئت متفقین به پیشنهاد وزیر دفاع امپراتوری عثمانی وارد مذاکره شد. منظور هیئت تشویق امیر به اعلان جهاد برضد دولت بریتانیا بود. حبیب الله خان وابستگی به بریتانیا را در نهایت ارج نهاد. پیروزی متحدین، بریتانیا را در امور منطقه از جمله افغانستان بیشتر مسلط کرد.
در عهد حبیب الله خان تا حدودی نظام بسته گشایش یافت و نور افکار جدیدی که در کشورهای شرق میانه و جنوب آسیا مشتعل شده بود، به افغانستان نیز به طور بسیار کمرنگ و ضعیف رسید. در عهد امان الله خان روشنی ها اندکی گسترده شد. زمینۀ ابتدایی برای اساس گذاری دولت به وجود آمد. به تقلید از جهان غرب گام هایی برداشته شد؛ اما بسی خام و ناشیانه بود. بعد از پیروزی انقلاب کبیر روسیه کشاکش در بازی بزرگ بین انگلیس و روسیۀ تزاری تمام گردید. روابط دولت امانی با دولت انقلابی روسیه بر قرار گشت. به این گونه در بستر اوضاع و شرایط جدید، زمینه برای کسب رسمی استقلال افغانستان آماده شد. امان آلله خان برای معرفی استقلال کشور و کسب حمایت بین المللی به سفر خارجی دست یازید. در بازگشت دست به یک سلسله ریفورهایی زد؛ اما انگلیس با زمینه چینی های متنوع نظام نوپای امانی را متلاشی و شرایط را برای استبداد نادر خانی و پادشاهی محمد ظاهر آماده کرد.
افغانستان در جنگ دوم جهانی(1939-1945): کینه ها و عقده های ناشی از شکست آلمان و متفقین آن و تحمیل معاهدۀ وارسا بر آن ها از یک طرف، حاد شدن تضادهای درونی سیستم کاپیتالیزم و رقابت های کشورهای سرمایه داری از جانب دیگر زمینه را برای جنگ دوم جهانی فراهم کرد. این جنگ به وسیلۀ آلمان نازی، ژاپن و ایتالیا زیر عنوان متفقین علیه بریتانیا، فرانسه، اتحادجماهیرشوروی، چین، ایالات متحدۀ امریکا و متحدان آن ها آغاز شد. در جریان جنگ بیش از 70 ملیون نفر کشته شدند. برای اولین بار بمب اتمی در هیروشیمای ژاپن توسط امریکا استعمال گردید. در سال 1937 یعنی پیش از جنگ ژاپن به چین حمله کرد. دولت آلمان نازی، امپراتوری جاپان و امپراتوری ایتالیا سقوط کردند. اتحادجماهیرشوروی و ایالات متحدۀ امریکا به حیث دو قدرت نوظهور پا به عرصۀ وجود نهادند. جهان به دو قطب کاپیتالیزم و سوسیالیزم تقسیم گشت و جنگ سرد آغاز گردید.
در سال 1949 میلادی انقلاب مردمی چین به پیروزی رسید. به سال 1947 میلادی هندوستان استقلال خود را از بریتانیا گرفت. در این سال کشوری بنام پاکستان به حمایت بریتانیا تأسیس شد. در فضای جنگ سرد و تقابل دوقطب سوسیالیزم و کاپیتالیزم مبازرات ملی، دیموکراتیک، آزادیخواهانه، استقلال طلبانه و مترقی در آسیا، افریقا و امریکای لاتین شعله ور گردید. کشورهای زیادی از زیر یوغ استعمار انگلیس، فرانسه، ایتالیا و غیره بیرون آمدند. همچنان کشورهای آسیای میانه تحت فشار به زیر سلطۀ اتحادجماهیرشوروی در آمدند. آلمان نازی به دونیم شد. کشورهایی از اروپای شرقی به پیمان ورشو پیوستند. کشورهای سرمایه داری زیادی از پیمان ناتو حمایت کردند. بیشتر کشورهای روبه انکشاف و تازه به استقلال رسیده به جنبش عدم تعهد که به ابتکار مارشال تیتو، جمال عبدالناصر، جواهر لعل نهرو، سوکارتو رئیس جمهور اندونیزی و غیره در سال 1961 میلادی شکل گرفته بود، شامل شدند و با حفظ استقلال عمل و بی طرفی فعال از دوپیمان ناتو و ورشو دوری کردند. این حالت و شکل موضع گیریها در حقیقت از جنگ گرم دیگر جهانی جلوگیری کرد.
در جریان جنگ دوم جهانی دولت شاهی به صدارت هاشم خان کاکای شاه سیاست بی طرفی افغانستان را حفظ کرد. در دورۀ طولانی ظاهرشاهی افغانستان در پرتگاه فراموشی به خواب صبور رفت و به طور مورچه خز برای زنده ماندن می خزید؛ در حالی که شور، جنبش و بیداری تمام آسیا، افریقا، امریکای لاتین و جهان را فرا گرفته بود، سران نظام شاهی در افکار مسموم قومی و خانوادگی سخت گرفتار بودند. به این صورت زمینه برای تعادل و تبارز مساویانۀ اقوام، حقوق شهروندی و شکل یابی سیستم سیاسی، اقتصادی و اجتماعی پیشرفته، باثبات و ماندگار فراهم نگردید. نظام شاهی از درون رقابتهای خانوادگی بوسیلۀ داوود خان سقوط داده شد و زمینه برای کودتای هفتم ثور و تجاوز نظامی روسیۀ شوروی فراهم گردید.
افغانستان پس از تجاوز نظامی اتحادجماهیرشوری: کودتای هفتم ثور 1357 خورشیدی مطابق 1978 میلادی و تجاوز نظامی شوروی به افغانستان در جدی 1358 خورشیدی مطابق 1979 میلادی تقابل بین پیمان ناتو و ورشو را حاد گردانید؛ جنگ سرد را گرما داد و تعادل میان قطبین را برهم زد. نه تنها افغانستان به مثابه قلب آسیا و منطقۀ استراتیژیک و جیوپولیتیک به نبردگاه سران پیمان ناتو و ورشو تبدیل گردید؛ بلکه دامنۀ این جنگ گرم به عرصه های جنگ سیاسی و ایدئولوژیک کشانیده شد. در افغانستان تقابل و ستیز سران پیمان ناتو در رأس ایالات متحدۀ امریکا با شوروی در زیر نام «جهاد با کفر و کمونیسم» به راه افتاد.
در پاکستان جنرال ضیاالحق حمایت همه جانبه شد و این کشور به پشت جبهۀ مجاهدین ضد شوروی و افراطیون عرب و غیرعرب تبدیل گردید. هسته های افراطیت مذهبی که نخست با تأسیس پاکستان سرزده بود، در جریان جنگ قطبین در افغانستان بسی گسترش یافت و تقویه شد. افراطیوی عرب از هرسو به افغانستان هجو آوردند. کمک های بسیار هنگفت سران ناتو به رهبری امریکا و بریتانیا، کمک های عربستان سعودی و کشورهای عرب خلیج فارس به پاکستان سرازیر گشت. پاکستان عملاً به مرکز آموزش افراطیون عرب و غیرعرب در زیر پوشش مجاهدین افغانستان تبدیل شد. سازمان القاعده توسط اسامه بن لادن در جریان جنگ افغانستان علیه شوروی در پاکستان تشکیل گردید. در حقیقت کادرهای القاعده، طالبان، داعش، افراطیون آسیای میانه، کشمیر و غیره در این دوره در پاکستان آموزش ایدئولوژیک، سیاسی و نظامی کسب کردند؛ در جنگ افغانستان تجربۀ عملی جنگی یافتند و توسط سران ناتو به رهبری امریکا، عربستان سعودی و کشورهای عرب خلیج فارس حمایت و پشتبانی مالی و تسلیحاتی شدند. تعداد مدارس دینی برای تربیه افراطیون مذهبی در پاکستان به بیش از 12 و 13 هزار باب رسید.
در ایران زمینه برای استقرار و استحکام دولت اسلامی شیعه بعد از انقلاب مردمی علیه نظام سلطنتی فراهم گردید. شاه سقوط کرد و ملاهای حوزهای دینی به قدرت دست یافتند. ایران به پایگاه دیگری برای مجاهدین ضد شوروی تبدیل گردید. تربیه و آموزش ایدئولوژیک، سیاسی و نظامی مجاهدین شروع شد. شعار همان «جهاد مجاهدین علیه کفر و کمونیسم» بود. دیوار مذهبی و افراطی از پاکستان تا ایران بر گرد افغانستان کشیده شد. تبلیغ و ترویج مذهبی برای رشد و توسعۀ افراطیت در سطوح متنوع در منطقه به راه افتاد.
افغانستان بعد از خروج قوای نظامی شوروی: در عقرب 1367 خورشیدی مطابق جدی 1989 میلادی قوای شوری از افغانستان خارج شدند. دولت داکتر نجیب الله برعکس نظر عمومی جبهۀ مخالف (مبنی بر سقوط فوری) دوام آورد و از نگاه داخلی روز به روز قوت گرفت. در بخش خارجی به سبب اوضاع نامناسب و بحرانی اتحادجماهیر شوروی و پافشاری استراتیژیک سران ناتو برای سقوط رژیم طرفدار شوروی، نتوانست حمایت و پشتبانی لازم بین المللی کسب کند. در جبهه های نبرد دولت نجیب الله بارها حملات وسیع نظامی تحت نظارت و رهبری مستقیم پاکستان را دفع کرد. از حالت دفاعی به حالت تهاجمی رسید؛ لیکن ضعف و در آخر فروپاشی اتحادجماهیرشوروی پشتگاه بین المللی دولت را خراب ساخت. سران دولت داکتر نجیب طرح صلح سازمان ملل و انتقال مصالمت آمیز قدرت را پذیرفتند.
بعد از انتقال قدرت به مجاهدین استراتیژی سنتی پاکستان که گسترش و تداوم جنگ، بحران و ناامنی در افغانستان و انتقال آن به آسیای میانه بود، در هم آهنگی با استراتیژی سران ناتو مبنی بر یورش و فشار بر سران پیمان ورشو به رهبری مستقیم شوروی، در اشکال و تاکتیک های دیگری ادامه پیدا کرد. طرح گسترش جنگ داخلی در افغانستان توسط آی اس آی پاکستان به همکاری حزب اسلامی گلبدین حکمیتار و افراطیون اخوان المسلمین روی دست گرفته شد. در محور جنگ داخلی روی تشدید اختلاف و رقابتهای خونین قومی، مذهبی و سمتی کار گردید و اقوام تاجیک، ازبک، هزاره و پشتون را به جان هم انداختند. افغانستان دوباره به میدان جنگ و کشمکش های خونین و ویرانگر تبدیل شد.
در جریان جنگ داخلی، پاکستان برای تشکیل گروه افراطی طالبان دست یازید. در این زمینه حمایت سران ناتو به رهبری امریکا، حمایت همه جانبۀ عربستان سعودی و کشورهای عرب خلیج فارس را به دست آورد. طالبان به دستور پاکستان وارد حوزۀ جنوب شدند. بعد از آن حوزۀ غرب به مرکزیت هرات را تصرف کردند. حلقۀ محاصره را بر گرد کابل انداختند. با حیله و نیرنگ مزاری رهبر قوم هزاره را ترور کردند و جبهات نظامی حزب وحدت را در کابل درهم شکستند. قوای مسلح حزب اسلامی به دستور پاکستان به طور نقشه مند عقب نشینی کرد. قوای حزب جمعیت اسلامی به رهبری شورای نظار مجبور به تخلیۀ کابل شدند و در شمال، خاصه پنجشیر سنگرهای مستحکم ساختند.
بعد از جنگ های بسیار خونین و تباه کننده داخلی، شکست در برابر طالبان و از دست دادن پایتخت و حوزهای جنوب، غرب و شرق وطن سران اقوام تاجیک، ازبک و هزاره مجبور به اتحاد مجدد برای دفاع از خود شدند. در افغانستان نبرد و تقابل تاریخی و سرنوشت ساز بین دو دولت باهم موازی طالبان و جبهه متحد شمال (یا ائتلاف شمال) به راه افتاد و تا سقوط امارت استبدادی و وابستۀ طالبان ادامه یافت.
طالبان در تلاش شدند تا افغانستان را به صوبۀ پنجم پاکستان تبدیل کنند. در راستای این استراتیژی به تخریب زیربنای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی افغانستان شروع کردند. سران کشور را به نحوی از انحا ترور، معدوم و مجبور به تبعید کردند. مراکز سلاح، مهمات، اسعار، دارایی های منقول را تا حدود امکان به پاکستان انتقال دادند. کشت و تجارت مواد مخدر را بسی افزایش بخشیدند. با مافیای پاکستانی و بین المللی و افراطیون عرب وارد معامله شدند. افغانستان را به مرکز کشت و تجارت مواد مخدر و مافیای منطقوی و جهانی تبدیل کردند. با استراتیژی تهاجمی سران پیمان ناتو و استراتیژی سنتی پاکستانی- عربی مبنی بر توسعۀ افراطیت و گسترش مواد مخدر و مافیزم به حوزۀ متلاشی شدۀ اتحادجماهیرشوروی و آسیای میانه هم آهنگ گردیدند؛ اما طرح مرموز تیوری توطئۀ 11 سپتمبر 2001 میلادی تاکتیک های استراتیژی تهاجمی سران ناتو به رهبری امریکا را در آسیا تغییر داد؛ منجر به کنارزنی طالبان از قدرت و حفظ آنان در اشکال دیگر در افغانستان و پاکستان شد و تهاجم نظامی سران ناتو به افغانستان را به همراه آورد.
تلاش سران ناتو برای تک قطبی سازی جهان پس از فروپاشی شوروی: بهم ریزی اتحادجماهیرشوروی سران ناتو به رهبری امریکا را تشویق نمود تا خلای پدید آمده در آسیا و اروپا را با عجله پر سازند. استراتیژی تهاجمی ناتو به رهبری ایالات متحدۀ امریکا که بعد از تهاجم قوای نظامی شوروی به افغانستان در بوتۀ آموزن گذاشته شده بود، پس از فروپاشی شوروی در ابعاد نظامی، سیاسی، اقتصادی و ایدئولوژیک فعال گردید. از تمام تجارب و میراث بسیار خشن، کشنده، افراطی و مخرب به جا مانده از دوران جنگ طولانی افغانستان (که مرکز تربیه و تجهیز افراطیون عرب و غیرعرب در خاک پاکستان بود)، جهت گسترش بحران، جنگ، مافیای مواد مخدر، ترور و افراطیت به قلمرو از هم گسستۀ شوری سابق و آسیای میانه، شرق میانه و جنوب آسیا استفاده شد.
طالب در افغانستان حفظ گردید. داعش تأسیس، تربیه و تجهیز گشت. افکار افراطی از عربستان سعودی، ترکیه، پاکستان و کشورهای عرب به تمام شرق میانه، جنوب آسیا و شرق دور پخش شد. هدف اصلی سران ناتو زانوزنی بر سر چاه های نفت شرق میانه و جنوب آسیا و در آینده رسیدن به منابع انرژی آسیامیانه و حوزۀ روسیه بود. مهار چین و گسترش دامنۀ افراطیت به آن کشور را در نظر داشتند. از تک قطبی سازی جهان معنای تسلط همه جانبۀ سران ناتو به رهبری امریکا بر کرۀ زمین به حاصل می آمد. این بار نه بمانند جنگ اول و دوم جهانی؛ بلکه با شیوه های پیچیده و مهندسی شدۀ استخباراتی، رسانه یی و اطلاعاتی، ایدئولوژیک، افراطگرایی و نظامی.
بر مبنای این استراتیژی تهاجمی یورشهای گستردۀ قوای نظامی سران ناتو به بهانه های دروغین به شرق میانه و جنوب آسیا تدارک دیده شد. عراق به تاریخ 2003 میلادی مورد تجاوز نظامی قرار گرفت و رژیم صدام حسین سرنگون گردید. سازمان افراطیون سلفی و تکفیری خطرناک داعش یا دولت اسلامی در سال 2006 میلادی در عراق شکل گرفت؛ این جریان افراطی جنگ داخلی خونین و ویرانگر را تاکنون در عراق، سوریه و لیبی مشتعل نگهداشته است. لیبی با عملیات بسیار مرموز استخباراتی از درون منفجر شد و در سال 2012 میلادی رژیم معمرقذافی سقوط کرد. در 2011 میلادی جنگ و بحران به سوریه سرایت نمود؛ چنان که تاکنون جنگ داخلی بر مبنای افراطیت، ترور، تخریب و کشتار همه جانبه ادامه دارد. جبهه النصره در سال 2011 در سوریه به وجود آمد.
حاصل تهاجم خشن و خونین نظامی سران ناتو به رهبری امریکا به شرق میانه به جز ویرانی، کشتار، بحران خانمانسوز، گسترش افراطیت خطرناک، تاراج ثروتهای ملی و دارایی عامه و مهاجرتهای ملینونی چیز دیگری نبوده است. حالا بعد از بیش از یکه دهه جنگ، تخریب و قتل عام شکست استراتیژی تهاجمی سران ناتو به رهبری امریکا برای همه مردم دنیا واضح و آشکار شده است؛ چنان که سران تیم دونالد ترامپ رئیس جمهور منتخب امریکا این شکست استراتیژیک کاخ سفید را با اسناد معتبر و دست اول از ریشه افشاء کرده اند که در این جا نیاز به ارائۀ اسناد بیشتر نمی باشد. پیشینیان گفته اند: چیزی که عیان است، چه حاجت به بیان است.
افغانستان بعد از 11 سپتمبر 2001 و سقوط حکومت استبدادی طالبان: اتحاد اقوام تاجیک، ازبک و هزاره (یعنی ائتلاف شمال) بمانند (مرحلۀ انتقال قدرت از دولت داکتر نجیب الله به مجاهدین) در زمان راندن طالبان از مراکز قدرت ولایات و پایتخت افغانستان نیز بسی مؤثر و کارگشا بود. سران ناتو به نیروی این اتحاد اگر چه توانستند نقشه های استراتیژیک و دورنمای آیندۀ سیاسی و نظامی شان را در منطقه ترسیم کنند؛ اما به طور استراتیژیک به مانند سابق پاکستان را ترجیح داده و طالبان را نگهداشتند. سران پاکستان به مانند گذشته در خدمت ناتو و امریکا کمر بستند؛ برای طالبان موقف الترناتیف نظامی و هیزم کورۀ جنگ و ناامنی در افغانستان را پذیرا شدند. مطابق به استراتیژی تهاجمی سران ناتو حفظ طالبان برای آینده از نیازهای عمده به حساب می آمد.
کنفرانس بن در دسمبر سال 2001 میلادی در شهر بن آلمان در واقع تقریباً با عجله، نه عمیقانه، اساس نظام سیاسی و اقتصادی افغانستان بعد از جنگ های درازدامن را نهاد. شخصی گم نام، بی تجربه و ناآزموده به نام حامد کرزی با فشار امریکا به حیث رئیس دولت موقت و بعد به عنوان رئیس جمهور منتخب در این کشور جنگ زده و بحران گرفته قد علم کرد و خود را با چال و چم و مداریگری به حیث رئیس جمهور در رأس اقوام پشتون، تاجیک، هزاره، ازبک و غیره جا به جا ساخت. به قول شاهدان عینی خانواده، نزدیکان و همکاران دولتی کرزی ملیاردها دالر کمک های جامعۀ جهانی را به جیب های گشاد شان ریختند و از هیچ به همه چیز رسیدند.
کرزی با استراتیژی سران ناتو به رهبری امریکا کاملاً همکار و هم آهنگ بود. طالبان را با هزار حیله و نیرنگ حفظ کرد. کشت و تجارت مواد مخدر را به اوج رسانید. مافیای اقتصادی، مواد مخدر و قدرت را نه تنها حمایت کرد؛ بلکه با آنها باب شراکت گشود و در دولت با آنها همکار شد. کمک های هنگفت بین المللی حیف و میل گردید. فساد اداری به اوج خود رسید. تضعیف پلان شدۀ اقوام تاجیک، ازبک، هزاره و غیره در اشکال گوناگون پیش برده شد. انتقال جنگ به شمال و غرب کشور را اساس گذاشت. تا آخر از همکاری های منفی (به اصطلاح صلح یک جانبه) با سران پاکستان دست نکشید؛ با این سیاست منفی در حقیقت طالبان را حمایت و قوی گردانید. در زمان کرزی کارهای اساسی و زیربنای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ماندگار صورت نگرفت.
البته در اثر جو و اوضاع عمومی پدید آمده مردم به تب و تلاش پرداختند. زنان که از زیر تیغ استبدادی و خونریز طالبان رها شده بودند، خواهان آزادی های بیشتر شدند. مردم که تشنه معارف و تعلیم و تربیه بوند و در دورۀ تاریک و استبدادی طالبان از آن محروم شدند، سیل آسا به سوی مکاتب و معارف هجوم آوردند. نه تنها مکاتب و دانشگاه های دولتی به کمک های بین المللی فعال شد؛ بلکه هزاران مکتب، دانشکده و مراکز تعلیمی و تحصیلی خصوصی تأسیس گردید. رسانه ها به طور فیزیکی رشد کرد و مردم به آینده دلگرم شدند. سران دولت در این جریان عملاً به جان و مال مردم افتاده و به چور و چپاول دارایی های عامه و کمک های سرسام آور بین المللی مشغول بودند. چنان که به قول معروف از گاو غدودی به مردم و رشد و توسعۀ جامعه رسید.
دولت اشرف غنی در واقع روی دیگر سکۀ تقلبی دولت کرزی به حساب می آید و ادامۀ بسیار بی رمق و بیمارگونۀ آن دوره است. نخست، اشرف غنی با تقلب آشکار به ریاست جمهوری رسید. حتی نتوانست کابینۀ دولت خود را تشکیل دهد. نتوانست انتخابات پارلمان را برگزار کند. ضعف آشکار دولت غنی و نفوذ ستون پنجم در حکومت، طالبان را تقویه، شریرتر و متهاجم تر کرد. در دولت غنی نه تنها طالبان حفظ و تقویت می شوند؛ بلکه مناطقی از خاک میهن به طالبان و در حقیقت به آی اس آی پاکستان (با قراردادهای رسمی )داده می شود که این یک خیانت ملی و تاریخی به شمار آید. پروژۀ تبدیل طالب به داعش در دورۀ غنی روی دست گرفته شد. ناامنی ها، بحران و جنگ بسی گسترش یافت. غنی در رابطۀ صلح با طالبان نتوانست سیاست روشنی اتخاذ کند. اول خود را به پای سران پاکستان و پدر افراطیون پاکستانی انداخت؛ اما هیچ نتیجه یی نگرفت. سران پاکستان ضعف درونی و حالت روانی او را درک کرده و او را با بازی های طفلانه سرگم ساختند.
اشرف غنی با حالت جسمی و روانی نا متعادل سیاست تک روی و استبدادی را در محدودۀ ارگ کابل حاکم کرده است. سیاست انحصارگرایانه و منفی تیم قوم محور، محدود و متعصب وی روز به روز در مرکز و ولایات افغانستان در بین اقوام تاجیک، ازبک، هرازه، ترکمن، بلوچ و حتی پشتون های ملی، دیموکرات و دوراندیش به انزوا کشیده می شود. این، دولت کابل را بسیار ضعیف و منزوی کرده است. دولت متزلزل غنی در بخش اقتصادی نیز کدام دست آورد متبارزی ندارد. مردم خاصه جوانان از بیکاری، یاس، تعصبات قومی در ارگ و ادارات و بی اعتمادی به آینده گروه گروه به سوی کشورهای اروپایی مهاجرت کرده اند که در طول تاریخ افغانستان بی سابقه است. فرار ملیونی مغزهای جوان، افغانستان را به دوزخ واقعی فاشیزم، جنگ، بحران و افراطگرایی تبدیل می کند.
غنی در واقع میراث دار شکست و فروپاشی استراتیژی تهاجمی سران ناتو به رهبری امریکا و شکست و انزوای استراتیژی سنتی و جنگ افروز پاکستانی-عربی دولت و نظامیان پاکستان می باشد. او در ابتدا سخت کوشید تا با سفر و پابوسی سران پاکستان و عربستان سعودی و دادن قول حمایت از طالب و داعش پشتبانی آن دو کشور را جلب کند؛ لیکن نمی دانست که سران پاکستان و عربستان در پی نجات خود از غرقاب شکست استراتیژی تهاجمی سران ناتو و شکست استراتیژی پاکستان-عربی می باشند. غنی و تیمش از آنجا یی که وابسته به پالسی سران ناتو به رهبری امریکا اند، در چرخش و پیچش سیاست های داخلی، منطقوی و جهانی به کلی راه خود را گم کرده اند؛ زیرا سیاست اسنتراتیژیک دولت اوباما شکست خورده و سیاست دولت جدید دونالد ترامپ تا هنوز کاملاً مشخص نشده است. اشرف غنی و تیمش از خود سیاست مستقل و برنامۀ روشن ندارند. به این صورت کشور و مردم را به بی راهه می کشانند. در دورۀ مبهم و بی برنامۀ غنی و تیمش در وطن، در حقیقت؛ چراغ مرده و آسیاب می گردد.
اوضاع جدید جهانی بعد از شکست استراتیژی تهاجمی ناتو به رهبری امریکا: پیروزی دونالد ترامپ با شعارهایی چون: امریکا را دوباره بزرگ می سازم؛ با خود داری از مداخله در کشورهای دیگر و دولت سازی در بیرون، به مسایل درونی خود امریکا می پردازم؛ دستگاه کاخ سفید فاسد و سیاست اوباما شکست خورده است؛ ادعای مداخله روسیه در انتخابات امریکا مثل ادعای دروغ سی آی ای مبنی بر داشتن سلاح کیمیاوی دولت صدام حسین در عراق است؛ اوباما مؤسس داعش است؛ پلان سقوط کشور هایی در شرق میانه و جنوب آسیا (مانند عراق، سوریه، لیبی، ایران و غیره) در کاخ سفید طرح شده بود و دیگر افشاگری های تیم ترامپ نشان داد که استراتیژی تهاجمی سران ناتو به رهبری امریکا عملاً شکست خورده است. به این صورت سران امریکا نیاز به پالسی استراتیژیک جدید در جهان چند قطبی دارند.
اوضاع جدید نشان می دهد که جهان عملاً چند قطبی شده است. من این موضوع را در حمل 1389 خورشیدی در مقاله یی تحت عنوان «تقابل و تعادل سیاسیتهای استراتیژیک در شرق» پیش بینی کرده بودم. در آسیا قطب های قدرتمند چین، روسیه و هند پا به عرصۀ وجود گذاشته اند. به این حساب در جهان کنونی قطب های نیرومند و متنفذ ایالات متحدۀ امریکا، اروپا، چین، روسیه و هند متبارز می باشند. امنیت و ثبات جهان به تعادل و تقابل این قطب های مقتدر ارتباط دارد. با تعادل می توانند جهان را به سوی نوعی امنیت، صلح و ثبات نسبی پیش به برند و با تقابل به سوی جنگ سوم بس مخرب تر از دو جنگ جهانی پیشین، پیش خواهند رفت. بشریت باید به این وافعیت رسیده باشد که صلح و امنیت خیلی بهتر از جنگ و ویرانگری می باشد. به این حساب جهان به صلح، امنیت و ثبات احتیاج دارد تا جلو تروریسم، افراطگرایی و تیوری های توطئه آمیز مافیایی گرفته شود.
از نتائیج عملی این شکست، اوضاع جدید عراق و سوریه است که تروریستان و افراطیون در حال فرار و شکست می باشند. طرح صلح دولت سوریه با مخالفان با پادرمیانی روسیه و ترکیه در 29 دسمبر 2016 به امضا رسید. متحدان دیروز ناتو و امریکا در حمایت از داعش و افراطیون (مثل ترکیه) بعد از کودتای ناکام آن کشور به جبهه مخالف ناتو و امریکا (یعنی روسیه) پیوسته اند. عربستان از یک طرف عملاً در جنگ یمن گیر مانده و به نفس نفسک افتاده است و از طرف دیگر شکست داعش و افراطیت مورد حمایت سران ناتو به رهبری امریکا، به معنای شکست عربستان سعودی می باشد. کشورهای اروپایی به مشکلات اقتصادی و هجوم مهاجرتهای ملیونی رو به رو شده اند و خطر تروریسم و افراطگرایی آنان را تهدید می کند. بریتا نیا نه فقط از همکاری عملی با استراتیژی تهاجمی امریکا دوری کرده است؛ بلکه از اتحادیۀ اروپا نیز خارج شده است.
پاکستان با درک نسبی از شکست استراتیژی متذکره و در آن ارتباط شکست و انزوای استراتیژی پاکستانی-عربی خود که سالیان درازی به حمایت و کمک های سران ناتو، امریکا، عربستان سعودی و کشورهای عرب خلیج فارس وابسته بود، به دست و پا زدن در عرقاب بهم ریزی های منطقوی و بین المللی مشغول است؛ تا شاید خود را نجات داده بتواند. نزدیکی سنتی پاکستان به چین، اتکا به سرمایه گذاری هنگفت چین و نزدیکی های اخیر به روسیه از آن جمله است. به طور مثال نشست سه جانبۀ روسیه، چین و پاکستان در مسکو به تاریخ 27 دسمبر 2016 میلادی در مورد طالبان در این راستا بررسی شده می تواند. سران پاکستان نمی توانند تغییر و تحولات و چرخش های منطقوی و بین المللی حال و آینده را نادیده بگیرند.
پاکستان عملاً به سرمایه گذاریهای هنگفت چین احتیاج دارد و از سرمایه گذاریهای هنگفت چین در آسیای میانه، روسیه و در مجموع در آسیا سود برده می تواند. به خصوص اگر در هنگام ریاست جمهوری ترامپ از کمک های باد آورده و مفت امریکا محروم شود؛ با تغییر سیاست کلی در شرق میانه و حل و فصل موضوع سوریه، عراق و غیره از کمک های عربستان سعودی و کشورهای عرب خلیج فارس نیز بی نصیب خواهد شد. نردیکی احتمالی دولت ترامپ به روسیه و موضع سختگیرانۀ آن با چین به عنوان خطر بزرگ برای امریکا در آینده، نیز پاکستان را در شرایطی بسیار مشکل و پیچیده قرار می دهد. به قول معروف در مقابل کورۀ آهنگری.
اگر دولت ترامپ به دلیل مسایل مهم اقتصادی و مقابله با چین روابط خود را با هندوستان تقویه کند؛ آن گاه یافتن راه چاره برای پاکستان دشوار تر می شود. تلاش های اخیر سران پاکستان بی ارتباط با آن نیست. صلح حزب اسلامی حکمتیار با دولت ضعیف و بی برنامۀ غنی؛ ارتباط طالبان با روسیه و ایران و گام هایی این چونانی همه در این راستا قابل تحلیل و بررسی اند. سران پاکستان سخت تلاش می کنند که از جنگ آب ها و چرخش های منطقوی و بین المللی حال و آینده جان سالم بدر برند؛ اما سران دولت بیچاره و ناتوان غنی و تیم ضعیف و بی تجربۀ آن، بی خبر از اوضاع داخلی، منطقوی و بین المللی می باشند؛ به مانند کبک سر خود را به زیر برف کرده و به درگیرهای طفلانه داخلی و مسایل کثیف قومی مشغول شده اند.
عدم حضور نمایندگان افغانستان در نشست سه جانبۀ مسکو به دلایل ضعف شدید دولت اشرف غنی و سیاست مرده و پاسیف این دولت، سیاست مکارانه و فریبندۀ سران پاکستان (به تقلید از اردوغان ترکیه در نزدیکی تاکتیکی به روسیه)، شکست استرانیژی تهاجمی سران ناتو به رهبری امریکا و سردرگمی کنونی کاخ سفید بعد از پیروزی دونالد ترامپ در انتخابات، نزدیکی سنتی چین و پاکستان و سرمایه گذاری هنگفت چین به این کشور و عدم درک عمیق چین و روسیه از ماهیت مشترک افراطیون از جمله طالبان و داعش بوده می تواند. در افغانستان طالب و داعش یکی است؛ رنگ بیرق شان متفاوت است.
تاریخ افراطیت در عربستان سعودی و پاکستان طی چند دهۀ اخیر به صراحت نشان داده است که القاعده، طالبان و داعش دارای ماهیت مشترک اند و از یک ایدئولوژی افراطی سلفی و تکفیری و اسلام بنیادگرایانۀ خشن، خونین و خطرناک پیروی می کنند. همه این ها در میادین خونین و آنشین جنگ درازدامن و ویرانگر افغانستان به حمایت استخبارات پاکستان و عربستان سعودی و پشتبانی دستگاه های استخباراتی سران ناتو به رهبری امریکا پرورش یافته اند و در سطح آسیا و افریقا پخش شده اند. عربستان سعودی منبع افراطیت و پاکستان مرکز آن است. برای مبارزۀ مؤثر برضد افراطیت باید مبارزۀ ملی، منطقوی و بین المللی علیه منبع و مرکز ایدئولوژیک و آموزشی آن متمرکز شود.
اگر روسیه طالبان را کمک و پشتبانی کند به معنی فراموش کردن تاریخ، تجارب و واقعیت های حال و آینده است. این به معنای نه فقط دو بار؛ بلکه چند بار پای روسیه در پل فرو رفتن است. ارتباط و حمایت ایران از طالبان نیز چنین می باشد. تجارب تاریخی نشان داده است که افراطیت دشمن بشریت است؛ به هیچ کس رحم و مدارا نمی کند. افراطیت خوب و بد وجود ندارد؛ افراطیت با خشونت، نفرت، تعصب، جهالت و تاریکی همراه است؛ افراطیت می کشد و ویران می کند؛ برای آن مردم چین، مردم روسیه، مردم اروپا و امریکا، مردم ترکیه، مردم افریقا و مردم افغانستان فرقی ندارد. هرگونه حمایت از افراطیت زیر هر نام و نشانی، توسط هر قدرت و نیرویی، بازی با آتش است؛ معامله با خون و سرنوشت ملیارد ها مردم مظلوم و بیدفاع عالم می باشد. اوضاع پیچیدۀ منطقوی و بین المللی نشان می دهد که تقابل قطبین استفادۀ ابزاری از افراطیت را افزایش و تعادل قطبین کاهش می دهد.
ضرورت تدوین سیاست استراتیژیک نوین با تاکتیک های بسیار انعطاف پذیر برای افغانستان در حال و آینده: تجارب بسیار متنوع گذشته و شرایط حال و آینده داخلی، منطقوی و بین المللی ایجاب می کند که روی تدوین استراتیژی نوین با تاکتیک های به موقع تمرکز شود. استراتیژی بدون اتکا بر یک سیستم سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ملی و مستقل، مطابق به شناخت دقیق از اوضاع داخلی، منطقوی و جهانی نا کار آمد است. سیستم متذکرۀ قوی، باثبات و فعال فقط با سهم مساویانه و متعادل اقوام در کشور کار کرده می تواند. سیاست های قوم مدارانه، تبعیض آلود، حذف دیگران و افراطی در افغانستان دیگر کهنه و رسوا شده است و هرگز نمی تواند گره یی از مشکلات پیچیدۀ میهن بگشاید. هر نوع حرکت و جنبش بزرگ ملی و مستقل برای تأمین و تثبیت استقلال، آزادی و حفظ تمامیت ارضی وطن و در راستای آن (رشد و انکشاف سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی افغانستان) ضرورت بنیادی به تطبیق حقوق شهروندی، تعادل و تساوی حقوق اقوام، آزادی زنان و دیگر آزادی های مدنی دارد. سیاست ترس و ارعاب از طالبان و داعش برای مردم بسیار کهنه و تکراری شده است.
صلح در هر زمان و مکانی بر جنگ ارجحیت دارد؛ اما نه به بهای از دست دادن استقلال و آزادی های مدنی؛ نه به بهای سلطۀ افراطیت و استبداد قومی؛ نه به بهای رفتن به زیر سلطۀ دوبارۀ طالب و پاکستان. صلح باید از موضع قدرت صورت گیرد و صلح می بایست دارای استراتیژی واضح و مدون و خطوط روشن باشد. بیش از یک دهه حامد کرزی سنگ دروغین صلح را به سینه کوبید؛ اما به هیچ جایی نرسید؛ فقط و فقط برای طالبان موقع داد و آنان را حفظ و حراست کرد. غنی پا فراتر نهاده با بخشیدن بخش هایی از خاک وطن به طالبان می خواهد معامله کند.
برای احیا و بازسازی افغانستان در حال و آینده باید به ارزش های تاریخی، فرهنگی و مدنیتی وطنگاه مان توجۀ جدی شود؛ زیرا هویت واقعی مردم و کشور به آن بستگی دارد. حفظ هویت واقعی نیاز اساسی به علم و تکنولوجی و استفاد مؤثر از تجارب و ارزشهای مثبت و مفید ملل و کشورهای دیگر گیتی می داشته باشد. شهروندان افغانستان در روابط، داد و گرفت و تعامل با جامعۀ بشری رشد و تکامل کرده می توانند. این روابط، داد و گرفت و تعامل زمانی جامعۀ عمل پوشیده می تواند که با اتکا به نیروی خودی و بر اساس استقلال و خودکفایی لازم صورت گیرد. رابطۀ متقابل حسنه با همسایگان نیز چنین بوده می تواند.
به این صورت پالسی استراتیژیک بلند مدت افغانستان ضرورت به سیستم سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ملی و مستقل مطابق به شرایط افغانستان، تطبیق اصل حقوق شهروندی بر مبنای سهم مساویانه و عادلانه اقوام در سیاست و قدرت، تبارز و تکامل هویت تاریخی، فرهنگی و مدنیتی، درک و پذیرش علم و تکنولوجی نوین، رابطه، داد و گرفت و تعامل با بشریت، ملل و کشورهای عالم، روابط متقابل حسنه با همسایگان و استقلال، آزادی و تمامیت ارضی مستحکم و باثبات دارد و این فقط از عهدۀ یک دولت ملی قوی و کاردان با ساحتار دیموکراتیک بحاصل آمده می تواند. برای رسیدن به این هدف عالی ضرورت جدی و عاجل به اتحاد اقوام تاجیک، هزاره، ازبک، ترکمن، بلوچ و غیره اقلیتهای ساکن می باشد تا از موضع قدرت، صلاحیت و مسئولیت عملی با مواضع و برنامۀ روشن، وارد عرصۀ گفتمان سیاسی با نمایندگان ملی، مستقل و مردمی قوم پشتون شده و در وحدت ملی عملی با آنان، کشور از جنگ، ناامنی و بحران جاری، افراطیت خونین و خطرناک با مداخلات پاکستان و در نهایت تجزیه نجات داده شود. در این صورت است که افغانستانی امن، مستقل، دیموکراتیک، مطمئن، باثبات و غیرجانبدارانۀ فعال در جهان چند قطبی حال و آینده خواهیم داشت.
رسول پویان
31/12/2016