پوهنیار بشیر مومن
قتل فرخنده تصویری از واقعیتهای تلخ وضعیت کنونی نابسامان جامعه افغانی را بیان کرد . این تراژدی در تاریخ افغانستان و به خصوص شهر کابل بی سابقه است. فرخنده دو روز قبل از نوروز سال ګذشته بعد از مجادله با یک تعویض نویس متهم به سوزاندن قرآن شد و توسط عده یی از اراذل و اوباش
متعصب با پشتیبانی این تعویض نویس با سنګ و چوب زخمی شد، لگد خورد، زیر موتر شد و بعد جسد او را درجاده با موتر کشاندند و بعد به آتش زده شد.«گناه«فرخنده این بود که میگفت چرا زنان از سوی این جادوگر تشویق به اتلاف پولشان برای خرید تعویض می شوند. در این جا چند عامل قابل مکث است : بی تفاوتی ، وجدان عامه ، نقش شایعه، فقر جنسی و نقش «روحانیت بیتفاوتی اجتماعی Social Apathy ، یا بیعاطفه گی اجتماعی را در ارتباط به واقعه که در سال 1964 در ایالات متحده امریکا رخ داد، تعریف کردند- اتفاقی که در آن شماری از افراد شاهد قتل زنی در شهر نیویورک بودند بی آن که دست به اقدام خاصی بزنند ؛ دقیق آن چیزی که در قرن 21 در حضور کشورهای متمدن جهان بر سر فرخنده در شهر کابل گذشت. در تصاویر موجود ، شاهد حضور جمعیت عظیمی هستیم که دور تا دور میدان قتلگاه را گرفته اند و از بالا و نیز از اطراف آن، بدون کوچکترین عکس العملی، فاجعه را تماشا میکنند- جمعیتی بی تفاوت که ده ها برابر مهاجمان اند و تمام صحنه فاجعه را در اشغال خود دارند و سرانجام فاجعه را انتظار میکشند .باید گفت که مسوولیت جنایت نه فقط با افراطگرایی و با پولیس است، بل با نظارهگران حاضر در میدان خونریزی نیز است که به جای هر حرکت مسوولانهیی سرگرم فیلمبرداری و در انتظار سر انجام فاجعه بودند. ن دسته از پژوهش هایی که بیتفاوتی اجتماعی را در ارتباط و در تقابل با نوعدوستی مطرح می کنند، با گرایشی نزدیک به روان شناسی اجتماعی غالبا کومک و همدلی افراد به فردی دچار مشکل و یا در موقعیتی اضطراری و مشکلآفرین را معیار بررسی های خود قرار می دهند .در این ماجرا هر کسی با شنیدن این داستان دروغین آتش زدن قرآن از سوی فرخنده، آماده قتل او میشود و بر او حمله میکند. عده یی هم این وحشت را تماشامیکند . بدبختانه غوغای جاهلان خونخوار که عناصر جهادی پولیس هم شریک یا کم از کم نظاره گر آن بود برق آسا فضای ذهنی تعدادی از مقامات امنیتی و نماینده گان دینی و فرهنگی کوته نگر و سطحی نگر کشور را نیز تسخیر میکند. آنان بدون درک درست با عکس العمل های دیوانه وار و احمقانه با جنایتکاران همراه میشوند. تمام جریان بر اساس یک شایعه بر پا شد. واما شایعه چیست؟ شايعه یکی از طبيعيترين پديده هاي اجتماعي و يكي از رايجترين شيوههاي عمل متقابل است كه تا كنون كمتر شناخته شده است. شايعه يك مقولة ذهنی و رواني با ابعاد گستردهیي است كه ابعاد مختلف آن به ويژه در زمان جنگ و بی شباتی، حالتي به مراتب حادتر به خود ميگيرد. شايعه پيامي است كه معمولاً دهان به دهان منتقل ميشود و به موضوعي مربوط مي شود كه تحقيق در صحت و سقم آن مشكل است. شايعه شامل اطلاعاتي ميشود كه براي مردم اهميت دارد. شايعه پيامي است كه در ميان مردم رواج مييابد، ولي واقعيت ها آن را تأييد نميكند. شايعه در وقت هايي رواج مييابد كه مردم مشتاق خبر باشند ولي نتوانند آن را از منابع موثق دريافت كنند. هر گاه آدمها مشتاق خبرگيري در بارهٔ قضيهیي باشند، به هر نوع اطلاعاتي در اين باره متوسل ميشوند و سپس آن اطلاعات را در ميان خودشان پراكنده ميسازند. از نظر جامعه شناسي، پديده شايعه فرايندي است كه از طريق آن، اخباري پخش و اغلب تحریف ميشود بدون آن كه از مجراهاي رايج گذشته باشد. اکثرن شایعه به عنوان یک حربه سیاسی برای اهدافی چون راه اندازی جنگ روانی، ترور شخصیت، ایجاد تقابل میان گروههای مختلفِ قومی و غیره به کار گرفته میشود و خبرهای نادرست یا توام با مبالغه و اغراق در زمان اندک فراگیر شده و روی تصمیمگیری بسیاری افراد جامعه تاثیر میگذارد، شایعه چنان که دیدیم با قدرت تمام بر روان افراد در جامعه مسلط میشود .بروس کوهن جامعهشناس امریکایی، هیجانات سرایت کننده را بر اساس شایعات اینگونه شرح میدهد: «هیجانات مسری عبارت است از راه یافتن واکنشهای هیجانی یک شخص به شخص دیگر در گروه. هنگامی که هیجانات در گروه گسترش مییابد، واکنشهای افراد تشدید میشود. واکنش یک شخص واکنشهای شخص دیگر را تقویت میکند و بدین منوال، همه اعضای جماعت دچار هیجان میشوند. حتا هنگامی که این فرایند صورت میگیرد بازهم ممکن است واکنشها تشدید شود، زیرا افراد پیوسته هیجانات یکدیگر را تشدید میکنند. برای مثال، وقتی ترس و خشم از شخصی به شخص دیگر انتقال مییابد، ترس و خشم بیشتری ایجاد میشود.». دقیق بر همین قول در تراژدی فرخنده هم، افراد هیجان و خشم یکدیگر را تشدید میکردند و این باعث رفتار جمعی گردید که در آن خشم و هیجان شعلهور شده رفت. تراژدی فرخنده مشت نمونه خروار قضاوت افراد اجتماع ما نسبت به مسایلی است که از آن بی خبرند. اگر این مسجد باشد و این امام هزاران فرخندهٔ دیگرقربانی جهل و آگاهی کاذب خواهند گردید. از همه جالب تر این که در میان این گله وحشی جاهل، جوانانی دیده میشوند که با پروگرام تعلیمی همین دولت در مدارس و مساجد همین کشور تعلیم وتربیه شده اند. قتل فرخنده در کنار جهالت حاکم جهادی فاسد بر اجتماع ما، بیشتر از همه ناکامی نظام آموزشی و پرورشی، نهادهای حقوقبشری و عالمان دینی را به نمایش گذاشت. قتل فرخنده یک جهالت جمعی را به نمایش گذاشت و برای ما آموخت که اگر صد نفر هم به یک رویداد گواه اند، به این معنا نیست که آنان درست میگویند. این رویداد سرشار از آموزههایی بود که جامعهی ما به یادگیری آن نیازمند است. «هارولد کاپلان» و «بنیامین سادوک» دانشمندان امریکایی، بی تفاوتی را رفتاری می دانند که در «وضعیتی از نبود یا بی اعتنایی به احساس درونی و عاطفه انسانی، بی علاقه گی و سطح اندک درگیری هیجانی نسبت به گرفتاری و نیاز به همراهی دیگران در محیط پیرامونی بروز می کند و می تواند با نشانه هایی از افسرده گی یا روان گسیخته گی اشتراک هایی داشته باشد». این جنایتکاران به اصطلاح کابلیانی بودند که با کمپیوتر و انترنیت بلدیت داشتند و هم جوان شیک پوش بودند و بسیاری از آنها در فیسبوک، به پوکی و ناجوانمردی شان چنان افتخار کردند که گویا کدام جاسوس آی آس ای پاکستان را خورد وریز کردند . ولی این نامردان خواهر خود را ، وطندار خود را، همسایه خود را که از یک جوی آب میخوردند بی ناموسانه بی عزت ساختند و کشتند ، شاید این را قهرمانی وعیاری بدانند .مرگ فرخنده ثابت نمود انسانها به خصوص افغانها در یک لحظه بسیار کوتاه میتوانند به حیواناتی ذیشعور و خونخوار مبدل گردند . در جوامع انسانی که هر لحظه شاهد اتفاقات و دگرگونی است و اغلب اعضای این جوامع در بسیاری موارد با روایتهای چندگانه مواجه اند، کمتر به این فکر میکنند که شاید روایت یک یا چند فرد از رویدادی ناشی از نگرش سطحی آن فرد و یا افراد باشد، یا به طور ارادی و سازماندهی شده برای دستیابی به هدفِ خاصی روایت جعلی از یک رویداد ساخته شده باشد و برای ما رسیده باشد . در جامعه شناسی اصطلاحی به نام وجدان و وجدان جمعی یا عمومی وجود دارد- یعنی آن عامل درونی که باعث می شود تا انسان بدون نظارت جمعی بر اساس ارزشهای اخلاقی عمل کند. در مقابل اگر کسی به محض احساس نبود نظارت اجتماعی بر خلاف این ارزش رفتار کند بی وجدان تلقی می شود. فرخنده سوخت و دود شد و به هوا رفت . تعداد از آتش زدن و زجرکشی کیف کردند و تعدادی این عمل وحشیانه را نفرین نمودند. و اما این تراژدی یک چیز مهم را بر ملا ساخت و آن این که خفته گیِ بسیار عمیق وجدان جمعی جامعه ما را فرا گرفته است. تراژدی فرخنده در شرایطی رخ داده است که در حال حاضر در کشور ما متاسفانه از یک طرف دولت مقتدر وجود ندارد و در تمام اهرم های قدرت دزد سالاران مسلط اند و از جانب دیگر، شاهد سقوط الگوهای ارزشی هستیم . این تراژدی به صورت واضح نشان داد که ارزشهای اخلاقی در جامعه ما تا چه حد سقوط نموده است. هرچه این الگوهها اخلاقی و ارزشی بیشتر سقوط کند حلقه نظارت درونی و یا عمومی سست تر می شود و حوادثی از این قبیل افزایش می یابند. جامعهٔ افغانی پیشا جهادی همیشه از وجدان عمومی بیدار بهره مند بوده است . این وجدان عمومی حاصل الگوهای ارزشی است که در طول عمر این کشور شکل گرفته بود. اما بر آن در دوران پسا جهادی- طالبی آسیب جبران ناپذیر وارد گردید. به عقيده ژان ژاك روسو متفكر فرانسوي، «هر يك از انسانها در درون خود صاحب نيرويي به نام وجدان است كه فهم خوب و بد، حكم به انجام كارهاي خوب و اجتناب از كارهاي بد، نيز سرزنش و ملامت انسان به سبب انجام بديها و ترك خوبيها، از شؤون و كارهاي آن است. وي با ستايش وجدان آن را غريزهٔ ملكوتي و ملاك برتري انسان بر چارپايان مي داند». از دید جامعه شناسان، رشد صنعت و تکنالوژی، توسعه ارتباطات اجتماعی، افزایش افسارگسیخته جمعیت، جابه جایی های بزرگ جمعیتی، گسترش شهرنشینی، همسایه گی فرهنگ ها و خرده فرهنگ های متفاوت، گسترش منطق خشک محاسبه گرایانه در سبک زنده گی مدرن، عقلایی شدن رفتار و انتخاب انسان ها، تشدید فردگرایی، ضعف نهادها و اعتقادهای مذهبی، از بین رفتن هویت های گروهی و محلی ، به نوعی با بی تفاوتی ارتباط می یابد. این تراژدی مجالی شد تا حدِاقل شماری از افراد جامعهٔ افغانی را فرصت بازنگری نسبت به کارکرِد ذهن و سطح شعور اجتماعیاش بدهد. درسی که از این تراژیدی باید گرفت این است که نباید یافتههای مان را با باورهایی که در ذهن مان درستی آن تایید شده است، مقایسه کنیم. چنانکه دیدیم مقایسه اطلاعات دریافتی بر اساس باورهای ذهنی خود مان، میتواند باعث ایجاد پرابلم های عدیده برای ما و پیرامون مان گردد. در تراژیدی فرخنده، جای تعجب نیست که اوباشان در جایگاه دفاع از معتقدات مذهبی، دست به کار شوند، چون روحانیت حتا در پاچاگردشی افغانستان همیشه نقش برجسته و قابل ملاحظ داشته و دارد. این نهاد مهمترین نهاد اجتماعی در جامعهٔ افغانستان و قدرت این نهاد باعث گردیده تا سیاسیون افغان نیز این نهاد را به رسمیت بشناسد و در مقاطع مختلف از نیروی قدرتمند آن هم بهره بگیرند. روی این دلیل نقش روحانیت و برخی آموزههای دینی و تاثیر روانی آنها در مشروعیت بخشیدن به باورهای زنستیزانه و تاثیر آموزشهای آنان در تقویت پتانسیل نیرومند خشونت اجتماعی عامل قابل توجه به شمار میرود.در پهلوی عوامل بالا ، نشانههای زیادی در عملکرد اوباشان دیده میشوند که بر مبنای آن میشود که قتل فرخنده را نه تنها بر مبنای خشونت دینی و دفاع از معتقدات، بل همچنان بر مبنای لذت کشتار و فقر جنسی ملاحظه نمود. شهوت جنسی مثل احساس به خوردن و نوشیدن در انسان وجود دارد و اگر به آن پاسخ داده نشود، همانند گرسنه گی و تشنه گی باعث مرگ انسان می شود و یاعملکرد و تعادل روحی آدم را برهم میزند و او را به جنون و دیوانه گی می کشاند. عارف فرمان داستان نویس افغان در مقالهٔ خویش «فرخنده چرا کشته شد؟» مینوسد : جامعه یی که بشرش به هیچ یک از امکانات جنسی دست رسی ندارد و از محرومیت های جنسی به خر و گاو و بز دست می یازند تا باشد که نیاز های جنسی شان را برآورده کنند از فرط سختی و محرومیت جنسی مجبور به خشونت های بی بدیل می شوند. آنانی که به بیرون دادن خشونت های جنسی دسترسی ندارند درون های پر از خشونت و عقده و کینه دارند .از سویی بد چانسی فرخنده در این بود که او یک زن بود. برای مردان پر از عقده های جنسی دیگر مهم نبود که او زن مسلمان و با حجاب بود یا خیر… اتفاقا با حجاب بودنش بیشتر به ضررش بود تا بی حجاب بود؛ چون حجاب خودش تولید بیشتر انگیزه جنسی می کند و علت می شود تا در هنگام زدن او، او را بی سیرت نیز بسازند و ببینند که او چه گونه بدنی دارد. شاید اگر این مردان وحشی امکان می داشتند حتی او را برهنه میکردند و به او تجاوز هم روا میداشتند تا بیشتر از این موقعیت پیش آمده و باد آورده لذت ببرند. در اینجا بشر به معنای هر موجود زنده که بتواند استفاده اعظم از موقعیت یک شکار داشته باشد تعریف می شود. این بشری که به فرخنده حمله ور شده بودند بیشتر در تلاش رسیدن به اوج لذت هایی جنسیی که گاه حتا دست زدن به جان نامحرم او بود دیده می شد. این دست زدن ها و زدن ها و خشم و عقده بیشتر نشانگر اورگاسمی بود که در بدن های درمانده ی این مردان انباشته شده بود و در یک چشم بهم زدن به صورت اتوماتیک در حین این که او را متهم به کاری ناکرده کرده بودند اتفاق افتاد. همزمان که آنها لذت اورگاسم جنسی شان را از زدن دریافت میداشتند در اوج این لذت نیز قرار داشتند. می توان این حکم را نیز راند که تماشاچی ها نیز به گونه یی در حال ارضا شدن خویش بودند و همزمان که این حرکت را با سکوت خویش تایید میکردند و در حین زدن نیز از این جنایت لذت می بردند و این لذت قطعا نمی تواند لذت معنوی و دینی باشد؛ بل لذت نفسانی و فرونشاندن خشم و همزمان ارگاسم جنایت جنسیتی در برابر زن است. محکوم بودن زن در همین نکته بیشتر نمایان است که او عامل و تحریک کننده ی امیال جنسی مرد میگردد و مرد با خشم و غضبی که دارد در حین هیجان جنسی خود دچار غلظت احساسات خشونت آمیز میگردد تا لذت بیشتر برد و این لذت را در مرگ فرخنده به خوبی همه به تماشا می نشیند. این تراژیدی، برای ما درس داد که بر اساس حدس و گمان و شایعه تصمیم نگیریم و به دامهایی که بر سرِ راهِ مان گذاشته میشود، نیفتیم. تـراژیدی قتل فرخنده یک نمونه از هزاران قضاوت افراد اجتماع ما نسبت به مسایلی است که بر آن آگاهی ندارند. بدون شک فرخندههای بسیاری قربانی جهل و آگاهی کاذب شده اند و میشوند، و اما آن نیرویی که میتواند نقش این جهالت به ویژه باورهای خرافی نسبت به ارزشهای دینی را از جامعه برچیند و یا حد اقل کمرنگ بسازد ، آگاهان بی تعصب دینی و حکومت افغانستان با همکاری جوامع مدنی است. جامعه شناسان به این باورند که « انسانها برای مواجهه با مسایل و مشکلاتی که با آنها روبه رو ميشوند مجهز به ابزاری هستند به نام حل مساله. اما تفاوت عمده یی بین انسانها در نحوه حل مساله وجود دارد. بعضی انسانها مساله مدار و بعضی هیجان مدار هستند. نکتهٔ مهم این است که به هر حال هر فردی در برخورد با مسایل سعی ميکند از خود واکنشی نشان دهد اما رویداد بد زمانی است که فرد احساس کند تاثیری بر حل مساله ندارد. به این معنا که میزان تلاش فرد در راستای حل مساله ربطی با میزان حل مساله ندارد. آقای کاظم کاظمی در نوشته خود تحت نام « همه گی قاتل فرخنده ایم»، می نویسد که این قضیه از آن روی سنگینی بیشتری داشت که این افراد، غالباً تحصیلکرده و دارای مقام و منصب بودند. این که ما آنها را پلیدترین انسانهای روی زمین بپنداریم، حداقل زیانش این است که نسبت به آدمهای دور و بر خود خاطرجمع میشویم و فکر میکنیم که همواره باید یک تعداد گرگ وحشی باید باشند تا چنین فاجعهیی را به بار بیاورند. نه، ممکن است میان ما و آن آدمها فاصله بسیاری هم نباشد، چنان که رفتارهای بعضی از ما در جامعهٔ مجازی نشان داد که نه، ما هم آن قدر با آن آدمها فاصله نداریم. به راستی هم از سوی دیگر همه در انتقاد از حکومت همواره پیشگام هستیم در حالیکه برای به میان آوردن تغییرات و اصلاحات در ساختارهای کنونی دولت به خصوص ارگانهای امنیتی باید دست به کار شد - مبارزه یی که از اهمیت ویژه برخوردار است. کاظم کاظمی در جای دیگر ادامه داد میگوید : کنون کار به جایی رسیده است که قاتلان فرخنده هم کمابیش فراموش شدهاند و آدمهای دیگری در این میان به جان هم افتادهاند. ما در دنیای مجازی میتوانیم صحنهی بسیار شبیه به صحنهٔ مسجد شاه دو شمشیره را شاهد باشیم، صحنهیی که نشان میدهد بسیاری از باسوادان و اهالی دنیای مجازی هم در لگدمال کردن دیگران، از قاتلان فرخنده چندان دست کمی ندارند. من وقتی این وضعیت را میبینم، به این نتیجه میرسم که شعار «ما همه فرخندهایم» که این روزها بر سر زبانهاست، درست انتخاب نشده است. درست این است که بگوییم «ما همه گی قاتل فرخندهایم».
گذشته از چند و چون قضیه اشتراک هزاران تن از مردم آگاه در خاکسپاری فرخنده و تظاهرات اعتراضی نسبت به این عمل وحشیانه نکته ی مثبت و امیدوار کننده در اعتراض به اشرار بی فرهنگ است. در این مراسم بر عکس رسم و رواجهای سنتی ، تابوت فرخنده توسط زنان افغان تا قبرستان حمل شد. اما به خاطر باید داشت که در چنین وضعیت نابسامان و یا به قول و بر انومیک جنایت انجام شده در مورد فرخنده نه اولین است و نه آخرین خواهد بود. به هر حال ابعاد این حادثه بسیار پیچیده بود. تلاشهایی در این جریان وجود داشت تا پای سفارت فرانسه را در آن دخیل بسازند و مساله را با شارلی ابدو – نشریه یی که کاریکاتور حضرت محمد را نشر کرده و بعد شماری از کارکنان آن به قتل رسید- مربوط سازند. از قضایا چنین بر می آید که ناگفته های زیاد از ملای تعویض دهنده تا قاتلین شهوتی قدرتمند و مردان بی تفاوت وجود دارد که باید کشوده شود !
خلاصه این تراژدی عملکردی بود که ریشه در خشونت ساختاری و غریزی داشت- در کشور ما اکثریت رویکردها غریزی هستند، از نگاه به زنان گرفته تا خشونت و تظاهر، تجاوز به محارم و ستمگریهای دیگر. از توحش تا تمدن راه درازی را در پیشرو داریم. واژهها در برابر آنچه بر سر این انسان آمد کم میآورند . این ټراژیدی اشک وخون جامعه افغانستان را شوک داد و اثر آن در دراز مدت مشهود خواهد گردید و مردمانی از این دیار نیز در برابر وجدان های خود به دنبال پرسش هایی جهت چرایی مساله جستجو خواهند نمود و در نهایت فرخنده یکی از چراغان روشنگری افغان خواهد گردید. فرخنده ایستاد در برابر درد، نقص و حرفهای مردمی از هر نوع، او در برابر ظلم تسلیم نشد. کاش ما همه همت او را داشتیم. او آیینه یی در برابر چشمان نابینا چهرهٔ زشت ما است. او می بیند او زیباست. او در برابر ظلم سر خم نکرد. او تمام دردها را به جان خرید و تمام قضاوتها را، اما ایستاد تا همه گان بدانند که زن ضعیفه نیست . و امروز هم او یک نمونه برای زنان این سرزمین است.با تمام آنچه گفته آمدیم برای جلوگیری از چنین حوادث در موجودیت یک نظام با ثبات مقتدر، رسانه ها هم نقش فوق العاده یي در حفظ و ثبات و يا تضعيف و تغيير ارزش هاي حاكم بر جامعه دارند. حرف در این نیست كه جامعه میدان بروز و ظهور توانمندي هاي اجتماعی انسان است. ولی از اين واقعيت هم نبايد گذشت كه هر جامعه یي و تحت هر شرايطي توان شكوفاسازي استعدادهاي انساني بشر را ندارد؛ زيرا جامعه یي مي تواند زمينهٔ پيدايش رفتارهاي انساني را فراهم سازد كه خود از امنيت و آرامش لازم برخوردار باشد و اين امر نيز در گرو حفظ و پاسداشت ارزش هاي حاكم در آن است. بسیاری محققین تلاش نموده اند تا عوامل مؤثر بر ناديده گرفتن ارزش ها و بروز انحرافات و خشونت در جامعه را شناسايي كنند، و علي رغم ديدگاه هاي متعدد، همه گان بر عامل عدم آگاهي و شناخت اتفاق نظر دارند. در اصل هر پديدهٔ اجتماعي، چه مثبت و مفيد و يا منفي و مضر، براي بروز و ظهور خود در جامعه، نياز به بستري مناسب و كافي دارد. روی این دلیل دولت و رسانه ها برای توسعه زمینه های مثبت و سالم نقش اساسی دارند. شاید این درست نباشد که برخي رسانه ها را در جمع عوامل مؤثر در انحراف از ارزش ها و تعصبات قرار دهيم، ولی باور بر اين است كه رسانه هاي جمعي، به ويژه تلويزيون، مي توانند از مهم ترين، قوي ترين و كارسازترين عوامل در جهت تقويت و تحكيم ارزش هاي افغانی و انسانی در جامعه ما باشند- به اين شرط كه در جهت اهداف و رسالت تعيين شده شان عمل كنند. مسوولین رسانه ها به خصوص تلویزیون ها نباید آنچه را که خود خواستند نشر کنند، بلكه بايد مسيري را پيش گيرند كه به خیرو صلاح جامعه و افراد آن منتهي مي گردد. توقع میرود كه گرداننده گان میدیای افغانی و بخصوص تلویزیون های آن، يك بار ديگر در این شرایط دشوار و شکننده به شرح وظايف انسانی خود مراجعه نموده، عملكرد خود را در پرتو آن به نظاره بنشينند.
به امید روزی که ما به برچیدن زمینه ها و نفی فکری ، فرهنگی و اجتماعی عوامل
زجرکشی فرخند برسیم!