محمد عالم افتخار
ادامه فصل اول:(1) ... مسأله؛ "پیر فکری" است تا "پیر جسمی":واقعیت "پیری" چیست و از آن چه میدانیم؟
در برخی از کتاب ها و آثار دانشمندان و محققانی که پیرامون مراحل کودکی، نوجوانی، جوانی، میانسالی و پیری انسان؛ اندیشه و تتبع کرده اند؛ منجمله به چنین ایده ها و احکامی بر می خوریم:
پس از چهل سالگى؛ بدن انسان به طور كلى متحمل تغييراتى مى شود و سير قهقرايى می یابد. يعنى بعضى از بافت ها تحليل مى رود و يا دچار تصلب مى گردد. نيروى حياتى به تدريج كم مى شود و رفته رفته تمامی فعاليت هاى بدن نقصان مى يابد. معمولاً پيدايش اين ضايعات ظاهرى را شروع دوران پيرى مى دانند.
هر چه به سوى پيرى مى رويم؛ پروتئين هاى سیروم خون فراوان تر مى شود و خصايصشان نيز تغيير مى كند. مخصوصاً بعضى از مواد چربى به سیروم خون خاصيتى مى بخشد كه روى بعضى از سلول ها اثر گذاشته و از سرعت توليد و تكثير آن ها مى كاهد. بافت های شريف بدن تدريجاً فعاليت خود را از دست مى دهند و ترميم آن ها خيلى به آهستگى انجام مى گيرد و گاهى اصلاً متوقف میشود.
ولى سرعت اين تغييرات در اندام هاى مختلف متفاوت است؛ بدون آن كه علت حقيقى را بدانيم؛ مى بينيم كه برخى از اعضاى بدن خيلى زودتر از ديگر ها؛ پير و فرسوده مى شوند. اين پيرى زود رس موضعى، گاهى شريان ها، گاهى قلب، گاهى كليه(گُرده) ها و گاهى مغز را فرا مى گيرد.
همچنان كه كودك به هنگام تولد با نوعى كرختى و بى حسى حفظ و حمايت مى شود، سن پيرى را هم نوعى بى حسى و كرختى و ضعف اراده فرا مى گيرد و پيش از آن كه مرگ كار نهايى خود را انجام دهد؛ طبيعت نوعى تخدير طبيعى عمومى مى آورد و هر چه شدت و قدرت حواس و حساسيت كمتر شود، نشاط ضعيف تر مى گردد و ميل به زندگى؛ به بی علاقگى و انتظار صبورانه؛ مبدل مى شود و وحشت از مرگ؛ به طور عجيبى با ميل به استراحت؛ مخلوط مى گردد.
ناگفته نماند كه افراد بشر از جهت شرايط ساختمانى متفاوت اند. به همين جهت، گسترش عوارض پيرى در همه افراد يكسان نيست. بعضى در سنين معينى سخت شكسته و فرسوده مى شوند و بعضى پس از گذشت چندين سال بیشتر دیگر؛ به عوارضى همانند آن ها دچار مى گردند.
دانشمند شارل ريشيه مى گويد:
نيروى حافظه و تمام قواى وابسته به آن اندك اندك تا چهل و پنج سالگى ضعيف مى شود. كسانى كه سخت سالخورده و پير فرتوت شده اند؛ نيروى حافظه خويش را از دست مى دهند؛ هر چند در اين میان نوادرى از نوابغ عالم وجود دارند كه بر اين فرضيه و قاعده همگانى خدشه وارد آورده و صحت آن را مورد ترديد قرار مى دهند.
كاش جوان مى دانست و پير مى توانست!
كسانى كه در ايام پيرى به سر مى برند، انديشه ها و افكارى مخصوص به خود دارند و در دل تمايلاتى را مى پرورانند كه با ضعف و ناتوانى جسم و دگرگونى و تحول روح شان سازگار و هم آهنگ باشد.
بيشتر مردم در چهل سالگى؛ جز خاطره و يادبود نيستند و خاكسترى میباشند از آتشى كه زمانى شعله ور بوده. در زندگى؛ غم انگيز اين است كه در آن عقل و حكمت وقتى فرا مى رسد كه جوانى از دست رفته است. كاش جوانی مى دانست و پيری مى توانست!
پيران وقتى اندام ناتوان و اعصاب لرزان خود را مى بينند؛ نگران مى شوند. از كار هايى كه مستلزم فعاليت هاى حاد و شديد است؛ متوحش مى گردند و از صحنه هاى پُر تحرك كنار مى گيرند. آرزو دارند كه محيط اجتماعى و خانوادگيشان همواره بى صدا و آرام باشد و لهذا بيشتر؛ از زحمت سازگارى مجدد با محیط های جدید؛ و از وقوع تغييرات اساسى تازه؛ مى ترسند.
وقتی پرخاشگرى و ستيزه جويى آغاز مى شود:
جوانان و ميانسالان و كهنسالان با انديشه ناسازگار و افكار متضادشان ناچارند با هم زندگى كنند و در تمام شئون مالى و اقتصادى، فرهنگى و سياسى، اخلاقى و عملى، و خلاصه در تمامی امور با يكديگر همكارى و اشتراك مساعى نمايند.
معمولاً در مسائل مورد اتفاق، هر سه گروه با يكديگر به گرمى برخورد مى كنند و زندگى با مهر و محبت و صلح و صفا مى گذرد؛ ولى ناسازگارى و تضاد در مسائل مورد اختلاف بروز مى كند. هر گروهى موضوع را از پشت عينك انديشه خود مى بيند و بر طبق آن عمل مى كند و مى خواهد طرز تفكر خود را بر دگران تحميل نمايد. بر اثر همين توقع تحميل؛ گروه ها در برابر يكديگر قرار مى گيرند و حالت پرخاشگرى و ستيزه جويى آغاز مى شود.
ويل دورانت؛ نویسنده کتاب بزرگ "تاریخ تمدن" و آثار محققانه فراوان دیگر؛ مى گويد:
عمل دوره جوانى اشتياق شديد به افكار نوين براى تسلط بيشترى بر محيط است؛ ولى عمل دوره پيرى مبارزه بى رحمانه با نوخواهى است. اين مبارزه مى خواهد قدرت افكار جديد را؛ پيش از آن كه در اجتماع به مرحله عمل در آيد، خنثی نمايد.
جوانى تسلط اداوار انقلابى است؛
پيرى تسلط سنت ها و عادات است؛
و ميانسالى دوره بناى مجدد (بازسازی) است.
با اینهم هر سنى در زندگى؛ محسنات و معايبى دارد و داراى تكاليف و لذاتى است. همچنان كه ارسطو برترى و حكمت را در ميانه عمر خاطر نشان میدارد.
محدودیت ایده ها و فرضیه های علمی:
برخلاف آنچه به عنوان احکام و روایات مقدس؛ توهم و تحمیل شده است؛ اندیشه های علمی بشری؛ پیوسته و به نحوی از انحا دارای محدودیت بوده صحت و صواب و بالنتیجه کارآیی انها به مقیاس هایی؛ نسبی میباشد.
حتی اگر به فرض؛ چنان حکم معرفتی و علمی داشته باشیم که همه جوانب و خواص و کوایف حقیقتی را بازتاب دهد؛ بازهم کم ازکم به لحاظ زمانی محدودیت و نسبیت دارد. احکامی مانند «آب؛ مایه زندگیست، نور خورشید؛ مایه روشنی روز است؛ وغیره» نه تنها در نگاه اول بلکه با حدود معینی از تدقیق هم تردید ناپذیر معلوم میشوند.
ولی همه این احکام و استنتاجات ولو اظهر من الشمس هم به نظر آیند؛ بازهم محکوم به محدودیت و نسبیت بوده؛ نمیتوانند مطلق و «لاریب فیه» باشند؛ لا اقل به این علت؛ که هنوز؛ امتداد زمان گشایش نیافته و «آینده» نیامده است!
احکام و استنتاجات و ایده هایی که در بالا از منابع علمی و تحقیقی در مورد واقعیت پیری و کهنسالی بشری آوردیم؛ البته که سهم های بزرگ و بارز و برجسته ای از حقایق مکشوف را در خود دارند؛ ولی هرگز مطلق و به جهاتی؛ تأمل ناپذیر و تردید ناپذیر نیستند.
صرف نظر از سایر تأملات؛ به موازات آنچه در همین متون آوردیم که "سرعت تغييرات در اندام هاى مختلف متفاوت است"، " افراد بشر از جهت شرايط ساختمانى متفاوت اند" وغیره؛ نه «حد اوسط عمر» در جوامع دارای شرایط معیشتی مختلف (معیشت تحت مناسبات اقتصادی و تولیدی شکارگری؛ تحت مناسبات کشاورزی و تحت مناسبات تولید صنعتی و حالات بینابینی) یکسان میتواند باشد و نه کیفیت های فکری و روانی؛ در اوضاع و احوال خانوادگی و اجتماعی و طبقاتی و جنسیتی و مذهبی ناهمگون؛ میتواند یکسانی داشته باشد.
لهذا ضروری است تا بیشتر از آنچه در بالا می نگریم؛ شرایط و اوضاع و احوال عینی و ذهنی که افراد و جوامع بشری در زمانهای مختلف در آنها به سر می برند؛ در اینگونه تحلیل و تجزیه ها و استنتاجات و احکام مطمع نظر باشد.
منجمله امروزه در قسمت های دارای اقتصاد و فرهنگ پیشرفتهِ جهان که بالاخص مالک «دولت های رفاه» میباشند؛ اوسط عمر مردمان 90 تا 100 سال است؛ در حالیکه افغانستان و کشور های انکشاف نیافته و گرفتار جهل و جنگ و آشوب؛ «حد اوسط عمر»ی معادل 30 سال تا 45 سال دارند.
باز اگر در سطح طبقات اجتماعی فقیر و غنی اندازه گیری گردد؛ بیشترین رقم «اوسط عمر» و امید به زندگی؛ طبعاً به افراد دارای موقعیت طبقاتی غنی و مرفه تعلق میگیرد.
مفاهیمی مانند «اوسط عمر»، «کیفیت زندگی»، «توسعه انسانی» و مماثل ها؛ مفاهیم جدید علمی و ریاضیکال میباشند و در فرهنگ های کهن و منجمله اساطیر مذهبی و غیرمذهبی وجود ندارند و نمیتوانسته اند وجود داشته باشند. به همین علت هم که شده؛ تعریف از جوانی و کودکی و میانسالی و پیری... در فرهنگ و معارف علمی و ساینتفیک؛ تعریف نوین و غنی و ذوجوانب بوده با تعاریف مذهبی و غیر مذهبی قدیم ناگزیر متفاوت میباشد.
همچنانکه در معارف قدیم؛ هستی را (به جای 120 عنصر شناخته شده امروزی) ساخته شده از 4 عنصر آب، خاک، باد و آتش تصور میکردند؛ تصورات در مورد عمر و زندگی ... و حتی زن و مرد نیز به ناچار دقیق و کامل نبود.
از آن جمله؛ اکثریت مطلق معارف کهن در سراسر عالم؛ افراد بشری را فقط مشمول زن و مرد می پنداشتند که می بایستی در قبال همدیگر دارای عین احساسات و عواطف و رفتارها و تعهدات و وظایف و توقعات ... باشند.
فقط به برکت پیشرفت های علمی و اکتشاف جریانات پیچیده جسم و جان انسانها در قرون اخیر ممکن گردید که حالت ثالث هم به لحاظ جسمانی و روانی در بشر کشف گردد و آن حالت جنسی ی متعارض با جسم بود و متضمن تمایل به همجنس و بیزاری از جنس جسماً مخالف.
این حالت؛ به کلی از آنچه برخی از فرهنگ ها «مخنث» و «معلول» یا معادل آن می خواندند؛ تفاوت داشته و بالنتیجه؛ باور ها و اخلاقیات بر ساخته بر اساس جهانبینی ها و معارف قدیم را متزلزل و مشوش گردانید.
به حیث نتیجه گیری از مجموع بحث تا اینجا؛ میتوان تصریح نمود که "پیر سالاری" مورد نظر؛ آنقدر ها مقید به سن و سال حاکمان و مشمولان نظامات حاکمه نبوده بلکه اساساً مبتنی بر "پیر فکری" میباشد تا «پیرجسمی».
از آنجا که به ویژه بیرون از دایره خانواده؛ انواع حاکمیت و سلطه و دیکتات هم؛ اساساً «فکر» و صورت فعلیت یافته و تجسم یافته «فکر» است؛ بنابر این مفهوم "پیرسالاری" ؛ جز استیلای دیکتاتوری مبتنی بر «فکر» پیر و کهنه و فرتوت نمیتواند باشد.
لذا پیر سالاری میتواند توسط افراد و گروه های جسماً جوان؛ نیز تعمیل و تمثیل گردد و اینجا و آنجا؛عملاً نیز تعمیل و تمثیل میگردد.
بدینگونه «پیر سالاری» به مثابه نوعی از حکومت و سلطه و سیاست؛ یعنی به مثابهء یک امر اجتماعی؛ آنقدر ها به پیری و کهنسالی یک یا چند فرد حاکم منوط نبوده بلکه به افکار و منویات و ایده ها و ایدئولوژی هایی مربوط است که پیری و فرتوتی نظام اجتماعی و مناسبات زمانزده و تاریخ گذشته اقتصادی و فرهنگی و اخلاقی و اتنیکی و مذهبی... را انعکاس میدهد.
به عبارت دیگر؛ حتی در شرایط دیکتاتوری های کاملاً فردی و خاندانی مانند سلطنت سعودی و ولایت فقیه ایران هم؛ «پیرسالاری» صرفاً به معنای حاکمیت اراده ها و افکار و منویات فرد و خاندان منفرد نیست.
همانگونه که فرد بشری؛ پیر میشود؛ جامعه بشری هم که متشکل از افراد و طبقات است؛ به حساب نظامات و عرف ها و قرارداد ها و عادت ها و خُلقیات یعنی به حساب افکار و باور ها و قرارداد های اجتماعی و دسته جمعی؛ پیر میگردد.
چنانکه نظامات مبتنی بر شکار گری در تاریخ بشر؛ پیر و فرتوت شده و بالاخره مُردند و جایشان را نظامات کشاورزی و ارباب ـ رعیتی گرفت؛ نظامات کشتکاری ارباب ـ رعیتی ی مُرده و از بین رفته در کشور های صنعتی و سرمایه داری امروزی نیز؛ از همین سیکل عبور نمودند یعنی که پس از پیر و فرتوت شدن؛ مُردند و محو شدند و جای خویش را برای نظامات نوین و جوان صنعتی و سرمایه داری خالی کردند.
ولی میدانیم که در سرزمین های عقبمانده و عقب نگهداشته شده (توسط دسایس استعمارگران...)؛ نظامات پیر و فوتوت شده کشاورزی و ارباب ـ رعیتی؛ هنوز بیش و کم زنده و حاکم استند و در برابر جریانات جدید و جوان مقاومت مینمایند.
خود این نظامات در آخرین تحلیل مجموعه های فکری میباشند منتها فعلیت یافته و در حالت تجسم که همان تشکیلات سیاسی و اداری و پولیسی و نظامی و اقتصادی و فلسفی و مذهبی و هنری و جاسوسی و مافیایی وغیره را احتوا می نمایند.
نظامات سالخورده و دیرمانده و فرتوت اجتماعی؛ به طور یک قاعده توسط نسل کهن و سالخورده و روی به مرگ جامعه؛ حمایت میگردند؛ چرا؟
چنانکه در تحلیلات بالا دیدیم؛ پیران و سالخوردگان در درازای عمر؛ دچار چنان انفعالات بیولوژیکی، فیزیولوژیکی و روانی می گردند که حتی فراتر از مقتضیات منافع و موقعیت های خود؛ علی العموم از تغییرات و تحولات در اوضاع اجتماعی هراس پیدا میکنند؛ و دست کم فاقد انگیزه و توان و آمادگی برای جنبش و جهش برای تحولات و تغییرات عمیق؛ و یا حمایت از همچو تغییرات و تحولات میشوند.
اینکه نظامات و سنت ها و عنعنات کهنه و حتی خرافه و باطل و جاهلانه از هرلحاظ؛ توسط پاره ای از جوانان و میانسالان نیز تمثیل و حمایت و مدافعه میگردند؛(2) به لحاظ فلسفی و معرفتی:
ناشی از سیالیت و قابل تسری و انتقال و آموزش بودن افکار و ایده ها؛
ناشی از ترجیحات منافع و موقعیت های شخصی و فردی دمِ دست و کوتاه بینانه؛
ناشی از استخدام شده گی تحمیقی و توأم با مسخ شخصیتی و روانی؛
ناشی از ناهنجاری ها و محرومیت ها و سرکوفتگی های روحی؛
و ناشی از پاره ای انگیزه ها و محرکه های عیان و پنهان دیگر میباشد که در آدمی به مثابه موجود خاص در میان موجودات زنده عالم؛ محتمل و متصور است.
برای قابل درک و دریافت بهتر شدنِ همه این نوسانات غیر طبیعی و نیز جریانات اساساً طبیعی در میان همه نسل های موجود و در کنار هم؛ لازمی و مفید است تا روند های بیولوژیکی، فیزیولوژیکی، جسمانی و روانی کودکان و نوجوانان و جوانان و میانسالان هم؛ هرچند مختصر بررسی شده و کنش ها و واکنش های آنها با جامعه؛ و نظامات و مناسبات عارضی؛ و نیز قوانین بنیادی اش تحلیل گردد.
(به این مهم در برخ آتی همین فصل خواهیم پرداخت.)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ برخ نخست فصل اول این رساله را؛ منجمله اینجا ببنید:
http://www.ariaye.com/dari11/ejtemai/eftekhar3.html
2 ـ به گونه نمونه زنده در اوضاع جاری؛ این موارد را در گزارش علمی زیر ملاحظه بفرمائید:
وعده سکس، ماجراجویی و هیجان جوانان را به داعش جذب میکند
یک پژوهشگر آمریکایی کارشناس در روانشاسی سیاسی در تحقیقی نوشته است، انگیزه اصلی برای کسانی که از راه ترکیه به سوریه و عراق میروند تا به گروه دولت اسلامی موسوم به داعش بپیوندند، مسائل دنیایی مرتبط با سکس، ماجراجویی، هیجان و رفاقتها است.
به گزارش سایت همایون بنقل از خبرگزاری فرانسه، پروفسور جان هورگان، کارشناس روانشانسی سیاسی و مدیر مرکز پژوهشهای تروریسم در دانشگاه «پنسیلوانیا» معتقد است: «بیشترین انگیزه کسانی که از راه ترکیه برای پیوستن به جهادیها میروند؛ آنگونه که برخی گمان میکنند؛ ربطی به دین ندارد».
پروفسور هورگان میافزاید: «گروه دولت اسلامی به آنها اوهام و آمیختهای از منافع شخصی و سیاسی میفروشند. به این جوانان وعده سکس، ماجراجویی، هیجان و رفاقت داده میشود. اما در عین حال اینگونه جوانان به زعم خویش میتوانند از قرنها تفرقه و غربت انتقام بگیرند. همچنین از رفتارهای آنها برای اهانت به غرب به عنوان پاداشی اضافی استفاده میشود».
در مرکز فرانسوی مبارزه با انحراف دینی نیز در پژوهشی با عنوان «تحول گفتمان تروریستی جدید نزد جوانان»، به چگونگی استفاده از فیلمهای «ماتریکس»، «ارباب حلقهها» و بازی کامپیوتری «عقدیه جنگ» در جذب جوانان توسط گروه داعش پرداخته شده است..
کارشناسان و مسئولان میگویند که این جوانان آروزی شهادت دارند و شریعت و خلافت را تمجید میکنند؛ اما آن سوی این گفتمان مومنانه؛ انگیزههای دنیایی شان را پنهان میکنند.
سختی زندگی، ماجراجویی، خواستههای سیاسی، ناتوانی در آمیخته شدن با جامعه، جاذبیت جنگ، تمایل برای پیروی از دوستان، دریافت لقب قهرمان از نظر آنها و گذرانیدن تجربهای هیجان انگیز با دوستان، از جمله انگیزههایی است که جوانان را به گروههای جهادی در سوریه و عراق جذب میکنند.
بسیاری هم گفتمان اسلام تندرو را از اینترنت برداشت میکنند و بدون آن که آن را بفهمند یا مقتضای آن را بشناسند، از آن برای پوشاندن کمبودها و ضعفهای خود و سیراب کردن اوهام یا دیدگاههای آرمانگرایانه خود، استفاده میکنند.
این گزارش میافزاید: «گفتمانهای تروریستی جدید، ابزارهای جذب را از راه استفاده از اینترنت، به روز کرد؛ از این راه، پیشنهاد هایی متنوع و متفاوت به جوانان داده میشود که میتواند بسیاری را جذب کند.»
بنا بر این گزارش: «پس از آن جوانان از مرحله بازسازی اعتقادی در فضای مجازی؛ به بسیج میدانی منتقل میشوند.»
مارج سجمان متخصص روانشانسی و از نیروهای سابق سازمان جاسوسی مرکزی آمریکا (سیا) که مسیر داوطلبان جهادی را رصد میکند و کتاب «چهره حقیقی تروریستها» را تالیف کرده، میگوید: «بسیاری از آنها چیزی از قرآن نمیدانند».
او میافزاید: «آنها احساس وابستگی به گروهی سیاسی میکنند. آنها اینجا مجاهد هستند. دین تنها یک پوستهاست. این یک گروه اسلامگرا است اما میتوانست هر چیز دیگری باشد همچون گروهی آنارشیست یا مخالف فاشیسم… این جامعهای خیالی است که گمان میکنند خود بخشی از آن را تشکیل میدهند حتی اگر به آن وابستگی نداشته باشند. آنها خود را سربازانی برای دفاع جامعهای احساس میکنند که به آنها گفته میشود در معرض تجاوز است.»