پروفیسر عبدالواسع لطیفی معرفی کتاب
عنوان کتاب : پا برهنه باز کشت
نویسنده : ماریا دارو
خلل نا پذیر بود هربنا که می بینی
بجز بنای محبت که خالی از خلل است « اقبال»
کتاب رومان ریالستیک پر احساس و پر ماجرای نویسندهء پر کارو متجسسُ بانوی فرزانه وطن در هجرت «ماریا دارو» که آرزو دارد انسان را در سرزمین مصبیت بار و درد افزا دریابد و او رااز تعقیب جنگها و دشمنیها وکدروتها و شقاوت ُ به روشنی عشق و محبت خلل ناپذیرُ در انعکاس همین شعر اقبال ُ به قلمرو صلح وصفا و کرامت انسانی بکشاندُ
درصحنه ها و رویدادهای بوقلمون پرعاطفه و بعضاٌ حسرتبار و دردناک و غم انگیز این داستانُ آنچه در میان خرابه ها ُ بربادیها ضربه های مرگبار جنگ و خصومت و انتقامجویی چهره میگشایدُ وچون آفتاب برون شده از خلال ابرهای سیاه ُ نورافشانی میکندُ همانا عشق سرشار و پاکیزه دو جوان وفا پیشه ایست که در برابر هر رویداد و موانع پی در پی و اتفاقات درد ناک زندگیُ این شعر ماندگار مولانا را بنمایش می گذارد که:
علت عشق زعلت ها جداست === عشق اسطرلاب اسرار خداست
ونویسنده پراحساس « بانو دارو » درسرخط پشتی کتابش مینویسد: « این کتاب از واقعیتهای جامعه ما سرچشمه گرفتهُ از وقایع تلخ جنگ و عشق شیرین دو دلباخته حکایت میکند. همچنان بیانگر اندیشه های ابلهانه ایست که زندگی انسانها را به غارت کشیده است. هرگاه انسان بخاطر معتقدات خویش پیکار صلح میکردُ هیچگاه جنگ وجود نداشتُ و سیل عصیان طغیانی نمیگردیدُ هستیها به کام مرگ فرو نمی رفت.
چیزیکه دراین کتاب تاکید گردیده استُ عدم فهم جنگسالاران از مفهوم واقعی جنگ وعدم درک مردم بیگناه از عاقبت جنگ میباشد.
جنگ بیشترین صدمه در پیکر جوانان و بانوان نازنین وطنم وارد کرد. کلمهء جنگ خیلی زشت و دیدن اتش جنگ وحشتناک است. اما زندگی درکنار زشتیهای جنگ نافرجام ُ زیبایی های خود را نیز داشته است. آن زیبایی هیچ وقت تغیر ماهیت ندادهُ و شعله های سرکش جنگ آنرا نابود نساخته است. همانگونه پاکُ خدشه ناپذیر و مستتحکم باقی مانده است. آن زیبایی برای هرانسان و درجریان هرگونه مصبیتُ دوستداشتنی و قابل پذیرش است. آنرا«عشق» نامیده اند…. بلی عشق یگانه چیزیست که از آسیب جنگ مصوون می ماند.
داستان دلباختگان این رومان بیانگر عشقیست که پیوند روح و قلب دو جوان پاکدامن و معصوم را به نمایش میگذارد. چطور جوانان در مصبیت جنگ عشقهای پاک شانرا درسینه پخته کردندُ چشمان منتظر شان را نبستند و برای رسیدن به عشق پاک شان از تنگنای جنگ خانمانسوز عبورکردند. انسان باید دامن امید راازدست ندهدُ زیرا خداوند همیشه مددگار حق است.» وبعد درصفحه اول کتابش زیر عنوان پیام نویسنده نگاشته: « نوشتن این کتاب به هیچ صورت دفاع و یا تخریب هیچ یک از شخصیتهای مطرح سیاسی و سیاسی مذهبیُ رئیس جمهوران یا پادشاهان نمیباشدُ بلکه قصه های در سینه نهفته دوران جنگ مردم افغانستان را بازگو میکند. هربرگه این رومان خواننده عزیز را به سفر دور به درازای جنگ خانمانسوز افغانستان میبرد. بلی جنگی که باعث ویران شدن هزاران هزار کانون خوش بختی ُ تاریک شدن دلها از خشمهاُ از غیظهاُ از نومیدی هاُ از شکستهای پیاپیُ نابودن شدن عزیزان و اختطاف فرزندان و دلبندان خانواده هاُ بخصوص خانمهای تناز سرزمین ما و بالااخره از همه خوبیها و زیبایی های جامعه مارا برهم ریختُ بحث مینماید. منافقین از ویرانیها و خونریزیها منفعت میبرندُ که به هیچ صورت قابل عفو نمی باشند این داستان از واقعیت های جامعه ماسر چشمه گرفتهُ برای بیدار کردن و جدانهاُ درمان کردن دردهای بزرگ اجتماعی و اقتصادی و سرانجام برای سرکوبی ظلم و عوامل فقر و بدبختی تحریر یافته است….»
بهرحال ُ در رویدادها و خلال قصه هایکه در سراسر رومان مطالعه خواهید کردُ نمایشی ازعشق پاکیزه و سرناشدنی دوشیزه جوان بنام «خماری» باعشق خلل ناپذیر جوان غیور و وفاشعاری بنام «فاضل» زندگی پرماجرا و حسرتباری را مواجه باظلم و جفا و نابکاریهای جنگجویان کور دل و عاری ازارزشهای کرامت انسانی به پیش میبرد.
در پیشگفتار کتاب آقای داکتر احسان الدین نصیر زاده نوشته: « داستان حاضر از معدود داستانهایست که در آن خط مرز برای روای قصه وجود ندارد…نویسنده شما را بهر دو طرف در گیریهای جنگ میبرد…شمابا مطالعه این کتاب به سوگ کشتگان هردو طرف جنگ می نشینید….زیبا ترین و شگفت انگیز ترین حقیقی که با خواندن این کتاب دریافتمُ این بودکه «عشق» تنها چیزیست که مصوون از جنگ میماند. جنگ آتش خود را بجانُ مال ُ شرف و ناموس همگان میزندُ ولی درگیر و دارجنگ هنوز چشمانی را میبینید که باهم رابطه دارند و گره خورده اندُ قلبهای که برای یکدیگر می تپندُ مادرانی که کودک تازه تولد شدهء خودرا در آغوش میکشندُ و پدرانی که همچو یعقوب (ع) چشک براه یوسف گمگشتهء خود دوخته اند….» بهر حال« خماری » دوشیزه دلداده و جوان افغان از این جریان اسف انگیز جنگ ظلم و اختطاف دور نماندهُ و دریک شب تاریک مرگبار از منزلش توسط تفنگداران سنگدل ربوده میشود. بانو « دارو » صحنه تراژیدی را چنین به نمایش میگذارد: « داستان تراژیدی این دختر ناز پرور خواننده عزیز را به حوادث مشابهء که دامنگیر هزاران خانواده شریف افغان ُ در اثر جنگهای خانمانسوز گردیدندُ آشنا میسازد. این کتاب یکی از تراژیدی ترین حوادث سالهای جنگ است …. جنگ مسیر اصلی اش را که نجات از قشون سرخ شوروی بودُ بسمت عقده گشاییُ حسادتُ جاه طلبیُ نژادی پرستی و زبان پرستی سوق داد. حوادث ناگوار در سراسر افغانستان توسط افغانان مسلح تکرار شد. خماری یگانه دختر پدر و مادرش (زمان وحمیرا) بود. با نجابت در آغوش خانواده شریفی تربیت شدُ در نوجوانی دلش اسیر عشق فاضل گردیدُ با وجود مساعدت های اقتصادی آغوش خانواده را رها نکردُ برای رسیدن به عشقش تن به حوادث جنگ ویرانگر دادُ روزها باران راکتها را بچشم مشاهده کرد. برای رسیدن به اغوش همسر آینده اش لحظه شماری مینمود. شبهاییکه درخت آرزوهایش برومند میشدُ ناگهان خشم قدرت طلبان درخت زندگیش را ازکمر شکستاند. خماری صدای فیر را شنیدُ پروین دلداریش کردُ او رادر بغلش سخت گرفته بود. چند ثانیه بعد ازفیر های مواتر چند نفر در اتاق خواب شان آمدندُ یکنفر او رااز بسترش بغل زد و چند دیگر پروین را کنداغ کاری کردندُ پروین اورا از بغلش رها نمیکرد و نفریکه خماری را بغل کرده بودُ دهنش را با دست محکم گرفت تا صدای چیغش بلند نشود و بسرعت بیرون رفتند….. یکی از نفرها پتوی عرق بویش را در سرش انداخت. او از ترس و وحششت وسردی هو میلرزید. کسی به او گفت:«چپ شه جلی چپ شته». خماری نمیدانست در کجاهست وکجا میرود. زمانیکه از منطقه شهرآرا دور شدندُ نفر یکه در کنار دریور نشسته بود بکدام نفر مخابره کردُ راه جلال آباد پرخطر بود ُ از پل محمود خان طرف لوگر رفتند. باهمین رویداد فاجعناکُ خماری با همه آرزو هایش وخون جگر خوردنهای در راه وصلت و عروسی با فاضل عزیزش ظالمانه اختطاف میشود و با سرنوشت حسرتباری دچار میگردد. که شما خواننده گرامی طی صفحات پی درپی رومان مطالعه خواهید کرد.
ولی (چه خوش باشد که بعداز انتظاری - به امیدی رسد امید واری )
فاضل در پایان ماجرا بارشادت و شجاعت و فداکاری خاص موفق میشود که خماری گمشدهء خود رااز چنگ اختطاف کنندگان و دژخیمان در یک حمله سرنوشت ساز نجات ُ وقتیکه چشم وحشتزده خماری به چهره رنگ پریده ُ ولی شجیع و مصمم فاضل میدوزد که در آغوش پر مهر او قرار دارد و نجات یافته است. فاضل نگاه حیرتزده او را درک کرده- این شعر را که داستان را به پایان میرساند زیرلب زمزمه میکند.
من درد ترا ز دست آسان ندهم دل برنکنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست بیادگار دردی دارم کان درد به صد هزار درمان ندهم
با همین زمزمه دلنشینُ عاشق ومعشوق ُ معرفی مختصری کتاب پا بر هنه بازگشت پر مطلب و پرماجرای - بانو پراحساس و درد اشنا - ماریا دارو - را به امید صحت وسعادتش در دیار غربت به پایان می رسانم.