غرزى لايق
بخش دوم
از روزگاران ٧ ثور ١٣٥٧ و اينك تا روز هاى ما اين هنگامه را فراوان شنيده و خوانده ايم كه هرگاه در رهبرى پرچمى ها يگانه گى برهم نه ميخورد و "رفقاى نيمه راه" در كنار خلقى ها اكثريت "غيرمعقول" در بيروى سياسى را نه ميساختند، اين همه كجروى صورت نه ميگرفت و اين همه خون
ريختانده نه ميشد و "انقلاب ثور" بيگمان به ايده آل جامعه ى "به هركس برابر به استعدادش و به هركس به اندازه ى نيازش" دست مييافت. اين فرضيه ها اما نياز به يك كنكاش جداگانه دارند، ولى آن اكثريت "غير معقول" كه گويا خيانت آفريد، رهبران پرچمى را به تبعيد "مجبور ساخت"، به تصفيه پرچمى ها و بعداً ترور فزيكى شان منجر گرديد، از كجا و با چه طلسم در پراتيك زنده گى حزبى ميان رهبران پرچمى راه باز كرد؟ اگر خيانتى پيش آمده بود، ريشه هاى آن خيانت از كدام جويچه هاى ناباورى سبكسرانه آب ميخورد؟ چرا اين خيانت ها پس از ٦ جدى ١٣٥٨ كه بهترين پيش زمينه براى چنين دادخواهى ها فراهم آورده بود، به دادگاه دادرس سختگير حزب سپرده نه شد؟ چرا بازهم سكوت، بازهم مصلحت، بازهم مدارا...؟
آن معجون ساده ى تركيب شده از چند تزوير و فريب، زمان و فرصتهاى گرانبهاى همان حزب را به خاطرى به هدر داد تا بار مسئوليت پيآمد هاى اسف انگيز لغزشهاى آگاهانه و يا غير آگاهانه ى دارالانشأ نشينان را بر دوش رقيب هاى شرطى خويش گذاشته و خود از معركه به سلامتى به در شده و براى دور نوبتى جنگ قدرت و غلبه بر حاكميت بلامنازع آماده شوند. و آن نسخه به گونه ى شايسته نقش خويشرا در دراز مدت ادا كرد كه شيفته گان "راه" و "رهبر" تا روزگار ما همين نسخه را، با آنكه ديگر خريدار نه دارد، هى جار مى زنند و جار ميزنند و بيهوده خرد عصر مارا به بازى هاى ساده لوحانه مى گيرند.
يقين دارم كه سلسله ى اين نوشته هاى بى غرضانه و پرسشهاى پيشكش شده، وجدان سهمداران اصلى حادثه هاى پس از ثور ١٣٥٧ را كه هنوز در قيد نفس كشيدن اند، به حركت آورده و به پاسخ گفتن وادار سازد!
[][][]
يك لغزش ديگر در زنجيره ى لغزش ها
_________________________
زمان سرنوشت قيام نظامى ثور ٥٧ را چنان رقم زد كه رهبرى پرچمى ها به هر دليل و برهان و بهانه يى: ترس، خيانت، مصلحت...در ميدان آزمون نظامى، به نفع امين و خلقى ها با شكست جدى مواجه شدند و ابتكار عمل و اثرگذارى بالاى پروسه ها را از دست دادند. پس از قيام نظامى ثور و تسلط امين و نظامى هاى خلقى بر دولت، رهبرى پرچمى ها در يك بازى نابرابر داخل پروسه ى پرجنجال ايجاد حكومت مشترك با خلقى ها گرديده و فقيد ببرك كارمل و همبازى اش نور احمد نور در دارالانشأ كميته مركزى حزب به چنه زدن با شادروان نورمحمد تره كى و داكتر شاه ولى، اعضاى دارالانشأ كميته مركزى از جانب خلقى ها و نيز حفيظ الله امين آغاز نمودند. از اين به بعد بحث روى مساله هاى سراسرى دولتى كشور بدون حضور حفيظ الله امين كار ناممكن بود.
رهبران شكست ديده ى پرچمى در بازى بيرحم قدرت پيوسته به سند وحدت سال ١٣٥٦ مراجعه نموده و روى برابرى سهم جناح ها در مقامات دولتى آغاز به پافشارى نمودند. محترم كشتمند ضمن تصوير پرخاشها روى ساختن حكومت، اوج اين تنش ها را كه پلينوم ماه ثور كميته مركزى روى آن مجبور به صحه گذاشتن شد، چنين تصوير ميكند:""به روز اول ماه مى(١١ ثور ١٣٥٧)، پلينوم فوق العاده كميته مركزى ح د خ ا... در تالار گلخانه در فضاى متشنج و پردرد سر داير شد. قبل از تشكيل جلسه، از ساعت ١٠ صبح، اعضاى كميته مركزى در تالار درونى نشسته و منتظر بودند...
در تالار بيرونى: تره كى، كارمل، نور، شاه ولى( اعضاى دارالانشأ كميته مركزى) و امين نشسته بودند. و رفت و آمد مكررى در آنجا صورت ميگرفت. سر انجام بعد از ظهر جلسه داير گرديد و فهرست كابينه يا هيأت وزرا مورد تأئيد قرار گرفت. حفيظ الله امين نيز به پيشنهاد دارالانشأ بخاطر "خدمات انقلابى" وى بحيث عضو بيروى سياسى كميته مركزى انتخاب گرديد.
"باينسان، جلسه كامل كميته مركزى حزب در فضاى سخت پرتنش ظاهراً به توافقات معين رسيد، ولى عملاً از همينجا هسته انشعاب ديگر، جدايى مجدد و بى اعتمادى علنى به جوانه زدن آغاز كرد..."(همانجا صفحه ٣٥٦
[][][][][]
در ارتقاى فوق العاده ى حفيظ الله امين به عضويت بيروى سياسى كميته مركزى حزب به دستنويسهاى هنوز چاپ ناشده ى پدرم مراجعه كردم و به گزارش زير برخوردم كه ضمن تأئيد يادداشت محترم كشتنمد، ناگفته ى پر مضمون ديگر را چنين برملا ساخته است:
"...در روز بحث بر تشكيل اولين حكومت ح د خ ا يكى از مسايل ايكه باعث بحث و شور داغ ميان خلقى ها و پرچمى ها گرديد اينبود كه چه كسى بايد در پست وزارت داخله مقرر شود. رفقا تره كى و شاه ولى رفيق وطنجار را پيشنهاد كردند و اما رفيق كارمل و رفيق نور، رفيق نور را براى وزارت داخله كانديد كردند. بعد از شور و بحث زياد جانب خلقى عقب نشينى كرد و گفت با رفيق نور توافق نه خواهند كرد اما اگر كانديد ديگرى از جانب پرچمى ها پيشنهاد شود با آن موافقه ميكنيم. و مثال دادند كه مثلاً رفيق رفيع(وزير دفاع كنونى) را پيشنهاد كنند، با او موافقه خواهند كرد. ولى رفيق كارمل و رفيق نور ابراز عقيده كردند كه كانديد يگانه ى ايشان براى اين پست رفيق نور ميباشد و در غير او با هيچ پرچمى هم موافقه نه ميكنند. در نتيجه رفيق تره كى و شاه ولى با تقرر رفيق نور در پست وزارت داخله توافق نشان دادند، اما مشروط بر اينكه عضويت حفيظ الله امين در بيروى سياسى كميته مركزى و همچنان تقررش به حيث وزير خارجه- كه قبلاً مورد عدم موافقه ى پرچمى ها قرار گرفته بود- از جانب پرچمى ها در حزب و دولت مورد توافق قرار گيرد. رفقاى دارالانشأ از هردو جانب اين توافقات را به ميان آوردند و موضوع را براى تصويب به بيروى سياسى رجعت دادند.
من در جلسه ى بيروى سياسى با عضويت حفيظ الله امين در بيروى سياسى مخالفت كردم. استدلال من آن بود تا زمانيكه پروسه ى وحدت در حزب استقرار نه يابد، حفظ تعادل موجود آرأ در كميته مركزى و بيروى سياسى آن يك امر مهم و حياتى ميباشد. اما اشغال كرسى وزارت داخله در آن لحظات توسط رفيق نور براى رفيق كارمل آنقدر عمده شده بود كه حاضر شد به قيمت از دست دادن اكثريت بيروى سياسى آنرا به دست آرد..."
سليمان لايق: "گزارشات روزمره"، يادداشتها در بستر ترور استاد خيبر، از صفحه ى ٣٤ تا صفحه ى ٨٠
[][][][][]
اين به آن معنى است كه تعادل آراى كميته مركزى و بيروى سياسى آن از همان پلينوم فوق العاده ى ١١ ثور ١٣٥٧ و به توافق محترم ببرك كارمل و نور احمد نور و اكثريت رأى بيروى سياسى و كميته ى مركزى به نفع رهبرى خلقيها از بنياد دگرگون گرديد و همان تعادل آرأ كه بر پايه ى سند وحدت سال ١٣٥٦ به ميان آمده بود برهم خورده و در تصميم گيرى هاى جدى بعدى اثرات ناگوار خودرا به جاى گذاشت.
چرا شادروان ببرك كارمل و نور احمد نور روى اشغال پست وزرات داخله توسط محترم نور احمد نور چنين پافشارى داشتند؟ چرا اين مقررى آنقدر با اهميت گرديد كه شادروان كارمل در بدل آن حاضر شد تا حفيظ الله امين به ساده گى شامل بيروى سياسى حزب گردد و در نتيجه بالاى تمام فيصله هاى بعدى بيروى سياسى اعمال نفوذ كند؟
محترم كشتمند مينويسد: "...او(امين) بر سر مساله تعين وزارت امور داخله سخت لجاجت ميكرد. امين اصرار ميورزيد، در صورتيكه محمد اسلم وطنجار بحيث وزير داخله تعيين نگردد، وضع از بنياد خراب خواهد شد...سرانجام پس از بحث زياد، پست وزارت امور داخله به پرچميها تعلق گرفت و نور احمد نور باين مقام تعيين گرديد...
...در مورد وزارت امور داخله كه با مسايل پيچيده روزمره مردم و مهمتر از آن با اداره تمام ولايات و محلات كشور سروكار داشت، پرچميها ابراز علاقمندى نمودند. همچنان باينوسيله ميخواستند كه رهبرى اين اداره بدست يكتن ملكى باشد و از يكه تازيها و نظاميگريها بگونه يى جلوگيرى بعمل آيد."(صفحه هاى ٣٥٤ و ٣٥٥)
اما در پرخاش روى اشغال پست وزارت داخله و پافشارى بيش از حد اعضاى دارالانشأ پرچمى ها به خاطر به دست آوردن آن، موارد ديگرى، به غير از آنكه محترم كشتمند نشانى كرده اند، نقش سازنده داشته است.
در دنباله ى همان يادداشتهاى پدرم پيرامون پافشارى فقيد كارمل و نوراحمد نور روى مقام وزير امور داخله به استدلال زير برخوردم: "
"اولاً، به خاطريكه صلاحيت تحقيق درباره ى قتل خيبر را قانوناً در اختيار خود بگيرند، چه در غير آن شايد واقعيت قتل خيبر و عاملين آن افشأ گردند و ثانياً، به خاطر اينكه فيته هاى ثبت شده از تمام (جلسات) و ملاقاتهاى خصوصى رفيق كارمل در منزل دكتورس اناهيتا كه توسط شبكه هاى استخباراتى داؤد از طريق زيرخانه ى اپارتمان مسكونى اناهيتا( بلاك ٢٤ مكروريان كهنه) ثبت شده بود و در آرشيف استخبارات وزارت داخله نگهدارى مى شد، به دست خلقى ها مى افتاد و افشا ميگرديد...
"از اينرو رفيق كارمل به صورت ناگزير امتياز اكثريت در بيروى سياسى كميته مركزى را كه هرگز در اوضاع و احوال ديگر حاضر نه بود به نور محمد تره كى بدهد، آنرا به او واگذار شد و در مقابل وزارت داخله را به دست آورد."(سليمان لايق، همانجا)
[][][][][]
پيشآمد هاى همان برهه در دهليز هاى ارگ چنان پيوسته گى مييافتند كه بازتاب آنها در بيرون بيگمان از حضور دو حزب و دو رهبر حكايت ميكرد. كارمل فقيد پيهم در تلاش بود تا چهره اش به حيث مرد مساوى با تره كى زير بار شكست نظامى در روز قيام ثور صدمه نه بيند و پرچمى ها به بدگمانى نسبت به او نه لغزند. قرار گرفتن در موقعيت ضعيف، وى را بهانه جو و اندك رنج ساخته و روى هر مساله با تره كى و امين به پرخاش بر ميخاست. تعريف اين حالت روانى كارمل فقيد را قسماً از گفته هاى وستوك كارمل پسر ارشد اش به ياد دارم كه در همان روزها طى نشستهايى به ما نقل ميكرد. ما هردو طى همان برهه سرگرم كار با سازمان جوانان بوديم. به طور نمونه او ديدار هاى سراسيمه و هيجانى زنده ياد كارمل با جنرال عبدالقادر در همان روزها و شبها را با تمام آب و تاب براى ما قصه ميكرد. غايله ى قرائت متن درى "خطوط وظايف انقلابى جمهورى دموكراتيك افغانستان" از جانب محترم كارمل پس از پخش متن پشتوى آن توسط شادروان تره كى از طريق امواج راديو افغانستان و پافشارى مصرانه روى اين خواست و نيز نشر عكسهاى اعضاى نخستين شوراى وزيران جمهورى دموكراتيك افغانستان در روزنامه هاى كشور با عكس كمى خوردتر فقيد كارمل به تناسب تره كى و بزرگتر از عكس سائر وزير ها نياز به توضيح بيشتر نه دارد. اين حركات بيگمان روحيه ى دوگانه گى در رهبرى حزب واحد را در افكار تداعى ميكرد.
پلينوم ١١ ثور ١٣٥٧ تقريباً سرنوشت بعدى شراكت پرچمى ها و خلقى ها را در يك اداره ى يگانه روشنتر ساخت. به ابتكار و پيشنهاد دارالانشأ كميته مركزى حزب واحد، ارتقاى حفيظ الله امين با اتفاق آرأ( البته با رأى كارمل فقيد در دارالانشإ و بيروى سياسى) به عضويت بيروى سياسى تأئيد گرديد كه بدينگونه اكثريت خلقى در بيروى سياسى با شتاب تأمين شد. از همين لحظه رهبران پرچمى در پى غلبه بر ساختار هاى حزبى دست و آستين بر ميزنند و شعار ميدهند كه "اگر خلقى ها دولت را اشغال كردند، ما بايد حزب را اشغال كنيم"(تركيب و گرينه ى واژه ها شرطى اند). و به اينگونه ساختار هاى مخفى و جدا از حزب بار ديگر سر بيرون آوردند و آخرين ميخ را در تابوت وحدت نيم بند سال ١٣٥٦ كوبيدند.
چرا پرچمى ها ترجيح دادند به كار مخفى گذار كنند؟ چه وقت و چه گونه و كدام منبع با صلاحيت آغاز كار مخفى را به پرچمى ها دستور داد؟ مراد از مخفى شدن چه بود؟
تآسف اينجاست كه نسل ما هيچنوع دستآويزى، سندى، يادداشت كدام رهبرى طراز نخست همان حزب را پيرامون پيشآمد هاى آن برهه به ارث نه گرفته و بخش بزرگ چنين دستآويزها در قفسه ى سينه ى همان رهبرانِ همان ساختار عسكرى ته زمين با خاك يكسان شده است.
محترم پنجشيرى در كتاب "ظهور و زوال ..." به اين مبحث چنين روشنى انداخته است: "... جناح "پرچم" حزب دموكراتيك خلق افغانستان تشكيلات مخفى خودرا هم قبل از وحدت و هم بعد از انقلاب به صورت مخفى حفظ كرده بودند و به قول نجم الدين كاويانى، در قرارگاه وزارت دفاع در حضور دگرجنرال عبدالقادر وزير دفاع و جنرال گل آقا و اين جانب كه شاهد اين اعترافها در سالهاى بعدى بودم. تشكيلات سازمانهاى پرچم در ١٤ جوزاى ١٣٥٧ كاملاً تكميل و با علايم، شفرها و اشارات آن درست يكماه بعد از قيام ثور به صورت مخفى فعاليت ميكردند..."
از كتاب "يادداشتها سياسى و..." محترم سلطانعلى كشتمند:
"...براى اينكه مبارزه بگونه بهتر سازماندهى گردد و خصلت اصولى و جمعى يابد، گروه سه تنى پرچميها در كابل ايجاد شد. اين كميته رهبرى متشكل بود از: نجم الدين كاويانى، محمد رفيع و من. البته بطور مفهوم شده رهبرى آن بر عهده من بود و پس از زندانى شدن من و رفيع، براى مدت كوتاهى كاويانى آنرا رهبرى ميكرد و سپس ظهور رزمجو. بعد از بازداشت كاويانى، در تحت رهبرى ظهور رزمجو "كميته مخفى" پرچميها بوجود آمد..."
ويا:
" من با كاويانى و رفيع جداگانه ملاقات ميكردم و نظريات، پيشنهادات، فيصله ها و عملكرد ها را همسان ميساختم. غالباً بازديد با كاويانى در اتاق كار من در وزارت پلانگذارى انجام ميگرفت... كاويانى كار عملى سازماندهى پرچميها اعم از ملكيها و نظاميها را بر عهده داشت و در بخش نظاميها محمد رفيع و محمد سرور منگل با وى همكارى ميكردند. همچنان محمد داؤد رزميار كه كارمند وزارت پلانگذارى بود، در امر تأمين ارتباط با اعضاى غير نظامى پرچميها فعالانه سهم ميگرفت..."
ويا:
"...كار سازماندهى در ميان اعضاى حزب تدوام مييافت و بگونه روزافزون شمار رفقا در كميته هاى مخفى بيشتر ميشد. در اين كميته ها صرف رفقاى پرچمى شكيبا، مصمم و با تدبير جمع ميگرديدند و پيوند ها ميان كميته ها و اعضا بشكل زنجيرى تأمين ميگرديد. من همه روزه از طريق رفقاى مؤظف از وضع مستولى در ميان اعضا اطلاع حاصل ميكردم."
[][][][][]
رشته هاى كار مخفى و سنت مخفى گرى ويژه ى بخش معلوم الحال جناح پرچمى بود كه حزب را از روز زايش تا فرسايش آن همراهى كرد و در تحليل نهايى سبب سقوط جنايتبار حاكميت كشورى و فاجعه ى قتل و غارت شهريان كابل شد. حضور اين پديده ى ضد حزبى و ضد اصول همان ساختار توتاليتار طى تمام سرنوشت همان حزب قابل پيگيرى و شناسايى است.
گذار به كار مخفى و در فرجام مانورهاى بچه گانه به هدف اشغال دولت، آنهم پس از شكستهاى پى در پى در برابر حريف خلقى، به رهبران خلقى و به ويژه تره كى بهانه به دست داد تا در آن لحظه هاى حساس بالاى پرچمى ها از رأس تا قاعده بدگمان شود و اين پيشآمد به امين امكان داد تا در حمايت تره كى به تصفيه ى سراسرى پرچمى ها تا مرز كشتار هاى جمعى پيش برود.
از همينجاست كه طى تمام دوران پس از ثور ٥٧ تا روزگار ما بازار گمانه زنى ها، اتهامات و پيشداورى ها به آدرس پيشآمدها و آدمهاى همان برهه كساد نه ميكند و هر حزبى ديروز بنابر وزن خالص مغز خويش، دائره ى آموزش، سليقه هاى فردى، گرايشات ديروز فركسيونى و نيز تمايلات كاملاً انسانى قومى، سمتى، زبانى امروزى و بدون در دست داشتن مدارك و شواهد، راست را ناراست و ناراست را راست "ثابت" ميكند و تا روزگار ما هنوز به چشم حزبيهاى بى خبر و كمتر با خبر خاك مى پاشند.
ادامه دارد