محمد عالم افتخار
* ـ صدها جوان پکتیکایی؛ چه گناهی داشتند؛
* ـ چندین صد جوان پشاوری؛ چه گناهی داشتند؟؟!...
* ـ میلیونها شهری و دهاتی افغانستانی و عراقی و سوری و لیبیایی و نایبجریایی و سومالی و.. و... چه گناهی داشتند که طی سال و دهه و نیمه قرن گذشته به خاک و خون و آتش و غرقاب و تیزاب کشانیده شدند و
کماکان به خاک و خون و آتش غرقاب و تیزاب و رگبار و گردن زنی و پوست کنی و انواع فاجعه و فلاکت کشانیده میشوند و هزاران ستم و جنایت مادون حیوانی بر کودکان و عزیزان ایشان روا داشته می شود؟
آنهم همه به نام خدا؛
همه به نام جهاد برای خدا؛
همه به نام جهاد برای دین و کتاب و حرام و حلال خدا؟؟؟...
میدانیم که اینها؛ پرسش های مبرم، روانسوز و استخوانگداز روز و روزگار استند که قسماً هم توسط جناب اشرف غنی رئیس جمهور افغانستان در احتفالی به مناسبت روز جهانی «حقوق بشر» در کابل؛ عَلَم گردیدند.
به خاطری؛ نمیگویم: "مطرح گردیدند" که اینها پرسش های «مطرح» بودند و «مطرح» هستند و لذا برای «مطرح شدن» هیچ نیازی به من و شما و جناب اشرف غنی و اصولاً به هیچ متفکر و اندیشمند و فیلسوف و پیشوا و پیغمبر و فرشته و حتی خدا و ملکوت ندارند!
فقط و فقط و تنها و تنها؛ این پرسش های کهکشانگونه و آسمان آسا؛ از من و شما و جناب اشرف غنی و اصولاً از هر خردمند و متفکر و فیلسوف و پیشوا و پیغمبر و فرشته و خدا و از هر مدعی ی نمایندگی از این و آن خدا و از این و آن شریعت و فقه و قانون و عنعنه و عرف و از چیز های مانند کتُب خدا نوشته و خدا فرستاده!؛ پاسخ و صورت حل؛ می طلبند!
آری؛ قُدسیه؛ چه گناهی داشت که با قرآن ـ کتاب خدا ـ در بغل؛ روزه به دهان؛ و روان در پی کسب علم یعنی در پی یک فریضه مؤکد اسلامی؛ طعمه آتش انفجار جهادی ـ طالبی گشت؛ کُشته شد و ساعت ها پیکر سوخته و قرآنِ سوخته اش... کنار خیابان افتاد و کنار خیابان برجا ماند ؟!...
راستی، راستی، راستی!
والله، بالله، تالله؛ به راستی!
چرا؛ درین سانحه؛ "شکریه" که تارگیت و هدف عمدی حمله و انفجار بود؛ کشته نشد (1)، ولی "قدسیه"، که هدف نبود؛ که قرآن عظیم الشان (کتاب خدا و معجزه رسول الله) را نیز به همراه داشت،... تصادف کرد و کشته شد؟!
آیا خانم شُکریه؛ به خاطری کشته نشد که "گناهی" نداشت؛
و خانم قُدسیه به خاطری کشته شد که "گناهی" داشت؟!!
آیا کدام خدا؛ کدام دین؛ کدام فرهنگ... برای محض "گناه" آدم ها؛ همچو کشتن و همچو کشتار... مقرر کرده است که من و تو و اشرف غنی و افضل فقیر... پی شناخت "گناه" بیافتیم؟!
چی...؟!
شکریه در موتر زره پوش؛ بود، زره پوش مانع مرگش شد، زره پوش نجاتش داد!!؟
آیا حسب باور های ایمانی ی ما، قرآن مجید که همراه قدسیه بود؛ از زره پوش ساختهِ کافران و بی ایمانان که همراه شکریه بود؛ زور تر نیست؟ و اصلاً قرآنِ الله متعال جل مجده؛ از دریا ها و توفانها و کوهستانها و آسمانها و تمامی عالمین فانی و باقی؛ زور تر نیست و زور تر نبایستی باشد؟؟؟
ای وای؛ چرا؛ زره پوش ساخت کفار؛ و اصلاً "صندوق شیطان"! اینجا زور تر برآمد و همراهش را نجات بخشید؟
مگر قرآن شریف و مجید و عظیم الشأن و نازل شده در "لیلة القدر خیراً من الف شهر از لوح المحفوظ کبریایی..."؛ اینجا نه اینکه از همراهش دفع بلا نکرد؛ بلکه خودش؛ درست مثل قدسیه آدمیزادهِ خاکی؛ پرپر شد و سوخت و بر خاک افتاد!؟
لطفاً، لطفاً، لطفاً!!!
توجه داشته باشید که این پرسش هم؛ فقط عَلَم میشود، مطرح نمیشود؛ چونکه مطرح هست، مطرح بود؛ آنهم نه یکباره و ده باره و صد باره که بیحد و بی حساب و لایتناهی!!!
به پرسش؛ پاسخ نمیدهند و نمی توانند بدهند!
فلاکت دنیای «هفتاد و دو ملت»ی اسلام؛ به درجه نخست همین است که به پرسش؛ پاسخ نمیدهد؛ به پرسش پاسخ ندارد؛ نمیخواهد و نمی تواند به پرسش؛ پاسخ بدهد؟!
همین چند هفته قبل بود که هموطنی با دقت در یک نوشته من؛ به پرسشی برخورده بود و آنرا در ویبسایتی مطرح کرد؛ خلاصه بدینگونه که آیا؛ در ترکیب توصیفی «حرمین شریفین» که افتخار پادشاه سعودی گویا خادم بودن آنهاست؛ شِرک بزرگی وجود ندارد؟ چرا که این توصیف «خانه خدا» را با قبر پیامبر یعنی محل جسد حضرت محمد که بشر بود و نه بیشتر؛ صدفیصد مساوی قرار میدهد؛ لذا خدا و پیغمبر در یک مقام واقع میشوند!؟
من هم نتوانستم به این پرسش؛ پاسخ دهم و حالا هم نمیتوانم؛ چرا که چنین پاسخ صرف برای پادشاه سعودی ناخوش آیند؛ نیست که برای میلیونها متحجر و متعصب متشدد؛ دیوانه کننده است!
اینک من؛ بلافاصله به سایر پرشس های مطرح در بالا نیز؛ پاسخ ندارم، پاسخ نمیدهم، نمیتوانم پاسخ دهم؛ چرا که واقعیت مسلط همان است که در مورد «حرمین شریفین» عرض شد.
*********
معهذا بزرگان گذشتهِ ادب و اندیشه و تصوف ما؛ در محدوده های شخصی و زمانی خویش؛ تلاش هایی برای نوعی پاسخ دادن به این پرسش ها کرده اند. منجمله مولانای بلخ حتی ریشه ای ترین پاسخ ممکن در زمانش را به طور یک کلُ؛ ارائه کرده است؛ توجه کنید:
ما ز قرآن؛ مغز را برداشتیم پوست را بهر خران بگذاشتیم
پیش کشیدن و علم کردن همچو تیزیس ها و اندیشه ها و احکام؛ حتی در زمان کنونی، نادر است و دشوار.
در واقع پیروان میلیونی میلیونی دین اسلام؛ با گذشت بیش از 1400 سال قادر نشده اند؛ قرآن ـ کتاب مقدس ـ خود را "معنی" بدانند نه ماده و فیزیک و کاغذ و مداد؛ به "معنای قرآن" حرمت و تقدس و اهمیت و اصلیت بدهند نه به ورقپاره ها و صفحات و مجلداتش.
این است که سید جمال الدین افغانی؛ هنوز در اوایل قرن 19 (همین صد و پنجاه سال پیش) حینی که مسلمانان هند را مطالعه میکند؛ در مورد شان میگوید:
ـ چون از ایشان بپرسید که آیا مسلمان استید؟
جواب میدهند: الحمدالله!.. گوشت گاو میخوریم!
وهمین مسلمانی "گوشت گاو خوری" و "پوست قرآن پرستی" است که در برابر پرسش های آتشین مطرح مانند:
«قُدسیه؛ چه گناهی داشت...؟!» ؛ صدها جوان پکتیکایی؛ چه گناهی داشتند؛ چندین صد جوان پشاوری؛ چه گناهی داشتند؟؟!... میلیونها شهری و دهاتی افغانستانی و عراقی و سوری و لیبیایی و نایبجریایی و سومالی و.. و... چه گناهی داشتند که طی سال و دهه و نیمه قرن گذشته به خاک و خون و آتش و غرقاب و تیزاب کشانیده شدند....
میگوید و هی پشت سرهم حدیث و روایت و حتی آیت میکشد که:
ـ روز شان پوره شده بود!
ـ تقدیر شان از ازل همین بود!
ـ کار خدا را؛ خدا میداند و بی اذن خدا؛ برگی از درختی نمی افتد...
**********
و اما؛ علم میتواند بر همه اینها پاسخ دهد؛ لذا بنده در سلسله «جوانان افغانستان؛ علیه "پیرسالاری" و جوانمرگی؛ متحدانه و آگاهانه به پا خیزید!»(2)؛ به تحلیلات و احتجاجات علمی؛ حد اکثر به زبان ساده و دور از غوامض فنی، میتودولوژیک و ترمینولوژیک؛ تداوم خواهم داد؛ عندالایجاب هم مطالب در پیوند با رخداد ها و مسئاله های روز خواهد بود. منتها طبق مشوره ها و پیشنهادات دوستان دلسوز و دارای احساس مسئولیت؛ مطالب مقطعی؛ منبعد مستقلانه و تحت عناوین جداگانه به نشر سپرده خواهد شد و هر از گاهی؛ فصل فصلِ اثر نیز به گونه متفاوت تر؛ پیشکش حضور عزیزان خواهد گردید.
پهنای جوانمرگی ها و غوغای دین جلبی ها:
چنانکه ؛ به اندک دقت در می یابید که از قدسیه مظلوم نامراد گرفته تا فرزندان تازه تباه شده پکتیکا و اولاده پشاور و تا آن میلیونها قربان شده ی دیگر که یاد کردیم؛ همه و همه با حفظ استثناأت ناچیز؛ نوجوانان و جوانان میباشند و بدینگونه آشکاراست که حد اقل از نیم قرن بدینسو؛ جنون بکش بکش... جوانان بالا گرفته است.
چنین جنون از قدیم نیز بار بار سر بر آسمان کشیده بوده و در خرده فرهنگ ها و اساطیر اقوام و ملل گوناگون تبارزات غالباً جدی و صریحی دارد. منجمله در اساطیر یهود که درج قرآن مقدس ما هم گردیده است؛ وقتی طالع بینان و کف شناسان و منجمان؛ به فرعون مصر اخطار میکنند که عنقریب پسری به دنیا می آید؛ که خدایی و سلطانی تو را نابود خواهد کرد؛ فرعون چاره را در آن می بینید که به لشکریانش دستور دهد تا هرآن نوزاد پسر را که طی مدت معین به دنیا می آید؛ کشف و نابود نمایند.
چون در همین حال؛ زن عمران به وضع حمل میرسد؛ از ترس لشکریان فرعون سر به بیابان میگذارد و آنجا در خفایی فرزندش را به دنیا می آورد. سپس مجبوریت وادارش مینماید تا پسر نوزاد را داخل سبدی نهاده به دریای نیل رها کند.
قضا را این پسر توسط زن خود فرعون از دریا گرفته شده و طور فرزندی؛ بزرگ میگردد و میشود همان ضد فرعون؛ یعنی حضرت موسی (آز آب گرفته) پیامبر و ناجی بنی اسرائیل از بردگی. در گیر و دار نبرد با همین موسی فرزند خوانده خود؛ فرعون و لا و لشکرش با بلعیده شدن توسط دریای نیل؛ یکجا با خدایی و پادشاهی اش؛ محو میگردد.
ریخت و بافت این و خیلی از اسطوره های مشابه؛ چنان است که تقدیر پنداری و طالع بینی و پیشبینی؛ دقیق از آب در آید و ثابت شود که قضای الهی؛ دفع ناپذیر میباشد. از این لحاط برخ اساسی تر و حقیقی تر و انسانی تر موضوع؛ مغفول و مجهول و غیر قابل دید و دریافت برجا می ماند. این برخ عمده و حقیقی و انسانی همانا نابود کردن و قتل و محو هزاران زندگی جوان و جوان شونده توسط نظامات و سمبول های ارتجاع و استبداد پیر سالارانه است. .
چنانکه فرعون پیر و مظهر پیر سالاری؛ به خاطر بقای قدرت و تداوم زندگانی پا بر لب گور خود؛ ترتیبی میدهد که چندین نسل آینده یعنی جوانان بالقوه؛ قتال گردند.
آنچه از نیم قرن بدینسو بر نسل های جوان بالفعل و بالقوه افغانستان و کشور های مماثل؛ آنهم به گونه دم افزون و همراه با تشدید و تجدید وحشت و دهشت میگذرد؛ عیناً منطبق است با اینگونه روایات اساطیری.
جهل و فلج و قتل... جوانان با تفتین مذهبی:
فراعنه زمان که توسط فالبینان و غیب گویان هوشی و غریزی خود و نیز توسط رمالان و جادو گران و اوهام تراشان گرد و نواح؛ هوشدار داده شده اند که واژگون کننده های مقامات و تخت و تاج شما متولد شدنی و بزرگ شدنی و جوان شدنی است؛ ترتیبات و بهانه هایی فراهم کرده اند تا هرچه بیشتر؛ کودکان و نوجوانان و جوانان را بکشند و یا در کام جهل و فلج و اعتیاد و یاس و ترس و درد و مرض ... فرو برده از قدرت دیگرگون کننده گی محروم شان بسازند و بقای دیکتاتوری جاهلانه و ظالمانه خود و خاندانها و شرکای خویش را تضمین نمایند.
تقریباً برای تمامی این پروسه های لا در لا و تو در تو؛ استعمال مذهب و جهل و نا آگاهی توده های مردمان؛ نقش کاری و جایگاه اهم دارد.
جوانان و ارتباط بر قرار کردن با خداوند؟
یکی از نمونه های فوق العاده مؤثر غیر مستقیم درین راستا داعیه و شعار و ستراتیژی ایست که بر مبنای ان مصرانه و خستگی ناپذیر و صمناً با انعطاف تبلیغ و تلقین و ذهنسازی میگردد که:
مشکل تهدابی یا مرکز ثقل مشکلات جوانان جهان امروز؛ مشکلِ ارتباط بر قرار کردن با خداوند است. یعنی اینکه اگر جوانان بتوانند سراپا مؤمن گشته و خود را تسلیم خدا نمایند؛ و خدا هم بپذیرد؛ دیگر احتیاجات و دشواری های آنها را خداوند؛ خود یکطرفه ساخته به اعلا علیین امنیت و سیری و معموری و اعتلا و خوشبختی و عیش و تنعم شان بر می افرازد.
این دیدگاه؛ معطوف به دنیا بوده و با تبلیغات و تحریکات برای شهادت طلبی و آماده سازی جوانان به انتحار و خود کفانی به طمع بهشت و حور و غیلمان و عیش و نوش آن دنیا؛ اگر که ناهمسو نمی باشد؛ مگر یکی نیست!
این نظر؛ اغلب نه چندان دیر؛ به همان مفهوم «خدا داده و خدا دادگی» منتج میگردد که بر مبنای آن دارایی های قارونی ی استثمارگران و چپالگران و دزدان رنگارنگ، مافیا های مختلفه، اشرار قطاع الطریق، وطنفروشان جاسوس و اینچنین مقامات و موقعیت های حاکمه و سلطانی و خلافتی ی شان؛ داد و دهش خداوندی محسوب گردیده و چنین باور ها و تحکماتی را تشکل می بخشد:
با خدا دادگان ستیزه مکن که خدا داده را؛ خدا داده است! ...
فلسفه «جهاد در راه خدا!»:
این نظر همچنین در سوی دیگر جامعه خیلی زود؛ گرفتاری ها به مسایل جادو و جمبل و تعویز و تومار و طالع گشایی و رمل اندازی و ازلام و قمار و خرافاتِ مماثل منجمله قبر پرستی و طواف و زیارت را به میان میآورد و در عین حال؛ عطش چور و چپاول و غارت گری و غنیمت گیری از «غیر خودی ها» و «غیر این خدایی» ها را تشدید می گرداند؛ چیزی که در مصادیق و پیامد های «جهاد در راه خدا!» دیده ایم و تجربه کرده ایم و می بینیم و تجربه میکنیم.
باید به خاطر داشت که اینجا هدف از «جهاد در راه خدا» تنها «جهاد فی سبیل الله یعنی جهاد در راه الله!» نیست.
ذاتی به اسم معرفه «الله»؛ به حیث خدای واحد؛ 1400 و اندی سال قبل توسط حضرت محمد عربی قریشی؛ در مکه؛ اعلام گردید؛ در دیهه ایکه در زمان «جاهلیت عربی» از هزاران سال قبل؛ مقدس بود و عمارت چهارگوش اسرار آمیز «کعبه» همراه با شهاب سنگ سیاه (حجرالاسود) در آن؛ خانه خدایان پنداشته شده و مورد عبادت قرار می گرفت؛ و بدین سبب کنیه دیگری به گونه «ام القری = مادر قریه ها!» هم داشت.
علت العلل اینکه مدعیات این و آن در پیوند به خدا؛ نهایتاً یک امر خصوصی بیشتر نمیباشد؛ آن است که؛ خدا در سطح جهان یک اسم نکره بوده مفهوم و مصداق آن؛ عام و غیر مشخص است؛ و صرف در نقطه معین جغرافیایی طی یک برش زمانی به حساب عقاید دینی و مذهبی که در خرده فرهنگ چنین جغرافیا وجود دارد؛ خدا یک اسم معرفه شده در تصور باور مندان؛ قداندام ذهنی و قابلیتی معین کسب مینماید که برداشت از این اسم معرفه هم از فردی تا فرد دیگر؛ موازی به «فردیت» آنها فرق میداشته باشد.
منجمله به گونه مثال در زبان عربی؛ «اَل» ادات معرفه میباشد و وقتی پیشوند یک اسم نکره شود؛ آنرا به اسم معرفه مبدل میگرداند؛ چنانکه کتاب، شجر، قلم وغیره اسمای نکره و عام اند و وقتی «الکتاب، الشجر و القلم» تحریر یا تلفظ میشوند؛ معنای شان «کتابیکه، درختیکه و قلمیکه معروف شماست!» میگردد.
بدین سلسله «اِله» در زبان عربی معادل خدا و معبود در زبان فارسی و دیگر زبانها بوده؛ اسم عام و غیر مشخص یعنی نکره است و وقتی «اَل ـ اِله = الله» تحریر و تلفظ میگردد؛ معنایش میشود خدای معروف و معلوم و مشخص برای من و تو (گوینده و مخاطب).
در یک شعاع کلانتر؛ تصور عمومی مسلمانان و مسلمان زادگان یا 1 بر7 حصه نفوس دنیا؛ راجع به خدا عبارت است از همان «الله» ـ خدایی که حضرت محمد پیامبر معرفی کرده است؛ خدایی که در کعبه ـ یعنی ساختمان چهار گوش در اُم القری یا مکه عربستان ـ مکان دارد و رب همین خانه است!
ولی میدانیم که تصور عیسویان و یهودیان و هندوان و چینیان و جاپانیان و هزاران ملیت دیندار دیگر دنیا؛ یعنی 6 بر7 حصه دیگر نفوس عالم بشری؛ از خدا یا گاد «god»؛ الله و «رب هذی البیت = صاحب خانه کعبه» نیست.
از جمله عیسویان و یهودیان که به باور خودشان و نیز به باور مسلمانان؛ ادیان شان «ابراهیمی» بوده و از این نظر وجوه مشترک با مسلمانان دارند؛ کمترین علاقه و تقدیس و تعلق خاطری را به خانه کعبه و شهاب سنگ سیاه آن؛ دارا نیستند ولی در همین حال در مقدس انگاری هیکل اورشلیم که مسلمانان هم آنرا «بیت المقدس» می خوانند؛ منتها درجه جدی بوده؛ منجمله جنگ های بزرگ و دامنه دار و پر تلفات چندین ساله را تحت نام «جنگ های صلیبی» به هدف آزاد سازی بیت المقدس از چنگ «کفار مسلمان» طی قرون وسطی به راه انداخته و به پیش برده اند. همه این جنگ ها نیز «مذهبی و مقدس» و «جهاد در راه خدا» خوانده میشده است؛ در حالیکه نه تنها «جهاد فی سبیل الله!» نبوده بلکه جهاد بر ضد مؤمنان به «الله» هم بوده است.
وقتی که لینگا یا ذکر هم؛ خداست!
هکذا منجمله هندوان مدعی داشتن سی و سه کرور خدا یا بگوان میباشند که یکی از عمده ترین آنها؛ «لینگام» یعنی آلات تناسلی مردانه و زنانه است و نه تنها در تمامی معابد هندوان جایگاه رفیع دارد؛ بلکه معابد عظیمی چون «سومنات» ویژهِ همین لینگام خداست که بالنوبه متعلق به بگوان اعظم شیوا پنداشته میشود؛ و مجسمه طلایی لینگا؛ مانند نماد های طلایی سایر خدایان (از جمله گردنبند "الله")؛ زیب گردن و سینه زیبارویان مؤمن آن میباشد!!
سایر اقوام و قبایل و ملل نیز تصورات چه بسا متضاد با هم؛ نسبت به خدا و مؤمن بهای خویشتن دارند. خیلی آدم ها چیز هایی از قبیل درخت و حیوان (اعم از ریز و درشت) تا خورشید و ستاره و آتش و باد و دریا را؛ خدا می پندارند و مؤمنانه عبادت میکنند.
به این حساب؛ دیدگاهی که مشعر است: مشکل جوانان؛ مشکل ارتباط برقرار کردن با خداوند است، در معصومانه ترین حالت؛ ناگزیر یک دیدگاه لوکال و محلی میباشد. صاحب چنین دیدگاه؛ خدای خاصی را تعریف میکند و دیگران را به همان خدای درون مخیله خود فرا میخواند؛ که میتواند این خدا؛ منجمله لینگام مورد پرستش 1000 میلیون نفر هندو مذهب جهان بشری نیز باشد.
ولی همین دیدگاه؛ در حالت مغشوش و مغرضانه؛ عمدتاً به جهت منحرف کردن مخاطب از راه های حیاتی و فرستادن وی «عقب نخود سیاه» است.
درین استقامت؛ همچو دیدگاه انگیزه ها و ریشه های سیاسی و ایدئولوژیک دارد که در صورت های افراطی؛ منجمله موجب تشکل انگیزیسیون و بیدادگاه های «تفتیش عقاید» در اروپای قرون وسطی گردیده بود و امروزه در ایده های سلفی ـ وهابی، القاعده ای، طالبانی و داعشی بازتاب یافته؛ انگیزه توحش و بربریت بی حد و مرز جاری در شرق میانه و جنوب شرق آسیا گردیده که بدبختانه افغانستان بخش کانونی آن است.
حقیقت خدا؛ در تملک احدی نیست و نمیتواند باشد
به هرحال؛ علت بسی عمدهِ چنین دیدگاه تنگ و محلی؛ مشکل بینش صاحب دیدگاه می باشد که جهانبینی و جهان شناسی لازمه را نداشته محل و منطقه و کشور و سرزمین کوچک خود را همه جهان و همه عالم؛ و باور های خرده فرهنگی موجود در آن را تنها و یگانه حقیقت هستی می انگارد.
اما اینکه به نحوی از انحا قریب تمامی افراد بشر؛ از واقعیت ذهنی ای موسوم به «خدا» سخن می گویند؛ بدین معنی نیست که توهم هر کدام از مؤمنان یاد شده؛ جدا جدا؛ مُعَرَف حقیقت خدا ست و یا دارندگان این یا آن توهم؛ انحصاراً و به تنهایی حقیقت خدا را در تصرف و تملک دارند و بالنتیجه میتوانند که برای خدا؟ «جهاد» کنند یعنی مردمان جهان را به زور شمشیر عصر بربریت یا سلاح های آتشین عصر مدرن؛ تابع و مؤمن و مطیع خدا؟ سازند و مقاومت کنندگان را چور و چپاول و تاراج ناموس و قتال و تباه نمایند.
اینکه ایده ای با نام نکره و مفهوم غیر مشخص «خدا» نزد اغلب افراد نوع بشر وجود دارد؛ حایز براهین معرفتی و علمی سخت قابل دقت است.(3)
برهان علمی ی خداجویی و خداپرستی و کشش به خدا و معبود؛ اساساً در ژینوم یا بسته وراثتی اولاده بشری موجودیت دارد؛ یعنی اینکه آدمیزاد با ژن خاصی که «the god gain» (ژن خدا) معروف شده است؛ به دنیا می آید. این ژن که اواخر قرن بیستم در لابراتوار های دانشگاه وینستکانسن امریکا روی کروموزوم های انسان کشف گردید؛ مانند سایر ژن های آدمی؛ در اثر میلیون ها سال «تنازع بقا»ی شاق، هراس آور و امید سوز؛ در ژینوم انسان تشکل کرده و هستی یافته است و همانند مهمترین عنصر سیستم دفاع روانی آدم ها عمل میکند!
عملکرد این ژن؛ فرد بشری را مداوماً به جهت «ایمان» یعنی چنگ انداختن و متکی شدن به شئ ای یادگاری (فتیش ـ بُت) و یا ذاتی میلان می بخشاید و بالنتیجه از اضطراب و نگرانی و تا حدودی ترس او از واقعیت های هولناکی مانند «مرگ» می کاهد.
خدا باوری و «زبان مادری»:
بنابر این خداجویی و عبادت و خشوع و خضوع برای کسب رضا و خوشنود نگهداشتن خدا در انسان؛ اساساً غریزی و ژنتیک بوده صرف یک امر اکتسابی و فرهنگی نمیباشد؛ اما اینکه بالاخره این یا آن فرد بشری کدام خدا یا مجموعه خدایی مشخص شده و معرفی شده توسط اسلاف گذشته آدمی را مؤمن بهای خویش میسازد؛ درست مانند "زبان مادری" امر اکتسابی و خرده فرهنگی است.
مثلاً اگر کودکی مسلمانزاده بلافاصله پس از تولد برای خانمی یهودی به فرزندی داده شود؛ ظرف 8 ـ 10 سال؛ به یک نوجوان یهودی زبان و یهودی مذهب مبدل میگردد و ذره ای میلان و سمپاتی به خدای مسلمانان نمیداشته باشد؛ چرا که در محیط رشد و رسش او؛ اصلا سخنی از خدای اسلام نبوده است و اگر هم بوده شاید جنبه نفی و رد و ذم داشته است.
برعکس؛ اگر نوزاد یهودی در خانواده مسلمان بزرگ شود؛ در 8 ـ 10 سالگی بچه مسلمانی غالباً دو آتشه و ضد یهود خواهد بود....
نمونه برجسته و امتحان شده تاریخی این مورد همانا سربازان «ینی چری» در خلافت عثمانی میباشد. "ینی چری" ها از اولاده خورد سال عیسویان مغلوب گشته و کشته شده در جهانگشایی های عثمانی به وجود آورده میشدند؛ طوریکه آنان در خوردی و خامی؛ برای بزرگ ساختن و قسماً شستشوی مغزی و مسلمان گردانیدن به خانواده های عثمانی سپرده میشدند و سپس عندالموقع به مکاتب و مراکز نظامی منتقل گردیده به عساکر خاص مبدل ساخته میشدند که مطالعه روحیات و کارنامه های این ها؛ در تاریخ عملی دوران عثمانی؛ خیلی ها عبرت آموز میباشد.
طالبان؛ "ینی چری" های پاکستان استند:
به تعبیر خیلی نافذ و رسای ژورنالیست محترم عبدالشهید ثاقب؛ طالبان؛ ینی چری های پاکستان استند؛ چرا که آی اس آی پاکستان در ایجاد سازمانهایی مانند سپاه صحابه و جیش محمد و طالبان و لشکر طیبه؛ از ارتش ینیچری ترکان عثمانی الگو برداری نموده است.(3)
بدینجهت؛ در یک نگرش اندکی وسیع تر ـ و نه لزوما جهانی و کیهانی ـ دیدگاهی که مشعر است: مشکل جوانان؛ مشکل ارتباط برقرار کردن با خداوند میباشد؛ بیشتریته یک دیدگاه مهمل و مغشوش است؛ چرا که اولاً آن ایده و تصور مشخصی را که در مخیله صاحب دیدگاه داشته است؛ با خود حمل و به شنونده و گیرنده پیام منتقل کرده نمیتواند و ثانیاً در صورت انتقال هم؛ چیز جذاب و متقاعد کننده و مجاب کننده نمیتواند باشد؛ به علت اینکه بالذات چنین باور ها و تصورات جنبه شخصی و فردی دارند و مانند احکام و استنتاجات علوم ساینتفیک؛ نمی توانند توسط تجارب و عملکرد های علمی و تکنولوژیکی اثبات گردیده و مورد ایقان همگان واقع گردند. لذا بائیستی فقط در همان حد امر شخصی و خصوصی مورد اعتنا و احترام باشند و بس.
خاصه که در جمع خدایان لوکال و محلی این و آن قوم؛ چه بسا خدایانی استند که بر خلاف نظامات و قوانین و جبر های طبیعی؛ گویا هرآن به خوب و خراب امور معتقدانشان در بشر؛ دخالت میکنند؛ به کسانی می بخشایند و از کسانی سلب میدارند؛ کسانی را می نوازند و کسانی را می آزارند؛ به کسانی عمر دراز و رزق فراخ میدهند و کسانی را (اعم از جنین و کودک و بزرگسال و زن و مرد و سالم و معیوب...) به آب و آتش و طاعون و فقر و مرگ های نابهنگام و ننگین می سپارند، همه روزه و همه شبه؛ کارشان تعقیب و تفتیش ذهن و عقیده و ضمیر اشخاص است؛ و علیه آنانی که خودشان توفیق نداده اند تا به عبادت و کسب رضائیت شان بپردازند؛ خشمگینانه بساط کشتار و مقاتله می گسترانند. خدایانی استند تشنه خون و انتقام، طالب تملق و توبه و تضرع و نذر و قربانی بیحد و بی پایان!
استنتاج و احتجاج:
حال اگر مشکل بنیادین جوانان امروزی؛ مشکل ارتباط برقرار کردن با چنین خدایانی باشد؛ در عالم واقع؛ مگر میشود به حل چنین مشکلی امید داشت و چنین ارتباطی را برقرار کرد؟!
واضحاً چنین توهماتی در اساس؛ انعکاس نابرابری ها و بیعدالتی های موجود اجتماعی در ذهن بشری بوده و متقابلاً الزامی و جاویدانه! بودن نابرابری ها و بیعدالتی ها و مظالم و مصایب در جامعه بشری را دیکته و یاد دهانی میکند. و اساساً به خاطری تبلیغ و ترویج و تأکید و روانی میشود که جوانان به مسایل حقیقی؛ توجه و اهتمام نکنند و در قبال چنین مسایل وهمی و مجهول؛ کور و کر و گنگ و شل و شت گردند؛ و این؛ یعنی بیمه کردن حفظ وضع موجود مبتنی بر ظلم و دغا و نابرای و بیعدالتی ...!
البته دیگر خدایان بشر که علی القاعده برساخته ها و برگزیده های مردمان اعصار ماقبل تمدن یعنی دو دوره متوالی طولانی «ماقبل التاریخ» یا اعصار «توحش و بربریت» میباشند؛ هم کمابیش چنین صفاتی دارند؛ به ویژه که مسئاله هول انگیز «مرگ» و پس از مرگ هم در تصرف آنان باشد؛ معهذا شاید هیچ خدا و گاد و بگوانی؛ دارای مجموعه صفات و خواص خدایی به یکجایی نخواهند بود که بر قوانین عینی و جبر های قاهره طبیعت، فورماسیون های اقتصادی ـ اجتماعی و دیکتاتوری های مردسالارانه و پیر سالارانه؛ تا جایی دخل و تصرف نماید(!) که تک تک جوانان را هرلحظه که خواست (که ارتباط برقرار نشد!؟) قدسیه آسا ناکام و نامراد بکشد و بر باد و تباه کند و یا بر عکس (که ارتباط برقرار شد!!؟)؛ صاحب آرگاه و بارگاه بسازد و مثلاً از گدای شل و شت روضه سخی یا معتاد در حال نزع زیر پل سوخته...؛ آناً راکفلر و بیل گیتس و یا خان و خاوند و پادشاه و پیشوا و همانند ها درست نماید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رویکرد ها :
1ـ منظور اینجا صرفاً قیاس و استقراء منطقی و علمی است که احساسات و عواطف را در آن نمیتوان راه داد؛ به لحاظ عاطفی و انسانی نه تنها من که همه افغانها و همه آدمیان غیر سایکوپت؛ از زنده و سالم ماندن محترمه شکریه بارکزی در این سوء قصد بزدلانه و مادون وحشیانه؛ شادمان استیم و بائیستی شادمان باشیم.
2 ـ قسمت های پیشتر این سلسله را طور یکجایی میتوانید روی صفحه اختصاصی من؛ در ویبسایت بزرگ آریایی با نشانی زیر ملاحظه نمائید:
http://www.ariaye.com/dari11/ejtemai/eftekhar3.html
3 ـ مفید است این نگارش عالی جنساً ضمیمه گردد:
انسانها چگونه انتحاری میشوند؟
سال گذشته، حامد کرزی، رییس جمهور افغانستان، چند فرد انتحاری را که توسط ریاست امنیت ملی کشور بازداشت شده بودند، در ارگ ریاست جمهوری فراخوانده و پس از اعطای هدایایی، از حبس رها کرد.
هنگامی که در آن نشست از انتحاریان پرسیده شد که پس از آزادی چه خواهند کرد، یکی از آنها بیشرمانه در محضر رییس جمهوری و اصحاب رسانه گفت: «دوباره انتحاری خواهد شد»
او این سخن را بسیار با شوق و علاقه بر زبان راند و از طرز بیان وی دانسته میشد که در تصمیم خود برگشت ناپذیر است. او به صراحت نشان داد که حتا حاضر نیست از این تصمیم خود در بدل یک زندگی مرفه و با عزتی که توسط رییس جمهوری پیشنهاد شده بود، بگذرد.
وقتی این صحنه را از طریق رسانههای دیداری دیدم، در ذهنم پرسشی ایجاد شد مبنی بر اینکه آدمیان چگونه انتحاری میشوند؟ چه چیزی باعث میشود که فردی زندگی خود را قمار زده و آماده انتحار گردد؟
غریزه مرگ
فروید، بنیانگذار روانشناسی مدرن، نظریهای دارد که یکی از نظریههای مطرح در روانشناسی اجتماعی خشونت است.
فروید یکی از زمینههای مهم خشونت را وجود عنصری به نام غریزه مرگ (تاناتوس) در روان انسان میداند. از نظر فروید، این اصل، متضاد با اصل زندگی یا غریزه جنسی است.
در واقع فروید معتقد است که غریزه جنسی، میل به زندگی در انسان را تقویت میکند و منشأ بروز فعالیتها و انرژی مثبت در انسان میگردد. در مقابل، غریزه مرگ، میل به خشونت و انهدام را به بار میآورد.
بنابراین، یکی از نوآوریهای فروید اشاره به وجود تعارض در روان انسان است؛ یعنی انسان مدام در کشاکش این دو میل میباشد و نمیتواند هیچ وقت به طور کامل آنها را متعادل کند.
فروید بدین عقیده است که انسانها زمانی به جنگ و خشونت و خودکشی و انتحار روی میآورند که غریزه مرگ در آنها تقویت گردد.
آلبرت انیشتین نیز در نامه ای به زیگموند فروید در سال 1933، این مطلب را تأیید نموده و در مورد ادامه جنگ در جهان، نوشته بود: «هر تلاشی برای محو جنگ، به شکستی اسفناک منجر گردیده است... انسان در درون خود تمایل به دشمنی و نابودی دارد».
رمانتیک سازی مرگ
چه عواملی باعث تقویت غریزه مرگ در انسانها میگردد؟ گروههای تروریستی، از کدامین راه انسانها را انتحاری پرورش میدهند.
دکتر سعیدامامی، پژوهشگر و دانشمند معروف ایرانی، در این مورد حرف زیبایی دارد. او میگوید: یکی از عوامل تقویتکننده غریزه مرگ در انسانها، تجلیل و تکریم از مرگ و رمانتیکسازی آن میباشد.
انسانها وقتی به یک درک رمانتیک از مرگ دست مییابند و مرگ را ابزار خوشبختی احساس میکنند، آماده انتحار میشوند.
بنابراین، گروههای تروریستی و دهشتافگن، با تکریم و تجلیل از مرگ و مرجح جلوه دادن آن بر زندگی، هواداران شان را درس فداکاری آموزش داده و انتحاری تربیه میکنند.
دو نمونه
اگر بخواهیم از نقش رمانتیکسازی مرگ در پرورش گروههای انتحاری و استشهادی در تاریخ کشورهای اسلامی صحبت کنیم، ناگزیر به این دو مورد برخواهیم خورد:
1-ینی چریهای عثمانی: ینیچریهای عثمانی واحدهای ویژه ای از ارتش امپراطوری عثمانی بودند.
این ارتش در زمان مراد یکم که عثمانیها بخشی از اروپا را در اختیار داشتند تحت نظام دوشیرمه تشکیل شد، آنها فرزندان پسر مسیحیان را از خانوادههای شان جدا میکردند و به خانوادههای مسلمانان میسپردند و بنابراین این افراد، مسلمان و ترک تربیت میشدند. این افراد بعداً جزو لشکر عثمانی شده و «ینی چری» به معنی «سرباز جدید» نامیده میشدند. این روش در سال ۱۸۲۶ توسط سلطان محمود دوم لغو گردید.
ملل گذشته میگفتند سه چیز علاج ندارد: اول سیل، دوم زلزله، سوم (سپاه) ینی چری. شاید به جرأت بتوان گفت یکی از دلایل پیروزی عثمانیها در برابر دشمنان اروپایی (مخصوصاٌ تصرف شهر قسطنطنیه توسط شاه سلطان محمد فاتح) جنگجویان ینی چری بود. عثمانی ها که فرزندان مسیحی یونانیان وگرجستانیها را می ربودند، وارد سپاه ینی چری می کردند و با تغییر دادن دین آنها به اسلام و شستشوی مغزی، آنها را جنگجو و طالب خون و جنگی بار میآوردند. سلاطین عثمانی سپاه ینی چری را طوری تربیت میکردند که جز جنگ، هیچ چیز نمیتوانست آنها را مشغول کند. اگر سلاطین عثمانی (ینی چری) را به جنگ میفرستادند از شورش آنها مصون بودند ولی همین که چندی در حال صلح بسر میبردند مبادرت به شورش میکردند و امنیت را در داخل قلمرو عثمانی (ترکیه امروزی) از بین میبردند و حتی سبب تغییر پادشاه میشدند. به همین جهت هر یک از سلاطین عثمانی که زیاد جنگ میکردند محبوب سربازان و افسران (ینی چری) بودند و آنهایی که میل به جنگ نداشتند مورد نفرت شدید (ینی چری) قرار میگرفتند.
2- فداییان فرقه اسماعیله: نمونهی دیگری این گروهها در تاریخ اسلام، فداییان فرقه اسماعیله میباشد.
حسن صبا که از جمله رهبران فرقه اسماعیله بود، به خاطر مبارزه با خلفای عباسی و سلاطین سلجوقی، یک گروه از فداییان را ایجاد نموده بود.
او با استفاده از این گروه، تلاش میکرد تا سلاطین سلجوقی و خلفای عباسی را ترور نموده و همچنین مخالفان سیاسی و مذهبی خود را بترساند.
به گونه نمونه؛ در باره ترور امام فخرالدین رازی نوشتهاند: «امام رازی در مسجد نیشابور مجلس درس داشت و به طرح مباحث کلامی میپرداخت و در این مباحث خود از موضع کلام اشعری به نقد عقاید اسماعیلی مینشست. اسماعیلیان برای آنکه او را از این عمل باز دارند طی یک نقشه پیچیده و حسابشده یکی از فداییان خود را به او نزدیک کردند.
این فدایی اسماعیلی، ماهها در ظاهر مبدل به عنوان شاگرد در درس او حاضر میشد تا اعتماد او را جلب کرد. تا اینکه به درون خلوت امام رازی وارد شد و آنجا بود که ماهیت واقعی خود را آشکار کرد. روزی امام فخر رازی را تهدید کرد و گفت که من از فداییان اسماعیلی هستم و در صورتی که به روش خود علیه ما ادامه دهی، میتوانم با این خنجر تو را از پای در آورم. بعد فخر رازی در منبر درس حاضر شد و اعلام کرد که نظریه اسماعیلیه هم برهان قاطع دارد»
سوداگران مرگ
یک پیشداوری خرافاتی که امروزه در میان پژوهشگران و روشنفکران بسیار معمول میباشد، این است که پدیده انتحار را ناشی از آموزههای اسلامی میدانند، اما من بدین عقیده نیستم.
اگر بخواهیم سوداگران مرگ در جهان کنونی را بشناسیم، باید گفت که آنها شامل طیفهای گوناگونی از اندیشمندان و مبارزان میشود و همه کسانی را در برمیگیرد که از مرگ تجلیل و تکریم میکنند. بنابراین، در ایجاد گروهی به نام انتحاری، به همان اندازه که بنیادگرایان اسلامی سهیم اند، شخصیتهای مانند چگوارا، لنین، مارکس، گاندی و حتا مولانا جلال الدین محمد بلخی و... نیز نقش دارند.
این شخصیتها هر کدام به نوبت خود در تجلیل و تکریم از مرگ نوشته اند و آن مرجحتر از زندگی پنداشته اند.
به گونه نمونه؛ مولانا جلال الدین محمد بلخی مرگ را یک مرحلهی از تکامل پنداشته و در این مورد چنین میسراید:
از جمادی مردم و نامی شدم وز نما مردم به حیوان برزدم
مردم از حیوانی و آدم شدم پس چه ترسم کی زمردن کم شدم؟
حمله دیگر بمیرم از بشر تا برآرم از ملایک پرّ و سر
وز ملک هم بایدم جستن ز جو کل شیء هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک قربان شوم آنچه اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون گویدم که: انا الیه راجعون
علاوه بر تجلیل و تکریم از مرگ، هر مکتب و اندیشمندی که جنگ را توصیه کرده باشد و هوادارانش را به خشونت فراخوانده باشد، نیز در ایجاد این گروه سهیم میباشند.
وقتی وایتینگ یکی از رهبران سوسیالیست آلمان و از نزدیکان مارکس میگفت: « برای آنکه بهشت موعود را روی زمین ایجاد کنیم، مجبوریم از تمام روشهای جهنمی استفاده نماییم». یا در سرود انترناسیونال معروف کمونیستها، جنگ میان پرولتاریا و بورژوازی یک جنگ خشونتآمیز تلقی میگردد، معنایش این است که مرگ برای هردو طبقه پدیدهی خوبی است.
مدارس پاکستان و تعلیمات مرگ
کشوری به نام پاکستان از هنگامی که توسط استعمار پیر انگلیس در منطقه ایجاد شد، تا به کنون مشکلات زیادی با همسایگان خود داشته و تا هنوز چندین بار با هند وارد جنگ گردیده است.
این کشور برای آنکه بتواند با همسایگان خود مقابله نموده و اهداف هژمونی طلبانهاش را در منطقه متحقق سازد، در صدد آن شد تا گروههای تروریستی را ایجاد نموده و از آنها در برابر رقیبانش استفاده کند؛ سازمانهایی مانند سپاه صحابه و جیش محمد و طالبان و لشکر طیبه.
آی اس آی پاکستان در ایجاد این گروهها از ارتش ینیچری ترکان عثمانی الگو برداری نموده است. این سازمانها شباهتهای فراوانی با ینی چریهای ترکان عثمانی دارد.
آی اس آی، مسئولیت پرورش این گروهها را به عهده مدارس دینی پاکستان گذاشته است.
مدارس دینی پاکستان، آنها را تعلیمات مرگ میآموزانند و روانهی کشورهای همسایه ای چون افغانستان، هندوستان و گاهی هم ایران میکنند.
بنابراین، گفته میتوانیم که طالبان، ینیچریهای پاکستان اند.
عبدالشهید ثاقب- خبرگزاری جمهور