مقدمه بر: برای اینکه تاریخ؛ لاشهِ «سگ مرده» نشود!؟

زیرمتون
Typography
  • Smaller Small Medium Big Bigger
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times
محمد عالم افتخار
عزیزان کاربر انترنیت ـ یعنی نه لزوماً همه عزیزان!ـ مستشعر اند که اینجانب؛ طی هفتهء گذشته مقاله منتخبی را از نام و آدرس خود؛ بر روی امواج قرار دادم که از منابع انترنتی اخذ شده بود و بر علاوه عین مقاله را سایت بزرگ و با صلابت آریایی نیز در بخش " اطلاعات هفته گی" ی خویش درج نموده و به اختیار خواننده گان و خواهنده گان و متفکران و اندیشمندان قرار داده است.

متنی که انگیزه و دلیل و منطق این انتخاب را توضیح میداد؛ چنین است:

*******
(من ـ محمد عالم افتخار) حدوداً شش ماه پیش ایمیلی دریافت کرده بودم حاوی پیام و پرسشی که خیلی ها معذب و حتی بیمارم ساخت. طی تمام این مدت قادر نشده ام از کابوس این پیام و پرسش؛ خویشتن را رهایی ببخشم. حتی گاهگاه؛ همین پیام و پرسش؛ حین صرف طعام به سراغم می آید و لقمه نان تر و خشک و به هر حال غریبانه و از نظر مذهبی و معنوی حلال؛ در گلویم به زهر مبدل میگردد و پشت سر آن بدخوابی و بیدار خوابی و یا هم کابوس هایی که برای از پا در انداختن هر بنی بشری کافی و حتی زیادی است.
بد روزی و بدبختی من به لحاظ روانشناسی های بالنسبه پیشرفته؛ ناشی از این بوده و هست که قادر نیستم بر سلسله ای از تابو ها و مقدسات متعرض شوم و صریح و پوست کنده خدمت عزیز پیام دهنده و همانند های او عرض نمایم؛ که تلاش کمینه هم همین است که تاریخ ـ تجلی انسان و انسانیت!ـ ( در سرزمین ما) به لاشهء «سگ مرده» بدل نشود و با آنچه بشریت اشتباه و تجربه کرده است؛ منجمله سوسیالیست ها و کمونیست ها (و چپی های ما که بسیار بی معنی و ضد علمی به این نام ها متهم اند!) جایگاه و پایگاه کم از کم نزدیک به حقیقت خویش را افاده بدارد و به تبع آنها چپی های افغانستان؛ صرفاً در حد بوی و گند این لاشه باقی نمانند!
باور بفرمائید؛ چندین بار؛ مصمم شده ام تا به پیام حقیقتاً تاریخی و انسانی ی این عزیز؛ پاسخ حد اقلی ارائه بدارم ولی هربار؛ تابو ها گلویم را فشرده و قلمم را شکسته است. حتی به نظرم می آید مانند اینکه نیاکان و پدران ما 14 قرن کامل چیز هایی از ایده ها و ترهات آشتی ناپذیر ترین دشمن از دشمنان پیامبر اسلام (ابوسفیان و بنی امیه) را به حیث اسلام و حتی اسلام ناب محمدی تحویل گرفته و منبع ایمان خویش قرار داده بودند و امروزه به همین علت؛ توحش و قتال بی حد و مرزی در دیار ما و حوزه های اسلامی! دنیا بر پاست؛ ما در قرن اخیر به معرض فریب و تحمیق و تحمیل دیگری قرار گرفتیم که گرچه علی الظاهر دینی و مذهبی نیست ولی برای مان نیرومند تر از دین و مذهب گردیده است.
اگر مقوله ای به مصداق «چپ افغانستان» مورد داشته باشد؛ گرفتار این باور و حتی اعتیاد است و نتیجه؛ سترون شدن و گردش رقت انگیز اغلب؛ بر یک دایرهء خبیثهء عنکبوتی و حتی اختاپوتی میباشد.
اینکه کار ها و اندیشه های من؛ در جهت مدد به چپ افغانستان جهت برآمدن از این «دایرهء خبیثه» هست یا نیست؛ خیلی خیلی خیلی بدبختانه توسط خودم اعلام و اثبات شده نمیتواند. برای این امر کبیر؛ باید عقولی از آن دایرهء خبیثه فرا بجهند و بعد در مورد؛ تحقیق و تأمل بفرمایند تا نتیجه ای قابل اعتنا مبنی بر "هان" و "نی" ـ البته نه لزوماً بی "اما" و "اگر"ـ عاید گردد.
من؛ امروز هم نمیتوانم ایمیل همانند قوغ آتش این عزیز را بر روی امواج قرار دهم ولی نهایتاً اگر نه "جبر تاریخ" که خود بیش از پیش مورد سوال است؛ ولی مسلماً "جبر طبیعت" ـ نزدیک شدن پایان شانس اندیشنده گی و زنده گی ـ ناگزیرم میسازد تا هرچه باداباد به این ایمیل و پیام تمرکزی داشته باشم.
من؛ منحیث پیش مقدمه؛ یعنی نه مقدمه! مقاله بسیار غنی و سرشار از اوج تعقل شرقی و بشری در زبان فارسی دری را برگزیده بودم ولی حتی همین هم خالی از صعوبت نبود. اینک بسیار احساس راحت مینمایم که سایت محبوب و وزین آریایی؛ آنرا در زمرهء مقالات هفته گی خویش؛ انتشار داده و نتیجتاً بار بزرگی از تن و روح و روان من برداشته است.
لذا دم نقد این مقالهء پر ارج و تکاندهنده و از خواب جهاننده و از کرختی و غفلت رهاننده را به عزیزان جویای حقیقت و دانش و تجربه و حاصل تجربه؛ تقدیم میدارم و توقع می برم تا آنرا بار بار و با تعمق و دقت شایان و در صورت ضرورت با استمداد از منابع و اشخاص مدد کننده؛ مطالعه نمایند تا بنده بتوانم به مدد تمام اینها در آیندهء نزدیک؛ عرایض ضروری پیرامون مشخصترین ها و اختصاصی ترین ها را تقدیم حضور شان و تقدیم تاریخ اندیشه و فرهنگ سرزمین مان و فراتر از آن بدارم:
( متن کامل مقالهِ «"چپ" و راه هایی که رفته شد" نویسنده: پرویز دستمالچی؛ نشر ویبسایت اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
لینک نخستین مقاله: http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=49492 »
**********
به وضوح معلوم است که انگیزه و علت این انتخاب؛ نه خود مقاله و کان و کیف آن؛ بلکه یک تجربهِ تیپیک اینجانب؛ در رابطه به کار و اندیشه و ریاضت کمابیش دهساله و به اعتباری تمام عمر من میباشد.
این تجربه که اگر؛ تحویل گیری شائیسته در آفاق و انفس میسر شود؛ تجربهء شخصی ی من نه بلکه تجربه جنبش چپ افغانستان خواهد بود؛ در وجود یک ایمیل عجیب از یکی از کادر های دیروزی ی چپ کشور و دوست و آشنای سابقم؛ که در روز های عید رمضان این سال متحقق شده است.
این دوست یا رفیق متن خطابش را (که امیدوارم بتوانم در پکیج  نهایی ی کتاب کاملاً درجش نمایم)؛ پس از چند ملاقات و صحبت با فعالان این و آن تشکل و حزبچه که به اهداف سازمانی با او تماس هایی داشته اند؛ برایم می نویسد و قراریکه خود میگوید: پس از 7 سال ناگزیر شد و انگیزه یافت که دست به قلم ببرد. به خاطریکه درین سالها مصروف "پروژه ها" بوده برای اولاد ها خانه ساخته و ضمنِ به هوس و آرمان رسانیدن شان؛ وظیفهء پدری خود را انجام داده است.
می فرماید: نمیدانم چرا در حین تماشای یک رکلام تلویزیونی برای دعوت به شرکت مردم در مراسم (حج اکبر) و فیلم جریان انبوه مردمان در مراسم؛ یکباره؛ نام کتاب خودت «گوهر اصیل آدمی» یادم آمد و پس از آن؛ این نام تا اخیر مرا رها نکرد. بار ها مراسم خیلی خیلی مزدحم تر حج را در تلویزیون و حتی فیلم های سینمایی دیده بودم ولی آنچه اکنون دیدم؛ قطعاً چیز دیگری بود که وصفش کرده نمیتوانم!
پارسال کسی برایم قصه کرده بود که طی سفر حجش؛ در همراهان افغانی؛ هم بودند کسانی که این حج دوم و سوم شان بود ولی تصادفاً با حاجی ای از یک کشور خیلی پیشرفته اسلامی از جنوب شرق آسیا برخورد؛ و از او شنید که:
این بار پنجم است که حج می آیم به خاطری که شیطان زور میشود؛ علاج ندارد؛ خطا و گناهی میکنم. می آیم که آنها اینجا بریزد و پاکیزه شوم؛ خدا خودش بودجه اش را برابر میکند!
از این گذشته؛ شایع بود که امسال ممکن است شاملان حج اکبر؛ به سه ملیون نفر برسند!
یکباره پیش خود فکر کردم؛ کسانیکه حج می روند؛ مطابق سهمیه هر کشور می آیند که از جمع خواهشمندان به قید قرعه انتخاب میشوند. اگر فرضاً تحدید قرعه و سهمیه نمی بود؛ حتماً این رقم دو برابر که میشد یعنی شش میلیون نفر!
و اگر احیاناً اینهمه فقر و فلاکت دامنگیر اکثر جوامع اسلامی نمی بود، در صورت عدم قید حق و سهم؛ آیا گپ به 9 -10 ملیون نفر یعنی یک میلیارد و شاید بیشتر تا همهء مسلمانان نمیتوانست برسد؟!
درین صورت حتماً؛ من هم آنجا بودم و میتوانستم مانند این بیش و کم سه ملیون حاضر؛ بر سر همه تاج "کرامت" و "اشرف مخلوقات" و برعلاوه «گوهر اصیل آدمی» را ببینم و به فیضش مشرف شوم که تازه نویسنده .... وطن و دوست دیرینم کشف و برآن ها نصب نموده است! و عین همین حالت؛ همه ساله هم تکرار میشد چرا که به زور شیطان؛ همه از یک حج تا دیگر حج؛ گناه و خطا میکردند و می آمدند که آنها را اینجا بریزانند.
وی سپس؛ به بعضی سخنان رفقا که در مورد اهداف و برنامه ها و کار و مبارزه سیاسی میان مردم و نیز به هدف تخطئه و نفی همدیگر...؛ شنیده است؛ تماس میگیرد و متن پیام؛ هم در مورد من و هم سایران (از جمله زعمای چپی  برونمرزی و درونمرزی) تا آنجا که تصور میفرمائید؛ تند میشود. مینویسد: کتاب (گوهر اصیل آدمی) را که برایم فرستاده بودی خیلی زود دریافت کرده بودم ولی نه خواندم و نه سزاوار دیدم که ازت تشکر نمایم.
وقتی از رفیق های مدعی نجات مردم هم در مورد پرسش میکردم؛ همین روحیه و موضع خودم را می یافتم و حتی شیره دار تراز این را!
من پیشتر "تاج التواریخ" امیرعبدالرحمن خان و چیز های زیادی خوانده و دیده و دریافته بودم که آدمی گوهر موهر و کدام کرامات و مقامات ندارد. تا امیرعبدالرحمن هایی نباشد؛ اصلا تابع نظم و اداره نمیشود و جای نشستن و برخاستن خود را نمیداند.( اینطوری باید منظور این عزیز از آدمی؛ صرفاً اندرونی های افغانستان باشد!)
سپس از مارکس تا سارتر و گرباچف؛ همه را به سخره میگیرد و میفرماید که "جبل السراج"  و "چار آسیاب" در افغانستان و بسیار موارد در همه جهان نشان داد که آنها خیال می پختند و خیال پلو به دیگران میخوراندند!
و در اخیر نتیجه میگیرد که قانونمندی علمی تاریخ، جبر تاریخ و تکامل تاریخ؛ همه چرند است و تاریخ شاید همان لاشهء"سگی مرده" باشد که آغای سارتر میفرماید.
ایشان؛ ضمن اینکه مدعی میشوند که خود پُشت کار یا پروژه نه برآمده بودند ولی دوستان مقامدار؛ ایشان را خواسته پیشکش ها کردند؛ کارهای دولتی را نپذیرفتند مگر پروژه ها را دل و نادل قبول نموده و به حسن صورت هم اجرایی کردند؛ به من طعنه میدهند که آیا تو و امثال تو از "تاجک های تاجدار و برادران ازبک و هزاره و "رفیق ها" ؛ چه دیدی که مانند آن "دوستان..." و چه بسا بهتر؛ مالک قدرت و صلاحیت گشته بودند؟
پس این "گوهر اصیل" را از کجا – از کدام نقل قول مارکس و انگلز و لنین و تره کی... ـ یافته بر پکول و تاقین همه این جانوران آویختی؟!

ناگفته نماند که چند سال قبل؛ طی مواجهه ای؛ ایشان رو در رو؛ مصروفیت من به مطالعه و تتبع و نوشتن را؛ به قول خودشان در شرایطی که همه پول پارو (یا جارو) میکنند؛ احمقانه خوانده نصیحتم فرموده بودند که هر طور میشود ـ به شمول سرخمی (زدر که پست بود؛ خمیده گذر!) چار قِران پیدا نمایم که پیری و زهیری و از کار افتاده گی در پیش است ... دانش و کشف و کتاب و نوشته ولو که از آن آتش هم باد شود؛ در افغانستان و جهان ... اصلاً به درد نمیخورد و برعکس سرِ آدم را هم خواهد خورد!

++++++++

البته حساب و کتاب این دوست با حج و حاجیان خیلی خیلی جالب است و آرزو دارم خواننده بتواند فلسفه آنرا دریافت نماید. مگر شاید هم علی الرغم برداشت ایشان؛ اتفاق مبارکی باشد که حین مشاهدهء مراسم حج نام کتاب من؛ به خاطرشان تداعی گردیده است. من از اینکه ایشان کتاب اهدایی مرا به اعتراف خودشان حتی ورق نزده اند؛ تأثری ندارم؛ چرا که مواردی از برخورد های بدتر از این با کتاب های اهدایی مشابه؛ پیش آمده است. منجمله کتاب هایی پس از طی کردن هزاران کیلومتر در خط پستی واپس مسترد گردیده است. در یکی از موارد؛ کتابی که شب با شور و شوق پذیرفته شده بود؛ صباح هنگام با این تلیفون برجا گذاشته شد که والله! در کتاب عکس های خطرناکی است که ممکن است در میدان های هوایی برایمان جنجال خلق نماید؛ این را (ازهوتل) هم ببرید...
این عزیز هم آدم کمی نبود؛ انجنیر "آی تی" و در عین حال فرهنگی و تمام خاندان فرهنگی بود و به افغانستان و کشور های مشابه هم نه؛ که به ایالات متحده امریکا میرفت. شاید هم کسانی بوده باشند که همین مردانه گی را نکرده؛ کتاب را گم و گور نموده و فراغت خاطر خود را تأمین فرموده باشند!
بگذارید؛ فعلاً به همین قدر بسنده نمایم.
ولی به هرحال؛ تکان دهنده است که میتوان گفت یکی از نخبه گان افغانستان؛ تصور و توهم خود را با «گوهر اصیل آدمی» عوضی میگیرد و با حق به جانبی کامل؛ آنرا چیزی چون مداحی های برخی از شعرای گذشته به ملوک و سلاطین؛ گرفته حتی به استهزاءِ نه فقط من بلکه تاریخ و تکامل و مفاهیم و ارزش های کلیدی ی دیگر و اساساً ذات بشر؛ می پردازد!
اگر این مورد و موارد یاد شده؛ در برابرش؛ تفاهم و اقبال متناسب تری میداشت؛ شاید دردی چندان تولید نمیکرد. اما در شرایط و اوضاع و احوالی که همه صدر و ذیل خبر های وطن؛ خون و مرگ و آتش و جهل و جنون و حقارت و اسارت... است و همه صدر و ذیل خبر های جنبش چپ و مردمی؛ تفرقه و تشتت و کوتاه نظری و کمخوانی و کم دانی و ناسازگاری و نارواداری و اندک رنجی و "جنگ داخلی" و تعبد و تحجر و سانسور گری و خود سانسوری طلبی....؛ واقعاً دیگر آدمی چون من؛ باید از سنگ باشد؛ که به کفیدن نرسد!
لذا اینکه من هفته گذشته؛ طی یاد داشت «برای آنکه تاریخ؛ لاشهء "سگ مرده" نشود»؛ نوشتار" چپ و راه هایی که رفته شد" را منحیث پیش مقدمهء عرایضم به انترنیت و بعضی ایمیل آدرس ها فرستادم؛ تمهید آگاهانه و هدفمندانه بود و هست. چون مقاله به سُبُک ـ سنگین کردن دستاورد های جنبش ها و انقلاب های چپ طی قرن 20؛ نپرداخته و به هرحال کم و کسر و کوتاه قلمی هایی به مقیاس گسترده گی عرصهء بحث؛ داراست؛ شنیدم که تعدادی دچار ناراحتی و حیرت شده اند.
خود اینکه که ما منحیث مدعیان سکانداری جنبش چپ افغانستان از مقاله و کتابی که صد فیصد به مذاقمان برابر و حسب خط کشی ها و پیش فرض های مان نیست؛ دچار ناراحتی و خشم و خروش میشویم و آنهم در حالیکه به وضوح اعلام شده است که این؛ حتی مقدمهء بحث و سخن اصلی نیست و به هر حال نیازی توضیح شونده؛ به گزینش و تقدیم آن؛ احساس شده است؛ به نظر من؛ از حالت مطلوب روانی در ما گواهی نمیدهد.
خوشبختانه دوستان بزرگوار خبره ای هم پیدا شدند؛ که شامل بحث کنونی شده و این برخ ملاحظات درآن مقاله را؛ به نقد و بررسی گرفتند و بدین ترتیب؛ استثناءً گفتار کنونی؛ از حالت بیانیه تک نفره خارج گردیده صورت کار جمعی به خود اختیار کرد که بالنوبه از نظر تان میگذرد.
ولی آنچه من؛ در مقالهء انتخابی؛ مد نظر دارم تماس های هرچه فشرده ـ و شاید هم دارای نارسایی ها ـ؛ به چون و چند و حدود و ثغور نظرات کلاسیک ها و پیش آهنگان شاخص اندیشه چپ به مقیاس تاریخی ـ جهانی است.
باری بر اینها تیتروار مکث میدارم. و اما پیش از آن؛ بر کسی؛ چون من فرض و واجب میباشد که خاطرنشان نمایم :
جنبش ها، شورش ها، قیام ها، انقلاب ها و خلاصه در یک کلام تحرکات حق طلبانه، عدالت خواهانه، برابری جویانه در عرصه های اقتصادی، اجتماعی، حقوقی و حتی جنسیتی؛ عمری برابر به عمر نوع بشر دارد و بخصوص از زمانهایی که ارباب امتیاز و زور و سلطه و در مقابل اقشار محروم و مستضعف و محکوم در گله ها و جوامع بشری پیدا گردیده است؛ این تحرکات ابعاد و مضامین گسترده تر و تشدید یابنده تری کسب نموده اند و با پیدایش و پاگیری طبقات متضاد برده و بردار؛ صاحب کارگاه  و کسبگر اجیر (یا شاگرد)، سرف و رعیت، دهقان و فئودال، بورژوا(سرمایه دار صنعتی) و کارگر مزدور(پرولتر) و دیگر لایه ها و اقشار متضاد (یا انواع حکومتگران و حکومت شونده گان)؛ مبارزات و جنبش های ذات البنینی ی بشری هم هرچه بیشتر سازمان یافته تر و آگاهانه تر گردیده اند.
بنابر علت اینکه همیشه صاحبان زور و امتیاز و ثروت و حکومت در جوامع تقسیم شده و تضاد یافته بشری؛ اقلیت ها بوده اند؛ لذا اکثریت ها که از ناحیهِ شان رنج و ستم و استثمار و بدبختی ها متحمل میگردیده اند؛ مجبور به رستاخیز و خشم و خروش میشده اند که بعضاً سرانجام های بسیار خشونتبار و مرگ آور و برباد کنندهِ تمامی اساسات و انتظامات اجتماعی را نیز در پی میداشته است.
در ادبیات سیاسی سراسر تاریخ معلوم بشری؛ اکثریت های زحمتکش و مؤلد و استثمار شونده با واژهِ "مردم" و معادل های آن افاده شده اند و افاده میشوند؛ لذا تحرکات حق طلبانه و دادخواهانه و مساوات جویانه... پیوسته جنبش و رستاخیز مردمی بوده است و در دورانهای کهن بیشتر توسط ذواتی به نام پیامبران و قهرمانانی که حتی بعد ها الوهیت می یافته اند؛ انتظام و تشکل نسبی پیدا کرده رهبری و زعامت میشده اند. البته روشنگری و میلان به دانش و منطق هم اساساً در مقابله با جهل و خرافات و دروغ و فریب همروند با جنبش های مردمی بوده است.
مفهوم و اصطلاح «چپ» تنها در3 قرن اخیر؛ به اسما و اوصاف این جنبش ها و تحرکات مردمی و اکثریتی افزود گردیده است؛ که به طلیعه انقلاب کبیر فرانسه (1789) بر میگردد. در آن انقلاب، نیروهای انقلابی و هواخواهان جدی انقلاب (ژاکوبن ها) به مثابه ِ نیروهای مردمی و ترقی خواه وارد صحنه سیاست شدند. ژاکوبن ها یعنی نمايندگان انقلابي و جمهوري¬خواه كه خواستار تغييرات اساسي و بنيادي سريع در جامعه بودند و در قدم اول طرفدار پادشاهي مشروطه؛ در سمت چپ رئيس پارلمان وقت فرانسه می¬نشستند؛ و نمايندگان محافظه¬كار اقشار ممتاز حاکمه و طرفدار حق وتوي پادشاه كه مخالف تغييرات اساسي در قوانين و مقررات بودند در سمت راستش.
بدين ترتيب در محاورات؛ اين دو گروه نمايندگان به نام محل جلوس¬شان (دست چپی ها و دست راستی ها) ناميده شدند و مفهوم چپ و راست وارد ادبيات سياسي فرانسه شده با توجه به موقعيت خاص فرانسه بعد از انقلاب کبیرش؛ اين اصطلاح به سرعت از مرز هاي فرانسه عبور كرد و در بسياري از كشورها مورد استفاده قرار گرفت. مشخصاً در بين نظريه¬ پردازان علم سياست براي اولين ¬بار موريس دوورژه مفهوم چپ و راست را مبناي تقسيم ¬بندي احزاب سياسي قرار داد. وي بر اين عقيده است كه در قلمرو سياست؛ فقط دو گرايش چپ و راست وجود دارد كه هر¬كدام داراي آموزه‌ هاي انقلابي و محافظه¬كارانه استند.
بدینگونه چپ و چپی و جنبش چپ؛ به هیچوجه؛ ابداع و اختراع ذواتی مانند کارل مارکس و لنین و شماری از نامدار ترین نظریه پردازان و رهبران کارگری و توده ای دوران معاصر اروپا و چین و امریکای لاتین نیست.
هکذا سوسیال Social ؛ لغت اروپایی است که اجتماع و جامعه معنا دارد و وقتی خواست ها و پروگرام ها و آرمانها برای عدالت و برابری اجتماعی؛ هدف باشد؛ آنرا با اصطلاح یا لغت ترکیبی «سوسیال ایزم Socialism ـ جامعه خواهی ی عادلانه برعکس فردیت خواهی جبارانه» میخوانند و مینویسند.
ایده و آرمان عدل و مساوات که منجمله در قرآن و دین اسلام مطرح و منظور است؛ در صورت برگردان به لغت اروپایی؛ همان سوسیال ایزم میشود. لذا سوسیالیزم هم به حیث واژه و آرزو و آرمان هزاران ساله؛ بر مارکس و دنباله های آن؛ سابقه داشته ابداع و اختراع اینان نیست که نیست!

و اما کمون commune و کمون ایزم:

تحقیقات تاریخی و باستانشناسی نشان میدهد که بشر اولیه در مدت زمان بسیار طولانی؛ زنده گانی ای مبتنی بر شکارگری داشته؛ و در کمون ها یا تجمعات اشتراکی به سر می برده است. در همین دوران است که نقش و سهم زنان در حیات اقتصادی و اجتماعی بسیار بارز میباشد تا جاییکه مفاهیم زن سالاری، مادر سالاری و حتی الوهیت زن و مادر؛ به همین دوران مربوط میشود؛ چرا که زنان باستثنای شکار؛ بر جمیع امور دیگر گله  ها و خانواده های اولیه تسلط داشتند. درین دوران مفهوم مالکیت خصوصی وجود نداشت و سایر انواع نابرابری ها نیز غایب بود.
بدین اساس در یونان باستان، مفهوم جامعه مبتنی بر کمون یا کمون ایسم با افسانه‌ هایی راجع به عصر طلایی حیات انسان‌ها همراه بود که در آن افراد جامعه با هماهنگی و آرامش کامل زندگی می‌کردند. کتاب جمهوریت افلاطون و برخی اعتقادات نظریه پردازان یونان باستان پیرامون زنده گی اشتراکی در راستای حمایت از کمونیسم قرار دارند و همچنین شعب اولیه مسیحیت و به خصوص کلیسای کاتولیک رومِ نخستین؛ مطابق آنچه در مورد  اعمال حواریون مسیح نوشته شده و یا طرز زیست قبایل بومی در آمریکای قدیم؛ ایده آل کمونیستی را به صورت زندگی اشتراکی و مالکیت مشترک تجربه می‌کردند.
توماس مور (متفکر برجسته و زمانی صدر اعظم انگلیستان)؛ در رساله خود با نام آرمان شهر که در سال ۱۵۱۶ تهیه شد جامعه‌ای را به تصویر کشید که بر اساس مالکیت مشترک اداره می‌شد و حاکمان آن بر اساس منطق؛ این رویه را انتخاب کرده بودند. همچنین فرانسیس رابلیاس جامعه آرمان شهر را در کتاب افسانه‌ای ابی تولئم  به همین شکل توصیف نموده‌است. در قرن ۱۷ میلادی، مجدداً عقاید کمونیستی در انگلستان فراگیر شد و تا عصر روشنگری (رونسانس) قرن ۱۸ ادامه یافت.
در معنای عام کلمه، کمون جامعه ای است که در آن سلسله مراتب وجود ندارد و همه اموال و وسایل آسایش و تفریح به اشتراک در اختیار همه جامعه میباشد.  مانند نظامی که افلاطون با الهام از الگوی اسپارت قدیم پیشنهاد کرده، یا جوامع کمونیستی مذهبی مسیحی که در قرن شانزدهم و قرنهای بعدی در قاره امریکا تاسیس شد، فالانستر هایی که  "فوریه" پیشنهاد کرده است، و جوامع اشتراکی  "رابرت اون "و ... این جوامع در میان خود مساوات داشتند و آب و غذا و درآمد را بر حسب نیاز افراد تقسیم می کردند.
بدینگونه کمون و کمون ایزم هم؛ ابداع و اختراع کارل مارکس و مماثل ها نبوده؛ ایده و آرمان بسیار ژرف و قدیمی و متداوم بشری میباشد و یکی از وریانت ها "گزینه ـ انتخاب" هاییست که نیروی عقل و خیال بشری؛ آنرا برضدِ نابرابری و ظلم و اجحاف و استثمار و استبداد... در جوامع تقسیم شده به فقیر وغنی و سیاه و سفید و شریف و نجس و مؤمن و کافر وغیره قرار داده است. در بزرگترین و پُر هیجان ترین و متأسفانه پُر تلفات ترین رستاخیز موسوم به کمون پاریس؛ نه تنها کارل مارکس و اندیشه هایش دخالت نداشت؛ بلکه وی در این زمان- ۱٨۷۱- هنوز شرایط را برای تحقق آن چنان مضمونی مساعد نمی‌دانست.
توفان های خشم و رستاخیز های نجات طلبی و دادخواهی توده های مردم محروم و مظلوم و معروض بدبختی و تحقیر؛ تقریباً هیچگاهی نتوانسته است؛ موبه مو حسب اندیشه ها و محاسبات و استراتیژی ها و تاکتیک های پیشوایان فکری و سیاسی و سازمانی... هدایت و کنترول شود. از این جمله تجربه کمون پاریس، طرز قیام و پیشرفت حوادث تا مبدل شدن به اداره بسیار رادیکال؛ اصلاحات و تحولاتی که مطرح ساخت و به معرض اجرا گذاشت و سرکوبی بیحد فجیع و بربرمنشانه آن علی الرغم قهرمانانه ترین دفاع کمونار ها و عامه زحمتکشان و از جمله رشادت های حیرت انگیز زنان در مدافعه مسلحانه؛ پس از دو ماه عمر؛ در جمع رویداد های کمونیستی ای که مارکس و مارکسیزم و کمونیزم علمی در آن اثر و دخالتی نداشتند؛ بسیار بسیار عبرت انگیز و در عین حال برای بحث ما قانع کننده ترین میباشد.
پس اینجا؛ امتیاز و مسئولیت آدم هایی چون کارل مارکس و پیروان ـ و گرفتاران توهم پیروی از وی!ـ؛ چه ها میتواند باشد؛ و چرا؛ چنین امتیاز و مسئولیتی در مقیاس ملیونها سال زنده گی و اندیشه و تخیل و عملکرد و پیامد های عملکرد نوع بشر؛ تنها و تنها و یا تقریباً در همین لمیط؛ به آدم یا آدم هایی دارای امکان زنده گی کمتر از 80 سال و امکان تفکر و تعقل قریب نصف این مدت؛ راجع و منسوب و مربوط پنداشته میشود؟!
عمدتاً به دلیل و علت اینکه روند زنده گانی ی بشریت که ضرورتاً اجتماعی ـ فرهنگی (به عامترین مفهوم کلمات) است؛ و در مفهومی دیگر؛ این همانا «تاریخ» میباشد؛ به هیچ وجه لاشهء "سگی مرده" نبوده است؛ نیست و نمیتواند بود.
منجمله اگر صرف یک تجربه و فاجعهِ کمون پاریس؛ هم بوده باشد؛ منجر به تکان عقل و خرد متفکران و اندیشمندان میگردد؛ تا از آن استنتاج به عمل آورده تدابیری بیاندیشند که سایر موارد؛ همچون این؛ کوتاه عمر و پُر تلفات و فاجعه آمیز نبوده؛ نه اینکه وضع زنده گی توده ها و جوامع بشری را بدتر نسازند؛ بلکه موفقیت و پیشرفت و سعادت و عدالت... طرف خواست و آرزو و آرمان به بار بیاورند.
اینجاست که سیستم های نظریات سیاسی، اقتصادی، فلسفی، روانشناسانه، جامعه شناسانه و.. و.. به وجود می آید و در مواردی میتواند مانند اندیشه های کارل مارکس؛ سرتاسر جهان بشری را تحت تأثیر قرار دهد. ولی و معهذا خود این گونه اندیشه ها و مکتب ها؛ بالذات دارای چنان جادو و اعجازی نیستند و نمیتوانند باشند که:
اولاً؛ توسط همه گان و در همه زمان ها و همه مکانها به یکسان درک و هضم و قابل کاربرد مطلقاً بی عیب و ریب بگردند؛
ثانیاً؛ بتوانند دشمنان یعنی آن نیرو ها و سیستم های سیاسی ـ نظامی و فکری و فرهنگی را که نفی و تقبیح میکنند؛ چون افسانهء "نفسِ اژدها" کرخت و بیکاره و بی اثر گردانیده مؤفقیت ها تحت هر اوضاع و احوال را برای هرگونه کاربر و مدعی و مدعایی بیمه بدارند.
ثالثاً؛ همانند ابزار های تخنیکی و تکنولوژیک یعنی ماشین و فابریک و مبایل و هواپیما و کامپیوتر... در سراسر جهان و بی ملاحظهِ تفاوت های تکاملی و جغرافیایی و فرهنگی ـ روانی و بافت های جمعیتی وغیره وغیره مورد استفاده و استفاضه همسان قرار بگیرند.
رابعاً؛ هر گونه و هر سطح خواننده و مرور کنندهء خود را؛ حتماً به رزمنده لایق و حاذق و پیشوا و رهبر و قهرمان ... توده و مردم مبدل سازند.
اینگونه آثار و منابع را چه بسا با دقت نهایی؛ دشمنان این اندیشه ها و مکاتب فکری میخوانند و مورد ریسرچ های عظیم قرار میدهند؛ ولی چنانکه همه میدانیم ـ و وای اگر ندانیم!ـ که تقریباً هیچکدام به سوسیالیست و کمونیست و چپی مبدل نمیگردند.
این محصولات نبوغ اندیشه و نتایج تجربهء بشری؛ فقط گنجینه های عقلانی اند، محدودیت های ناگزیر جغرافیایی و زمان ـ مکانی دارند و صرف با عقلانیت و تدبر لازم میتوانند یاد گیری و تحت اوضاع و احوال مشخص؛ کاربردی و قابل استفادهء بهینه گردند. آنها را به سان کتب و اشیای مقدس ساختن و سپس از آنها با بوسه و پرستش و تبرک و تیمن " کور را ـ بینا" و "مرده را ـ زنده!" خواستن و یا چیز هایی به درجاتی نزدیک به این مفهوم؛ بلاهت های حقیقتاً تباهی آور و شکست آفرین و فاجعه ساز میباشند و خواهند بود.
رویداد های ثور 1357 (1978) و تداوم آن تحت محاصره و یورش بی امان و دارای تاکتیک های کمتر شناخته شده نیرو های فوق العاده توانا و ثروتمند دست راستی منطقه و جهان و نتایج و عواقب همه؛ گرچه شباهت و موضوعیتی با کمون پاریس و خیلی از رویداد های چپی و مردمی دیگر در جهان ندارد؛ معهذا به لحاظ ارزش های تجربی و درس ها برای اندیشه و علم و فلسفه و هنر در عصر کنونی مهمترین است و یکی از زاویه هایی که این اهمیت را فوق العاده و تعیین ناپذیرمیسازد؛ همانا کان و کیف برخورداری و تماس رهبران و شاملان آن با گنجینه های عقلانی متذکره و حد و حدود خردمندی و تدبر آنهاست که میتوانست یاد گیری و تحت اوضاع و احوال مشخص؛ کاربردی و قابل استفادهء بهینه ساختن آنها را به نسبیت هایی میسر سازد.
البته من؛ با اینکه وضع در همین گستره را؛ هم در گذشته و هم در همین امروز؛ خیلی خیلی ابتر دیده ام و می بینم؛ نتوانسته ام و اکنون هم نمیتوانم و شاید هم هرگز نتوانم که به آن بپردازم.
هر آدم اندک خردمند به نیکویی میداند که کمترین ظرفیت برای روبرو شدن با حقایق این عرصه وجود ندارد و تعصب و تعبد حتی شدیدتر از گونهء مذهبی ی آن بوده و مصداق وضعی است که مولانای بزرگ توصیف نموده است:

سخت گیری و تعصب؛ خامی است  +++   در جنینی؛ کار خون آشامی است!

بدینجهت کمینه؛ خویشتن را به این لحاف بیمار نپیچانیده؛ و وقت و انرژی خود را وقف دریافت ها و استنتاج های تهدابی تر و با دور نما تر نموده ام و اینک بنا دارم آنها را به مدد بررسی و تجزیه و تحلیل اندیشه ها و اندیشمندانی که در مقاله «"چپ" و راه هایی که رفته شد!» با ترتیب و تناوب ردیف شده است؛ در معرض یک قیاس و ارزیابی قرار دهم.

گوهر اصیل آدمی چگونه کشف شد و چگونه پیامد هایی خواهد داشت؟
ـ گفتار سیزدهم ـ

(به خیر، در آینده)