محمد عالم افتخار
یکی از مناطق پرنفوس افغانستان که در ماه های اخیر؛ توسط آفت سیلاب درهم کوبیده شد و طبق خبر ها حدود 80 فیصد آبادانی ها و کشتزار ها و دار و ندار باشندگان و جم غفیری از اهالی خورد و بزرگ آن؛ تلف گردید؛ ولسوالی خواجه دوکوه
ولایت جوزجان بود. از آنجاکه انسانیت نمرده است و خیلی از مردمان جهان ما باور دارند که:
بنی آدم اعضای یکدیگر اند که در آفرینش ز یک گوهر اند
چوعضوی به درد آورد روزگار دیگر عضو ها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران ؛ بیغمی نشاید که نامت نهـند؛ آدمی
به سلسله مساعدت ها به آسیب دیدگان خواجه دو کوه؛ یکی از بنیاد های خیریه ترکیه میخواسته است؛ از نیازمندی های آنان سروی انجام دهد و بدینمنظور از داوطلبانی کمک خواسته است که یکی از آنها جوان تحصیلکرده در ترکیه وآشنا برای خیر اندیشان ترکی ذبیح الله فرناس بوده. ذبیح الله و همراهانش در مسیر راه ماموریت؛ گرفتار کمین ملا طالب صاحبان گردیده و قتال میشوند که به روال عملیات «خیبر» شان افراز شده بوده است.
فرض خود میدانم که به همه منسوبان این قربانیان مظلوم و خاصتاً به دوست عزیزم محترم معلم فرناس که بدینگونه یگانه فرزند برومند خویش را؛ از دست داده است؛ ابراز همدردی و غمشریکی نمایم.
و اما بعد :
**********
مسلمانان، مسلمانان! مسلمانی؟ مسلمانی؟
ازین آیین بیدینان؛ پشیمانی! پشیمانی!
مسلمانی کنون اسمیست بر عرفی و عاداتی
دریغا کو مسلمانی؛ دریغا کو مسلمانی؟؟
فرو؛ شد آفتاب دین؛ برآمد؛ روز بیدینان؛
کجا شد درد بودردا و آن اسلام سلمانی؟
جهان یکسر همه پر دِیو و پر غُولند و اُمت را
که یارد کرد جز اسلام و جز سنت نگهبانی
بمیرید از چنین جانی کزو کفر و هوا خیزد؛
ازیرا در جهان جانها فرو ناید مسلمانی...
********
درین اشعار حکیم سنایی که مطلع قصیده 190 از قصاید آن بزرگمرد دین و دانش و ادب نه چندان قدیم ماست؛ اجتماع ضدین در مورد «مسلمانی» ظهور آفتابی دارد.
جوانب این ضدین حسب آتی میباشد:
1 ـ مسلمانی به مثابه اسم بی مسمی که شامل تعدادی مدعیات بیشرمانه و حتی ابلیسی و به سخن خود سنایی «عرفی و عاداتی» است که به منبع حقیقی مسلمانی؛ نه فقط ربطی ندارد بلکه آئین و رسوم و عنعنات بیدینانی همانند و مساوی به دیو ها و غول ها میباشد.
و در چنین پهنه و فضا و ماحول است که فریاد «کو مسلمانی؟» بلند میگردد؟ چرا که درین اوضاع و احوال «آفتاب دین؛» غروب کرده است؛ و «روز بیدینان؛» جولان میدهد.
2 ـ جهت متقابل و متضاد با این حالت حاکم و مسلط؛ بازهم «مسلمانی» است؛ مسلمانی ایده آل و آرمانی که منجمله «بودردا و سلمان» در عمل خویش نشان داده و از خود سرمشق (اُلگو) نهاده اند!
سنایی بر مسلمانی «عرفی و عاداتی» حاکم و مسلط؛ مرگ و نابودی می طلبد و تمنای احیای حقیقت «اسلام و سنت» میکند که جز آن هیچ چیزی نمیتواند «اُمت» را؛ نگهداری و پاسبانی و نتیجتاً رستگار و سعادتمند نماید.
ناگفته پیداست که مسلمانی طرف ادعای موجود و حاکم و مسلطِ مورد نظر سنایی؛ روش و منش و اِعمال و تحمیل حاکمان جبار و اهل مقام و قدرت و ثروت زمان میباشد. این مسلمانی قلب و جعلی؛ در سراسر تاریخ اسلام و در سرتاسر بلاد اسلامی با شدت و غلظت کم و بیش متفاوت همیشه موجود و همانند سکه مسین رنگ شده با رنگاب طلا؛ رایج و معمول و مرسوم بوده است.
اینکه شماری کوتاه فکر و کم حوصله و یک خطی نگر؛ با مشاهده ظواهر امور؛ فوراً به تردید و تخطئه آثار نخستین اسلامی، محمد پیامبر اسلام و یاران نمونه مثالش چون ابوذر و «بودردا و سلمان» برخاسته گویا هیچ دیالکتیک یا همان «وحدت ضدین» در اسلام و مسلمانی نمی بینند؛ نیز در سرتاسر تاریخ و سراسر بلاد اسلامی و غیر اسلامی؛ پیوسته وجود داشته است و نه چندان اتفاقاً به برکت همین جهل سازی و جهل پراگنی هم؛ فرصت دقت و تأمل و تعمق از مردمان گرفته شده و سیمای عاملان و فاعلان مسئول دست اول پیدایش و تحکیم و تسلط «مسلمانی عرفی و عاداتی» و فراتر «آیین بیدینان همسان دیو و غول» را که کم از کم از عصر ابوسفیان و معاویه تا هم اکنون مطرح بوده و میباشند؛ استتار و مغفول و مغشوش نموده است.
بدینجهت؛ نه تنها اهمیت بلکه ابهت و عظمت دارد که هرچند مقطعی و برهه ای؛ درین راستا به کار های تحقیقی و کشفی پرداخته شود؛ یکی از کار های مهم درین استقامت؛ همانا تحقیق محترم نصیر مهرین است که از مدتی است با فرنام "با «خدا داده گان» ستیزه کنید"؛ در سایت آریایی و برخی منابع دیگر بروز میگردد. منجمله محترم مهرین؛ در جایی چنین تیتر گذاری مینمایند:
"رئوس نکاتی که در سه قسمت ( 7،8،9) می آیند، عبارت اند از :
- نگاهی به کارکرد های روحانیون با نفوذ
- بحران گستری
- انگیزه دهی
- ایفای نقش میانجیگری با گرفتن قرآن مجید دردست .
- سوگند حبیب الله کلکانی با شاه عنایت الله خان
- محمد نادرشاه از " خداداده گان " قرآن زده.
- چند مورد از مظاهر استفادۀ سوء از دین ومذهب :
- انگیزه تأسیس " جمعیت العلمای افغانستان" و نقش آن
- نگاهی به رسالۀ" احکام الاسلام "
- سؤ استفادۀ مذهبی واِعمال تبعیض
- نمونه یی از تملق وعاظ السلاطین در " درۀ موعظه"
- روحانیون معتبر مقام اداری وامتیازات مادی به دست آوردند.
- روحانیون معتبر شریک جفاهای محمد نادرشاه.
- عکس العمل های بعدی در برابر روحانیت همکار نظام نادرشاهی ....
********
بدینگونه ما لاقل در برهه ای از تاریخ کشور اسلامی خود؛ با «معمای مسلمانی» مواجهیم.
بیدادگران این برهه؛ با سواری مرکب هایی به پیش میرانند که اینجا «روحانیون» خوانده شده است ولی از آنجاکه به واقع در اصل اسلام «روحانیت» وجود ندارد؛ میتوان فقط مُلا و مُلا ها گفت.
مُلا و مُلایی در «عالم اسلام»؛ خیلی خیلی حیثیت مفاهیم توهمی و تخیلی را به خود گرفته است. بر حسب این مفاهیم گویا؛ مُلا ها از خیل فرشتگان اند و از هفت آسمان؛ آنسوتر نازل گردانیده شده اند و نازل میشوند که «جای نشین» پیغمبر باشند و به ناگزیر متولیان بی چون و چرای دین و اسلام.
حال آنکه در عالم واقع یا عالم اسباب؛ مُلایی؛ کسب و پیشه است و مانند سایر کسب ها و پیشه ها؛ صبغه «تنازع بقایی» دارد یعنی مبتنی بر نیاز های فیزیکی و جسمانی است که در هرم ابراهام مازلو؛ نخستین مصنف نیاز های انسانی؛ نیاز های بدوی مبتنی بر «کمبود» میباشد نه نیاز های متعالی مبتنی بر «بودن و شدن» و کمال یافتن.
قبل از همه؛ هر مُلا و مولوی و داملا و حجت الاسلام و آیت الله؛ در دوران کودکی خویش؛ اطفال متعارف و عادی و معمولی؛ بوده تا سنین 7 ـ 8 ساله گی؛ در محیط های خرده فرهنگی ی اغلباً بیماری زا استخوان سخت میکنند و تا این زمان؛ حسب براورد های کاملاً علمی روانشناسی؛ 80 فیصد محتویات سالم، نیمه سالم و مرضی روان شان در مغز و ماتحت الضمیر ایشان؛ درست میگردد. منجمله عواقب شوم مؤلد عقده حقارت در ملابچه هایی را که مورد تجاوزات جنسی قرار میگیرند؛ به تصور آورید.
سپس هیچ مدرسه و دار العلوم و دانشگاه؛ قادر نیست که تغییرات تعیین کننده ای بر این 80 فیصد روان از کودکی آمده؛ وارد نموده شخصیت سازی مجدد و متفاوت انجام دهد.
وانگهی؛ رجوع و ادخال در مدارس باصطلاح دینی توسط «ملابچه ها»؛ هم از نظر خود آنها و هم از نظر اولیا و اوصیاشان؛ غایتی جز صاحب کسب و پیشه درآمد دار شدن ندارد. امری که برای شاگردان سایر پیشه ها مانند سیسماری و نجاری و نانوایی و قصابی و کله پزی و داکتری و..و.. مطرح و مدنظر است. فراغت مُلا ها معمولاً با مراسم «دستار بندی» آغاز میشود و این درست زمانی است که تازه مُلا؛ میتواند کار و عاید و موقعیت های شغلی خود را مدنظر گرفته برای نیل به آنها تلاش و تپش را آغاز نماید.
مانند به دست آوردن سایر محلات شغل و کار؛ به دست آوردن مقام کاری ملا؛ نیز در جوامع نامنهاد اسلامی؛ نیازمند مهارت و چال و تدبیر و مبارزه با حریف و نیز امور متعارف مانند واسطه کردن، رشوت دادن و... تا سرحد محو فیزیکی حریف و دشمن و منبع خطر میباشد. که حاصل آن؛ متصرف شدن امامت مسجد و قسماً تولی اوقاف و زیارت ها و تدریس «علوم دینی» در مدارس می باشد.
حالا میتوانید تصور بفرمائید مُلایی که اساساً در غم شکم و زیرشکم خود است و برای بهتر ساختن موقعیت شغلی؛ جاویدانه در تلاش و تکاپو و گردن پتی و دسیسه وغیره است؛ به ناگهان مورد نوازش سرکار و ارباب زور و زر قرار گرفته؛ درباری و منجمله «واعظ السلطان» میشود و لذا به مقامی می رسد که اصلاً نمی توانست گاهی خوابش را هم دیده باشد.
از همین جا؛ دیگر مُلا؛ «نوکر خان است نه نوکر بادنجان!»
از همین جا قلب و جعل اسلام و جمیع ارزش های معنوی و اخلاقی بشری؛ منحیث وظیفه؛ کار و هنر مُلا میشود؛ البته اکثریت غالب مُلا ها.
مُلایانی که در طول تاریخ؛ به این خدمات خوار و خفیف و ذلیل و لعین؛ تن نسپرده اند؛ هم وجود داشته اند و وجود دارند ولی تعداد شان؛ بدبختانه سخت انگشت شمار بوده است و انگشت شمار می باشد.
منجمله از شخصیت های نادره ای چون سیدجمال الدین افغانی باید یاد کرد که تقریباً علت العلل رخوت و بدبختی و گمراهی و تباهی مسلمانها را در وجود «علماء سوء» می دید و این «علماء سوء» توده های مسلمان را به حالتی نظیر مسلمانان هند رسانده بودند که وقتی سید از ایشان می پرسید که چگونه مسلمان استید؛ جواب میدادند:
ـ اینطور که الحمدالله؛ گوشت گاو میخوریم!
*********
ولی در کنار واقعیت تلخ و شوم و بارز دکاندارانه بودن مُلایی؛ وجود روح کمال جویی در افراد بشری خاصتاً که بر نفس اماره غالب شده باشند؛ به شگوفا شدن آرمانها و تکاپو به سوی کمالات منجر میشود.
درین صورت غالباً اهالی دین و مذهب؛ آرمان ها و هندسه های کمالی خود را در همان محدوده باور ها و معتقدات یعنی دین و مذهب خود شالوده ریزی و مهندسی میکنند و برای نیل به این مدارج و مقامات به راه ها و وسایلی که دین و مذهب به اختیار شان میگذارد؛ متوسل میگردند.
ولی هرگز و ابداً طرز تلقی و برداشت و تأویل و تفسیر اینان؛ از دین و مذهب منجمله از «مسلمانی» همان چیزی نیست که مُلایان خدمات دهنده به ارباب زور و زر؛ مصروف آن میباشند.
این روند مسلماً خیلی ها رومانتیک است؛ چنانکه ذواتی مانند سنایی؛ از منابع و شخصیت های مورد نظر و ایمان خود؛ تعریف ها و توصیفاتی به دست میدهند که به لحاظ زمانی و مکانی و ضوابط تکاملی حقیقت نداشته است و نمیتوانسته است حقیقت داشته باشد.
البته کمال خواهان و آرمانگرایان در تمامی خرده فرهنگ ها چنین کرده اند و چنین میکنند؛ الا اینکه به کلان فرهنگ تمام بشری و تمام جهانی تعلق خاطر پیدا کرده یا گذار نموده باشند.
اینگونه در فضای ذهنی یک جامعه دینی؛ هردو طرف این دیالتیک یا معما وجود دارد ولی عامه مردم قادر نیستند که اینها را از یکدیگر تفکیک نموده و در برابر هرکدام موضعگیری دقیق و عادلانه بنمایند. متأسفانه در نظر بسی از عوام نه تنها مثلاً فرق چندان میان مولانای بلخی و حضرت شوربازار وجود ندارد بلکه حتی ایشان فریفته ابلیس های انگلیسی الاصل و بیدین چون پیرکرمشاه لارنس و همانند هایشان نیز شده اند و میشوند.
و از اینجاست که موضوع «معمای اسلامی» خیلی گسترده میباشد. ذواتی همچون سنایی و حافظ و مولانا و ناصر خسرو و ابن سینا... و تازه تر اقبال لاهوری؛ بالنوبه کوشیده اند تا بر این معما نقب هایی بزنند ولی غالباً نتوانسته اند و نمیتوانسته اند که به صورت حل قابل توجهی نایل گردند. اما درعوض خیلی با قوت طرح مسئاله کرده اند.
منجمله اقبال چنین؛ مسأله ارائه میدارد:
ز ما بر زاهـد و مُـلا؛ سلامی که پیغام خدا؛ دادند ما را
ولی تأویلشان در حیرت انداخت خدا و جبرئیل و مصطفی را
درین ابیات ظاهراً خیلی ها بسیط؛ هولناکترین واقعیت جامعه معاصر اقبال موج میزند که در آن اغلب ملا ها و واعظان؛ اسلام و مسلمانی را به حدی مسخ و مثله و جعل و جهل کرده اند که خدا و جبرئیل و مصطفی را به حیرت رسانیده است تا چه رسد به مسلمانان درست کار و درست اندیشه!
بدینگونه توهم اینکه مُلا ها لزوماً بهترین مسلمانها و یا مسلمانترین قشر جامعه میباشند و از برکت آنهاست که اسلام و مسلمانی وجود دارد؛ یکسره محو و مضمحل میشود.
امروزه علوم بشر شناسی و روانشناسی و مغز شناسی؛ به پیشرفت های مهمی نایل گردیده است که در پرتو آنها میتوان کم کم به حل «معمای مسلمانی» در جهان نیز؛ نزدیک شد. بدینگونه «معما یا دیالتیک مسلمانی» چیز مجرد و منحصر به فرد نبوده بلکه گونه ای از «معمای فرهنگی» در مقیاس جهانی است.
اگر مردمانی که نام و شهرت اسلامی دارند؛ گرفتار «معمای مسلمانی» میباشند؛ مسیحیان؛ «معمای مسیحی» خود را دارند؛ هکذا اهالی مذاهب و انواع دیگر فرهنگ ها و ایدئولوژی ها دارای معماهای مختص به خویش میباشند که رویهمرفته به «معمای بشری» منتهی میگردد.
(ادامه دارد)