منبع :sociology Guide
مترجم : پوهندوی دوکتور سیدحسام (مل)
اصطلاح جامعه ء متمدن توسط نویسندگان هریک Locke و usseauRo مورد استفاده قرار گرفت . آنها به توضیح حکومت متمدن پرداختند ،وآنراازجامعه ء عادی یادولت طبعی متمایز ساختند.
مفهوم واژهءمارکسیستی مشتق شده ازهگل که در اوایل ادامهء مکتب هگل پنداشته میشد. هگل جامعهء مدنی یا بورژوازی را بعنوان متصرفات آن افرادیکه وحدت خانوادگی شان درتضادهای اقتصادی با دولت ویا با جامعهء سیاسی قرار میگرفت عنوان کرد . مارکس با استفاده از مفهوم جامعهء مدنی در نقد خود از هگل جامعه ءمدنی را بعنوان معیاری از تغیر و تبدل جامعهء فیودالی به جامعهء بورژوازی میدانست،مارکس اصرارمی ورزید که پیدایش وبوجودامدن جامعهء مدنی نتیجهء انهدام جامعهء قرون وسطی میباشد وآن اینکه افراد در بسیاری ازهمچوجوامع گوناگون اعم ازصنعتی ویا نهادهای ملکی عضویت داشته و هرکدام شان در کلکتیفهای خود نقش سیاسی بویژهء دارند .پس درینصورت هیچ حوزه ء مدنی دراینجا مورد نظرنباید قرار گیرد .
ازجانب دیگر هم چنانکه این جوامع فرعی وقسمی معروض به انقرض گردیدند درعوض جامعهء مدنی عرض اندام نمود که در آن فرد بس مهم تلقی گردید وگروهای قبلی صاحب امتیاز بواسطه ء افراد خودخواه ونیازمند جز لایتجزاهریک ازهمدیگرجدا گردیده تشکیل جمیعت نمودند.وازطرف دیگرتقاضای خصایل ستیزه جویانهء جامعهء مدنی با در نظرداشت مالیکیت آن از ضروریات یک نوع سیاست مخصوص بخود میباشد ، که منعکس کنندهء این اختلاف وجدال نبوده و از نظر ذهنی در بوجود امدن دولت مدرن باوجود خصایل محدود جامعهء مدنی برداشت وازبین بردن همچو خصایل ضروری پنداشته میشود .
بدبختی ومتلاشی شدن جامعهءمدنی درآنست که از کنترول دولت فرارمینماید وبه فعالیتهای محدود رسمی درمیپیچد وتضاد بس مهمی تلقی میگردد که عبارت از گوهر حیات اقتصادی میباشد . ا
زهویت سیاسی افراد بعنوان شهروندان در جامعهء مدنی ووظایفی شاقه ایکه درعرصهء تولید بعنوان کارگر روزمزد ومردان تجارپیشه ومالک انجام مید هند کاسته میشود
ولی گرامشی با استفاده ازین واژه بمنظور اشاره به حوزهء خصوصی یا غیر دولتی ازجمله اقتصاد،دراثر خود ازجامغهء مدنی نام برد که بیشتر از مارکس متفاوت است ، گرامشی درسازماندهی پیچیده موضوع اصرار نموده وآنرا معمولا" بعنوان از موجودات زنده بنام خصوصی که در آن هژمونی ورضایت خود بخودی موجوداست سازماندهی مینماید ، جامعه ء مدنی بطور کامل توسعه یافته همچو سیستم سنگری شکلیست که در مقابل تخت وتاز بحرانهای اقتصادی به مقاومت پرداخته از دولت محافظت مینماید ،درحالیکه مارکس پیرامون جدایی بین دولت و جامعهء مدنی اصرار می ورزد ، ولی گرامشی تاکید به روابط بین هردو مینماید ، دولت بمفهوم تنگاتنگش همچو حکومت بواسطه سازمانی درجامعه مدنی هژمونی میگردد درحالیکه اپرات دولت اجباری وقهری هژمونی اش را بشکل کلاسیک تبارز میدهد. در هرجامعهء واقعی خطوط دموکراتیک بین جامعه ء مدنی و حکومت ممکن تیره وتارشده باشد ، ولی گرامشی مخالفت اش راعلیه هرنوع کوششی مبنی برهمطرازویا باهم یک سان هویت دادن به هردو (جامعه ءمدنی وحکومت) اظهار واستدلال نموده است واونقش دولت را بمنظور انکشاف جامعهء متمدن میپذیرد ، اوپیوسته علیه پرستش واطاعت از دولت تذکراتی بعمل اورده است، گرامشی دولت نسبتا"بدور سراسیمه شدهء به اصطلاح جامعهء مدنی مکمل توسعه یافته ء خودتنظیم شده را مجددا" به تعریف میگیرد.
مارکس جامعهء مدنی را همچو زمینهءساز ایگویزم (خودپسندی) افراد تشریح نمود .
علامات مشخص شدهء جامعه ءمدنی وجنبش اجتماعی
جنبشهای اجتماعی وجامعهءمدنی همچو ساختارهای سازمان یافته شدهء بهتر رهبری وایدولوژیکی میباشند ،ابتکارات جامعهء مدنی و جنبشهای اجتماعی فرایند و یا جریانهای اجتماعی اند که چندین مراحل پیشرفت را از بسیج نمودن تا گذار به اقدامات جمعی پشت سر میگذارند . جنبشهای اجتماعی وجوامع مدنی متعهد به تغیرات در نظم جامعه میباشند با این حال برخی از آنها باعث فعالیتهای ضد تحولات در جامعه نیز میگردند، یعنی هردو جای وفضای مدنی را درجامعه اشغال مینمایند بهرصورت درحال حاضر ایجاد هویت جمعی یک بخشی ضروری از هردو یعنی جنبش اجتماعی وجامعهءمدنی میباشد. که اساس آنها بر پایهء انتخاب هویت ایدیولوژیک شان متکی میباشد .شروع اساس گذاری آنها توسط افراد سرمایه گذاربمنظوردریافت سود ومنافع خاص شان صورت میگیرد ، دراینجا شده میتواند که هردو فرایند (جریان) توسط دولت ، جنبشهای اجتماعی وکتگوریهای گسترده یا اجنسی ها پیشبرده شود که درآن زمان حتی تغیرتتریجی را میتوان در درون نظام موجودملاحظه کرد ودرعین زمان جامعه مدنی از سیاستمداران ، سوالات سیاسی و جواب یا حل آن سوالات سیاسی راازطریق فعالیتهای گسترده وتوسعوی نیز مینمایند.
نقش به حاشیه راندن جامعهء مدنی حاشیه را بعنوان یک جریان مغلقء از روابط گروپهای خاصی ازمردم به بیرون ویا به لبهء پاین جامعه میتوان تعریف کردکه بشکل خاص این گروپهای از مردم از لحاظ اقتصادی، سیاسی ،کلتوری و اجتماعی مبنی به سیاست محروم سازی به حاشیه رانده میشوند ، یعنی مانع دسترسی یکسان بخشی از جامعه به منابع تولیدی وسد راههای دسیابی به پوتانسیل پر بار بشروفرصتهای کامل ظرفیتهای برای بهره داری میگردد. که این خود جامعه را بسوی فقر ،بدبختی ،کمی دستمزدها ، تبعض ، بی معشیتی، بی امنی سوق داده باعث کندی چرخ انکشاف اجتماعی میگردد. سقوط سیاسی فرایند دسترسی همسان مردم درساختار قدرت دولتی وعدم مشارکت آنها در روند تصمیم گیری منجر به فرمانبرداری وزیردستی غالب گروپها از نظر اقتصادی و سیاسی درجامعه میگردد. بادرنظرداشت یک برسی اقتصادی محرومیتهای سیاسیی وفرهنگی باعث زایش نادانی ، بی سوادی ، بی تعلیمی ووابستگی قابل ملاحظهء ازجمیعتی که درحاشیه رانده شدگان جامعه امرارحیات مینمایند میگردد. درکشورهای روبه انکشاف همچو هندوستان جامعه مدنی مبنی بر تعهدات وبرنامه هایش نقش قابل ملاحظه ای را در ارتقای سطح اجتماعی مردم به حاشیه رانده شدگان ایفا مینماید ،نگاهی جمیعتهای به حاشیه رانده شده ازجامعه ای مدنی توام با انتظار ازدولت درآن است که جامعه مدنی ودولت باهم در اصلاح وبهبود برنامه های به ثمر نرسیده شان آنها را همه جانبه مساعدت نماید تا از لایه های پاینی جامعه به بالاقد راست نمایند،درسناریومعاصر مفهوم توانمند سازی به حاشیه رانده شد گان نقطه ای قابل تمرکز وعطف قرار گرفته است وابتکارپیشبرد آنرا به جامعه ای مدنی واگذار شده اند وتاکید صورت گرفته که جامعه ای مدنی درین راستا دارای نقش خاص کسبی میباشد یعنی نقشی مبنی به ارتقای سطح اجتماعی به حاشیه راند ه شدگان وتامین روابط توسعوی به آنها .
توسعه وحاشیه
انتهای پروسه ای به ثمر نرسیده ای انکشاف ناشی ازمحرومیت قاطبه ء جمیعتهای به حاشیه رانده شده که در پروسهء مجدد آن جوامع باید سهیم میبودند در اکثریت ملل روبه توسعه بملاحظه میرسد .و بر اساس گذارش توسعوی انسانی ، مردم به حاشیه رانده شده بحیث قربانیان از انکشاف این فرایند پدید می آیند.درهرجامعه بخشهای ازمردم بملاحظه میرسد که از دستیابی به فرصتهای اجتماعی اقتصادی بمنظورامرارحیات روزمره محروم ویا قربانی محرومیتهای اجتماعی ، کلتوری و سیاسی میگردند. درهندوستان جوامع به حاشیه رانده شده عبارت از روستایان فقیر شماری ازقبایل ،اصناف مختلف،کارگران یدی وغیره میباشند. جمیعتهای به حاشیه رانده شده در پروسه ای انکشاف کمتر سهم داشته وابتکار عمل ازطریق کانال ساختارقدرتهای قبلا" موجود جامغه صورت میگیرد.این وضع بیدون کدام تغیر به همان منوال حتی بعد از اقدامات دولت مبنی به تحرک به حاشیه رانده شده ها درروند توسعه به بالا با درنظرداشت عدم موفقیت دولت مبنی به ادغام آنها جدی و نگران کننده تلقی گردید ، روی این منظور جاگزینی جامعه مدنی درین راستا ضروری پنداشته شد تا این جمیعت به حاشیه رانده شدگان را با توانمندی که دارند در ستراتیژی توسعوی سهیم سازند.
توانمند سازی به حاشیه رانده شده ها توانمند سازی یک روند سیاسیی میباشد ، ایدهءاصلی قدرت درپویایی قدرت نهفته است وآن عبارت از داشتن آنچنان ظرفیتی است که دیگران را کنترول نمود واین ظرفیت زمانی فابل دسترس میباشد که صبغه ای قانونی داشته ومبدل به اتوریتی شده باشد ، منطق قدرت در واقیعت امر شامل اقتدار واتوریتی دینامیک میباشد ،نداشتن اقتدار وقدرت نیز بشکل قانونی از مرجع ویا نهاد قانونی تفویض میشود. بنا برین برای توانمندسازی توزیع قدرت مجرای قانونی لازمی پنداشته میشود .درهر جامعه ای بشری به همان سان که همه مردم به منابع قدرت دسترسی برابرندارند هرکس اتوریتی واقتدار نیز ندارد، دستیابی کنترول برخود ،به مواد ایدیولوژی و منابع دانش که ممکن است اصطلاح قدرت را بخود گیرد که نتیجه ای روند بدست اوردن کنترول بر منابع است طوریکه بداخل چهارچوب داده شده ای محرومیت ، ساختارسلسله مراتب وفرایند مشروعت وتولید دیده میشود . بادرنظرداشت همین اصول جامعه ای مدنی تلاش بخرچ میدهد که از دسترسی یکسان به منابع را به جامعه ای به حاشیه رانده شده باتعین قدرت درجامعه مهیا وتضمین نماید . پایان