مسلمانان؛ از اعتلا به «دوران طلایی تمدن»؛ تا سقوط در قعر «عصر تاریکی» و توحش!

زیرمتون
Typography
  • Smaller Small Medium Big Bigger
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

محمد عالم افتخار

با این دو سه  نـادان؛ که چنان می دانند؛       از جـهــل: که دانــای جـهـان آنانند
خـر باش که این جماعت؛ از فرطِ خـری؛      هر کو؛ نه خرست؛ کافرش میخوانند


                                          **********
کـفـر چو منـی؛ گزاف و آسـان نبـود          محکمتر از ایـمـان من؛ ایـمـان نبود
در دهر چو من؛ یکی و آنهم؛ کافر؟!         پس در همه دهـر؛ یک مسلمان نبود
                                                               (شیخ الرئیس ابوعلی سینا)
                                        ***********

از میتود اندیشه و بینشی که به سهم خویش؛ مسلمانان را از اوج مشعشع «دوران طلایی تمدن اسلامی»(1) به حضیض شوم و ننگین «عصر تاریکی» و بربریتِ هم اکنون جاری در ربع مسکون عالم؛ کشانیده است؛ یعنی از میتود اندیشه و بینش مُلایی ی "پرپر خوانی" سخن گفته ایم. اما اینکه ذهن خواننده و شنونده؛ آنرا تا کجا ها میتواند بگستراند؛ مورد سؤال بوده و هست.
بدبختانه شمار نه چندان کمی؛ این میتود اندیشه و بینش را؛ منحصر به چندتا ملا امام بیسواد و خطیب و مؤذن و چلوی که در دهات و قریه جات و شهرک ها و نواحی بزرگشهر ها آذان و نماز میدهند و مساجد و تکایا را در اجاره دارند؛ می پندارند؛ در حالیکه اساسگذار و ادامه دهنده و نهادینه ساز طرز اندیشه و بنیش ملایی پرپر خوانی؛ اینگونه بیکاره ها و بیچاره ها نبوده بلکه ذواتی اند که غول ها یا عُسوه های شریعت و طریقت اسلامی پنداشته میشوند؛ منجمله اعاظم "اشاعره" چون حجت الاسلام امام محمد غزالی؛ که بدون شک دارای سهم هایی از نبوغ و توانایی اندیشنده گی و نیروی کلام فوق العاده در زمان خود هم؛ بوده اند.
لب و لباب این صورت دعوی آن است که بزرگان متذکره؛ مسلمانان را به انحراف میتود و روش تفکر و تعقل در قرآن کشانیده اند؛ منبعی که بدون آن؛ اساساً چیزی به نام اسلام وجود و معنی ندارد و وجود و معنی نخواهد داشت.
پس مدعا بها عبارت است از:
به محض اینکه میتود و روش تحقیق و تفکر و تعقل در قرآن؛ درست و بائیسته گردد؛ قرآن نه تنها سیما و سقف عقلانی و حد تکاملی مخاطبان خویش در زمان و مکان معینه را نشان میدهد بلکه خواننده و داننده خویش را؛ به انبوه نامحدود آیات آفریدگاری در کتابی بیحد عظیم و کبیر او تعالی یعنی طبیعت و کائینات و هستی؛ رهنمایی میدارد و در حقیقت ترجمه عالمانه و تفسیر عاملانه و هنرمندانه این آیات و این کتاب است که راه های دین و دنیا را به قسم نامحدود؛ هموار و پیمودنی میگرداند.

عجالتاً به آیات 33 تا 46  سوره مبارکه "یس" در قرآن مبین دقت بفرمائید.
گفتنی است که در ترجمه های رسمی و حکومتی و ملایی ی این گونه آیات؛ غالباً همه جا با دقت عجیبی واژه «آیت» که در اصل عربی موجود است به چیز هایی مانند "برهان" و "نشانه" وغیره برگردانده میشود تا استفاده کننده گان از ترجمه؛ متوجه نگردند که قرآن؛ پدیده های طبیعت و کائینات و هستی زنده و غیر زنده همه را «آیات» خداوندی می نامد و به طرز ممتد و مصرانه؛ توجه و تعقل و تفکر راجع به آنها را  امر و ارشاد مینماید:
 
وَآيَةٌ لَّهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْنَاهَا وَأَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبًّا فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ ﴿33﴾ وَجَعَلْنَا فِيهَا جَنَّاتٍ مِن نَّخِيلٍ وَأَعْنَابٍ وَفَجَّرْنَا فِيهَا مِنْ الْعُيُونِ ﴿34﴾ لِيَأْكُلُوا مِن ثَمَرِهِ وَمَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ أَفَلَا يَشْكُرُونَ ﴿35﴾ سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْضُ وَمِنْ أَنفُسِهِمْ وَمِمَّا لَا يَعْلَمُونَ ﴿36﴾ وَآيَةٌ لَّهُمْ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ ﴿37﴾ وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ ﴿38﴾ وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّى عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ ﴿39﴾ لَا الشَّمْسُ يَنبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلَا اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ ﴿40﴾ وَآيَةٌ لَّهُمْ أَنَّا حَمَلْنَا ذُرِّيَّتَهُمْ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ ﴿41﴾ وَخَلَقْنَا لَهُم مِّن مِّثْلِهِ مَا يَرْكَبُونَ ﴿42﴾ وَإِن نَّشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلَا صَرِيخَ لَهُمْ وَلَا هُمْ يُنقَذُونَ ﴿43﴾ إِلَّا رَحْمَةً مِّنَّا وَمَتَاعًا إِلَى حِينٍ ﴿44﴾ وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُوا مَا بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَمَا خَلْفَكُمْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ﴿45﴾ وَمَا تَأْتِيهِم مِّنْ آيَةٍ مِّنْ آيَاتِ رَبِّهِمْ إِلَّا كَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِينَ ﴿46﴾
 
و زمينِ مُرده؛ آیتی است براى ايشان كه آن را زنده گردانيديم و دانه از آن برآورديم كه از آن مى‏خورند (33) و در آن [زمين] باغهايى از درختان خرما و انگور قرار داديم و چشمه‏ها در آن روان كرديم (34) تا از ميوهء آن ها و [ازآنچه] با دستان خود عمل میاورند بخورند آيا باز [هم] سپاس نمى‏گزارند (35)
پاك و منزه است [الله] كه از آنچه زمين مى‏روياند و [نيز] از خود آدمی و از آنچه او نمى‏داند همه را ]جفت جفت[ آفریده است (36)
و آیتى [ديگر] براى آنها شب است كه روز را [مانند پوست] از آن برمى‏كنيم و به ناگاه آنان در تاريكى فرو مى‏روند (37)
و خورشيد به [سوى] قرارگاه ويژهء خود روان است. تقدير آن عزيز دانا ]الله[ اين؛ میباشد (38) و براى ماه؛ منزل هايى معين كرده‏ايم تا چون شاخك خشك خوشه خرما برگردد (39)
نه خورشيد را سزد كه به ماه رسد و نه شب بر روز پيشى جويد و هر كدام در سپهرى شناورند (40)
و آیتى [ديگر] براى آنان اينكه ما نياكانشان را در كشتى انباشته سوار كرديم (41)
و مانند آن براى ايشان مركوبها[ى ديگرى] خلق كرديم (42) و اگر بخواهيم غرقشان مى‏كنيم و هيچ فرياد رسى نمى‏يابند و روى نجات نمى‏بينند (43)
مگر رحمتى از جانب ما [شامل حال آنها گردد] و تا چندى [آنها را] برخوردار سازيم (44) و چون به ايشان گفته شود از آنچه در پيش رو و پشت ‏سر داريد؛ بترسيد؛ اميد كه مورد رحمت قرار گيريد [نمى‏شنوند] (45)
و هيچ آیتى از آیات پروردگارشان بر آنان نيامد جز اينكه از آن رويگردان شدند (46)
 
بدینگونه بر خلاف توهمات مغز های بزرگ! ولی علیل علمای اعلام و پیشوایان اعظم! ـ چه رسد به ملا نقطی ها و ملا جهادی ها و ملا طالبی ها و ملا داعشی های ابجد ندان ـ؛ آیات پروردگار، فقط سطر ها و جملات مندرج در قرآن؛ (یا کتاب های مقدس و مقدس خوانده شدهِ دیگر؛) نیست بلکه کافه نمود ها و نماد ها و قوانین و ضوابط و جبر ها و تصادفات طبیعت و هستی هم است و گناه کبیره "تکذیب آیات" الهی و "کفر"؛ که خودِ قرآن؛ مَثَلِ ارتکاب کننده گان آنرا؛ مَثَل آن سگ خوانده که به او حمله هم کنی زبان خود را از کام بدر میکند و اگر رهایش هم بسازی زبان خود را از کام بدر میکند؛ شامل اِنکار کننده گان حقایق و دقایق و رمز و راز هستی بیجان و جاندار هم میگردد.
با اینکه درین آیات قرآنی؛ همچنان حدود "وسع" عقل و برداشت و هضم مخاطبان بیابانگرد و اهل رمه و آغیل مکه قدیم ـ و نه حتی تمام عربستان کهن؛ مد نظر است و بدینجهت اینکه "کشتی" هم به نحوی آفریده الهی و پدیده طبیعی خوانده شده؛ شاید به لحاظ ذهن مخاطبان باشد که هنوز مصنوع دست بشر بودن آنرا نمی دانستند و باور نداشتند؛ معهذا اغلباً پیام الهی از تعبیر فوق؛ فراتر از  افسانه و اغفال کودکانه می باشد و آن اینکه شهکار های عقل و دانش و تخنیک و هنر و عشق و اخلاق آدمی؛ نیز آیات الهی حساب میشوند. چرا که آدمی؛ آن موجود متعالی است که الله تعالی به مناسبت آفرینش آن؛ بر خویشتن "فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ" "(2) گفته است!
به این مبنا بالفرض اگر قرآن کریم؛ در زمان ما نازل می گردید؛ مطمیناً طیارات و سفاین و ریل و تحت البحری و انترنیت و رادیو و تلویزیون و کمپیوتر و مبایل و کلیه دستاورد های بارز ساینس و تکنولوژی و هنر های انسانی؛ نیز حتی مقدم بر کشتی و مرکوب های دیگر؛ در آن تذکار و تجلیل می یافت.
"احسن الخالقین" یعنی بهترین خلق کننده گان؛ بدین معنی نمیتواند باشد که الله تعالی؛ شرکای دیگری هم در امر خلقت جهان؛ برای خویش قایل شده است؛ بلکه از آنجا که این تعبیر به "خلقت آخر" یا آفرینش بشر مربوط و منوط است؛ معنای روشنش این، میگردد که آفریده ای خلق شده است که در جریان تکاملش؛ موجودی خلاق میشود و در حدود اذن و اراده خداوندی؛ پدیده های فراوانی "خلق" مینماید.
لذا به اعتبار افراد خلاق بشری (مخلوقِ خلق کننده) است که الله تعالی؛ خویشتن را احسن الخالقین؛ (بهترینِ خلق کننده گان و ایجاد گران) می خواند و به همین برهان؛ خلاقیت های بشری؛ تمام و کمال خلقت های آفریدگار است که یکی از آفریدگانش ـ اولاده آدمی ـ را سبب و وسیله آنها گردانیده است.

درین راستا؛ انشاء الله بروز رسانی ها و آشکار سازی های فراوان تکاندهنده، بدیع، جذاب و لابد؛ شگفت انگیز خواهیم داشت. مگر اینجا منحیث یک مقدمه و پیش درآمد؛ تحقیق و نگارشی از اندیشمند معاصری دیگر را ترجیحاً برگزیده و خدمت تان تقدیم میداریم تا جریانات درون "یک نخود کله و یک من دستار" را قبلاً به اشارت انگشت و قلم سایرین؛ هم نشان داده باشیم.

چکیدهِ تیتروار مطلب:
**ـ اولین انحطاط بزرگ جهان اسلام؛ اضمحلال «دوران طلایی تمدن» از قرن ششم هجری و دومین انحطاط بزرگ؛ آغاز «عصر تاریکی» از شروع قرن 12 هجری یا 18 میلادی است.
**ـ عرب‌ ها اشتغال‌ به‌ علم‌ را مهنه‌ِ موالي‌ و شغل‌ بندگان‌ مي‌دانستند‌ و از آن‌ ننگ‌ داشتند!
**ـ  حاملان‌ علم‌ در«دوران طلایی تمدن اسلام»‌ اغلب غیرِ عرب ها بودند خواه‌ در علوم‌ شرعي‌ و خواه‌ در علوم‌ عقلي‌!
**ـ در نيمه‌ دوم‌ قرن‌ اول‌ هجري‌؛‌ فرقه‌اي‌ به‌ نام‌ معتزله‌ ظهور كرد كه‌ پيروان‌ آن‌ به‌ علت‌ اعتقاد به‌ اختيار در برابر جبر و مخلوق‌ بودن قرآن‌، براي‌ عقل‌ جايگاه‌ بلندي‌ در نظر گرفتند. به لحاظ جهانبینی؛ واقعیت یابی دوران طلایی تمدن اسلام؛ مرهون همین طرز اندیشه عقلگرایانه بود.
**ـ غلبهِ گذشته گرایی و فتنهِ تکفیر منجمله به گونه اشعری گری؛ باعث شد که روحيه‌ نقادي‌، كنكاش‌ و خلاقيت‌ از جامعه‌ اسلامي‌ رخت‌ بربندد!
**ـ خليفه‌ نهم‌ عباسي‌، المتوكل‌، نخستين‌ حامي‌ متعصبين‌ حديث‌، سنت‌ و فقه‌ بود.
**ـ در قرن چهارم؛ اجتهاد دینی؛ و از قرن‌ پنجم‌ هجري‌ قمري‌ به‌ بعد با استیلای بیابانگردان سلجوقی و غزنوی؛‌ هرگونه‌ بحث‌ راجع‌ به‌ علوم‌ طبيعي‌ ممنوع‌ شد.
**ـ مدارس‌ نظاميه‌ در بغداد، ري‌، بصره‌، نيشابور و... قریب مانند مدرسه های امروزی وهابیون در پاکستان و افغانستان و عربستان...؛‌ شدیداً‌ به‌ گسترش‌ سنت‌گرايي‌ و جزم‌انديشي‌ می پرداختند.‌
**ـ محمد غزالی یکی از مدرسان نظاميه‌؛ در ستیزه با انديشه‌هاي‌ فلسفي‌ تا جايي‌ پيش‌ رفت‌ كه‌ نوابغی چون فارابي‌ و ابن‌سينا و همردیفان را تکفیر کرد.
**ـ اساساً متعصبين‌ سنت‌ و حديث‌ هر كس‌ را كه‌ به‌ علوم‌ طبيعي‌ توجهي‌ داشت‌؛ زنديق‌ و ملحد مي‌دانستند چنان‌ كه‌ خلیفه مأمون‌ الرشید را هم زنديق‌ و حتي‌ اميرالكافرين‌ مي‌خواندند.
**ـ در دور دوم انحطاط؛ یا عصر تاریکی؛ ملّتهاي‌ اروپايي؛‌ سرزمينها و مراكز بازرگاني‌ را از كف‌  مسلمانان‌ جاهل شده و منحط بار آمده؛ بيرون‌ كرده، آنها را در دريا و خشكي‌ شكست‌ دادند.
ـ صوفی گری؛ نیروی دیگر مخرب برای مسلمانان بود و به قدیس پرستی و پیر پرستی و قبرپرستی کشیده شد.
**ـ طی این انحطاط ها؛ روح‌ اِعراض‌ كامل‌ از دنيا «بينش‌ انسانها را نسبت‌ به‌ جنبه‌ي‌ بسيار مهّمي‌ از اسلام‌، به‌ عنوان‌ يك‌ نظام‌ اجتماعي‌، تيره‌ مي‌ساخت‌».
                                      ***************

انحطاط جهان اسلام؛ دلایل و ریشه های تاریخی


مطالعات‌ تاريخی نشان‌ مي‌دهد كه‌ جهان‌ اسلام‌ در دو دوره‌ متوالی مواجه‌ با اُفت‌ شديد ظرفيت‌ سازي‌ تمدنی گرديد و به‌ انحطاط‌ كشانده‌ شد. نخستين‌ انحطاط‌ را در قرن‌ ششم‌ هجری‌ (12 ميلادي‌) شاهد هستيم‌ و دومين‌ انحطاط‌ (كه‌ به‌ آغاز عصر تاريكي‌ معروف‌ است‌) از ابتداي‌ قرن‌ 18 ميلادي‌ آغاز شده است‌.

ذبيح‌ الله‌ صفا مي‌گويد:
«در مدتي‌ بيش‌ از يك‌ قرن‌ كه‌ حكومت‌ و سياست‌ و سيادت‌ در دست‌ عرب‌ بود، نه‌ تنها توجه‌ و اقبالي‌ اساسي‌ به‌ علم‌ صورت‌ نگرفت‌ بلكه‌ عرب‌ اشتغال‌ به‌ علم‌ را مهنه‌ موالي‌ و شغل‌ بندگان‌ مي‌دانست‌ و از آن‌ كار ننگ‌ داشت‌ و به‌ همين‌ سبب‌ تا آن‌ روز كه‌ جز نژاد عرب‌ حكومت‌ نمي‌كرد اثري‌ از روشني‌ علم‌ در عالم‌ اسلامي‌ مشهود نبود و پس‌ از آنكه‌ با غلبه‌ عنصر ايراني‌ و برانداختن‌ حكومت‌ اموي‌ و تشكيل‌ دولت‌ عباسي‌ نفوذ ملل‌ غيرعرب‌ در دستگاه‌ خلفا شروع‌ شد توجه‌ به‌ علوم‌ نيز آغاز گشت‌. ابن‌ خلدون‌ مي‌گويد كه‌ از امور غريب‌ يكي‌ اين‌ است‌ كه‌ حاملان‌ علم‌ در اسلام‌ غالباً از عجم‌ بودند خواه‌ در علوم‌ شرعي‌ و خواه‌ در علوم‌ عقلي‌» (1(
و ادوارد براون‌ مي‌گويد:
«اگر از علومي‌ كه‌ عموماً به‌ اسم‌ عرب‌ معروف‌ است‌ اعم‌ از حديث‌، تفسير، الهيات‌، فلسفه‌، طب‌، لغت‌، تاريخ‌ و حتي‌ صرف‌ و نحو زبان‌ عربي‌؛ آنچه‌ را كه‌ ايرانيان‌ در اين‌ قسمت‌ نوشته‌اند جدا كنيم‌، بهترين‌ قسمت‌ آن‌ علوم‌ از بين‌ مي‌رود.» (2)

نخستين‌ انحطاط‌ مسلمين‌ از منظر سيستمي‌:

از قرن‌ 6 هجري‌ (دوازدهم‌ ميلادي‌)، نوعي‌ زوال‌ علمي‌ در جهان‌ اسلامي‌ آن‌ روز پديدار گشت‌. مشخصه‌ اين‌ افول‌ كاهش‌ تعداد دانشمندان‌ و انديشمندان‌، كاهش‌ تعداد كتب‌ و رساله‌هاي‌ جديد حاوي‌ نوآوري‌ و نيز ابداع‌ و يكسان‌شدن‌ انديشه‌ها است‌. به‌ موجب‌ نظريه‌ تركيبي‌ ارگانيسمي‌ - سيستمي‌: هر تمدن‌ بعد از پيدايش‌ شروع‌ به‌ رشد مي‌كند و اگر به‌ صورت‌ يك‌ «سيستم‌ بسته‌» درآيد راكد شده‌ و سپس‌ رو به‌ زوال‌ و انحطاط‌ مي‌گذارد. به‌ عقيده‌ مهدي‌ فرشاد، تمدن‌ اسلامي‌ چنين‌ سرنوشتي‌ داشته‌ است‌:
«سيستم‌ حكمت‌ طبيعي‌ براي‌ ادامه‌ حيات‌ و احياناً رشد خود نياز به‌ منابع‌ جديد اطلاعات‌، نظريه‌ها و روشهاي‌ موثرتر و مناسب‌تر از سيستم‌ فكري‌ قبلي‌ داشت‌ و اين‌ خواسته‌ها در آن‌ عصر به‌ علت‌ تأثيرات‌ منفي‌ عوامل‌ محيطي‌ موجود نبودند. علم‌ و حكمت‌ از سده‌ ششم‌ هجري‌ (دوازدهم‌ ميلادي‌) به‌ بعد به‌ يك‌ سيستم‌ بسته‌ تبديل‌ شده‌ بود، سيستمي‌ كه‌ از محيط‌ بيرونش‌ جز مايه‌هاي‌ زهرآگين‌ به‌ درونش‌ راه‌ نمي‌يافت‌.
اين‌ سيستم‌ بسته‌ پس‌ از آنكه‌ قوايش‌ به‌ پايان‌ رسيد و قدرت‌ ادامه‌ حيات‌ و مقابله‌ با عوامل‌ مخالف‌ را از دست‌ داد همانند بسياري‌ از سيستمهاي‌ ديگر رو به‌ پيري‌ رفت‌ و حركت‌ آن‌ به‌ سكون‌ و ركود مبدل‌ گرديد و به‌ اين‌ ترتيب‌ موجوديت‌ حكمت‌ طبيعي‌ از جامعه‌ شرقي‌ آن‌ روز رخت‌ بر بست‌ و از ميان‌ رفت‌ و تنها ساقه‌هايي‌ از آن‌ به‌ صورت‌ تك‌ متفكراني‌ چون‌ طوسي‌، سهروردي‌ و ملاصدرا به‌ جاي‌ ماندند.»

صادق‌ زيبا كلام‌ به‌ عنوان‌ مهم‌ترين‌ خصوصيت‌ عصر طلايي‌ مي‌گويد:
«رونق‌ علمي‌ كه‌ در قرن‌ اوليه‌ حكومت‌ عباسي‌ به‌ وجود آمد يك‌ جريان‌ طبيعي‌ و خود جوش‌ نبود، بلكه‌ پديده‌اي‌ بود كه‌ از بيرون‌ وارد مركز امپراطوري‌ اسلام‌ در بغداد شده‌ بود. آنچه‌ كه‌ بدنه‌ علوم‌ اسلامي‌ را تشكيل‌ مي‌داد برگرفته‌ از تمدنهاي‌ ديگر بود... نهضت‌ علمي‌ در زمان‌ مأمون‌ و ديگر خلفاي‌ علم‌گراي‌ در حقيقت‌ يك‌ نهضت‌ طبيعي‌ خود جوش‌ نبود بلكه‌ يك‌ نهضت‌ ترجمه‌ بود. دارالحكمه‌ نيز يك‌ دانشگاه‌ نبود بلكه‌ بيشتر يك‌ دارالترجمه‌ بزرگ‌ بود...
آنچه‌ كه‌ به‌ نام‌ عصر طلايي‌ اسلام‌ در زمان‌ بني‌عباس‌ درخشيد پديده‌اي‌ نبود كه‌ به‌ تدريج‌ و مرحله‌ به‌ مرحله‌ و در طي‌ چندين‌ قرن‌ افت‌ و خيز در بغداد شكل‌ گرفته‌ بوده‌ باشد و بنابراين‌ به‌ آساني‌ و در نتيجه‌ رفتن‌ يك‌ خليفه‌ و آمدن‌ يكي‌ ديگر از بين‌ نرود، بلكه‌ وصله‌اي‌ بود كه‌ همزمان‌ با پيشرفت‌ فتوحات‌ مسلمين‌ در سرزمينهايي‌ كه‌ علوم‌ در آنها وجود داشت‌ دفعتاً وارد مركز امپراطوري‌ بني‌عباس‌ در بغداد شده‌ بود درختي‌ نبود كه‌ به‌ صورت‌نهايي‌ كاشته‌ شده‌ و به‌ تدريج‌ ريشه‌ دوانيده‌ و رشد كرده‌ باشد بلكه‌ درختي‌ بود كه‌ با ريشه‌ از جاي‌ ديگر كنده‌ شده‌ و به‌ بغداد آورده‌ شده‌ و در آنجا كاشته‌ شده‌ بود، ممكن‌ بود در شرايط‌ مناسبي‌ قرار بگيرد (كه‌ در عمل‌ هم‌ در مقطعي‌ اين‌گونه‌ شد و اين‌ درخت‌ ريشه‌ گرفت‌ و ميوه‌ زيادي‌ هم‌ به‌ بار آورد) اما اين‌ احتمال‌ هم‌ وجود داشت‌ كه‌ شرايط‌ جديد چندان‌ مناسب‌ براي‌ رشدش‌ نباشد و نهايتاً خشك‌ شود. امري‌ كه‌ پس‌ از گذشتن‌ عصر طلايي‌ پيش‌ آمد.» (3)

فجايع‌ دينداران‌ متعصب‌ و متصلب‌:

بسته‌شدن‌ باب‌ اجتهاد در ميان‌ فرق‌ سني‌ كه‌ به‌ علت‌ اعتقاد به‌ بسنده‌ بودن‌ فقه‌ موجود و جلوگيري‌ از التفات در دين‌ روي‌ داد، موجب‌ تعطيل‌شدن‌ تحقيق‌ و نوآوري‌ در مسائل‌ ديني‌ از زمان‌ متوكل‌ عباسي‌ (نيمه‌ دوم‌ قرن‌ سوم‌ هجري‌ قمري‌) شده‌ و به‌ علاوه‌ اين‌ شيوه‌ برخورد با آراء و نظريات‌ جديد به‌ حوزه‌هاي‌ ديگر تفكر مانند فلسفه‌، حكمت‌ و علوم‌ طبيعي‌ تعميم‌ داده‌ شد زيرا به‌ قول‌ رنان‌ در كتاب‌ تاريخ‌ علم‌ كمبريج‌ «مسلمانان‌ هرگز حساب‌ علم‌ و مذهب‌ را از يكديگر جدا نكردند». روش‌ نقادي‌ تضعيف‌ گرديد و يك‌ نوع‌ فضاي‌ پذيرش‌ منفعلانه‌ به‌ وجود آمد.

در نيمه‌ دوم‌ قرن‌ اول‌ هجري‌ قمري‌ فرقه‌اي‌ به‌ نام‌ معتزله‌ ظهور كرد كه‌ پيروان‌ آن‌ به‌ علت‌ اعتقاد به‌ اختيار در برابر جبر و خلق‌ قرآن‌، براي‌ عقل‌ جايگاه‌ بلندي‌ در نظر گرفتند. اينان‌ بر خلاف‌ متعصبين‌ سنت‌ و حديث‌ (كه‌ نص‌ حديث‌ و سنت‌ را تنها تكيه‌گاه‌ خود قرار داده‌ بودند و بعضي‌ از آنها حتي‌ اثبات‌ عقلي‌ را حرام‌ مي‌دانستند)، «در تعارض‌ حديث‌ با عقل؛ عقل‌ را مقدم‌ داشتند» (4) و اجازه‌ دادند كه‌ تا عمق‌ ايمان‌ مذهبي‌ نفوذ نمايد. اولين‌ خلفاي‌ عباسي‌ از جريان‌ معتزله‌ حمايت‌ كردند اما با شروع‌ خلافت‌ متوكل‌ متعصبين‌ حديث‌ و سنت‌ قدرت‌ يافتند و با ظهور فرقه‌ اشعري‌ و تحريم‌ بدعت‌ (جهت‌ جلوگيري‌ از تحريف‌ دين‌) توسط‌ آنان‌، تقليد بر تفكر مستولي‌ شد. ذبيح‌الله صفا در اين‌ مورد مي‌گويد:

«زيانهايي‌ كه‌ جلوگيري‌ از بحث‌ و نظر و اعتقاد و به‌ تسليم‌ و تقليد بر انديشه‌ مسلمين‌ كه‌ تازه‌ در حال‌ تكوين‌ و ترقي‌ بود وارد آورد بي‌شمار و از همه‌ آنها سخت‌تر آن‌ است‌ كه‌ با ظهور اين‌ دسته‌ در ميان‌ مسلمين‌، مخالفت‌ با علم‌ و علما و عناد با تأمل‌ و تدبر در امور علمي‌ و تحقيق‌ در حقايق‌ و انتقاد آراء علماي‌ سلف‌، آغاز شد زيرا طبيعت‌ محدثين‌ متوجه‌ به‌ وقوف‌ در برابر نصوص‌ و احترام‌ آنها و محدودكردن‌ دايره‌ عقل‌ و احترام‌ روايت‌ به‌ حد اعلي‌ و منحصر ساختن‌ بحثها در حدود الفاظ‌ است‌. اين‌ امور سبب‌ عمده‌ ضعف‌ تفكر و تفضيل‌ نقل‌ بر عقل‌ و تقليد بدون‌ اجتهاد و تمسك‌ به‌ نصوص‌ بدون‌ تعمق‌ در مقاصد آن‌ و بغض‌ و كراهت‌ نسبت‌ به‌ فلسفه‌ و اجزاء آن‌ و درآوردن‌ متفكرين‌ در شمار ملحدين‌ و زنادقه‌ گرديد .
اينها نتايجي‌ بود كه‌ بعد از اختناق‌ بر عقلهاي‌ مسلمين‌ چيره‌ گرديد و آنچه‌ در كتب‌ بود بر آنچه‌ در عقل‌ محترم‌ است‌ برتري‌ يافت‌ و به‌ همين‌ سبب‌ عالمي‌ كه‌ از نصوص‌ دينيه‌ و لغويه‌ مطلب‌ بسيار در حفظ‌ داشت‌ بر عالمي‌ كه‌ قليل‌ الحفظ‌ و كثير التفكر بود رجحان‌ يافت‌ و عالم‌ مقلد از عالم‌ مجتهد برتر شمرده‌ شد و اكرام‌ محدث‌ و فقيه‌ بر بزرگ‌ داشت‌ فيلسوف‌ و متفكر فزوني‌ يافت‌ و در نتيجه‌ فلسفه‌ و ساير علوم‌ عقلي‌ روز به‌ روز از رونق‌ و رواج‌ افتاد تا جايي‌ كه‌ نظاير محمد بن ‌زكريا، ابونصر، ابوريحان‌ و ابوعلي‌ حكم‌ سيمرغ‌ و كيميا يافتند.» (5)

وقتي‌ ابوريحان‌ هم‌ تكفير مي‌شود!

مخالفت‌ متعصبين‌ در مقابل‌ تفكر علمي‌ در قرن‌ پنجم‌ هجري‌ (يازدهم‌ ميلادي‌) بسيار نيرومند شده‌ بود به‌ طوري‌ كه‌ به‌ قول‌ عبدالسلام‌ در كتاب‌ آرمانها و واقعيتها، ابوريحان‌ بيروني‌ به‌ خاطر استفاده‌ از تقويم‌ شمسي‌ بيزانسي‌ براي‌ ابزاري‌ كه‌ به‌ منظور تعيين‌ اوقات‌ نماز اختراع‌ كرده‌ بود از سوي‌ بعضي‌ از علماي‌ ديني‌ هم‌ عصر خود به‌ بدعت‌ و فساد عقيده‌ متهم‌ شد. او در رد كسي‌ كه‌ از به‌ كار بردن‌ اين‌ وسيله‌ ابا داشت‌ در رساله‌ افراد المقال‌ في‌امرالظلال‌ مي‌نويسد:
«پس‌ جهل‌ او وي‌ را بر آن‌ داشت‌ كه‌ چيزي‌ را كه‌ مبتني‌ بر ماههاي‌ رومي‌ است‌ نپذيرد و اجازه‌ دخول‌ آن‌ به‌ مسجد را ندهد زيرا آنان‌ مسلمان‌ نيستند. پس‌ به‌ وي‌ گفتم‌: مردم‌ روم‌ نيز غذا مي‌خورند و در بازارها راه‌ مي‌روند. پس‌ در اين‌ دو امر نيز از آنها تبعيت‌ مكن‌.» (6)

گذشته‌گرايي‌ ساده‌لوحانه‌:

قائلان‌ به‌ اين‌ تفكر، به‌ شرح‌ كارهاي‌ گذشته‌ و تفسير آنها، تلخيص‌ اين‌ شرحها، تعديل‌ مختصرها و حاشيه‌نويسي‌ بر اينها پرداختند، بدون‌ اينكه‌ مطلب‌ تازه‌اي‌ آورده‌ شود، تحقيق‌ و جستاري‌ صورت‌ پذيرد (تنها فايده‌ اين‌ كارها حفظ‌ سنتهاي‌ فرهنگي‌ و ادبي‌ بود). به‌ علاوه‌ تكيه‌ بر ترجمه‌ كتب‌ و رساله‌هاي‌ يوناني‌، هندي‌ و... و پرورش‌ روحيه‌ تقليد و پيروي‌ كوركورانه‌ به‌ همراه‌ مقهور شهرت‌ بيگانگان‌ (خصوصاً يونانيان‌) شدن‌ موجب‌ گرديد روحيه‌ نقادي‌، كنكاش‌ و خلاقيت‌ از جامعه‌ اسلامي‌ رخت‌ بربندد. هموت‌ ريتر مي‌پرسد: «وظيفه‌ يك‌ دانشمند مسلمان‌ چيست‌؟» و پاسخ‌ آن‌: «عبارت‌ است‌ از نقل‌ آنچه‌ استادش‌ به‌ او آموخته‌ به‌ نسل‌ آينده‌ به‌ كامل‌ترين‌ صورت‌ از درستي‌ و امانتداري‌» (7)

آيين‌ مدرسي‌ (اسكولاستيك‌) و تفكيك‌ علوم‌ به‌ علوم‌ اوايل‌ (يا عقليه‌) و علوم‌ شرعيه‌ و ارج‌ غير ضروري‌ بر الهيات‌ در برابر طبيعيات‌:
مهدي‌ فرشاد اين‌ عامل‌ را به‌ صورت‌ زير توضيح‌ مي‌دهد:
«در آيين‌ مدرسي‌ علم‌ دنيا مي‌بايد كه‌ در خدمت‌ الهيات‌ درآيد و شناخت‌ پديدارهاي‌ جهان‌ مي‌بايد كه‌ معطوف‌ به‌ شناخت‌ منبع‌ الهي‌ باشد. علوم‌ عقلي‌ در اين‌ آيين‌ مكمل‌ باورهاي‌ منقول‌ ديني‌ است‌ و تعقل‌ و انديشه‌ علمي‌ در مسير كلي‌ اعتقادات‌ مذهبي‌ جريان‌ پيدا مي‌كند. در آيين‌ مدرسي‌ آن ‌طور كه‌ در درازناي‌ تاريخ‌ تمدن‌ بشر پديد آمده‌اند تفكر آزاد و پرسشهاي‌ بنيادي‌ در باب‌ مسائل‌ ديني‌ و به‌ سوال‌ گذاشتن‌ اصولي‌ كه‌ مباني‌ دين‌ را تشكيل‌ مي‌دهند؛ مطرود است‌. در همين‌ جاست‌ كه‌ تفلسف‌ به‌ عنوان‌ گرايش‌ مستقل‌ و غيروابسته‌ به‌ اعتقادي‌ خاص‌ مطرود واقع‌ مي‌گردد و در نظر يك‌ معتقد به‌ آيين‌ مدرسي‌ گمراه‌كننده‌ شمرده‌ مي‌شود. در جهان‌ اسلام‌ خاصه‌ از سده‌هاي‌ يازدهم‌ ميلادي‌ (پنجم‌ هجري‌) به‌ بعد آيين‌ مدرسي‌ رونق‌ بيشتري‌ يافت‌ و اين‌ رونق‌ به‌ تدريج‌ به‌ اشراف‌ كامل‌ الهيات‌ بر طبيعيات‌ انجاميد.»

عقل‌ ستيزي‌ خلفاء و شاهان‌:

خليفه‌ نهم‌ عباسي‌، متوكل‌، نخستين‌ حامي‌ متعصبين‌ حديث‌، سنت‌ و فقه‌ بود. «او جدل‌ و مناظره‌ در آراء را ممنوع‌ ساخت‌ و هر كه‌ را بدين‌ كار دست‌ زد مجازات‌ نمود و امر به‌ تقليد داد و روايت‌ و حديث‌ را آشكار كرد (8) «بر اهل‌ ذمه‌ (يهودي‌، مسيحي‌ و زرتشتي‌) سخت‌گيري‌ نمود و درس‌ خواندن‌ فرزندان‌ آنان‌ را در مدارس‌ مسلمانان‌ ممنوع‌ ساخت‌. اين‌ اعمال‌ متعصبانه‌ باعث‌ شد كه‌ فقها و محدثين‌، دشمنان‌ خود يعني‌ فلاسفه‌ و متكلمين‌ معتزله‌ را كه‌ به‌ الحاد و زندقه‌ متهم‌ شده‌ بودند از ميدان‌ بيرون‌ كنند و نيز دانشمندان‌ اصل‌ ذمه‌ دست‌ به‌ مهاجرت‌ بزنند يا لااقل‌ از فعاليت‌ علمي‌ آنان‌ كاسته‌ شود.
جريان‌ مبارزه‌ با خردگرايي‌ با روي‌ كار آمدن‌ غزنويان‌ و سپس‌ سلجوقيان‌ كه‌ از خوي‌ بيابانگردي‌، سادگي‌ ذهن‌ و تعصب‌ نسبت‌ به‌ اهل‌ سنت‌ و حديث‌ برخوردار بودند؛ از قرن‌ پنجم‌ هجري‌ قمري‌ به‌ بعد شكل‌ رسمي‌ و حكومتي‌ گرفت‌ به‌ طوري‌ كه‌ هرگونه‌ بحث‌ راجع‌ به‌ علوم‌ طبيعي‌ ممنوع‌ شد.
خواجه‌ نظام‌الملك‌ با تأسيس‌ مدارس‌ نظاميه‌ در بغداد، ري‌، بصره‌، نيشابور و... به‌ شدت‌ به‌ گسترش‌ سنت‌گرايي‌ و جزم‌انديشي‌ پرداخت‌. در اين‌ مدارس‌ فقط‌ به‌ فقه‌ و اصول‌ توجه‌ مي‌شد و فقط‌ شرح‌ و تحشيه‌ بر آثار گذشتگان‌ رونق‌ داشت‌ ولي‌ جايي‌ براي‌ فلسفه‌ و علوم‌ عقلي‌ نبود:
«با ظهور تعصب‌ مذهبي‌ و رواج‌ سياست‌ ديني‌ در جانب‌ ايران‌ از قرن‌ پنجم‌ هجري‌ به‌ بعد، آن‌ آزادي‌ عقايد كه‌ تا اواخر قرن‌ چهارم‌ وجود داشت‌ از ميان‌ رفت‌ و جاي‌ خود را به‌ خشكي‌ و سبك‌ مغزي‌ داد و از اينجاست‌ كه‌ مي‌بينيم‌ از اين‌ پس‌ يا صاحبان‌ آراء فلسفي‌ به‌ سختي‌ مورد تعقيب‌ واقع‌ شدند و يا ناچار گرديدند كه‌ عقايد خويش‌ را به‌ شدت‌ و بيشتر از سابق‌ به‌ آراء اهل‌ مذاهب‌ بياميزند و فلسفه‌ را در همان‌ طريق‌ به‌ كار برند كه‌ علم‌ كلام‌ را به‌ كار مي‌بردند.
در مدارسي‌ كه‌ از قرن‌ پنجم‌ هجري‌ به‌ بعد در خراسان‌ و سپس‌ در عراق‌ و ساير نواحي‌ ممالك‌ اسلامي‌ ايجاد شد تعليم‌ و تعلم‌ علوم‌ عقلي‌ ممنوع‌ بود و جز ادبيات‌ و علوم‌ ديني‌ چيزي‌ تدريس‌ نمي‌شد و اين‌ امر طبعاً از رونق‌ و رواج‌ علوم‌ عقلي‌ و توجه‌ طلاب‌ به‌ آنها مي‌كاست‌.» (9)
 
تكفيركردن‌ متقابل‌ يكديگر، از بين‌ رفتن‌ محيط‌ باز براي‌ بحث‌ و تبادل‌نظر و پذيرش‌ ايده‌هاي‌ جديد و بالاخره‌ ترويج‌ اين‌ فكر كه‌ علوم‌ غير مذهبي‌ موجب‌ كم‌ شدن‌ ايمان‌ و خروج‌ از صراط‌ مستقيم‌ مي‌گردد؛ روز تا روز تشدید میگردید.
محمد غزالي‌ يكي‌ از مدرسين‌ بزرگ‌ نظاميه‌ بود كه‌ با فلسفه‌ به‌ سختي‌ مبارزه‌ نمود ولي‌ البته‌ با علوم‌ طبيعي‌ فقط‌ از سر پيامدهاي‌ آن‌ مخالف‌ بود.
«وي‌ در رد انديشه‌هاي‌ فلسفي‌ تا جايي‌ پيش‌ رفت‌ كه‌ فارابي‌ و ابن‌سينا را «المتفلسفة‌ الاسلاميه‌» یعنی فيلسوف‌ نمايان‌ اسلامي‌، ناميد و برخي‌ از سخنان‌ آنان‌ را «الكفر الصريح‌» خواند و موضوع‌ «تكفير» آن‌ فيلسوفان‌ اسلامي‌ را در «اعترافات‌» خود يادآوري‌ كرد.» (10)
غزالي‌ معتقد است‌ كه‌ «چيزي‌ از علوم‌ رياضي‌ كه‌ ذاتاً مفيد است‌ نفياً و اثباتاً به‌ امور ديني‌ ارتباطي‌ ندارد بلكه‌ در آنها مسائل‌ برهاني‌ و استدلالي‌ هست‌ كه‌ انكار آن‌ ميسر نمي‌باشد اما در عين‌ حال‌ دو آفت‌ از آن‌ منبعث‌ مي‌گردد و آن‌ چنان‌ است‌ كه‌ هر كس‌ در آن‌ نظر كند از نكات‌ دقيق‌ و براهين‌ و دلايل‌ آن‌ به‌ عجب‌ مي‌افتد و به‌ سبب‌ اين‌ اعجاب؛ ‌نظر خوب‌ به‌ فلاسفه‌ پيدا مي‌كند و مي‌پندارد كه‌ همه‌ علوم‌ آنان‌ در وضوح‌ و استواري‌ برهان‌ مثل‌ اين‌ علم‌ رياضي‌ است‌ آن‌گاه‌ از كفر و تعطيل‌ و سستي‌ ايشان‌ در امور شرع‌ با خبر مي‌شود و از راه‌ تقليد طريق‌ كفر مي‌سپارد» (11)

کفر و الحاد دانستن منطق و علوم طبیعی!

اساساً متعصبين‌ سنت‌ و حديث‌ هر كس‌ را كه‌ به‌ علوم‌ اوايل‌ (طبيعي‌) توجهي‌ داشت‌ زنديق‌ و ملحد مي‌دانستند چنان‌ كه‌ مأمون‌ را زنديق‌ و حتي‌ اميرالكافرين‌ مي‌خواندند. «ايشان‌ لفظ‌ علم‌ را جز بر علم‌ موروث‌ از نبي‌ اطلاق‌ نمي‌كردند و يا جز آن‌ را علم‌ نافع‌ نمي‌شمردند و علمي‌ را كه‌ نفع‌ آن‌ براي‌ اعمال‌ ديني‌ ظاهر و آشكار نبود عديم‌ الفايده‌ مي‌پنداشتند و مي‌گفتند كه‌ به‌ تجربه‌ دريافته‌ شده‌ كه‌ چنين‌ علمي‌ به‌ خروج‌ از صراط‌ مستقيم‌ منتهي‌ خواهد شد. علوم‌ اوايل‌ را «علوم‌ مهجوره‌» يا «حكمة‌ مشوبة‌ بكفر» مي‌شمردند.» (12)
گروه‌ اخوان‌ الصفا كه‌ در قرن‌ چهارم‌ هجري‌ مي‌زيستند در رسائل‌ خود نظر متكلمين‌ و متعصبين‌ سنت‌ و حديث‌ را نسبت‌ به‌ علوم‌ اوايل‌ چنين‌ بيان‌ داشته‌اند: «ان‌ علم‌ الطب‌ لا منفعة‌ فيه‌ و ان‌ علم‌ الهندسية‌ لا حقيقة‌ لها و ان‌ علم‌ المنطق‌ و الطبيعيات‌ كفر و زندقة‌ و ان‌ اهلها ملحدون‌» یعنی علم طب چیزیست که منفعتی در آن وجود ندارد و علم هندسه چیزیست که حقیقتی در آن نیست و علم های منطق و طبیعیات؛ کفر و زندیقگری استند و صاحبان آنها ملحدان میباشند. (13) همچنين‌ سوزانيدن‌ كتابهاي‌ فلسفي‌ و آزار فيلسوفان‌ در قرن‌ پنجم‌ و ششم‌ هجري‌ قمري‌ رايج‌ بود.

تحجر حتي‌ نزد ابن‌ خلدون‌!

ابن‌خلدون‌ مورخ‌ مشهور و مسلمان‌ تونسي‌ قرن‌ هشتم‌ هجري‌ قمري‌ نيز با تعصب‌ و تنگ‌نظري‌، مسلمانان‌ را از نزديك‌شدن‌ به‌ فلسفه‌ و علوم‌ اوائل‌ مي‌ترساند: «از اين‌ علوم‌ و دانندگان‌ آن‌ تباهي‌ خرد به‌ ملت‌ اسلام‌ روي‌ آورده‌ است‌ و بسياري‌ از مردم‌ به‌ سبب‌ شيفتگي‌ به‌ آنها و تقليد از عقايد ايشان‌، عقل‌ خويش‌ را از دست‌ داده‌اند و گناه‌ آن‌ به‌ عهده‌ كساني‌ است‌ كه‌ مرتكب‌ اين‌گونه‌ امور مي‌شوند... سزاست‌ كه‌ از انديشيدن‌ و توجه‌ در آنها اِعراض‌ كنيم‌. چه‌ اعراض‌ از نگريستن‌ در علم‌ طبيعي‌ از قبيل‌ اين‌ است‌ كه‌ فرد مسلمان‌ اموري‌ را كه‌ براي‌ او سودمند نيست‌ فرو گذارد؛ زيرا مسائل‌ طبيعيات‌ نه‌ در دين‌ و نه‌ در معاش‌ به‌ كارمان‌ نمي‌آيد و از اين‌رو لازم‌ است‌ آنها را فرو گذاريم‌.» (14)

حمله‌ مغولان‌ و يورش‌ تيمور مکمل نیات خرافاتیان:

اين‌ هجومها باعث‌ از بين‌ رفتن‌ كتابخانه‌ها و منابع‌ فكري‌، قتل‌ عام‌ دانشمندان‌ و ادبا و نيز به‌ وجود آمدن‌ روحيه‌ ياس‌ و نااميدي‌، گسترش‌ خرافات‌ و جادوگري‌ و نيز تن‌پروري‌ و تجمل‌پرستي‌ گرديد. همچنين‌ سبك‌ نگارش‌، مبهم‌، مرموز و پر تكلف‌ و به‌ دور از استدلال‌ منطقي‌ شد و مغلق‌نويسي‌، هنر محسوب‌ گرديد.
ياقوت‌ حموي‌ سياح‌ و جغرافي‌نويس‌ قرن‌ هفتم‌ هجري‌ قمري‌ در مورد كتابخانه‌هاي‌ مرو كه‌ به‌ دست‌ مغولان‌ نابود گرديد چنين‌ نوشته‌ است‌:
«متأسفم‌ از اينكه‌ از شهر مرو جدا شدم‌. در مرو ده‌ كتابخانه‌ وجود داشت‌ كه‌ مانند آنها را از لحاظ‌ داشتن‌ تعداد كتاب‌ و نفاست‌ و ارزش‌ در جهان‌ نديده‌ام‌. امانت‌ گرفتن‌ كتاب‌ از اين‌ كتابخانه‌هاي‌ دهگانه‌ مرو بسيار سهل‌الحصول‌ و آسان‌ و بدون‌ تشريفات‌ بود. كتابهاي‌ آن‌ پيوسته‌ در دسترش‌ عموم‌ قرار مي‌گرفت‌ و... من‌ همه‌ وقت‌ در خانه‌ام‌ حدود دويست‌ جلد از كتابهاي‌ اين‌ كتابخانه‌ها را در امانت‌ داشتم‌ و بيشتر كتابهايي‌ كه‌ براي‌ مطالعه‌ مي‌خواستم‌، بدون‌ سپردن‌ وجه‌الضمان‌ و يا دادن‌ گروي‌ در اختيارم‌ مي‌گذاشتند. از كتابهاي‌ اين‌ كتابخانه‌ بسيار استفاده‌ بردم‌ و بايد بگويم‌ بيشتر اطلاعاتي‌ كه‌ در كتاب‌ معجم‌ البلدان‌ و ديگر تأليفاتم‌ آورده‌ام‌ از پرتو مطالعه‌ اين‌ كتب‌ بوده‌ است‌. يقين‌ اگر مغول‌ (تاتار) به‌ مرو نزديك‌ نمي‌شد هرگز از مرو بيرون‌ نمي‌شدم‌.» (15) البته‌ حمله‌ مغولان‌ در دوره‌اي‌ به‌ وقوع‌ پيوست‌ كه‌ بي‌كفايتي‌ شاهان‌ ايراني‌ موجب‌ به‌ اصطلاح‌ «فرار مغزها» شده‌ بود. در كتاب‌ جنگهاي‌ صليبي‌ جلد سوم‌ آمده‌ است‌: «مردم‌، حكومت‌ مغولان‌ بر خود را بهتر از حكومت‌ پادشاهان‌ ايران‌ مي‌دانستند.»
(انحطاط دوم عالم اسلام یا عصر تاریکی؛ را هفته آینده به تماشا خواهید نشست)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رویکرد ها:
1 ـ جهت آشنایی با ابعاد این دوران  به تحقیق و نگارش دیگر اینجانب منجمله به اینجا مراجعه فرمائید:
محمدعالم افتخار :  از «عصر طلایی اسلام» تا عصر «بازی شیطانی» با اسلام
به خاطر صرفه جویی در وقت؛ میتوانید با انصراف از مقدمات؛ پس از **** از این جا به بعد را مرور نمائید:
کاملاً حقیقت دارد که: اسلام؛ در همان حال که نام دینی است؛ نام فرهنگ و تمدنی نیز می باشد که قسمت مهمی از تاریخ بشریت در قرون وسطی را به خود اختصاص داده است.
این بدان معنی است که نمیتوان تاریخ داشت و بشریت داشت ولی واقعیتی به نام و عنوان «اسلام فرهنگی و تمدنی» را از آن حذف نمود و یا در آن مغفول گذاشت و گذشت.
«اسلام» را در همه حالات و در همه زمانه ها؛ «طالب» دیدن، «القاعده» دیدن، «اخوان» دیدن، «سعودی» دیدن، «بازی شیطان» یا «بازی شیطانی» دیدن؛ مسلماً گمراهی وخیم و تباهکنی است؛ در همان حال که برای روزگار ما چنین ندیدن و پیرامون آن؛ اوهام و خیالات پا در هوا بافیدن و لافیدن؛ گمراهی ای حتی وخیم تر و تباهکن تر میباشد.
بدون هیچ پروایی از مغالطه و به اصطلاح «گناه» باید گفت که عصر کنونی برای اسلام؛ فقط عصر انحطاط نیست بلکه دقیقاً عصر «بازی شیطانی» با اسلام است؛ درست به همان مفاهیم و مصداق ها که منجمله در کتاب رابرت درایفوس به همین نام تدوین و تألیف و حلاجی و تثبیت و تسجیل گردیده است! .....
2 ـ وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلَالَةٍ مِّن طِينٍ ﴿12﴾ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ ﴿13﴾ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ ﴿14ـ المؤمنون﴾
 
 و به يقين انسان را از عصاره‏اى از گل آفريديم (12) سپس [در مرحلهء تکثر و زاد و ولد] او را [به صورت] نطفه‏اى در جايگاهى استوار قرار داديم (13) آنگاه نطفه را به صورت خون بسته درآورديم؛ پس آن خون بسته را [به صورت] گوشت پاره گردانيديم و آنگاه گوشت پاره را استخوانهايى ساختيم؛ بعد استخوانها را با گوشتى پوشانيديم؛ آنگاه آفرينشى دیگر و آخر[مختص به آدمی] را اراده کردیم؛ آفرين باد برالله كه «أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ» = بهترين آفریننده گان است ﴿14ـ المؤمنون﴾