نقد و بررسی ، برائت خود و محکومیت دیگران

زیرمتون
Typography
  • Smaller Small Medium Big Bigger
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times
متین  رضابخش
در بعضی  مقالات و تبادل نظر ها از طریق سایت های انتر نتی  استفاده از کلمات غیر متناسب ، دشنام دادن ، محکومیت شخصیت ها و سند کشی  ها جای  نقد و بررسی متناسب، آنچه که نقد  و بررسی تعریف میگردد، را در تصرف آورده اند.
این چنین برخورد با قضایای یک ملت که دها سال در انواع مظلومیت و محرومیت های اجتماعی فرو رفته است، نا صاحب و تخریشی است. فاصله ها را میان حلقات و سازمانهای که خود را مدافع حقوق و آزادی های مردمان این ملت میدانند ، بیشتر نموده و وفاق و گرد آمدن نیرو ها و حلقات تحول طلب و ترقی پسند را  روی اهداف عمومی مشترک به یک مشکل جدی تبدیل نموده است.
این نوشته یک پاسخی را به این سوال میدهد که  نقد و بررسی  ازسیاست خود و از دیگران تا کدام سرحد با اصول دموکرسی و آزادی بیان در مطابقت میتواند باشد و عدول از آن را چگونه تعریف باید نمود. علاوتاٌ میخواهم  در این نوشته  توجه نمایم تا یک بدیل بهتر را در مبارزات مشروع سیاسی  و عمدتا، نقد بر سیاست ها و اندیشه های دیگران  به خواننده عرضه نمایم.
اگر ما میخواهیم مسئولانه و صادقانه در رفع این ناملایمات  سیاسی  و در میان حلقات سیاسی نقش وطنی ایفا نمائیم ، باید اولاٌ خود  را به نقد گرفت و گذشته خود و گذشته راه کرد های سازمانی را که بدان وابسته بوده ،نیز به ارزیابی گرفت.
سیاست کردن ، پخش و  ارائه نظریات سیاسی  خود و ارزیابی  افکار سیاسی دیگران یک حق است که  بحیث یک اصل در دموکراسی پذیرفته شده است  ولی اگر این اصل زمانی با اهانت و استفاده از کلمات که در وزن ، قافیه، کلتور  و ارزش های پسندیده سیاسی جور نمی آید، همراه باشد با اصل بالا تطابق نمیکند، میتوان انرا سیاست پردازی بی هدف و یا سیاست پردازی با اهداف نامشروع  نامید. یعنی  سیاستی که کدام مزیت مثبت و ارزش وفاق برانگیز  را عرضه کرده نمیتواند. اهانت ها و استفاده از کلمات نا متناسب را نباید با آزادی بیان  به اشتباه گرفته گرفت.
نقد خود یک ازیابی است از تحلیل و انالیز که در یافته های فکری ما شکل میگیرد و استنتاج از این است که " چه را چگونه میبینیم و درک شخصی ما از آن چه است.
نقد بحیث یک تراوش و استنتاج ذهن و تفکر باید بر پایه یک واقعیت یا واقعیت های باشد که   در ذهن ما تجسم میآبد و از آن درک و استنتاج شکل میگیرد و بحیث ذهنیت  یا " سوبجکت" از واقعیت گرفته شده با استنتاج میآمیزد که خود یک عکس ا لعمل ایست بحیث طراوش فکری و آنرا قضاوت هم مینامیم. در صورت که تناسب  میان واقعیت و تجسم شکل گرفته " سوبجکت" وجود نداشته باشد ، ما به فانتازی ها و پیش داوری های پا در هوا  بخصوص در عرصه سیاسی پیچیده میگردیم. زمان که این قضاوت  خارج از تجسم یک واقعیت باشد، اعتبار آن کمتر است.
باید اعتراف نمود که  بعضی نوشته جات و تحلیل های که در سایت های انتر نتی تبارز می نمآیند، اکثراٌ دست دوم اند و یا  قضاوت بالای  قضاوت ها است. من فکر میکنم در چنین حالات شخص  خود را دائماٌ به اشتباهات محصور میسازد.  اگر زیاده روی در گفتارم نکرده باشم، شخص  راه تعقل را به احساسات و دمباله روی مبادله میکند  و خود در چنگ تخیلات و فانتازی های سیاسی قرار میگیرد.  این شکل ذهنیت پردازی میتواند عامل بدبینی ها ، تعصبات و هم مانع نزدیکی و تفاهمات  میان حلقات سیاسی  گردد.
در شرایط کنونی که ملت ما در عمق بحران های اجتماعی ، سیاسی  و فرهنگی قرار دارد ، بررسی ها و نقد ها باید از حدود تعصبات و بد بینی های که بیشتر زاده ذهنیت های خلاف واقعیت ها اند، رهائی یابند. با کمال تاٌسف ما در زنده گی روزانه خود  زیاد بدان بر میخوریم.
نقد و بررسی میان جریانات سیاسی  در زمان " دموکراسی تاجدار"  تا اندازه  مشروعیت و اصول  دموکراسی را  بصورت نسبی در نظر داشت ،زیرا تمامی سازمانهای نو بنیاد سیاسی در حالت اپوزیسیونی و بر ضد سلطنت قرار داشتند. با حفظ تفاوت های  فکری  نه تنها زمینه جرو بحث های آزاد مساعد میگردید بلکه امکان اکت های همگام سیاسی به مانند  اعلامیه های مشترک،  تظاهرات و میتنگ های مشترک هم وجود داشت.
در زمان دیکتاتوری حفیظ الله امین و رژیم  طالبان که هر دو دو روی یک سکه  بوده و صرفاٌ  با تفاوت های عقیدتی ولی مشابهت های زیاد ،  هر گونه تبازر عقیده سیاسی و نقد  سیاست دولت  فقط زندان و کشتن و انواع اهانت را با خود در قبال داشت.
در زمان حاکمیت  رئیس جمهور فقید محمد داود و یگانه حزب سیاسی وی و همچنان در زمان حاکمیت حزب دموکراتیک خلق به رهبری مرحوم  ببرک کارمل  به نسبت حاکمیت سیستم یک حزبی  نمیتوان از محدودیت آزادی  نقد و بررسی سیاست انکار نمود.
در زمان مرحوم دوکتور نجیب الله با اعلان سیاست مصالحه ملی زمینه های نقد سیاست دولت  مجاز  اعلان گردید ولی عدم اعتماد و اطمینان  با ادامه  حکومت ایشان و همچنان تسلط قوی مستقیم و غیر مستقیم  دولت زمان گورباچف بر پروسه های افغانستان  نتوانست این عرصه را استفاده پذیر سازد. تنها تعداد از نشرات هفتگی و دو سه حزب سیاسی  که بحیث  پدیده های امتحانی ایجاد گردیده بودند. این نشرات و احزاب ایجاد گردیده شده  با جرئت و اطمینان  و با داشتن تضمین های مطمئن از دستگاه های دولتی ، به انتشار افکار و نقد سیاست میپرداختند.
در عین زمان نشرات گروپ های سیاسی چپ مانند چند گروه مائوویستی و راوا (سازمان انقلابی زنان افغانستان ) و تنظیم های اسلامی در پاکستان و ایران  امکانات بزرگ را در اختیار داشتند تا با تمام آزادی های در دست داشته به تبلیغات ضد دولت بتوانند بپردازند. محتوای این نشرات بیشر بر   تشویق مردم  به مبارزه مسلحانه بر ضد دولت بودند، یعنی  فقط جنگ . حدود جنگ نه تنها با سلاح و جنگ های گوریلائی محدود نمیشد بلکه از بین بردن تاٌسیسات عام المنفعه از جمله تخریب پل ها ، سرک ها، تاًسیسات دولتی و غیره را هم مجاز میدانست . در این زمان نقد و ارزیابی سیاست ها مبتنی بر اصول دموکراسی اصلاٌ میدان استفاده نداشت بلکه  همه در قالب واژه های مانند جنگ، حمله و نابود کردن  در ادبیات سیاسی محدود میگردیدند.
بعد از سقوط  طالبان  و حاکمیت دولت جدید با موجودیت قانون اساسی و قانونی ساختن احزاب سیاسی  کلتور نقد و بررسی های سیاسی  ابعاد دیگری را به خود گرفته است که  من میخواهم محتوای  این نوشته را روی  این مساٌله معطوف سازم.
آنچه روشن است  این است که تقریباٌ همه سازمانهای سیاسی اعم از چپ ، راست ، معتدل و تنظیمی زمانی در هرم قدرت سیاسی قرار گرفته اند و زمانی هم تلخی شکست را چشیده اند. تنها تعداد محدود از سازمان های کوچک سیاسی  هیچگاهی خود را از حالت اپوزسیونی  برون نکرده  و بدان تقریباٌعادت نموده اند.
اگر خواننده مرا به گناه نگیرد ، میخواهم بگویم که خصوصیت افغانی سازمانهای سیاسی در این بوده است که در زمان قدرت تنها به خود و موقعیت خود اندیشیده و مجالی برای تفاهم و نزدیکی برای دیگر اندیشان خود نداده اند و در حالت شکست نه  خود و نه سازمان خود را به نقد و بررسی گرفته بلکه انگشت گناه و اشتباه و حتا خیانت را به دیگران راست نموده اند. چنین خصوصیت و حاکمیت آن در روان سازمانهای سیاسی نه تنها کاستی ها و نواقص سازمانی را به موقع حل ننموده بلکه  بار معضلات  و جبران آن بدوش رهبران گذاشته شده است.  به همین لحاظ است که سازمانها  شکست خورده بیشتر رهبران را مسئول میدانند تا برنامه های سیاسی و اجتماعی که  در جامعه  انطاق عمل نداشته اند.
مساٌله اصلی هم در این است که همه سازمانها تجربه شکست دارند  آیا میتوان بر این اصل فایق آیند که عوامل شکست خود را نقد بررسی نمایند و درس های شکست شان را  در معرض تبادل تجارب با احزاب همسو ی خود قرار دهند. بدین معنی که واقعیت ها را بدون پیش داوری ها ی نا سنجیده شده  بباد تبادل نظر و نتیجه گیری های مشترک گیرند تا درس های تاریخی انگیزه باشد بر طرزدید های جدید ، زمینه های جدید ، فورمولبند یهای جدید ، تفاهمات جدید بر اهداف جدید.
ممکن بعضی معتقدان و یا پیروان سازمان های که هیچ گاهی در قدرت سیاسی نبوده اند بدین نظر باشند که هیچگاهی هم اشتباه نکرده اند. اگر چنین دلیلی باشد ،نمیتواند در پروسه های بغرنج سیاسی  مقنع باشد زیرا تجارب در افغانستان نشان داده است که هر کدام از حلقات سیاسی به شکلی در شکست ها شریک اند.
برای بیان این واقعیت مثالی میاوریم از  سازمان های از هم پارچه شده شعله جاوید که زمانی قیام ها را در هرات ، چنداول کابل و بالاحصار سازمان دادند. در این قیام ها نه تنها سازمان آنها شکست بزرگ را متحمل گردید بلکه مردمان زیاد را در دام قتل های انفرادی و دسته جمعی  دولت وقت انداخت. این سازمانها چنانچه در مقاله نویسنده محترمی  با نام مستعار " شین. میم. شین" به طور وسیع تر توضیح گردیده است . راه مبارزه این گروه ها  یا از درون تنظیم ها و یا گروه های مستقل مسلح کدام ثمره را در راستای مبارزات نتوانست بدست دهد. هدف نویسنده در طرح این موضوع آن است که تجربه شکست و عدم کارائی بعض سیاست ها ،ضرورت نقد و بررسی از تجارب شکست را متبارز میسازد.  جواب به این سوال و یا نقد گذشته ممکن پاسخی جدیدی  باشد بر این اصل که راه های پیوند و نزدیکی با سازمانها و احزاب روی  ضرورت های اجتماعی وسیاسی در یک مقطع زمانی  مستدل تر خواهد بود تا برخورد های دشمنانه.
یکی از شاخص های منفی که در زمان کنونی مروج و به یک مود سیاسی مبدل گردیده است نقد عملکرد های افراد است تا نقد پالیسی ها و برنامه ها. جای شک نیست که شخصیت ها میتوانند نقش خاصی را در یک مقطع زمانی در پروسه ها داشته باشند ولی موضوع عمده تطبیق اهداف و برنامه ها است که توسط گروه ها ،حلقات و افراد در جاده عمل پیاده میگردند. در اکثریت حالات پالیسی ها  در سطح وسیع تر تطبیق قرار میگیرد که ممکن تطبیق پالیسی ها با اشتباهات بزرگ در جاده عمل پیاده گردند که  عوامل گوناگون میتواند اهداف با نیت نیک را چنان متاٌثر سازد که نتایج آن خلاف اصل هدف باشد که این یک بحث وسیع و جداگانه است.
بررسی های نقادانه در بعض نوشته جات و روم های انترنتی متاٌسفانه از حد یک نقد و بررسی منطقی و مستدل ، به دشنام ها و اتهامات نزول نموده اند که  اصل منطق ومحتوای یک نقد عالمانه بر واقعیتهای مسند را بباد تمسخر قرار میدهد . تا بحال چندین منتقد سیاسی که خود شان در پذیرش یک  سیاست به رشد فکری رسیده اند، لبه تیز اتهامات و دشنام زنی شان را در برابر    شخصیت های سیاسی قرار میدهند و به ساده گی آنان را به خیانت و حتی قتل متهم مسازند و خود را در یک کرکتر تصنعی قهرمان داستان میسازند. آنان به ساده گی افکار و اندیشه های سیاسی خود و گذشته خود را حتی  " لوده گی " میداند و اظهار ندامت مینمایند. بحیث یک  مثال زنده میخواهم از روم نتر نتی ارائه نمایم که تا کنون تعداد از افراد که خود را چهره های سیاسی میدانند ، هیچکدام از آنها نتوانستند تا کنون کدام طرح را مبنی بر  راه های عملی برای همسوئی سازمان های هموند عرضه نمایند. صحبت های آنها تنها متمرکز بر قهرمان ساختن داستان از خود و یا از یک حلقه کوچک که خود بدان متعلق بوده است،میباشد. البته من زمینه را که سازماندهنده گان روم های انترنتی  به وجود آورده اند شایسته تمجید میدانم. بیشتر نقد  ها و بررسی های چنین افراد بالای گمان ها و آوازه های غیر مستند استوار بوده است تا یک بررسی تاریخی و یا یک واقعه نگاری تاریخی. من خود را برائت میدهم اگر بگویم که از بر خواندن هفت صفحه از یک کتاب که آن خود فاقد اعتبار است و روی عقده ها ی نویسنده به تحریر آمده است،  به عنوان سند مبنی بر شریک ساختن یک شخصیت سیاسی  گذشته در یک قتل که دیگر در قید حیات نیست ، منتهی کوتاه نظری و سطح نازل بر ارزیابی های تاریخی است.
از نظر نویسنده نقد و بررسی  ارائه و بالا کشیدن فاکت ها و واقعیت های عینی  میباشد که زمینه استنتاج و قضاوت را برای خواننده و یا شنونده  ممکن سازد. اگر نقد کننده خود به خود به نتیجه گیری و تبارز " سوبجکت " های خود متوصل گردد ، در این حالت نقد و بررسی از جایگاه علمی و دانشی خود در سطح یک سیاست پردازی نزول مینماید.
از نظر نویسنده  به نقد گرفتن و بررسی سیاست ها و شخصیت های سیاسی بر بنیاد فکتهای که خود فاقد اعتبار و باور اند و از دست سوم و چهارم بدست آمده اند و با قضاوت ها و نتیجه گیری های ذهنی  " سوبجکت ها" همراه باشد ، میتواند چند مشکل و احتمالات زیر را بیان مینماید.
یک: مکتوم نگهداشتن کاستی ها و نقاط ضعف منتقد.
دو: بر خورد با قضایا بر بنیاد عقده مندی ها.
سوم: دور نگه داشتن سازمانها و حلقات احیا شده از همسوئی و نزدیکی با یکدیگر.
چهارم: ایجاد بی باوری به محتوای مبارزات سیاسی احزاب سیاسی نو بنیاد.
پنجم: کناره رفتن از بیان کاستی ها و کوته روی های گذشته که عواملی بر شکست سازمان خود بوده اند.
ششم: گریز از تفاهم پذیری  و جرو بحث های علمی .
هفتم: تبارز خود خواهی و من در برآوردی .
من معتقدم که اوضاع و شرایظ پچیده کنونی  در افغانستان  این دین و مسئولیت را به  دوش ما  میگذارد تا بر قضایای گذشته بر خورد منتقدانه ولی بر بنیاد تحلیل ها و بررسی های عینی نمائیم که در آن جستجوی راه های تفاهم و نزدیکی، وفاق و همسوئی  بحیث هدف مسئولانه باشد. باید بدین باور بود که همان گونه که متهم سازی و دشنام دادن  به شخصیت های سیاسی  نزول درشیوه بینش ما خواهد بود بلکه قهرمان سازی شخصیت ها  هم چنان  در راه یابی اهداف مشترک  کمک کننده نخواهد بود.
پایان
متین رضابخش ( کابل)