محمد عالم افتخار
مقدمه و پیش سخن :
درین روز ها ؛ توجهات بیشتر به مسایل حقوقی و قضایی در رابطه به اوضاع افغانستان و منطقه تمرکز یافته است .
بر آمد «گروه هماهنگي عدالت انتقالي افغانستان» ، « اعلامیهء کمپاین 50 % و فعالان زنان ... » و طرح اینگونه پرسش ها که « آیا صلح با جنایتکاران توجیهی دارد؟» همه و همه نهایتاً مسایل
درین زمره آنچه از آدرس گروپ های حقوق بشر بین المللی و محلی انتشار یافته ، اهمیت بیشتر و حتی جهانشمول را داراست .
فشردهء متنی در رابطه از این قرار است :
«شورشیان طالب باید به خاطر جنایت علیه حقوق بشر مورد تحقیق قرار بگیرند»
«گروپ های حقوق بشر بین المللی و محلی که در افغانستان کار می نمایند، توجه شان را از تخطی های حقوق بشر توسط نیروهای امریکایی و ناتو اکنون به سوی تخطی های شورشیان طالب معطوف ساخته اند. این مطلب را روزنامهء نیویارک تایمز گزارش داده است.
بسیاری از فعالین حقوق بشر خواسته اند تا شورشیان طالب را بخاطر جنایات جنگ و جنایت علیه بشریت مورد تحقیق و بررسی قرار بدهند. به اساس ارقام ملل متحد، از مجموع تلفات مردم ملکی در افغانستان، سه چهارم آن در نتیجه حملات شورشیان طالب صورت گرفته است.
چندین گروپ حقوق بشر از محکمهء بین المللی جنایات جنگ مستقر در هاگ هالند خواسته اند تا تحقیقات ابتدایی راجع به متهمین جنایات جنگ در افغانستان صورت بگیرد.
به اساس ارقام منتشر شدهء ملل متحد، از ماه جنوری تا ماه آکتوبر سال 2010 میلادی، 1800 فرد ملکی در نتیجهء حملات انتحاری، مواد انفجاری و ترور توسط طالبان در افغانستان کشته شده اند.
تعداد تلفات مردم ملکی توسط حملات نیروهای ناتو در همین مدت 508 نفر می باشد.
نادر نادری عضو کمسیون مستقل حقوق بشر افغانستان به روزنامهء نیویارک تایمز گفته است، در سال 2009 میلادی رهبر طالبان دستورالعملی صادر نمود که در آن از طالبان خواسته شد تا از تلفات مردم ملکی خود داری کنند. اما از آن تاریخ به بعد، نه تنها از تلفات مردم ملکی خود داری به عمل نیامد، بلکه بر عکس، این تلفات افزایش یافت و حتی طالبان مسوولیت بسیاری از حملات را که مردم ملکی در آن کشته شدند، به عهده گرفتند.
چنانچه در نتیجه حمله انتحاری 29 ماه جنوری طالبان در یک سوپر مارکیت در کابل ، چهارده نفر کشته شدند که در جمله آنها خانم حمیده برمکی یک فعال حقوق بشر، شوهر و چهار طفل این خانم که خورد ترین آن یک پسر دو ساله بود، کشته شدند.
روزنامهء نیویارک تایمز می نویسد، ملل متحد در تابستان سال گذشته در یک راپور شش ماهه راجع به حفاظت و حمایت مردم ملکی در افغانستان برای اولین بار، شورشیان را به تخطی از حقوق اساسی زنده گی و تخطی از اصول قوانین بین المللی حقوق بشر محکوم نمود.
قبلاً توجه به تخطی نیروهای ناتو و حکومت افغانستان معطوف شده بود.
راشل رید یک تحلیلگر حقوق بشر افغانستان در میان فعالین حقوق بشر است که با لویس مورینو اوکامپو، څارنوال محکمهء بین المللی جنایی هاگ ملاقات نمود و از وی خواست تا تحقیقات همه جانبه راجع به تخطی های حقوق بشر در افغانستان انجام شود.
در ماه آگست سال گذشته، سازمان عفو بین المللی از محکمهء بین المللی جنایات جنگ نیز خواست تا طالبان، جنایت کاران و سایر گروپ های شورشی در افغانستان بخاطر جنایات جنگی مورد تحقیق و بر رسی قرار بگیرند.
روزنامه نیویارک تایمز در اخیر مقاله می نویسد : ابتکار تحقیق در مورد جنایات جنگ ، در نتیجه تلاش ها برای آغاز مذاکرات آشتی ملی میان حکومت افغانستان و طالبان پیچیده شده است. چنانچه بحیث یک بخشی این تلاش ها، حکومت کرزی از طریق انفاذ قانون عفو، همه آنهایی را که سلاح را بر زمین بگذارند و قانون اساسی را قبول کنند، از جرایم جنگی و جنایت علیه بشریت معاف کرده است که به نوشته روزنامه، یک عفو بدین وسعت، مغایر قوانین بین المللی می باشد. »
چنانکه می بینیم در این گزارش هنوز سخنی از فاجعه ای که فرستاده گان نظامیان پاکستان در مکانی مطلقاً غیر نظامی نماینده گی ی کابل بانک در جلال آباد به وجود آوردند ؛ و جنایات متعاقب همین اجیران در کندوز و کندهار و خوست و فاریاب... در میان نیست .
مطبوعات و انترنیت گزارش میدهند که تعداد کُشته های مردم بیگناه و بیدفاع افغانستان تنها از رهگذر حملات سازمانیافتهء به اصطلاح طالبان در کمتر از دو هفتهء اخیر ؛ از 200 نفر بیشتر گردیده ؛ و اضافه از 400 طفل و زن و مرد و پیر و جوان ملکی درین وقایع به شدت زخمی شده اند .
به نظر بنده ؛ یک ضرورت شدید وجود دارد که درینجا برای هموطنان حقوق و « قوانین ( وعرف) بین المللی » هرچند فشرده ؛ باز گردد تا ایشان دریابند که سخن بر سر چیست ؟
احساس میشود که کلمات « بین المللی » ، « جهانی» و مماثل ها خیلی از « روشنفکران» و آدم های با سواد ما را نوعی طلسم می کند و خیال می دارند با دنیایی دیگر یا ماورا ها ـ چنانکه اساطیر می نمایانند ـ سر و کار دارند . روان افراد جامعه ای ؛ قرن ها بسته و عقب افتاده از عصر ؛ جز این هم بوده نمی تواند .
همین امروز ( 8 حوت 1389 ) هم نمونهء مثال ترین سیاستمداران چپ ؛ یعنی مدعیان سخنگویی از جانب مردم افغانستان و مدعی ی رهبری توده های مردم ؛ چیزی جز چند شعار میان تهی و مشمئیزکننده « حکومت مافیایی کرزی» ؛ « اشغالگران خارجی » ؛ « آی ای آی پاکستان و....» در چنته ندارند و مداوماً در گریه و زاری ای تحمل ناپذیر روزگار می گذرانند و منجمله قللمفرسایی میکنند که این ؛ چنان کرد و آن ؛ چنان میکند !
اگر قرار بر این است که ما ـ مثلاً جرگه و جمعیتی از بوزینه های آدم نما ... ـ بودیم و هستیم و خواهیم بود ؛ که دیگر مهم نیست « حکومت مافیایی کرزی» ؛ « اشغالگران خارجی » ؛ « آی ای آی پاکستان و....» و دیگر درنده گان دو پای و چارپای و بسیارپای با ما چه میکنند !؟
و اگر قرار است که بشر بودیم و هستیم و میخواهیم باشیم ؛ ناگزیر بائیست « بشر بودن » ، « حقوق بشر » ، « مکلفیت های بشر بودن » ، « شائیسته گی های بشر بودن » ... را دریابیم ؛ خود و دیگران را با آن اساسات تعریف کنیم و از خود و دیگران مطابق آن متر ها و معیار ها خواست ها و محاسبات داشته باشیم !
******
به خاطر اینکه بتوانیم محیطی مساعد برای افاده و افهام و تفهیم مطلب فراهم نمائیم ؛ لطفاً پیرامون این دو پرسش فیزیکی اندکی مکث بفرمائید :
1 ـ مسلماً دستگاه گیرندهء رادیو داشته اید و دارید ؛ خاصیت این دستگاه طوریست که تا با امواج الکترومقناطیسی در تماس قرار نگیرد ؛ خاموش و ساکت است و این امواج بائیست از فرستنده ای فرستاده شود و شما آنرا به کانال فرستنده ؛ تنظیم نمائید که به کار آغاز نماید ؛ ولی پیش از تنظیم و حتی در بسیاری از کانال ها پس از تنظیم هم یک آواز مداوم « فیش فیش » از آن بلند میشود ؛ چرا ؟
2 ـ دستگاه پیشرفته تر گیرندهء امواج تلویزیونی ؛ قبل از اینکه به کانالی توجیه گردد ( هکذا در صورت توجیه ناقص )؛ همراه با «فیش فیش» ؛ «برفک» های غلو را نمایش میدهد که ـ بر خلاف نشرات شناخته ـ هرگز پایان پذیر نیست ؛ چرا؟
باید بدانیم که بشر طئ تلاش و تکاپو در تمام عمر نوعی ی خویش ؛ تازه در قرن بیستم میلادی بود که به راز این معما پی برد . امواج الکترومقناطیسی که در رادیو با عث « فیشس » و در تلویزیون ؛ برعلاوه « فیشس » ؛ باعث « برفک» میگردد ؛ « امواج پس زمینه » است و از مطالعهء ساینتفیک طول موج و خصوصیاتی که عمر و سابقه و منبع امواج را معین میدارد ؛ تثبیت گشت که این امواج 7/13 میلیارد سال قبل در فضا منتشر شده است و هم اکنون با خصوصیات ویژه ؛ در سراسر کائینات جریان دارد .
دانشمندان با این کشف ؛ بر روی سایر یافته های عظیم ساینتفیک ؛ وقوع انفجارعظیم ( بیگ بانگ ) را که نقطهء آغاز آفرینش جهان مادی ی ماست ؛ محقق تر اثبات نمودند .
بر اساس همین دانش ها ؛ منظومه شمسی ی ما فقط 5/4 تا 5 میلیارد سال پیش شروع به پیدایش نموده و زمین ما سیاره ایست چهار و نیم میلیارد ساله . با اینکه حیات در زمین از حدود سه ملیار سال پیش آغاز گردیده ؛ اما تا 65 میلیون سال قبل موجوداتی چون دیناسور ها بر زمین و عالم حیات حاکم بودند و تحت آن شرایط موجوداتی مانند بشر امکان پیدایش و پایش در زمین نداشتند .
تحولات عظیمی که در حدود 65 ملیون سال پیش در زمین روی داد ؛ سبب یک قیامت واقعی یعنی نابودی 90 فیصد جانداران آنوقت گردید که اینک ما فسیل ها و شواهد بیشمار باستانشناسی ی آنها را در اختیار داریم .
حیاتی که امروزه در بخش جانوران هست ؛ از بقایای 10 فیصدی ی موجودات غالباً زیر زمینی تکامل نموده است و بشر ؛ یکی از آخرین ستیژ های این آفرینش دوم است و لهذا تازه ترین موجود حیهء روی زمین به اعتبار نوع خویش .
نوع بشر با کاربرد و سوء کاربرد اندام ها و استعداد های تکامل یافته خویش ؛ پس از اینکه ؛ کما بیش از عالم وحوش استقلال یافته و بر پای خود ایستاده است ؛ موازی با ایجاد مدنیت ها و فرهنگ هایی که در عالم حیوانی سابقه ندارد ؛ علیه نوع خود و علیه طبیعت مرتکب کنش هایی گردیده است که به کلام امروز در حکم لرزاننده ترین جنایت هاست !
و نه اتفاقاً ؛ در برایند و استنتاج از همه این تجارب جنایی ؛ وحشیانه و فوق وحشیانه بود که نهایتاً به دریافت و پایه ریزی بنیان زرینی دست یافت که «حقوق بشری» بر آن بنا گردید و تکامل پذیرفته رفت . این بنیان باشکوه و شگرف عبارت از معادلهء زیرین میباشد که تقریباً مجموعهء ادیان و فرهنگ های اصیل بشری در ایجاد آن سهیم بوده اند :
« آنچه برای خود روا نمی داری ؛ برای دیگران روا مدار !»
پیش از اینکه ابعاد دیگر این بحث را باز نمائیم لطف نموده به مقولات تهدابی ی زیر دقت و مراد تحدید شده از آنهارا به خاطر بسپارید :
ـ نوع بشر ( بشریت ):
مقوله دارای مفهوم عام و مجرد است و صرف عمومی ترین ممیزاتی را افاده میدارد که آدمی را از دیگر جانداران خاصتاً بوزینه های آدم نما ؛ اورانگوتان ها ... و موجودات معنوی و اساطیری جدا میسازد . لذا هیچگاه امتیاز و مشخصه ای که به نوع نسبت داده می شود ؛ به طرز اوتومات و بی تحلیل و تجزیهء مشخص به فرد و گروه و جامعهء مشخص تعلق نمیگیرد ؛ منجمله چیز های چون کرامت ، اشرف المخلوقات بودن و حتی اندیشنده و کارکن و مؤلد و کشاف و مبتکر.. بودن که به آسانی نوع بشر را توصیف میکند ؛ قابل تعمیم بدون دلیل و موجب و مورد به هر فرد و گروه و جماعت نیست !
جمع و جامعه :
همچنان مقولات تجریدی است ، عمدتاً روابط و مناسبات ، مشخصات عام فرهنگی و جغرافیایی و اتنیکی .. را افاده میدارد . لذا صفات جمع و جامعه نیز بدون تحلیل و استدلال و اثبات ؛ مستقیماً به هریک از افراد همان جمع و جامعه ؛ نیز اطلاق پذیر نیست .
بدبختانه امروزه از این زاویه آشفته گی ی هولناکی نه تنها در مطبوعات و انترنیت که در پارلمان و قضا و حکومت و احزاب سیاسی ... به بدترین مقیاس ها مشهود است .
فرد و فردیت :
این دو مقوله نیز اساساً دارای مفاهیم عام و تجریدی اند . چنانکه وقتی « فرد » میگوئیم ، هیچ کس خاص و مشخص مورد نظر نیست بلکه هدف سلسله ای از خصوصیت هاست که در احاد بشر وجود دارد و آنها را یکی تا دیگری متمایز میسازد . اساس این تمایز ها ژنتیکی و مادر زادی میباشد ؛ چنانکه در میان میلیارد ها فرد بشر هم ـ به شمول دو گانه گی ها ـ جز در مقیاس ریاضی ی « احتمالات» نمیتواند دو کس به تمام و کمال همسان باشد .
فردیت ژنتیکی ؛ توسط سیستم آموزش و پرورش خانواده گی ، محیطی ، اجتماعی ... که از لحظهء تولد تا دم مرگ بر آدمی مؤثر است ؛ ادامه می یابد و در عرصهء مباحث و برخورد های حقوقی ؛ اصل ؛« فردیت» ناشی از محیط و اجتماع است ؛ و فردیت ژنتیکی تقریباً مطرح نمی باشد .
جنایت علیه بشریت
جای خوشوقتی است که بشریت موجود مفاهیمی مانند « جنایت علیه بشریت » را در فرهنگ خود دارد و استثناءً مجرمانی مانند سران فاشیزم هیتلری ؛ تبهکاران راوندایی و یوگوسلاوی را به محاکمه می کشاند و مجازات میکند.
اما آیا جنایت علیه بشریت فقط همین هاست؟
برای آنکه مقصود و هدف برای عوام و خواص فهما شود ؛ نه دعوی ها ، خود ستایی ها و اتهامات بلکه تحقیق و به روز کردن واقعیت های تاریخ بشری ( گو اینکه جز بشر؛ موجود حیهء دیگر هم تاریخ دارد و تاریخ میداند !!! ) نخستین ضرورت است !
بدینجهت رسیده گی کافی و کامل به چیزی چون « جنایت علیه بشریت » حوصله و مطالعه و ریسرج میخواهد و لابد نتیجه ؛ چیزی کمتر از یک کتاب غالباً قطور نمیتواند باشد .
اما حد اقل من در موقعیتی قرار دارم که دوستان از سرزمین « فرصت ها و دانش ها و تکنولوژی ها » چون ایالات متحده برایم اخطار میکنند که نوشته هایت جز در حدود 2 صفحه خواننده ندارد ؛ چرا که مردم در این بهشت عدن! برای خوانش و دانش ـ آنهم عمدتاً حین رانندگی به جهت محل کار یا بر عکس ؛ فقط همین قدر وقت خواهند یافت بر آن دو صفحه نگاهی بیافگنند و در صورت بیحد دلچسپ بودن ؛ همین دو صفحه را به انحا و به درجاتی مطالعه نمایند !
کاملاً مبرهن است که به لحاظ تحقیق و تتبع ؛ این چوکات ها لحاظ شده نمیتواند ؛ ولی چون همه چیز نهایتاً برای مردم است ؛ باید توان و امکان آنان را هم به نحوی رعایت کرد .
خلاصه سخن بر سر « جنایت علیه بشریت» و درجات آن است ؛ این جنایت علیه آنکه برای دو صفحه خواندن وقت دارد و علیه آنکه قطعاً وقت ندارد و علیه آنکه اساساً از سواد نوشت و خوان محروم میباشد ؛ به یکسان صورت گرفته است ، صورت میگیرد و تا زمان های غیر قابل پیشبینی صورت خواهد گرفت .
یعنی « جنایت علیه بشریت» به وقت و فرصت خوانش و دانش و حوصله و میل و اشتهای من و شما اصلاً کاری ندارد و اگر کاری هم دارد ؛ به همان وقت نداشتن و حوصله نداشتن و سواد نداشتن و اطلاع نداشتن ما کار دارد و حتی در مسیر خود ؛ خواب ناز خرگوشی و تخدیر و تحمیق جانانه برای مان فراهم میکند تا جائیکه حتی عمل جرمی یعنی همان « جنایت علیه بشریت » را هم ؛ به دستان خود مان علیه خودمان به اجرا بگذارد و به انجام برساند .
گویا این سخن ها برای خیلی ها غیر محتمل و باور نکردنی است !
هه ! مگر ما .... ( این یا آن حیوان ) ایم که کس بتواند جنایت علیه خود ما را با دستان خود ما علیه ما انجام دهد ؟! ما که اهلیت شرعی و حقوقی و مدنی داریم ؛ به خیر وشر خود میدانیم و حد اقل به اینکه حیات و زنده گی همه چیز ماست ؛ وقوف کامل داریم . لذا کسی و نیرویی قادر نیست که ما را به دست خود ما قصابی کند و یا به دست ما پدران و مادران و خواهران و برادران ما را از تیغ بگذراند .
ما آدمیم ؛ اشرف مخلوقات !!
البته که نکتهء اصلی همین جاست ؛ ولو که در همین مقوله ؛ عالمی از معضلات و مشاکل هست !
آری ؛ آدم ؛ اشرف مخلوقات است ! یعنی در ردیف مخلوقات است منتها در صدر آنها ! نه ماورای مخلوقات ؛ نه همانند خداوند ؛ سوا و منهای مخلوقات !
ناگفته پیداست که واژهء « اشرف » واژهء تئولوژیک و مذهبی است ؛ بیشتر « باور» است تا دانش و شناخت منطقی و تجربی . معهذا واژهء والایی است و گذشته از اینکه کاملتر و مستعدتر و برتر بودن بشر را در بین جانوران ( موجودات حیه ) افاده میدارد ؛ خلیق و شریف و صاحب فضایل اخلاقی بودن او را نیز خاطر نشان میسازد و بیش از اینکه بشر را صاحب امتیاز نسبت به مخلوقات وانمود کند ؛ او را دارای مسئولیت و وجیبه و وظیفه در برابر آنها میگرداند .
پس به هر صورت ما یک جزء ، یک بخش و یک حصهء مخلوقات هستیم ؛ یعنی بشر و بشریت در مجموع جزئی از مخلوقات و آفریده های آفریدگاری است ؛ پس جرم و جنایت ؛ نمیتواند امری مطلقاً منحصر به فرد نوع بشر باشد و به عبارهء دیگر نمیتواند مطلقاً له یا علیه بشر باشد.
یعنی جنایت علیه بشریت ؛ به طرز اتوماتیک مفهومی چون جنایت علیه جانوریت ( یا عالم حیوانی ) ، جنایت علیه نباتیت ( دنیای نباتات ) و جنایت علیه جمادیت ( یا مابقی طبیعت ) را به میان می آورد .
اینک باید «عامل جرم » را مطرح کرد ؛ چرا که جرم «عمل » است و بدون «عامل» اصلاً وقوع نمی یابد .
آیا جرم و جنایت توسط تمامی مخلوقات صورت میگیرد یا صرف توسط یکی از آنها یعنی بشر؟
ما عادت کرده ایم چنین پرسشی را بیمورد و احمقانه بدانیم ؛ ولی مسلم است که پرسش احمقانه وجود ندارد ؛ فقط جواب احمقانه میتواند وجود داشته باشد و چه بسا که فرهنگ بشری در سراسر جهان سرشار از احمقانه ترین ـ بلکه قساوت کارانه ترین !ـ جواب ها به خردمندانه ترین پرسش هاست .
ما میدانیم که جز بشر ؛ جانوران دیگر در جهان مرتکب فاجعه بار ترین اعمال نسبت به نوع خود و سایر انواع به شمول بشر میشوند . کافی است حیوانات درنده در خشکی ها و اقیانوس ها را در نظر آورید ! از این گذشته انواع ذره بینی ( باکتری ها و ویروس ها ) چه تباهی های هولناکی که در عالم حیات و منجمله عالم بشری به راه نمی اندازند !؟
چرا اعمال جانوران ریز و درشت « جرم » تعریف نمیشود ، محاکمه و مجازات معینه در قبال ندارد ، هم دین و هم علم درین زمینه گنگ و لال است ؟؟
جانوران توان و صلاحیت ارتکاب اعمال دارند؛ ولی مسئولیت اعمال ، محاسبهء اعمال و جزا و پاداش اعمال ندارند ـ نه دراین دنیا و نه در آن دنیا !!
علت چیست ، دلیل کدام است !؟
این ضروری ترین و لذا خردمندانه ترین پرسش است و احمقانه ترین پاسخ به آن ؛ این میباشد که شانه بالا اندازیم و بگوئیم : ؛ حیوان ؛ حیوان است !
مگر بشر ؛ حیوان نیست !؟
تنها به عمومیات اناتومی ) تشریح اعضاء) و فیزیولوژی (وظایف اعضاء) بشر با سایر حیوانات ؛ به ویژه حیوانات درنده نظر اندازید ؛ چقدر فرق پیدا میکنید ؟!
مسلماً یک چیزی در بشر هست که در سایر جانوران نیست . وجود این چیز ؛ بشر را در برابر اعمالش مسئول میکند و فقدان همین چیز حدوداً سی ملیون نوع جانور دیگر را در قبال اعمال شان غیرمسئول میگرداند ؟
این چیز را « اهلیت حقوقی » میگویند ! در محدوده هایی که « حقوق » عمدتاً احکام و تأویلات دین است ؛ اصطلاح « اهلیت دینی » و مماثل ها چون اهلیت شرعی و فقهی ... تقریباً عین مفهوم را دارد .
پس اهلیت حقوقی چیست و از کجا منبعث و از چه ناشی میشود ؟
البته « حقوق » در لغت جمع حق است ؛ لذا از نظر لغوی ناگزیریم « حق » را تعریف کنیم و بشناسیم تا به حق ها و « حقوق » برسیم . ولی اصطلاح «حقوق» ـ معادل فقه و قانون ـ مفهومی به مراتب فراتر از حوزهء لغوی دارد .
واژهء « حقوق » تمامی قرارداد های اجتماعی بشری را شامل میشود که در طول دوران حیات این نوع موجود حیه در کرهء زمین به وجود آمده و فراهم شده است .
این قرارداد های اجتماعی به اشکال سنن ، رسوم ، عادات ، عنعنات ، باور ها ، ادیان ، مذاهب ، قوانین مدون مدنی و شرح و بسط و تعبیر و تفسیر آنها وجود دارد .
بدینگونه « حقوق » مفهوم تاریخی است ، « حقوق » تاریخ دارد و حقوق در تاریخ قابل درک و شناخت است !
*****
طبیعتِ موجود حیه بسته به نظامی است موسوم به متابولیزم ( سوخت و ساز ) !
مبداء متابولیزم دهان یا ارگانهای معادل آن است و انجام متابولیزم توسط مخرج یا مقعد موجود حیه صورت میگیرد ؛ پس به لحاظ طبیعت نمیتوان کار دهان را به مقعد و بر عکس محول نمود ؛ اما تحت شرایطی اضطراری ادخال مقداری دوا یا غذا از طریق مقعد و اخراج مقداری مدفوع از طریق دهان هم شدنی است !
هکذا طبیعت موجود حیه در استقامت روحی این است که با مغز اندیشه و تصور کند و توسط اندیشه و تصور اندامهایش را به کار اندازد ؛ ولی در حالاتی میشود بدون اندیشه و تصور لازم هم اندامی حرکت کند یا از حرکت باز ایستد . ( اینجا منظور چیزی غیر از سیستم خودکار بدن میباشد!)
اما طبیعتِ اندیشه و تفکر و روند های روانی ی بشر این است که از « گذشته » ؛ « حال » خود را سامان دهد و «آینده»ء خویش را تصویر و تصور نماید .
همانند متابولیزم جسمانی ؛ می توان این روند های معنوی ـ روانی را « میتابولیزم روحی » خواند .
متأسفانه به دلایلی که بعد تر خواهیم دید ؛ بشر( در حدودی ) ناگزیری هایی پیدا کرده است که متابولیزم روحی خویش را از همان مخرج آغاز کند و به همان مخرج پایان دهد .
برای چنین بشر نه تنها « حقوق » آنچه است که هست بلکه خودش هم همان میباشد که هست ؛ حتی به واقع غیر ممکن است او حالات جنینی و کودکی خود را در خاطر و به محاسبه آورد !
جامعهء بشری و فرهنگ و تمدن آن نیز ناگزیرهمانچه است که هست . « بوده » ، « میتوانست و باید می بود » ، « میتواند وباید باشد » چون در مبداء و قدمه های نخستین متابولیزم روانی امکان ساخت و پرداخت دارد ؛ مانند مزه ها و لذایذ غذا و سپس انرژی های آن ـ برای آحاد ـ متأسفانه اکثریت غالب ـ بشر معنی و مصداق و موجودیت ندارد !
گذشته گان دور ما ناگزیر بودند این مشکل و گرفتاری را به حواله کردن و نسبت دادن « آغاز» و « انجام » به ماوراء ها و ناکجا ها قابل اغماض و درخورتحمل بسازند .
همانگونه که نمیتوان هرچیز را به نام « غذا » خورد و هضم کرد و با آن زندگی نمود ؛ تحت هر شرایط نمیتوان درست اندیشید ، درست شناخت و درست عمل کرد .
درین روند بشر محکوم به « آزمون و خطا» بوده ، است و میباشد و برای آنکه آزمون ها و خطاهای گذشتگان خود را تکرار نکند ؛ محکوم به « آموختن » است . بدون آموختن ؛ بشر در بهترین حالت ؛ کودک باقی میماند و حتی با صد سال عمر هم ؛ کودک میمیرد .
ولی « آموختن » هم بدبختانه و بسیار بدبختانه ؛ آب خوردن و گیاه جویدن نیست . البته مطلوب این است که ما نتیجهء « آزمون و خطا»ی گذشته گان را بیاموزیم ولی این نتیجه چگونه و از چه راهی ممکن است به دست آید ؟
اگر بشر کامپیوتر بی نفس ؛ ولی مستعد تولید مثل می بود ؛ احتمالاً خیلی آسان بود که نتایج آزمون ها و خطا های گذشته گانش به گونهء حقیقی و واقعی روی هم انبار شود و نسل های بعدی به سهولت و بدون درد سر و فریب خورده گی و تحمیق شده گی بتوانند آنهمه را بیاموزند و به کار گیرند .
بدبختانه مورد بشر ـ البته به اعتبار نمونه های کنونی ـ ؛ بر ضد کامپیوتر است ؛ تقریباً هیچ چیزی که در دماغ بشر کنونی ثبت و ضبط میشود ؛ بدون ضمایم اغراض نفسانی یا غرایز بهیمی نیست و نمیتواند باشد .
چه بسا خود اغراض نفسانی و غرایز بهیمی ( یا مادون بشری ) است که بر جای حق و حقیقت و واقعیت می نشیند و آنگاه بدبختان فراوانی ناگزیر اند که این کثافات را مانند علم و دین و وحی و الهام ملکوتی ! و یا ماحصل آزمون و خطا های نیاکان در روند تاریخ بپذیرند ، فرا گیرند و به باور و مؤمن بهی خویش بدل نمایند و مقتضیات و تحکمات و الزامات و انگیزش های آنها را به مثابهء قانون و فقه وعرف و عنعنه و حق و وظیفه و فریضه ... به مستندات اخلاقی و کرداری و اطواری ی خویش مبدل نمایند .
درست در همین شعاع بینش و باور است که جنایت و جنایت علیه بشریت ؛ توجیه و حتی تقدس می یابد .
*******
حتی 300 سال پیش از این ؛ یک نیم کرهء زمین (جنوب) برای نیم دیگرش ( شمال) ناشناخته و غیر قابل دسترس بود ؛ در حالیکه در هردو سو نوع بشر وجود داشت و از دوران تاریخی سنگ و فلز گذشته به کشت و زرع و پیشه وری و مسکن گزینی و حتی شهر نشینی رسیده مدنیت های بارز و شگفت آوری پدید آورده بودند .
ولی ؛ این بدان معنی نیست که همه بشر یک نیم کرهء زمین ؛ همدیگر خود را می شناختند و از همه چیز یکدیگر با خبر بودند . برعکس حتی مدنیت ها کمترین اطلاع از هم و تماس باهم داشتند ؛ در ساحات غیر مدنی ؛ حتی اینسوی یک کوه و دریا نسبت به سوی دیگر آن ؛ دنیای دیگری تصور میشد و بزرگترین واحد های اجتماعی که قبایل بودند ؛ نسبت به هم احساس و باور کهتری و مهتری ؛ خودی و بیگانه گی و دوستی و دشمنی میکردند.
بنده از دوران کودکی تا نوجوانی می دیدم که حتی «بالای دریا» و «پائین دریا» ؛ قشلاق پایان و قشلاق بلند ... به معنای بشربودن و نابشربودن ، مخاصمت و تضاد و کم از کم بیگانه گی و دوگانه گی بود .
در شرایط همچو جامعه و فرهنگ توقع اینکه قرارداد های بیچون و چرا و واجب الاجرای حقوقی و قضایی پاگیرد و به نضج برسد ؛ مطلقاً ابلهانه میباشد . صرفاً دین و سنت های افواهی و تلقینی که با تنذیر و تبشیر ماوراء الطبیعی همراه بودند ؛ غنایمی به حساب می آمدند که حد اقل بشر بودن را ضمانت و صیانت نمایند .
عنوان بحث بعدی :
ـ حق چیست و از کجا منبعث میشود ؟
ـ معنای جهانشمول جرم و جنایت !