نصیر«سهام»
پس از نشر « می نوشتم از تو ...» ، دفتر شعر سخنور و سخنگوی شیرین کلام صنم « عنبرین »، سمفونی باران را از لابلای برگهای آن مجموعه ترتیب و پیشکش دوستان کردم ؛ اما هنگام مرور بر صفحات این دفتر، زیبایی های متعدد کلامی و زبانی را دریافتم که دریغم آمد تا مکثی بر آن نداشته باشم ، با اینکه معترفم خامهء خام ای کمترین را توانایی بحث و بررسی اشعار شاعر خوبی چون صنم «عنبرین » ، نیست .
صنم «عنبرین» که کلامش آراسته به صنایع ناب ادبی و شعرش انباشته از ترکیبات دلنشین است ، سعی دارد تا در جمع شاعران نسل امروزی جایگاه شایستهء خودش را داشته باشد وبه حیث یک سخنپرداز نو آور تثبیت موقعیت کند . صنم چون هر شاعر دیگر، چهان را دگر گونه میبیند وجهان ذهنی اش متفاوت باجهان ذهنی و طرزدید آدمهای معمولی است. او پیوسته بر جلوه ها و جنبه های هنری در شعرش می اندیشد ، کار برد آرایه ها یا صنایع ادبی را از یاد نمیبرد و برای براورده شدن این مامول به هنجارزدایی روی میاورد و به واژه ها مفاهیم دیگر میبخشد . نمونه های چنین هنجارزدایی در شعر صنم همچون سایر شعرا فراوان است ، اما کمال سخن عنبرین در آنست که با هنجارزدایی درزبان و آوردن ترکیبات جدید زیر نام آرایه های ادبی، برای یک لحظه هم زوال معنی و سستی کلام را در شعر نمیپذیرد ؛ همین است که شعرش به دل راه باز میکندو خواننده از خوانش آن لذت میبرد.
در مجموعهء شعر « می نوشتم از تو ...» با ترکیبات ، تشبیهات و استعارات جدید فراوان برخوردم که پرداختن به همهء آنها بیرون از حوصلهء این مختصر است ، اما نمیشود برخورد صنم «عنبرین» را با چشم که بیشتر مورد توجه ام قرار گرفته، از چشم انداخت و در موردش چیزی ننوشت ولو اندک هم باشد . درین یادداشت نمونه هایی را میخوانیم از تشبیه و استعاره در مورد چشم که نمونه هایست بکر و تازه که زاده فکر و اندیشهء صنمی است که خودش عنبرین است و سروده هایش نیز.
ما درکلام شعرا ترکیباتی چون چشم فتان ، چشم آهو ،چشم فریبا ، چشم جادو ، چشم غارتگر ،چشم شوخ ، چشم ستمگر ، چشم خوش ، چشم نرگس ، چشم باده پیما ،چشم مست و ترکیبات فراوان دیگری ازین دست که چشم به آن تشبیه شده است ، خوانده ایم؛ اما همانندی چشم به دزدان دریایی و یا به جبهه های آتش استعاراتیست که تازگی دارند و دل انگیزی . به نمونه های زیرین کار برد چشم نظر مییندازیم که از دفتر« می نوشتم از تو...» باز نویسی شده اند.
ــ معتاد قهوه خانهء چشمان تو منم آن دوره گرد کوچهء آرمان تو منم
ــ به باغ عشق می چرخم به باغ سبز چشمانت بساط گل به لب دارم بیفشانم به دامانت
ــ تمام شهر خوابیده،منو یاد تو بیداریم سراپا چشم دیدارم که شب تابد زمژگانت
ــ اندوه رفتن تو به جانم شررزده رعدی به ابر گریهء چشمان تر زده
ــ هستی من یک گل پژمرده بود چشمهای من کویر مرده بود
ــ صد بهاران خفته در مژگان تو ای بهار خرمم چشمان تو
ــ به رنگ چشمهای شعر سازت سبز میگردند دگرباره همه گلهای زرد و خشک گلخانه
ــ چشمهایت جبهه های آتش اند عاقبت ای یار میسوزانی ام
ــ من زچشمانت سواد عشق را آموختم بعد ازین مشق دوچشمت را نگارش میکنم
ــ شعر چشمان ترا دیریست ازبرکرده ام تا ابد این مثنوی را من ستایش میکنم
ــ چشــمهایت شــهرک ســبز غزل طعم چشـمت طعم انگور و عسـل
چشم مست شعر سازت خواندنیست حرف خوب چشمهایت ماندنیست
چشــمهایت عشــق را پیغــمبرند چشـــمهای تــو حــدیث باورند
شــاهکار بهترین ، چشــمان تو صــد کلام دلنشــین چشـــمان تو
چشــمهای تو چو عیدند و برات چشـــمهایت چشمهء آب حیات
ــ پی قتلم کمر بستند این دزدان دریایی نمیدانند چشمان تو معنای ترحم را
در جریان تهیه این یاداشت روزگار یار شد و بخـتم بیدارکه دیدار دوســت شـفیق و یار مهــربان دوران دانشــگاهم فضل الله « زرکوب » که ادیب است و شاعر و نویسنده ، میسر شد. زرکوب پنج دهه از عمرش را با شعر و ادبیات گذشتانده واز استادان مسلم شعر و ادب فارسیت . وقتی متوجه شد که مصروف شعر های عنبرین استم ، به نیکویی استقبال کرد و اشعار صنم آن بانوی بارانی را ستود. حرفهایی در حسنات سروده های عنبرین گفتیم و من برآن شدم تا تبصره بر تشبیهات و استعارات در پارچه های گزیده شده را به جناب زرکوب بگذارم که استاد فن استند و صلاحیت کاری و مسلکی شان به مراتب برتر از من . گذشته ازآن میشود بدینوسیله از ایشان هم چند سطری در مورد شعرعنبرین بخوانیم که ایشان هم لطف کردند و این چند سطر را نوشتند:
« آنچه درصنم یافتم؛ بتی است عاشق پیشه که با حفظ هویت زنانگی اش ،خودش خود را به پای معبود شکسته اما با تبری از عشق و شعرکه درسر انگشتان خیالش میچرخد. این تنها چشمهای مشتاقش نیستند که بوی عشق میدهند بلکه از تمام سروده ها حتا ازفضای اطرافش مشام روح انسان این عطر را استشمام میکند . شعر صنم تا حدود زیادی همپای زمانش در حرکت است و نوآوریهایش امید بخش. اتاق کوچک صنم قصهء دیدار میگوید، صدای تک تک ساعت؛ میلودی عاشق شب زنده دار است ، تمنای بازوانش در داغی چنان اند که دچار تشنج میشود، با آوازهء خبر رسیدن یارگویا آهنگ معروف گل سنگ در گوشش طنین افگنده و نه چون بادی سرد بلکه به کردار گردبادی مست به دور بوی نام یار میرقصد. ازحرارت منظومهء شمسی الهام میگیرد و گرمی آغوش یا را منظومهء آزادگی می پندارد ، بوسه های دوست؛ رود گرم آفتاب است و طعم زمزم را میدهد، ازنامش مضمون خوبی میسازد و خود را بت پرست تازه مسلمان میخواند آنهم درکعبهء یار.
درسروده های صنم تعبیر های ناب و تازه ای را مییابیم مانند :
سحرگاه حقیقت ، پتره کردن شیشهء بشسکستهء رویا ، نگین تبسم ، قهوه خانهء چشم ،چشمانی چون چراغ دزدان دریایی و...
گرچه من همه سروده های عنبرین عزیز را نخوانده ام و بنا به دستور دوست دانشگاهییم جناب سهام چند سطری نوشتم؛ اما اگر بخواهم از میان غزلهای معدودی که خوانده ام بهترین هایش را انتخاب کنم ؛ دو غزل با مطلعهای زیر رانشانه خواهم رفت :
مینوشتم از تو باران باز باریدن گرفت
خیل شب بو در سکوت باغ رقصیدن گرفت
و
بیا بنشان به لبهایم نگین یک تبسم را
سکوت تلخ را بشکن بیا سر ده ترنم را
این بحث کوتاه رابا این بیت زیبا که سهام ما را نیز با تمام سهمیه ها و سهمهایش زمینگیر کرده به پایان میبرم :
پی قتلم کمر بستند این دزدان دریایی
نمی دانند چشمان تو معنای ترحم را »
گلبن شعروسرود بانوی فرهنگ و ادب، صنم «عنبرین» گرامی را هرچه بارورترآرزومیکنم .