نوشتهء آرش
این تازگیها ناول جدیدی از پژوهشگر و داستان نویس نامور ، اکبر کرگر به دستم رسید. با نوشته ها و داستانهای کرگر که بیشتر روانکاوانه وسمبولیک اند، از دیر سالها بدینسوآشنا استم. وی در در نوشته ها و آثارش میکوشد زندگی را روانکاوانه به تصویر بکشد و ناول د غویی هدوکی هم به همین روال نگاشته شده است .
این ناول تصویریست از یک برههء خونبار تاریخ وطن ، از یک دورهء قتل عام و وحشت ، از روزگاریکه حکومتداران به جان ملت و کشور خود تیغ برداشته چنان فضایی را به وجود آورده اند که مجال نفس کشیدن آرام از مردم گرفته شده است. تصویرروزگاریست که نویسنده خود یکی از قربانیان حوادث است ، زندان میرود و چون هزاران هزار دیگر زجر و شکنجه را با گوشت وپوست لمس میکند وهمان است که آن واقعیت را چنان جانانه تصویر میکند که هر خوانندهء خود رادر متن حوادث مییایبد . این ناول تصویریست از آغاز یک تراژیدی بزرگ که پایانش را نمیتوان پیشبینی کرد.
نیت بنده درین مختصر آن نیست که نظری داشته باشم بر چند و چون داستانی اثرکه به گفتهء استاد بزرگوار داکتر صاحب جنید کار آدمهای بی انظباط نیست ( البته و صد البته که استاد گرامی در مورد خود شان شکسته نفسی کرده اند ورنه بدون هیچ شک همه اهل فرهنگ وطن جایگاه شایسته و والای علمی آن استاد گرامی و شخصیت برجستهء فرهنگی را بدرستی میدانند.) بلکه میخواهم مکث کوتاهی داشته باشم بر بعضی از برداشتها که در پیرامون این ناول نگاشته شده است.
در تقریضی که جناب داکتر صاحب جنید نوشته اند ، توجه معطوف شده به اینگه راه بیرون رفت از آن شرایط نمایان نگردیده و یا لا اقل همین آرزو هم تبارز نیافته است که حرفیست دقیق ؛ و اما آوردن قول شیخ اجل سعدی در پایان تقریظ ، خود نمیتواند بیان این مساله باشد ؟
به نظر من وقتی گرگ مزوری هر روز گوسفندی از رمه میبرد و دیگر گوسفندان خیره به طرف او مینگرند بیان نهایت ناچاری ، مایوسیت و ضعف در برابر آن گرگ خونخوار است . این مساله را میتوان در صفحات 116 تا 120 خواند ، جایی که راوی در حالت نیمه خواب و نیمه بیداری میبیند گه دروازه های زندان بسته است و دیوار هاست که دورتر و دورتر میروند و هیچ روزنهء وجود ندارد که برای اینده امیدی را در دل شان زنده سازد. این در حقیقت خود پیامی است در داستان ولونومیدانه . به متن اصلی میبینیم :
« بیا کړکی ته گورم په کړکی کی رڼا نه بریښی، دتیری شپی پیښومی روح او روان اغیزمن کړی دی، نشم کولای سترگی پوره پرانیزم ، بیا د خپلو خوبیولو تصوراتو دڼد ته ورلویږم. په لاره روان یم . ټول په لاره روان دی . تول اوتر اوتر دی. هیڅوک نه پوهیږی چیرته روان دی. زه هم روان یم خو د ډیوالونوڅخه نیم راوتلی . بلکی په ډیوالونو کی دننه د ډیوالونو په منځ کی روان یم... ص ص 117 ـ 118 »
نویسنده و ژورنالیست ورزیده ایمل پسرلی هم ناول را خوانده و مطلبی درزمینه نگاشته است .
برداشت جناب پسرلی از کاربرد سمبولها درین ناول طوریست که اگر کرگر سمبول به کار نمیبرد و رک و راست نام افراد و اشخاص را میگرف، ناگزیر به توضیح دادن به خواننده ها میبود « که لیکوال کت مت دغه نومونه اخیسی وای لوستونکی شایی د پیشو او حیرو نور سپیناوی غوشتی وای ».
دو دیگر اینکه ایمل پسرلی نتوانسته راز ساعت ده کم چهار را که بار بار تکرار شده است بداند .
آنچه من از این اثر دریافته ام اینست که نویسنده به حساب روش همیشگی کارش ، اینبار نیز خواسته است با بیان سمبولیک یک صفحهء تاریخ وطن و رویداد های را تصویر سازی کند که بر سرنوشت جامعه و مردم تا هنوزکه سی سال و اندی از ان گذشته است ، اثر گزار است . نویسنده به هیچ روی قصد تخریب گروهی ، حزبی و یا شخصیتی را ندارد وی به حیث یک داستان پرداز با زبان استعاره ، کنایه ، ایما و اشاره و سمبول حادثهء را بیان کرده است . اصولا" سمبولها و نماد ها پدیده های اند که با زندگی انسانها گره خورده و به آن رنگینی میبخشد . به همینگونه فکر میکنم سمبول و استعاره و کنایه لازمهء متون هنری و داستانی است.
در مورد ساعت ده کم چهار هم فهم من اینست که در هر داستانی باید نقطهء عطفی وجود داشته باشد و تکرار اند تکرار نقطهء عطف امر خیلی معمول در داستاننویسی است . کمتر اتفاق می افتد که خواننده بداند مننظور نویسنده در آن چیست . آن نقطه فقط محرک و تداعی کنندهء ذهن نویسده است وتداعی از همانجا آغاز میشود . از کجا معلوم که برای نویسنده ازین ساعت ، کوتاهی زمان و کوتاهی عمر انسان مطمح نظر باشد « عمر دژمی مازدیگر دی تیر به شینه » به هر حال این سوالیست که نویسندهء اثر باید جواب بگوید . گذشته از آن نمیدانم تا کدام سرحد خواننده حق خواهد داشت تا به نویسنده هدایت دهد که چنین نباید میگفتی و در عوض چنان باید بگویی . اگر چنین شود برداشت ما برداشت داستانی نخواهد بود بلکه از داستان نویس خواهیم خواست که اگر از حوادث مینویسی باید انچه اتفاق افتاده با ذکر تاریخ ، مجل حادثه و نام آدمهای ذیدخل بنویس و حق کاربرد سمبول را نداری.