کانديد اکادميسين سيستانۍ
لومړۍ برخه
کانديد اکادميسين سيستانۍ
وطن ای نکونـــامت افغانســتان ـــ هوايت خوش ومنظرت دلستان
روان بخش دلهـاست بـوم وبرت ـــ ســــر الـفــت مــا و خـاک درت
(قاری عبدالله)
سرزمينی که امروز بنام افغانستان يادميگردد، بخش قابل ملاحظهً خراسان قرون وسطی بود. نگاهی گذرا به کتب تاريخی و جغرافيائی عهد اسلامی چون : مسالک وممالک اصطخری ، مسالک وممالک ابن خردادبه ، صورت الارض ابن حوقل ، احسن التقاسيم مقدسی ، الاعلاق النفيسه ابن رسته ، البلدان يعقوبی ، تقویم البلدان ابوالفدا،حدودالعالم من المشرق الالمغرب ، تاريخ گرديزی ، تاريخ بيهقی ، تاريخ سيستان ، تاريخ بخارا،جغرافيای تاريخی سرزمينهای خلافت شرقی ازلسترانج، معجم البلدان ياقوت حموی بغدادی،جغرافیای حافظ ابرو، تاريخ افغانستان بعدازاسلام ازپوهاند حبيبی، افغانستان درمسيرتارخ ازميرغلام محمدغبار و سائر منابع تاريخی وجغرافيائی وسفرنامه هاومتون ادبی، اين حقيقت را بدرستی به اثبات ميرسانند.
بنابرنگارشات جغرافيانگاران متقدم عربی زبان مانند: ابن خردا دبه و مسعودی و اصطخری و ابن حوقل ومقدسی و يعقوبی وغيره ، طول خراسان ازدامغان تامجاری جيحون وعرض آن از سيستان تاگرگان بود. ابن رسته نواحی خراسان را از طبسين وقهستان تابلخ وتخارستان وشمالاً تابخارا و سمرقند و فرغانه تاشاش (تاشکند) ميشمارد. احمد ابن واضح يعقوبی مؤرخ عهد طاهريان (فوت ۲۹۲ هجری) ولايت خراسان را ازگرگان تا نيشاپور و بلخ و بخارا حساب ميکند. (۱) و مؤلف کتاب پرارزش حدود العالم (تاليف در۳۷۲هجری) حدود خراسان را ازجانب شرق هندوستان و مغرب آنرا نواحی گرگان وشمال آنرا رودجيحون تعيين کرده و تخارستان و باميان و جاريابه و اکثر بلادشمال افغانستان کنونی را خراسان يانواحی آن ميشمارد.(۲).
در تاريخ سيستان (تأليف در۴۴۵هجری) نواحی متعلق به خراسان قبل ازعهد طاهريان، بدينگونه نام برده شده: «کورتهای خراسان : طبسين، قهستان، هرات، طالقان، گوزگانان، غرجستان، بادغيس، پوشنج، طخارستان، فارياب، بلخ، خلم، مرو رود، چغانيان، اشجرد، ختلان ، بدخشان، ابرشهر(نيشاپور)، بخارا، سمرقند، شاش، فرغانه، اسروشنه، سغد، خجند، آمويه، خوارزم، اسبيجاب، فارياب، ترمذ، سرخس، مروشاهجان، طوس، برسخان، نسف، بلسم، احرون، اندر روزگار اسلام تابدان وقت که خوارج (مقصودش خروج حمزه سيستانی در ۱۸۱ هجری است) بيرون آمدند و دخل وخرج خراسان وسيستان ازبغداد بريده گشت.» (۳)
سياح وجغرافيه نويس بصيرعربی، ياقوت حموی که اکثر بلاد ونواحی خراسان را يکی دو سال قبل ازهجوم مغول به چشم سرديده میگويد:«خراسان دارای چهار ربع است: ربع اول، ابرشهر مشتمل است بر نيشاپور و قهستان و طبسين و هرات و فوشنج و بادغيس و طوس طابران. ربع دوم، مروشاهجان، وسرخس و نساء و ابيورد ومرورود و طالقان و خوارزم وامل بالای جيحون. ربع سوم، فارياب وجوزجان وطخارستان علياو خست و اندراب، و باميان و بغلان و ولوالج و رستاق و بدخشان. ربع چهارم، ماوراءالنهر از بخارا تاشاش (تاشکند) و سغد و فرغانه وسمرقند.» (۴)
هرتسفلد حدود خراسان دوره اسلامی را چنين تحديد ميکند: از حدود ری درسلسله جبال البرز بگوشه جنوب شرقی بحيره خزر،خطی کشيده و آنرا به لطف آبادبرسانيدو از آنجا از تجند ومرو گذرانيده به کرکی و جيحون وصل کنيدوبعداز آن همين خط رااز کوه حصار به پامير و از آنجا به بدخشان پيوست کنيدکه از بدخشان با سلسله کوه هندوکش به هرات وقهستان وترشيزجنوب خواف برسد وواپس به حدود ری وصل گردد.(۵) اکادميسين داکترجاويد در رساله اوستا( دفتراول: جغرافيای تاريخی آريانا،خراسان وافغانستان)چاپ ۱۹۹۹، نقشه های متعدد وبسيار با اهميتی را که حدودامپراطوری عباسيان وغزنويان وغوريان و خوارزمشاهيان را نشان ميدهد، ازمنابع معتبرديگری کاپی وگنجانيده است. دريکی از اين نقشه ها که حدودامپراطوری عباسيان رانشان ميدهد،چهار ربع خراسان بروشنی مشخص شده وطوريکه ديده ميشود، تمام افغانستان کنونی شامل خراسان قرون وسطی يا عهد اسلامی نيست و فقط سرزمين های شمال هندوکش را که در آن نواحی طخارستان، باميان وبلخ و هرات نشان داده شده در ساحه خراسان قرارگرفتهاست.(۶)
همچنان در نقشه ايکه محقق معروف انگليسی ، لسترانج از قلمرو خلافت اسلامی در شرق بغداد در دوران قرون وسطی در کتاب «جغرافيای تاريخی سرزمين های خلافت شرقی» خود ترتيب داده بازهم حدود خراسان را درشمال غرب يعنی درنواحی خراسان موجوده ايران ومناطق شمال هندوکش محدودکرده وسرزمين های سيستان، زابلستان و کابلستان جزو خراسان نشان داده نشده است وطبعاً مناطقی که درسمت جنوب وشرق کشور بعدها درعهد احمدشاه ابدالی ضميمه قلمروافغانستان گرديده، وتا امروز متعلق به افغانستان است، شامل حدود جغرافيائی خراسان نميگردد.
معلوم ميشودکه حدود جغرافيائی خراسان درطول قرون دستخوش تغيير وتحول بوده وباجاگزينی اقوام مهاجم حدود آن نيز تغيير ميخورده است.
بنابرکتاب «جغرافيای تاريخی سرزمينهای خلافت شرقی» در دوره عباسيان تاعهدغزنويان وغوريان، خراسان، شامل مروشاهجان، ومروالرود ونسا وسرخس و ابيورد، نيشاپور ومشهد و سبزوار،خسروگرد، فريومد، جوين ، جاجرم، طخارستان ، بلخ ، شبرغان، فارياب، انبار، ميمنه گرزوان،طالقان (واقع بين ميمنه وقصر احنف درنزديک پنج ده) ، غورستان ، باميان، بادغيس و هرات وفوشنج تا اسفزاربود.(۷) جغرافيانگارهروی حافظ ابرو(متوفا درقرن ۱۲هجری) خراسان را بزرگتر ازآنچه لسترانج توضيح داده، ميداند و در شرح آن ميگويد : «خراسان نام مملکت است و اين مملکت عرصه وسيع دارد. حد شرقی آن منبع آب آمويه و جبال بدخشان و کوه های تخارستان و باميان و اعمال (حدود)بلاد غزنی و کابل وماورای جبال غورکه منبع هيرمند است .حد غربی آن ، بيابانی که فاصله است ميان خوارزم و خراسان و حدود دهستان و جرجان(گرگان) تا بحر خزر و بعضی از حدود قومس ( وبيابانی که ميان خراسان و حدود قومس ) و ری افتاده است. حد شمالی خراسان منتهی می شود به جيحون که آموی برکنار آبست ، و به جهت آنکه گذر مشهور در زمان سلطنت سامانيان که تختگاه بخارا بود، آن بوده است که اين آب را آمويه خوانند و ازآنطرف آب را بلاد ماوراءالنهر خوانند. جنوب خراسان حدود سند است، کابل و غزنی و اعمال سجستان و(بيابانی که فاصله ميان کرمان و خراسان و بيابان) فارس.»(۸)
با چنين برداشتی است که دانشمندنامدارکشورمرحوم پوهاند حبيبی نوشته ميکند که: خراسان در قرون وسطی نام سرزمين پهناوری بود، واقع در ميان کشور های چين وهند در شرق و پارس و آسيای صغير و ممالک عربی در غرب .در شمال آن سرزمين آبادان خوارزم و سغد که رودخانه عظيم جيحون آنرا قطع ميکرد، واقع بود. و در سمت جنوب وادی های حاصلخيزو سرسبز بلوچستان آنرا احاطه مينمود. خراسان با چنين موقعيتی، در قديم نه تنها گذرگاه راه ابريشم بودکه قافله های تجارتی چين و هند را بکشور های پارس و عراق و آسيای صغير و روم ميرسانيد، بلکه با داشتن وادی های شاداب و حاصلخيزو رودخانه های خروشان و پر فيض و منابع سرشار طبيعی وهوای مساعد و نيروی انسانی کافی، همواره نظرگاه فاتحان و کشورگشايان غرب و شرق نيز بوده است.(۹)
اين تعريف برای خراسان درتمام دوران قرون وسطی تطبيق نميکندوصرف در دوران خوارزمشاهيان درست است. زيرا بقول طبری، در دوره ساسانيان وقرون نخستين اسلامی، سيستان بزرگتر از خراسان بود و مردمش بيشتر ومرزهايش وسيع تربود: «سيستان، بزرگتراز خراسان بود ومرزهای آن بيشتر بود، وناحيه مابين سندتا نهربلخ مقابل آن بود پيوسته از خراسان بزرگترومرزهای آن سخت تر بودو مردم آن بيشتر.» (۱۰) وادی سند در جنوب سيستان ونهربلخ در انتهای شمالشرقی سيستان قرار داشت و اين اشاره ميرساند که سيستان، شامل زابلستان وکابلستان نيزميشده است. بايدگفت که کابلستان ، در قرون وسطی مناطق وسيعی را درجنوب هندوکش از باميان تاوادی پيشاور در برميگرفت. داکترجاويد از قول سيدعلی کاتبی درياسالارترک روايت ميکند که او «کابل» رادرکتاب خود(مرآت الممالک) پايتخت زابلستان خوانده است: «سپس به لمغان(لغمان) باهزاران بلا از ميان قوم هزاره گذشتيم وبباختر زمين يعنی ولايت زابلستان رسيديم وبه پايتخت زابلستان يعنی شهرکابل آمديم ...»(۱۱)
زابلستان: درگذشته های دورگاهی بجای سيستان بکارميرفت وزمانی سرزمين واقع ميان غزنه تا سيستان رادربرميگرفت ومرکزآن غزنه ياغزنين بود.فردوسی در اين بيت سلطان محمودرا شاهنشاه ايران و زابلستان وکابلستان ميخواند: شــهنـشاه ايــران و زابلــستان ـــــ ز قـــنـوج تــا مــرز کابلـستان
ناصرخسرو گويد:
به ملـک تـُرک چرا غره ايد ياد کنيدــــ جـلال دولـــت محمـود زابـلــستان را
پـرير، قـــبلـه احـرار زابلــستان بودـــــ چنانکه کعبه است امروزاهل ايمان را (۱۲)
انديشمند افغانی محمدآصف آهنگ مينويسد: زمانيکه محمودغزنوی ترک نژاد درغزنی،در يکی از شهرهای سيستان قديم براريکه سلطنت نشست، اورا شاه زابلستان، خطاب ميکردند، سيستان بزرگ سه ولايت بزرگ داشت: زابلستان، کابلستان، و نيمروزان، خراسان بزرگ نيزچار ولايت يا شهرمشهور داشت : بلخ، هرات، نيشاپور و مرو. سلطان محمود راکه تنها دريک حصه سيستان قديم حکمروابود، فرخی چنين مدح کرده است:
خداوند ما شاه کشورستان ــــ که نامی به وی گشت زاولستان
سرِ شـهـرياران ايران زمين ــــ کـه ايران بـاو گشت تازه جوان (۱۳)
سلطان محمود غزنوی رابدان سبب که مادرش زابلی بود، محمودزابلی هم خوانده اند. اين دوبيت منسوب به فردوسی است:
خجسته درگه محمود زابلی درياست ــــ چگونه دريا کان را کناره پيـدانيست
شدم بدریا، غــوطـه زدم ، نـديدم دُرـــــ گناه بخت منست اين، گناه دريانيست
عنصری بلخی سلطان محمودغزنوی را "خدايگان خراسان" ناميده است:
خدايگان خـراسان بدشـت پيشاور ــــ بحمـله يی بــپراکند جمع آن لشـکر
آيا شنيده خبرهای خسروان بخبر؟ ــــ بيا زخسرو مشرق عيان ببين توهنر
در شعرذيل چهارشهرعمده خراسان بدينگونه بازتاب يافته است :
ميانه همه اقـــليمــها خـراســانسـت ــــ ز وضع هيئت عالم به حکمت حکمـا
پس اخــتيارخراسان بود زهفت اقليم ــــ بـدان دليـل که ِّخير الامور او سطـها
چهارشهردر آن بين تو برچهار طرف ـــــ که چارسويش بدان يافتست زيب وبها
هری و بلخ و نشاپورو مرو شهجانست ــــ کـه بابهــشت برينست هريکی همــتا (۱۴)
پوهاند حبيبی در مجله آريانا، چاپ انجمن تاريخ افغانستان، ضمن مقالتی متذکر شده که، برخی از کتب تاريخی قرن نزدهم افغانستان را به نام خراسان يادکرده اند،مانند کتاب «نوای معارک» از ميرزاعطامحمد شکارپوری (تأليف در۱۲۷۲ ق) وتارخ احمد خانی که حوادث داخلی افغانستان را «وقوعات خراسان» مينامد. واز رجال لشکری وکشوری دوره فرمانروائی بارکزائيان يعنی پسران سردارپاينده خان را بنام سرداران خراسان ياد می کند. وهجوم انگليس ها را به افغانستان، ذيل هجوم آنان به خراسان می آورد. وبه همين گونه افغانستان کنونی را همه جا خراسان ميگويد. (۱۵). نورمحمدخان قندهاری، مؤلف کتاب «گلشن امارت» می نويسد: «درآن زمان خاقان مغفرت نشان اميربی نظير عليين مکان، اميردوست محمد خان در ولايت خراسان در دارالسلطنت کابل ارم تقابل براورنگ امارت وجهانبانی نشست...» (۱۶). امرناته، نويسنده کتاب ظفرنامه رنجيت سينگ (سال تأليف ۱۲۵۱ ق) در جنگ شاه شجاع واميردوست محمد خان که درقندهار درسال ۱۲۵۰ ق رخداده وبا شاه شجاع هنديان آمده بودند گويد:
بشمشير هندی خراسانيان ــــ بکشتند هندی بيابانيان
درمجله آريانا زير عنوان خراسان،بقلم غبار می خوانيم که، درحدودسنه ۱۱۴۵ ق شاعر پشتو زبان عبدالرحيم هوتک از قندهار برآمد وبه بخارا و ورامين رفت. وی مسکن خود (کلات وقندهار) راخراسان گويد. وشاعر ديگر پشتو، گل محمدساکن مالگيردر کنار هيرمند، نزديک گرشک ، درحدود ۱۲۰۰ ق، سرزمين مسکن خود را خراسان ميگويد.
گل محمدعاشق طوطي شکرې غواړي ــــ باری نشته نيشکر په خراسان کې (۱۷).
(ترجمه : گل محمدعاشق طوطی شکر ميخواهد، اما درخراسان نيشکرنيست)
و بالاخره اکادميسين دکترجاويد، که بيش از هرکس ديگربا نام خراسان عشق ميورزيد، درپسين ساهلای حياتش درلندن مقالت مفصلی درباره خراسان و خدود وثغور آن نوشته وآنراچنين خلاصه ميکند: «از آنجايی که سرزمين ما، قسمت معظم خراسان باستان را تشکيل ميداد و هم شهر های آبادان و پرنعمت هرات و بلخ ازجمله چهارشهربزرگ و تاريخی خراسان، در افغانستان واقع است و همچنين ازلحاظ اينکه اين مرز و بوم و فرمانروايان اين بلاد نيزخود را اميران و سرداران خراسان خوانده اند ، ميتوان گفت که در طول دوره اسلامی پيش از اينکه نام افغانستان مرسوم و معمول شود، ميهن ماخراسان ناميده ميشد و از اين رهگذر سهم و نقش ما درنهضت های آزادی خواهی، حضارت و تهذيب و ادب و فرهنگ اين عهد و اين سامان کاملا ثابت است. (۱۸)
خراسان يا ايران : دراينجابايستی خاطرنشان ساخت که هدف اين پژوهش آشنائی با حدود و ثغورجغرافيائی خراسان تاريخی است، که نشان ميدهد کشورما بخشی از خراسان بزرگ را تشکيل ميداده است، نه آنکه بگوئيم برتمام کشورموجوده ماکلمه خراسان اطلاق ميشده است، زيرا هيچ سند تاريخيی در دست نيست که نشان بدهد که حکومت های نيمه مستقل و مستقل طاهريان و صفاريان (به استثنای امرای سامانی که ازطرف نويسندگان آن عهد بنام اميرخراسان ناميده شده اند) و غزنويان وغوريان و سلجوقيان و مغولان و تيموريان هرات قلمرو حاکميت خود را به عنوان سلطنت خراسان ناميده باشند و بنام پادشاه يا سلطان خراسان سکه زده باشند، بلکه تاريخ نشان ميدهدکه در مقاطع معين از تاريخ مثلاً دردوره غزنويان (قرن پنجم هجری=يازدهم م)کشورمابشمول خراسان ازسوی شعرای درباری «ايران» ناميده شده و سلطان محمودغزنوی «خسروايران» و« شاهنشاه ايران» مدح شده است. فردوسی درمقام ستایش سلطان محمودبرای نخستين بارنام ايران را بحیث قلمرو سلطنتش بکارمی برد:
شهـــنشاه ایـــران و زابــلستان ــــ ز قـــنوج تا مــرز کابــلــستان
به ایران همه خوبی ازداد اوست ـــ کجاهست مردم همه یاد اوست
ودر جای دیگری در وصف سلطان عزنه گوید:
به ایران وتوران ورا بنده اند ـــ به رأی وبفرمان او زنده اند
جهاندار محمود، شاه بزرگ ـــ به آبشخور آرد همی میش وگرگ
زکشمیرتا پیش دریای چین ـــ برو شهـــریاران کنــنـد آفـــرین
فرخی سيستانی سلطان محمود را«خسروایران»می گوید:
من قياس ازسيستان دارم که آن شهرمنست ـــ وز پی خويــشان زشهرخـويشـتن دارم خـبر
تا خلـف را"خسرو ایران" از آنجا بــرگـرفت ــــ در ستــم بــودنـد از بـــی داد هــر بــیداد گـر
و درجای دیگری فرخی سیستانی گوید:
يميـــن دولـت عالی، اميــن ملــت باقی ــــ نظام دين ابوالقاسم، ستوده خسرو ايران
فرخی سيستانی درجای ديگری قلمروسلطنت سلطان محمود را ايران و مردم آن راملت ايران خوانده گويد:
چه روز افزون و عالی دولتست اين دولت سلطان
که روز افزون بدو گشته است ملک و ملت ايران
واقعیت این است که فردوسی وفرخی سیستانی وعنصری بلخی ومسعود سعد وسنائی ودیگران هرجاکه سلاطین غزنوی را شاه ایران وشاهنشاه ایران وخسرو ایران ویا خدایگان خراسان گفته اند، منظور قلمروسلطنت غزنوی است که افغانستان میراث گرانبهای آنست و وسعتش در عهد سلاطین نخستین غزنوی درست برابرقلمروسلطنت عهد احمدشاه وتیمورشاه وزمانشان ابدالی بوده است.
درشاهنامه فردوسی مناطق یاسرزمین های زیر جزو جغرافیای ایران شمرده شده است: بست، غور یاغرچگان (غرچستان)، بلخ، با میان، تالقان، پنجشیر، گوزگانان،فاریاب، اندراب، بدخشان، باختر، قندهار، کشمیر، نیمروز، زابل یا زابلستان،هری و شغنان وغیره که مثالهای شعری این نامها درشاهنامه وسایرمنابع ادبی سده های میانه دیده میشود.فردوسی گوید:
زایران به کوه اندر آید نخست
در غرچگان از برو بوم بُست
دگر تالـقان شهــر تا فاریاب
همی دون در بلخ تا اندراب
دگر پنجهیر و در بــامیان
سر مرز ایران وجای کیان
دگر گوزگانان فــرخنده جای
نهادست نامش جهان کدخدای
دگر مـــولیان تا در بــدخشــان
همینست ازاین پادشاهی نشان
فروتر دگــر دشت آمو و زم
که با دشت ختلان برآید برم
چه شگنان ور ترمذ و ویسه گرد
بخارا وشهری که هستش به گرد
همی دون بــرو تا در سغد نیز
نجوید کس آن پادشاهی به نیز
وزآنسوکه شد رستم گرد سوز
سپــارم بــدو کــشور نیــمروز
زکوه وزهامون بخوانم سپاه
سوی باخــــتر بــرگشایم راه
بپردازم این تا در هــــندوان
ندارم تاریک ازین پس روان
زکشمـــــیر وزکابل و قندهار
شمارا بود آنهمه زین شمار
دراین ابیات شاهنامه، بجزمولیان( بخارا) وسغد وترمذ ودشت آمو(تاجیکستان)،که شامل خراسان تاریخی اند،* بقیه همه درقلمروافغانستان امروزی قرار دارند ودیده میشود که همه جا منظور از کار برد کلمه "ایران" در نزد فردوسی وفرخی سیستانی ودیگر شعرای دربار غزنه ، منظور سرزمین های زیر سلطه سلاطین غزنوی بوده است که به شاهان غزنه باج می پرداخته اند.پس بیجا نیست که سلسله های غزنوی، غوری، آل کرت، تيموری، هوتکی و درانی وغیره ... در بسی مواردخود را پادشاهان ايران خوانده اند که از لحاظ اطلاق جغرافیائی بیشتر با حدوداربعه خراسان(افغانستان) تطبیق میکند تا جغرافیای سیاسی ایران امروزه که قبل ازقرن بیستم بنام فارس شناخته میشد.
نویسنده ژرفنگر افغان آقای معروفی در مقالتی زیرنام:" افغان، افغانی، افغانستانی" (بخش چهارم) مینگاردکه : « سخنسرای بی مثال توس(مشهد) تنها در داستان رزم زال با کک کهزاد افغان، شانزده بار کلمهً "افغان"را، سه بار"اوغان" را وسه بار "افغانی" رابکار برده.وابیاتی از ملحقات شاهنامه رابازتاب میدهد:
چنین گفت دهـــقان دانــش پژوه
مراین داستان را زپیشین گروه
که نزدیک زابل بسه روزه راه
یکی کوه بود سرکشیده بمـــاه
بیک سوی او دشت خـرگاه بود
دگر دشت زی هنـدوان راه بود
نشسته درآن دشت بسیار کوچ
زافغان ولاچین وکُــرد و بـلوچ
یکی قلعه بالای آن کـــوه بــود
که آن حصن از مردم انبوه بود
بدژ دریکی بد کنش جای داشت
که در رزم با اژدهــا پا داشت
نژادش زافغان، سپاهش هزار
همه ناوک انداز وژوبین گذار
به بالا بلــند و به پیکر ستــبر
بحمله چو شیر وبه پیکار ببر
ورا نام بودی کـک کُهـــزاد
به گیتی بسی رزم بودش بیاد
درین گفت وگـو بودبا کوهزاد
که آمد خروشی که ای بد نژاد
چه دردژگزیدی بدینسان درنگ
که آمد همه نام اوغان به ننگ
بدیدند کک را چنان بسته دست
گروهی زافغانیان کــرده پست
از این داستان بوضاحت فهمیده میشود، که قوم "افغان" لا اقل همزمان با رستم زال_ قهرمان اسطوره ای افغانستان تاریخی؟ موجود بوده. بلی، قرنها پیش از اینکه فردوسی به سرائیدن شهنامه خود بپردازد، داستانهای رستم دستان، سرزبانها و ورد زبان باشندگان این سامان بوده، که فردوسی همین داستانها را به نظم کشیده و در شاهنامه جاودانه ساحته است.
شهنامه احوال وکارنامه مردان افغانستان قدیم یعنی آریانا وخراسان را یک به یک بازمیگوید. شهنامه از بلخ وغزنه وهریوه وکابل و زابل وبست وسیستان و گوزگانان وخلاصه بلادی، حکایت میکند، که همه جزء افغانستان میباشند. شهنامه با "ایران امروزی" که نامی جدید است و درسال1935، برکشور"فارس" گذاشته شده، هیچ ربطی نمیگیرد. "ایران دقیقی" وفردوسی وفرخی وعنصری وسنائی وبیهقی وگردیزی وبزرگان دیگر،"خراسان" است. یعنی پیشکسوت افغانستان، ونه کشور "ایران امروزی". دانشمندان ایرانی با وجود تبحر علمی، وقتی پای ناسیونالیزم؟ (ایرانیگری؟) ومذهب به میان می آید، همه معاییر علمی رازیر پای میکنند واز بیطرفی علمی، چشم می پوشند. از همین خاطر است که تمام مفاخرتاریخی وعلمی منطقه را، به کشورامروزی "ایران" منسوب میسازند. اما اینکار تجاوز بالعنف در حق تاریخ وعلم است.» (۱۹)
به ذکر چند نمونه از شعر ونثر عهد غزنوی ، کُرت وتیموری وبعدتر توجه کنیم، فرخی سيستانی گويد:
شيــرنر درکـــشور ايـــران زمـيـــن ـــ از نهيــبش کـــرد نــتواند زيان
هيچ شه رادرجهان آن زهره نيست ــــ کــوسـخن راند زايـران برزبان
مسعودسعدسلمان گويد:
به هرشهری که بگذشتی به آن شهراين خبرده
که آمد بـــر اثر اينک رکاب خســرو ايـــــران
سنائی گويد:
آنکه تاچون دست موسی طبع راپرنورکرد
ملک ايــران راچــو هنگام تجلی طـورکرد
مولف تاريخ وصاف درحق شمس الدين کرت حکمرانان هرات آورده است :«که مصداق اين دعوی آنست که سال هاست شهريارايران، خسرو بروبحر شمس الحق والدين که روزگارامرونهی او را رام باد ... »(۲۰) وجيه نسفی ، محمدکرت راسالارايران خوانده گويد:
بسال ششصد وهفتادوشش مه شعبان ـــــ قضا زمصحف دوران چوبنگريست بفال
بنام صـــــفــدر ايــرانيان محــمدکُــرت ــــ بــــرآمـد آيــت الشمس کــورت درحال
درسال ۸۱۸هجری چون بنای قلعه دارالسلطنه هرات(حصاراختيارالدين) را گذاشتند،برکتيبه کاشی آن قصيده ای نوشتنددرمدح شاهرخ که اين سه بيت از آن است :
ايا پــادشاهی کــه بر روی دفــتـر ـــ کلامی نيامــد زمدح تو خوشتر
شهـنشه الغ بيگ وسلطان براهيم ــــ که هستند شايسته تخت و افسر
يکی رانشانده است برتخت توران ــــ دگرکرده از بهرش ايران مسخر
ظهيرای هروی دروصف هرات گويد:
به توصيف گل وگلزارايـران ـــــ سواد اعظـم و چشم خراسان
هرات آيـينه رخــسار عالم ــــ گــلی بــر گوشه دســتارعالم
سجع مهر محمودهوتکی بدينقراربوده است :
سکه زداز مشرق ايران چوقرص آفتاب ـــــ شاه محمود جهانگير سيادت انتساب
دين حق راسکه بر زر کرد از حکم اله ـــــ عاقبت محمودباشد پادشاه دين پناه
یا: دولت سلطان حسین نابود شد ـــــ شاه ایران عاقبت محمود شد (21)
مرحوم داکتر جاويد درارتباط به تغيير نام کشورپارس به ايران از قول دکترسيد شهرام ايرانبومی، مينويسد: «بنابر اسناد موجود، درماه دسامبرسال ۱۹۳۴ميلادی برابربا ديماه شمسی وزارت امورخارجه ايران به موجب بخشنامه ای (متحدالمال)که برای نمايندگی های سياسی خود درکشورهای خارجه ارسال داشت دستوردادکه از اول فروردين سال۱۳۱۴شمسی برابر با۲۲مارس۱۹۳۵ميلادی بجای کلمه «پرس» و «پرشيا»کلمه ايران بکاربرده شود. منبع باز مينويسد: به لحاظ تاريخی قدمت شکل گيری واژه «پرشيا»به بيش از دوهزارو پانصد سال پيش برميگردد. درحالی که کاربردلفظ «ايران» در عمل قادرنيست بارتاريخی محتوای که پشتوانه فرهنگی تمدن ايران را در زبانهای خارجی در برميگيرد، اداکند. خلاصه لفظ ايران و ايرانی بمعنای اعم کلمه مترادف است با لفظ آرياو آريائی که اطلاق ميشده است برنژاد، زبان و فرهنگ و تمدن آريائيها.»(۲۲) بدينسان ديده ميشود که کلمه «ايران» بيشتر با کلمه «آريانا» همخوانی دارد واز لحاظ تاريخی بيشتردرمورد کشورما کار برد داشته تا سرزمين ايران که در عهد سلطنت پهلوی نام رسمی کشور ايران گرديد.
افغانستان : دو دانشمند افغان: یکی میرمحمدصدیق فرهنگ در کتاب«افغانستان درپنج قرن اخیر» ودیگری داکتر جاوید دررساله «اوستا» در ارتباط به قدمت نام افغانستان گفته اند: برای نخستين مرتبه درآغاز قرن ۱۹در قرارداد ميان ايران وانگليس تذکررفته(۲۳) ودکتورجاوید براين پافشاری دارد که نام افغانستان بطور رسمی بعد از تجاوز نخستين انگليس بر افغانستان درمعاهده شاه شجاع با انگليسها درقندهارذکرشده وپس از۱۸۳۹ميلادی نام رسمی کشورماشده و قبل ازآن وجود نداشت.( ۲۴) بايد يادآورشوم که: نام «افغانستان» قرنها پيش ازتاسيس دولت معاصر افغانستان در۱۷۴۷ معروف بوده واين نام بطور مشخص در زمان حکمروائی ملوک کُرت (ياکُرد) هرات در نيمه قرن هفتم هجری بر سرزمينی اطلاق ميشد که از وادی فراه آغاز ميشد و به استقامت جنوب و جنوب شرق تا کوه های سليمان در وزيرستان وکناره های رود اتک امتداد می یافت .
سيفی هروی در ارتباط به احياء مجدد هرات مينويسدکه: درسنه ۶۳۴هق =۱۲۳۶میلادی خان بزرگ، اوکتای قاآن، فرمودتاهرات را احياء کنند وعده ئی ازاسيران را که بعد از نخستين بار تسخيرهرات در ۶۱۸هجری= ۱۲۲۱میلادی از آن شهرکوچانده بودندباز گردانند، ديدندکه در پيرامون ويرانه های شهرتقريباً نه روستائی بودو نه حيوان کاری برای زرعت و «جويها انباشته شده است.» وبدين سبب نخستين ساکنان هرات ناچار خودبجای گاو، گاو آهن و خيش ميکشيدند. قرار براين شده بود که هرمردساکن هرات سه من گندم (=۷۰۰، ۳کيلوگرام) در پنجاه «کوتک خاک» بکارد و از برکه وحوض آبش دهد.( ۲۵) وبه امر قستای شحنه جديد مغول «هنگام زرع از وضيع وشريف دو _ دوجوغ( يوغ) ميکشيدند و ديگری معياد راست ميداشت وبدين نوع زمين را شديارميکردند و تخم ميپاشيدندو پنبه ميکاشتند و چون ارتفاع انتفاع گرفتند وپنبه برداشتند، بيست مرد تناور را که در سرعت سيران برطيران طيور مبادرت گرفتندی ، هريک با پشتواره بيست من پنبه به «افغانستان» فرستادند تا از آنجا دراز دنبال(گاو) و ادوات دهقنت آوردند.» (۲۶)
اين روايت به وضوح موقعيت افغانستان را درجنوب نزديک هرات نشان ميدهدو اگر اين افراد توانائی انتقال بيست من پنبه را تادو صدکيلومتر داشته بوده باشند، اين فاصله تامرزفراه ميرسد. پس معلوم ميشود که درعهد سيفی ، افغانستان وافغان به قبايل مسکون در فراه و هلمند تا قندهار را ميگفته اند. ولی از مطالب ديگر تاريخنامه سيفی برمی آيد که قلمرو افغانستان آن روزگاردرجنوب شرق تا کوه های سليمان و رود اتک ميرسيده است.( ۲۷)
هنگامی که احمد شاه درانی بنای دولت مستقل افغانستان را ميگذاشت، برايش اين بسيارمهم بود که او بنياد دولت مستقلی را اساس گذارد که ديگر مردم افغانستان حاکم بر سرنوشت خويش باشند و به هيچ قدرت يا دولت ديگری منبعد باج و خراجی نپردازند. نه اينکه قلمرو پادشاهی او بايد حتماً افغانستان ناميده شود يا حتماً خراسان. و اما چگونه ممکن است که سران اقوام جرگه کنند ومدت نه روز برای انتخاب يک زعيم از ميان اقوام متنفذ به گفتگو وکنکاش بنشينند، ولی آخر ندانند که اين زعيم برکدام قلمرو ویا چه سرزمينی فرمان براند؟
پرواضح است که هنگام انتخاب احمدشاه به پادشاهی ، برايش به عنوان پادشاه افغانستان، دعاخوانده شده وازسوی اعضای جرگه تبريک وتهنيت گفته شده است.عدم موجوديت فرمانی مبنی بر فيصله جرگه مشران قبايل دراين خصوص ، دليل آن شده نمی تواند که نام کشور ازتوجه شخص احمدشاه ورجال و سران اقوام سهيم در جرگه انتخاب پادشاه، بدور مانده باشد. آنچه اين منطق را تقويت ميکند اين است که مرکز اقتصادی و تجارتی افغانستان آنوقت، شهرقندهار بر سر شاهراه تجارتی خراسان و هندوستان قرار گرفته بود و احمد شاه درانی نيز در شهر قندهار که مرکز اقتصادی واداری افغانستان آن روز بود، بر تخت پادشاهی جلوس نمود. و هيچ ترديدی وجود ندارد که احمد شاه درانی هنگام انتخاب و جلوسش به تخت شاهی، بنام پادشاه افغانستان خوانده شده است ونه بنام پادشاه خراسان . زيرا احمد شاه خودميدانست که خراسان خيلی بزرگتر از قلمروی است که او به عنوان پادشاه در برابر مردم سوگند وفاداری ياد کرده بود. و چون نام افغانستان در نزد مردم و سران اقوام ورجال آن زمان يک نام قبول شده ومعروف بود، لهذا با توسعه قلمرو و سلطنت درانی ، اين نام (افغانستان) بر تمام قلمرو حکومت احمدشاه درانی اطلاق شده رفت .از اين است که احمدشاه درانی در دوران حيات خود هيچگونه حکمی صادر ننمود که مردم بايد صرف از کشور و قلمرو حاکميت او بنام افغانستان ياد کنند. فیض محمدکاتب هزاره در موردوجه تسمیه افغانستان می نگارد:«این مملکت ... درزمان اعلاحضرت احمدشاه که بعد از انقراض اعلاحضرت نادرشاه درسال ۱۷۴۷ میلادی مطابق 1160 هجری براریکه سلطنت جلوس نمود زیادتر موسوم به «افغانستان» شد واظهر اینکه به اعتبار کثرت وانبوهی مردم"افغان" که دراین مملکت ساکن و متوطنند، به زیادت لفظ"ستان" دراخیر افغان به «افغانستان» نامزدگردیده است.»( ۲۸)
به نظر ميرسد که احمد شاه درانی پس از آنکه مشهد و نيشاپور و تون و طبس و قاين را در ۱۷۵۰ و ۱۷۵۱م فتح و ضميمه قلمرو افغانی نمود ، از بکار بردن نام خراسان به عنوان قلمرو حاکميت او بدش نمی آمده و بيجا نيست که محمودالحسينی منشی دربار او در تاريخ احمدشاهی او را پادشاه خراسان خوانده است . خراسان غربی که مرکز آن نيشاپور بوده است از روزگاران قديم تا کنون جزئی از قلمرو ايران بوده و امروز هم به همين نام مسمی است. فقط در عهد احمدشاه درانی از ۱۷۵۰ ببعد تا عهد زمانشاه یعنی۱۸۰۰ ميلادی برای مدت پنجاه سال جزو امپراتوری درانی قرار گرفت، ولی از آغاز قرن نزدهم دوباره بکشور ايران ملحق گشت.با شرح مطالب بالا معلوم شدکه افغانستان بخش عمده خراسان تاریخی بوده است که امروز فقط دوبخش آن درافغانستان ویک بخش آن درایران ویک بخش آن درترکمنستان، ازبکستان وتاجیکستان قراردارد.
برخی از بيماران سياسی در طی سالهای اخير(بخصوص ازدهه ۹۰قرن قبل ببعد) طرح تغيير نام کشور را به عنوان «خراسان » به ميان کشيدندو باری در نشرات برونمرزی نيز آنرا با آب و تابی عنوان نمودند که خوشبختانه مورد استقبال مردم چيزفهم و هوادار وحدت ملی افغانستان قرار نگرفت، زيرا ميدانستند که هدف چنين طرح هايی اساساً تجزيه کشور است و به سود دشمنان افغانستان ، که هرگزچنين مباد!
واما درهمینجا میخواهم خاطر نشان سازم که نام افغانستان چه از نیمه قرن هیجدهم گذاشته شده باشد وچه از آغازقرن نزدهم ، وچه از ۱۷۴۷به بعدرسميت يافته باشد، نکته بسیارمهم اينست که اين نام امروزه درجهان و نقشه دنياو نزدمجامع بين المللی يک نام پذيرفته شده ومسجل شده است وبه آدرس اين نام و مردمان آن صدها وهزاران مقاله و کتاب و نشريه نوشته وچاپ شده است. جاگزينی نام ديگری برای اين کشور، نه تنها دردی را دوا نميکند، بلکه برمشکلات دولت وملت می افزايد، افتراق قومی را دامن ميزند وتفاهم ملی را خدشه دار ميسازد.درد کشور ما وجود نام آن نيست که با تغييردادن آن علاجش ممکن گردد. و فقر و تنگدستی و مرض و بيماری و جهل و بيسوادی ، خرافه پسندی و تعصبات زبانی و قومی نابود گردد. سطح شعور اجتماعی و فرهنگی مردم ما بیکباره بالا برود و دموکراسی و عدالت اجتماعی ، جانشين بی عدالتی ها و استبداد و خود سری ها شود.درد کشور ما را بایستی در سنتها وباورهای خرافی وآداب ورسوم قومی ومحلی ومذهبی وفقدان بی سوادی وعدم دسترسی به دانش وتخنیک معاصر دانست. تازمانی که سطح آگاهی و شعوراجتماعی مردم مانسبت به آنچه هست بالا نرود وازدانش وتخنیک معاصر بی بهره باشد، باتغییرنام کشور جامعه ماازفقر وبدبختی تاریخی که گریبانگیرماست ، نجات پیدا نخواهد کرد.
به هرحال انتی پشتونها یا "افغان ستیزها" حتما متوجه خواهندبود که افغانها با همه خصلت های بدوی وقبیلوی خود بالاخره از سایر اقوام کشور پیش گام ترشدند وموفق به تاسیس دولت مستقلی درقندهار،جایی که افغانستان نامیده میشد، گردیدند وبعد باتوسعه حاکمیت شان این نام برتمام قلمروی اطلاق شد که از حکومت مرکزی فرمانبرداری میکردند. تلاش بخاطر تعویض نام کشورتلاش بیهوده وناکامی خواهد بود، چونکه این نام بر این کشور مفت ورایگان بدست نیامده واز سوی کسی ویا گروهی به«افغانها= پشتونها» سوغات داده نشده که هروقت دل کسی بخواهد، سوغات خود را پس بگیرد.پشتونها برای بقا ودوام آن قربانیهای بیشمار داده اند وبازهم خواهند داد.تفرقه اندازی های قومی وزبانی ومذهبی نیز جای را نخواهد گرفت وافغانستان از این بحران مدخلات اجانب نجات خواهدیافت وروسیاهی برای دشمنان آن باقی خواهدماند.
( دويمه برخه )
خراسان،ايران و افغانستان
دشمنان وحدت ملی چون دیدند که ازطرح تغییر نام کشور، کلاه دلخواه شان درست نمیشود، طرح تفرقه افگنانه دیگری پیش کشیدند وبا کار برد کلمهً "افغانستانی" مردم افغانستان را به "افغان" و"غیرافغان" تقسیم وبرآتش نفاق ملی روغن ریختند که اینهم جز شکست وافتضاح چیزی دیگری دستگیر آنان نخواهدکرد. دراین خصوص نخستین دانشور دلسوز کشور که به دفاع از هویت ملی ما به عنوان« افغان» پرداخت، وبشدت بر کاربرد کلمه «افغانستانی» حمله برد،آقای ولی احمدنوری نویسنده وصاحب نظر کشورما مقیم فرانسه استند وبه تاسی از ایشان ، اشخاص دیگری چون آقای بارز، روستار تره کی ، ملالی موسی نظام، داکترخلیل الله هاشمیان وچندتن دیگر واز آن میان قلم توانمند یکی ازهموطنان صاحب نظر وآگاه افغان بنام انجنیر خلیل الله معروفی، روی نشرات برون مرزی وسایت های انترنتی درخشیدن گرفت که بانگارش چند مقالهً محققانه و مستند و پذیرفتنی به رد ادعاهای هواخواهان کلمه "افغانستانی" پرداختند.
من ضمن تائید وارجگزاری به نظرات صاحب قلمان مزبور ، نوشته های انجنیر معروفی رابیشترمی پسندم وآنها را نوشته های بسیار صمیمانه ومنصفانه وً وطن پرستانه ارزیابی میکنم، زیرا که آنچه را وی مینویسد، برمبنای اسناد وشواهد کتبی و استدلال منطقی استواراست، وهدفش راهنمایی نسل های جوان وفرزندان غربت دیده افغان در بیرون از مرزها است. انجنیر معروفی ازربع یک قرن به اینسو در اروپا زندگی میکند ودرکشور آلمان تحصیل کرده و درهمانجا اکنون بسر می برد، وبا هیچ گروه سیاسی بر سرقدرت وبیرون از قدرت ،دست چپی ویا دست راستی وابستگی سیاسی وایدیولوژیک ندارد. اواز موضع گیریهای غلط اشخاص هم نژاد وهمتبارخود(تاجیکها) حمایت نمیکند، بلکه برایش در درجه اول حقیقت موضوع و اصل افغان بودن به عنوان هویت ملی که هسته واساس وحدت ملی ماشمرده میشود، مهم است نه انتساب به قوم وطایفه ونژاد و مسایل سمتی ومذهبی.
آنچه انجنیر معروفی مینویسد، واقعاً از روی وطنخواهی ودلسوزی به حال ما افغانها که از سه دهه به اینطرف در آتش نفاق وشقاق میسوزیم و علت آن را هم نمیدانیم مینویسد. او. مینویسد تا ما را روشن کند واز آتش نفاق ملی که توسط بیگانه گان درکشور ما برافروخته شده است نجات بدهد. هدف آقای معروفی از این نوشته ها آگاهی دادن به کسانی است که از نیات شوم دست اندرکاران تفرقه های ملی بی خبراند ونا آگاهانه آله دست این یا آن سوداگر نام قوم وزبان و نژادوسمت قرار نگیرند ومردم ساده متعارف خود را بدون موجب نیست ونابود نکنند.
این انسان بادرد وبادرک درپایان مقاله«افغان، افغانی وافغانستانی»( بخش چهارم) بر همه افغانان فریادمیزند ومینویسد: « هموطنان گرامی، وطنداران بجان برابر! از هرقوم وتباری که هستید، به هرزبانی که سخن میزنید، به هردین وآئینی که پای بندید و در هرنقطه ً افغانستان عزیز وجهان پهناور که بسر میبرید! فراموش نکنید که ما همه "افغان" هستیم وسرزمین بلا کش اماپر افتخار ما، افغانستان عزیزاست. افغانستان خانهً مشترک همهً ماست، همه باهم برادریم وکاملاً باهم برابر، هیچ قومی را برقومی دیگر رجحانی نیست. شمال وجنوب وشرق وغرب وقلب کشور، همه عزیز اند وعین ارزش را دارند. هموطنان ، وطنداران! گول اغواء وتفتین همسایگان طماع، بی ازرم ودشمنان بی مروت را نخورید، بخود آئید، ودست بدست هم دهید. مام میهن چشم امید بسوی شما دوخته. اشکهایش را بزدائید، بر زخمهایش مرهم نهید و در دامان مهرگسترش برادر وار بسربرید! جهان جهان سرعت وبلکه تعجیل است. مرکب تیز تگ زمان منتظر کسی نمیماند. هنوز هم دیرنشده، عزم جزم کنید وبه کاروان جهانیان بپیوندید!
کاروان رفت وتو درخواب وبیابان در پیش ـــ ـــ وه که بس بی خبر از غلغل چندین جرسی»
موضع گیری آقای معروفی در رابطه به فساد کار برد کلمه "افغانستانی" مانند موضع گیری آقای نوری وداکتر هاشمیان وبارز ودیگران، یک موضع گیری صد درصد وطن پرستانه است واهداف کسانی راکه این کلمه را رواج میدهند بیدریغ افشا میکند. ایشان در مقالت دیگری در ارتباط به مقاله کسیکه کلمه «افغانستان» راخواسته از نگاه زبانشناسی بررسی کند ، مینویسد: « ساخت واستعمال کلمه "افغانستانی" بجای "افغان" بادید تعصب آمیزسیاسی ارتباط میگیرد وهرگز واصلاً وابداً منشاء واساس زبانشناسانه ندارد. برعکس ، ساختن کلمه "افغانستانی" از "افغانستان" وبجای "افغان"، درحالی که "افغانستان" از واحد "افغان" وپسوند "ستان" ساخته شده، دور از منطق است. وقتی کلمه"گل" را با"ستان" پیوند داده وترکیب "گلستان" را ساختیم، دیگرنمیتوانیم بگوئیم، "گلستانی" بدیل وجانشین "گل" است. اگر اینطورمی بود، میتوانستیم بگوئیم: « یک دسته گلستانی خریدم» یعنی «یک دسته گل خریدم.»
آقای معروفی می افزاید:« کلمه "افغانستانی" اشکالات فراوانی دارد: _اشکال ساختاری ومنطقی، اشکال سیاسی، بلی اشکال سیاسی وتبعیض طلبانه، چون کلمه "افغانستانی" در متن وبطن خود با ستیز قومی آگنده است .کلمه "افغانستانی" هم« افغان ستیز» است هم « پشتون ستیز». _اشکال قانونی ومشروعیت، زیرا ساخت واستعمال کلمهً «افغانستانی» علاوه از اینکه وحدت ویکپارچگی ملی ما رامغشوش ومخدوش میسازد، میثاق های ملی وبین الکللی راهم زیرپا میکند. قوانین مختلف اساسی افغانستان که با تائید لویه جرگه ها، مهر مردمی خورده اند، باشندگان افغانستان را«افغان» مینامند ومیدانند، از هر قوم وقبیله واز هر دین وآئینی که باشند. علاوه براینکه ما- همه ما ، بتاکید میگویئیم_ خود را درخارج افغانستان" افغان" میخوانیم و در پاسپورت های ما" تابعیت" ما را «افغان» نوشته اند. تمام ممالک جهان اتباع افغانستان را بنام«افغان» می شناسند. بلی ما به هویت ملی «افغان» استیم، ولی به هویت قومی، پشتون، وتاجیک وهزاره واوزبیک وترکمن و... وبه هویت دینی مسلمانیم وهندو ویهود ونصارا... وبه هویت مذهبی سنی و شیع وبه هویت زبانی ، دری زبان وپشتوزبان وترکی زبان وغیره ، همه هویت های جزئی در هویت کلی، که هویت ملی ماست، ذوب میشوند واندماج می یابند.»
آقای معروفی مساله را از دید دیگری به بررسی میگیرد ومینویسد: «بیائید برموضوع از زاویه دیگری نظر اندازیم وکنهش را بشگافیم: انتقاد برکلماتی چون: پوهنتون و پوهاند وپوهنوال وشاروال ولویه جرگه و ولسی جرگه وغیره» از عقده عمیق نسبت به پشتون ها وزبان پشتو، سرچشمه میگیرد. ایراد برنام «افغانستان» وبکار نبردن وحتی ناروا دانستن کلمه «افغان» برای باشندگان «غیر پشتون» وطن ما وابداع کلمه «افغانستانی» در عوضش، از همین سرچشمه آب میخورد.
یک حلقه خاص از افغانان خارج از افغانستان، که تعلیم یافته وباصطلاح روشنفکرهم هستند، دانسته یا ندانسته زیر تاثیربیگانه گان کینه توز وفتنه انگیزرفته وچنین مسایل را دامن می زنند. اینان غمین اند وماتم میکنندکه از قرن هژدهم به بعد، افرادی ازقوم پشتون_ وبزعم غلط ایشان«قوم پشتون»_ برافغانستان حکمروائی کرده اند، اما باکی ندارند وچرت شان خراب نمیشود، که تنها از ظهور اسلام بدینسو، اعراب، خاندانهای ترک نژاد(غزنوی وسلجوقی)، مغولان، تیمور واحفادش وتیموریان هند، بیشتر ازهشت قرن براین سرزمین حکم چلانده اند. اینان اصلاً دل خوش ندارندکه برویرانه های خراسان، کشوری بنام«افغانستان» سربلندکرد،که خدایش همیشه سربلندداراد! اینان شاید آرزومیکردند، که کاش این وطن_ خاک بدهن بدخواهان افغانستان_ درحال تجزیه وزیر سیطره فارس صفوی و شیبانیان ماوراء النهر وهند بابری می بود، هرگز مستقل نمیگشت وتمامیت ارضی نمی یافت. اینان دیده ندارند وتحمل کرده نمیتوانند، که فردی ازقوم پشتون، که مانند اقوام دیگرکشور، یک قوم شریف واصیل این سرزمین است، کشوری را بنیاد نهاد. اگر اینطورنیست پس چرابخود نبالیم، که فردی از باشندگان اصیل این خطه پاک، قدعلم کرد و دولت مستقلی را تشکیل داد؟ چرا افتخار نکنیم که احمدشاه درانی_ که کاملا برحق«احدشاه بابای کبیر» لقب گرفته_ از قلزم خرابه های خراسان وازاجزای مجزای آن، کشوری ساخت، که امروزبنام «افغانستان»یاد میگردد، که بفرموده جناب محمدسعید فیضی،«نام وبقایش مستدام باد!»، بلی، باید افتخارکنیم که دراین سرزمین افتخارآفرین، پس از دوصد وپنجاه سال اضمحلال وتجزیه وتسلط غیر، بالاخره مردی پیداشد، بلی مردی پیداشد وکشورمستقلی را تاسیس کرد وحدود وثغور طبیعی برایش داد.
درجایی خوانده بودم که یک مورخ نامدار غرب زمین، برخاستن افغانستان رااز خرابه زار خراسان« معجزه تاریخ» خوانده بود. بپاخاستن یک کشور مستقل ومقتدر از عظام رمیم خراسان، واقعاً معجزه و درخور هرگونه شکر گزاری وسپاس است. اگر احمدشاه بابای ابدالی از یکی ازاقوام دیگر این وطن مقدس برمیخاست ونام کشور ما مثلاً ترکستان یا هزارستان ویا تاجیکستان می بود، بازهم این غال مغال(قال مقال) وقیل وقال وواویلا وجود میداشت؟ «گمان نکنم» جواب منست. تمام هیاهو وداد وفریاد وعلائی که پس از فروپاشی سلطنت خاندان محمدزائی در وطن ما موج میزند ومود روزگشته، فقط همان یک عقده عمیق واز نگاه بدبین ایشان«زخم ناسورتاریخی» برخاسته. خرده گیری برکلمات پشتوکه در دری واردشده ویا وارد ساخته شده اند، همه بهانه است. اگر اینطور نیست وصرف بیگانگی لغات مطرح است، پس چراهزاران کلمه عربی ، ترکی ومغولی وهندی را واینکه هزاران لغت فرنگی رادرفارسی دری تحمل میکنیم وخمی برابرونمی آریم؟ بلی ما هزاران لغت باصطلاح بیگانه راکه از ماوراءسرحدات ما واز ماوراء سرحدات قلمرو زبان فارسی، وارد دری گردیده اند، تحمل میکنیم، مگر همینکه درجائی کلمه پشتو_ که زبان دوم مملکت ماست وبرای مردم ماهرگز بیگانه نیست_ کشف کردیم، بلی کشف کردیم، جندما میگیرد. اگرکسی کلمات پشتو رادرفارسی دری ما بیگانه می پندارد، مربوط به دید تنگ نظرانه وتعصب آلودخود اوست وبرواقعیت های عینی موجودزبان دری هیچ اثری ندارد.» (۲۹)
ببینید هموطن گرامی که آقای معروفی با چه منطق واستدالا وطن خواهان میخواهد از پراکندگی ملی و تفرقه های قومی وزبانی جلوگیری کند وبا چه زبان وقلم فصیح بجواب هم تباران خود پرداخته است .تمام نوشته های آقای معروفی پیام آور صلح وآشتی وبرادری وبرابری ووفاق ملی است . این انسان وطن خواه ومردم دوست در مقاله دیگری بجواب داکتر پرویزکابلی مینویسد:« نویسنده محترم! تمام مشکلات شما واعوان وانصار تان، از همین دید نادرست وتنگ نظرانه وتعصب وشووینزم شما، نشأت میکند. شما در مقاله تان«افغان بودن» را«قلب هویت» باشندگان افغانستان تلقی میکنید. شما با این ادعا وبا این مقاله خود، خود راوارد "دل"(گروه) تنگنظران ومتعصبانی چون نادیه فضل، سالار عزیزپور، عبدالله رها، نصیر رازی، نعیم کبیر، هارون امیر زاده، لطیف پدرام و امثالهم ساخته اید. ازنظرمن، شما عضوی از گروه«افغانستانی _ پسندان» میباشد، یعنی آنهایی که از هویت افغانی خود انکار کرده وبه دامان ترکیب مسخره وبی منطق«افغانستانی» چنگ زده اند. من در زمینه غلط بودن ونا روابودن اصطلاح« افغانستانی» هم در مقاله:«افغان، افغانی، افغانستانی» گپ زده ام ونیز درمقاله اخیر خود« ورود لغات بی مورد وناباب در زبان دری».
مگراطلاق کلمهً «افغان» برباشندگان افغانستان، از ایشان(ازاقوام غیرپشتون) سلب هویت میکند؟ اگر مقصدشما از هویت، همانا هویت تنفر وتعصب وضدیت نسبت به پشتونها وزبان پشتوباشد، با این هویت کاری نداریم، اما اگرهویت ملی مردم افغانستان مرادشماست، بگذارید که قوانین اساسی ما در زمینه گپ بزنند. قوانین اساسی افغانستان، باشندگان این مرز وبوم را وهرفردملت افغانستان را«افغان» میخوانند ومیدانند.... وقتی قانونهای اساسی ما، که از طریق لویه جرگه بتائید مردم وملت ما رسیده اند، هرفردافغانستان وهر باشنده این وطن را وهر وفردملت ما را«افغان» تعریف میکنند، دیگر هیچ جای گپ زدن باقی نمیماند. نظر به تعریف بالا«افغان» یعنی«باشنده افغانستان» و«باشنده افغانستان» یعنی «افغان». اگر تعصب وتنگنظری وسرتنبگی را از سر بدر کنیم واز قوانین اساسی افغانستان پیروی کنیم، دیگرمشکلی نمیماند.بگذریم از اینکه«افغان» یک زمان یک اسم خاص ونام یک قوم بوده وحالا این اسم، خاص نیست وخاصهً یک قوم نیست. این اسم مربوط به یک ملت است، مربوط ملت افغانستان، مربوط ملت افغان.
من در بخش اول مقاله «افغان، افغانی، افغانستانی» در زمینه بحثی کرده مثالهای فراوانی داده ام. این بحث هنوز ادامه دارد وبزودی بخش های چهارم وپنجم آن از نظرخوانندگان عزیز خواهد گذشت. مگر داکتر صاحب را منتظرآن بخشها نمیگذارم وعجالتا بعرض ایشان میرسانم که در پهلوی مثالهای بسیارزیاد ممالک جهان، یک مثال برجسته از جهان باصطلاح متمدن رافراموش میکنیم. قاره امریکا بنام یک سیاح ومحقق فلورانسیAmerigo Vespucci «امرکو ویسپاچی» که در قرن پانزدهم وبعد کریستف کولمبوس_کاشف این قاره_ بدانجا پانهاده بود، ناماگذاری شده، حتی بنام کوچکش. ببینید داکتر صاحب که فردی که نامش بر یک براعظم وبرقاره ای گذاشته شده، خود ازاین قاره نبوده. امریکای شمالی ووسطی و جنوبی، که مشتمل برده ها مملکت میباشند وحدوداً یک میلیارد(هزار میلیون) انسان رادر خود جا داده اند. همه بنام(Amerigo Vespucci) یاد میگردند: بنام همان سیاح ایتالیائی. امروز هیچ کس از باشندگان این قاره را پیدا نمیتوانیم که از«هویت امریکائی» خود انکارورزد وبه آن افتخارنکند. حتی باشندگان اتازونی ویا اضلاح متحده امریکا خود را مشخصا American یعنی امریکائی میخوانند وبا فتخار هم میخوانند. اگر کلمه امریکا از یک میلیارد "امریکائی " سلب هویت نمیکند، به تحقیق وبه هرآئینه که کلمه «افغان» هم هویت باشندگان این اب وخاک را از ایشان نمیگیرد.ببینید داکتر صاحب!اگر از در منطق وارد بحث گردیم، واقعیت ها راردکرده نمیتوانیم، ولی اگر لجاجت وسرتنبگی وتعصب ونفرت وکدورت وخصومت ودشمنی را پیشه کنیم، دیگراز وجود روز وشب وسپید وسیاه وزمین وزمان نیز انکار خواهیم ورزید.»( ۳۰)
باری داکتر اکرم عثمان نوشته بود: «مردم ساکن در افغانستان کنونى از چند هزار سال باين طرف در واحد هاى مختلف سياسى- جغرافيايى باهندى ها، ايرانى ها، و باشندگان ماوراألنهر و ديگران همزيستى داشته است و قلمروى که اين ملل و نحل در آن زيسته اند همواره تحت تاثير حرکات تاريخى، دستخوش تحول بوده و قدرت سياسى يکى پى ديگر از دستى بدستى، از عشيره يى به عشيره يى و از قومى به قومى رسيده است. از همینجا، نه يگانه، بلکه مهمترين عامل تاسيس و تشکيل اين کشورها عنصر تهاجم و غلبه بريکديگر بوده است.... » (۳۱)
بدینسان روشن میگرددکه تاريخ و جغرافياى کشورما مانند اکثرکشور هاى جهان با قهروغلبه شکل گرفته و با سرپنجه جبر وخشونت ، در چارچوبه مرزهاى موجود قرار داده شده است. در مشرق زمين و بخصوص در کشورهاى منطقه هيچگاهى مجال دموکراتيک بخاطر ايجاد حکومت دلخواه این ملل(مانندجوامع غرب) داده نشده است. اکنون هم درکشور ما تا رسیدن به دموکراسی واقعی راه درازی درپیش است و تا زمانی که این راه پر از سنگلاخ کوبیده میشود،افغانها در پهلوی سایرکسانی که خود را درسرنوشت این کشور شریک میدانند،از کشور خود، وازنام و تاریخ آن دفاع خواهند نمود وهروقتی که قوم وتبار دیگری براین کشورغلبه یافت وآنرا با قهر وتهاجم قبضه کرد ودیگران را مطیع وفرمانبردار خودساخت، میتواند هرنامی که دلشان بخواهد برقلمرو تحت سلطه خویش بگذارند. تا آن روزگار البته افغانها به این دهن کجیهای بچگانه ازجا نمی جنبند ومثل کوه برجایگاه خویش استوار وپایدار میمانند و پرازیت پراکنی این گروه نیز جایی را نخواهد گرفت.
دشمنان وحدت ملی افغانستان باید این واقعیت را بپذیرند که یک قوم زنده وموثر در سرنوشت وشکل گیری این کشور حضور فعال دارند که بزعم «افغانستانی» نویسان، بنام«افغان»(= پشتون) یاد میشونداین قوم تازنده باشد از هویت ملی خویش به عنوان «افغان» دفاع میکنند و حاضرندجان بدهند ولی جانان را از دست ندهند. هیچ قدرتی هم نمیتواند که تا این قوم در این کشور زنده باشد، نام افغانستان را تغییر بدهد، مگر اینکه افغانستان را از نقشه جهان محو کند. حال دل کس که، خوش میشود ویا خوش نمیشود.
همان گونه که حق نداریم، به کم سابقه دارترین اقوام ساکن در این کشور، حتی به آنهایی که بعد ازاشغال بخارا از سوی بلشویکها به افغانستان پناه آورده اند،بگوئیم که چون ریشه تاریخی شمادراین کشورزیاد نیست ، پس نباید به عنوان رئیس جمهور ویا صدراعظم ویا نماینده مجلس خود را کاندید کنید، به همین سان هیچکسی هم حق ندارد به پشتونها که یکی ازاقوام تاریخی وبزرگ این کشوراست بگوید: از شمال برخیزید وبه جنوب بنشینید ویا از غرب به شرق بروید! یا بگوید:چون پشتونها دارای خاستگاه قبیلوی ویا ذهنیت قبیلوی هستند، پس حق ندارند دررهبری این کشور قراربگیرند.تاریخ کشور گواه این حقیقت است که تا هنوز بدیل رهبری پشتونهادرکشور زاده نشده است. پس آفرین واحسنت بر ذهنیتی که سیصد سال پیش از امروزتوانست دست اتحاد بهم داده، خود را از زیر سلطه بیگانه رها سازند وبه تشکیل دولتی مستقل بپردازند. آیا تشکیل دولت ازدیدگاه سیر تکامل اجتماعی، گامی پیشتر از مرحله قبیله نیست؟چرا اقوام دیگری که این مرحله تکامل راگویا پشت سرگذاشته بودند،دست به چنین ابتکاری نزدند تا نام قوم وتبار خود رابراین سرزمین میگذاشتند و کشور راگل وگلزار میساختند؟
نظریه یهودی بودن «افغانها » که درتاریخ خانجهانی یا مخزن افغانی (از نعمت الله هروی بن خواجه حبیب الله_تالیف در۱۰۱۸هجری) درج است وبه نقل ازآن برخی از مستشرقین روسی هنوز براین باوراند که پشتونها از نژاد یهود اند، با رواج وگسترش دانش زبانشناسی آن نظریه باطل شده وبه اثبات رسیده که «افغانها» (=پشتونها)از نژادآریائی استند وبا یهودیان هیچگونه نسبتی ندارند. سیدجمال الدین افغانی نیز درکتاب «تتمة البیان فی التاریخ افغان» خود که درسال۱۹۰۱ به چاپ رسانیده ، با اثبات عدم مشابهت زبان پشتوبا عبری این نظریه را مردود دانسته است.( ۳۲)
مستشرق و دانشمند نورويژى (مورگن ستيرن) که تقريباً شصت سال از عمر خود را صرف شناسائى زبان پشتو و گويندگان آن زبان و مبداء قوم پشتون نموده ، چند سال قبل از مرگ خود در کابل در سيمنار بين المللى ايکه بمناسبت تأسيس مرکز تحقيقات بين المللى پشتو تدوير يافته بود، ثمره پژوهش و تحقيقات ٦٠ ساله خود را به دانشمندان داخل سيمناراظهار و قاطعانه گفت که:«زبان پشتو دنباله زبان ساکى است و پشتونها در اصل بقاياى همان ساکها استند و ديدگاه ديگرى قابل پذيرش نيست.»
پوهاند داکترزيار که يکى از شاگردان مورگنستيرن استند، به استناد همين تيزس استاد کتابی زیر عنوان «پشتو او پشتانه د ژبپوهنى په رنا کى» در سال 2000میلادی نوشته ودرآن در پرتو دانش زبان شناسى و اتنولينگويستيکى شواهد و اسنادى را بررسى وارائه نموده که ثابت میکند پشتونها بقاياى نسل ساکها اند و زبانى را که به آن تکلم ميکنند، زبان ساکى است. پوهاند زيار در اين باره مينويسد:« من بصفت دانشجوى زبانشناسى و پيوست با آن ايرانشناسى و بگونه فرعى نژاد و بشرشناسى ، سالها پيش اين را وظيفه و مسئوليت خود شمرده بودم که به نگارش تاريخ زبان پشتو دست بيازم و در اين راستا از همه نخست سخنرانى روانشاد مورگنستيرن استاد خود را اساس کارم گردانم که درست سه سال پيش از مرگش در سيمنار بين المللى تاسيس مرکز تحقيقات بين المللى پشتو در کابل ايراد نمود و درآن«ساکى بودن پشتو و پشتونها» را در نتيجه تحقيقات ٦٠ ساله خود در اين زمينه قاطعانه اعلام داشت ... از همين سبب در پى آن شدم تا از لحاظ اتنولينگويستيکى ، وابسته گى زبان ساکى و پشتو و هم تبارى ساکها و پشتونها را مورد مطالعه و بررسى قرار دهم . نخست از همه کوشيدم بر تاريخ و راه و روش زندگى ساکها روشنى اندازم و به تعقيب آن وجوه مشترک آنان با پشتونها را زير مطالعه قرار دهم و افزون بر وابسته گى زبانى ، رشته ارتباط اتنيکى بين اين دوقوم را نيز بررسى نمايم ...»( ۳۳)
با توجه به تحقیقات پوهاند زیار به نظر میرسد که 27سال زحمت آقای عبدالحمید محتاط دانشمند تاجیک تبارکشورما برای نگارش «تاریخ تحلیلی افغانستان» نقش برآب میشود که تلاش کرده به اثبات برساند پشتونها بقایای ده خانوده مهاجر قوم یهود در افغانستان اند، بدون اینکه هیچگونه شواهدی از شباهت وهمسویی زبانی میان زبان پشتو وزبان عبرانی را بدست داده باشد. بیچاره محتاط با همه احتیاطش در مدت 27 سال بالاخره با انتشار تاریخ تحلیلی افغانستان،برمبنای نوشته های مستشرقین شوروی که در تمام مدت هفتادسال حکومت کمونیستی کلوخ در اب گذاشتند وگذشتند وسرانجام تمام ملل واقمار شوروی، امروز برای اصلاح غلطی های تاریخ خود، دوباره تاریخ مینویسند، تاریخ تحلیلی (تاریخ توهین به قوم پشتون) رانوشت و به عنوان شخص متعصب ودشمن اقوام پشتون برای خود شهرت کمائی کرد.درحالی که در آئین دانشمندتعصب جایی ندارد وایشان اگر نیت سوء در برابر قوم پشتون نمیداشتند، میتوانستند توانایی علمی خود را در ترجمه یکی دوسه اثرسودمند از زبانهای انگلیسی ویا روسی به فارسی دری بسرمی آوردند تا به حیث مآخذ مورد رجوع واستفاده دانشجویان ومحققان کشور قرار میگرفت ونام شان نیز همواره به نیکی برده میشد.باری در دیداری رودر رودرشهرگوتنبرگ سوئددرسال 2005 من این نکات را برای ایشان خاطر نشان کردم، مگراستدلالش این بود که او فقط نظریات دانشمندان خارجی را ارائه داده است نه اینکه خود با آن نظریات موافق بوده باشد. در هرحال از مرد دانشمند وسیاستمداری آبدیده چون محتاط ، نگارش کتابی اینچنین بعید به نظر میآمد؟و شبیه این ضرب المثل افغانی است که میگوید:از زیر پلوملی بدرآمد.
در پایان به عنوان حسن ختام چند بند از غزل مرحوم شیون کابلی را که بمناست استقلال افغانستان سروده اینجا باتاب میدهم:
به خون خــویش نمــودیم حاصل آزادی ـــــــــــ خوشی وعشرت وعیش وطرب بماست حلال
زدل کشیــم صـــداهای زنــده بـاد افغان ـــــــــــ بــروی گــنبـد نیلی اسـت تاخــرام هــلال
بسرزمــین دلــیران چــه پــا دراز کــنی ـــــــــــ کــه مــوش را نبـود در حریم شیر مجال
دماغ فـــاسد خود را حســـود صاف نما ـــــــــــ که محــو گشتن افغان فسانه ایست محال
زمشت جـنگی افغان بیـاد خواهی داشت ـــــــــــ پـــی سلامـت دنــدان خـــویــش دار خیال
کسی که فکــر خیانت به ملـک ما دارد ـــــــــــ زچــشم کــور و زپا شل شود زبانش لال
طرب بکارنماکین زمان"شیون" نیســت
پیاله گیربه شادی که نیک هست این فال (۳۴)
زیرنویسها ورویکردها:
۱ _مجله خراسان ، شماره اول ، سال اول ، مقاله خراسان ، بقلم حبيبی ، ص ۴ و۵
۲ _ حدودالعالم ، چاپ دکتر ستوده ، ص۶۲
۳ _تاريخ سيستان ، به تصحيح و تحشيه بهار ، ص ۲۶ _ ۲۷
۴_ ياقوت حموی ، معجم البلدان ، ج ۲، ص ۳۵۳ ، جغرافيای تاريخی سرزمين های خلافت شرقی ، ترجمه محمود عرفان ، ۱۳۳۶ ، زير نام خراسان ص ۴۰۸.
۵ _ دکتر جاويد، اوستا،۱۹۹۹، ص۶۶
۶ _ ديده شود: اوستا، نقشه دولت عباسی عقب ص۶۷
۷_ گ، لسترانج، جغرافيای تاريخی سرزمين های خلافت شرق، ترجمه محمودعرفان، تهران۱۳۳۶، نقشه ۸ رساله اوستاعقب ص۸۷
۸ _ جغرافيای تاريخی خراسان در تاريخ حافظ ابرو ( شهاب الدين عبدالله خوافی حافظ ابرو) به تصحيح و تعليق دکتر غلام رضا ورهرام ، چاپ ، ۱۳۷۰ ، ص۹ ، مقايسه شود با اوستا ، ص ۶۵
۹_ تاريخ طبری ، ج ۵، ص ۲۰۱۵، ترجمه ابوالقاسم پاينده ، چاپ ۱۳۵۲ تهران
۱۰ _ پوهاند حبيبی ، افغانستان بعد از اسلام ، ص ۴۴
۱۱ _ اکادميسين جاويد، اوستا، ص ۳۹
۱۲_ اوستا، همانجا
۱۳ _ محمدآصف آهنگ ، پاسخ به اتهامات نبی عظيمی، کلن آلمان، سال ۲۰۰۰، ص۷۳
۱۴_ اوستا ، ص ۶۳
۱۵ _ مجله آريانا ، شماره پنجم ، سال پنجم ، ص ۴ _۵
۱۶ _ آريانای برون مرزی ، شماره ۲ ، سال اول ، ص ۱۳
۱۷ _ مجله خراسان ، شماره اول ، ص ۳_۴
۱۸ _ آريانا برون مرزی ، چاپ سوئد ، شماره دوم ، ۱۹۹۹، اوستا، ص۱۰۱
۱۹ _ انجنیر خلیل الله معروفی،" افغان، افغانی، افغانستانی" (بخش چهارم)، سایت افغان _جرمن آن لاین
۲۰_اکادمسین داکتر جاوید، اوستا، ص۴۴ ، ۴۶ ،تاريخنامه هرات ، تاليف سيف بن محمدبن يعقوب سيفی الهروی ، به تصحيح محمدزبير صديقی ، کلکته ۱۹۴۳، ص۲۶۲
۲۱ _اکادميسين جاويد،اوستا، ص ۴۰،۴۵
۲۲_ اکادميسين جاويد، اوستا، ص۴۶
۲۳_ فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، ج۱، ص۱۹۴
۲۴_ داکتر جاوید، اوستا، ص ۱۱۴ ، ۱۲۸
۲۵_ تاريخنامه هرات ، تاليف سيفی هروی ، صفحات ۱۱۰ ،۱۱۱، ۱۱۲، ۱۶۹، ۱۸۶، و غيره صفحات
۲۶ _ همانجا ، ص۱۱۱
۲۷ _ همان ، صص ۱۶۹، ۱۸۶، ۲۱۳وغيره
۲۸_ سراج التوریخ، جلد 1 و2، ص۳
۲۹_انجنیر خلیل الل معروفی، ورودلغات بی مورد وناباب در زبان دری، سایت افغان_جرمن آن لاین
۳۰_ « رد ادعاهای سست بنیاد یک داکتر» سایت افغان جرمن آنلاین
۳۱_هفته نامه اميد، شماره ١٧٣ ۳۲_ داکتر جاوید، اوستا، ص۱۱۹
۳۳_ پوهاند داکتر زیار،«پشتو او پشتانه د ژبپوهنى په رنا کى» (مقدمه کتاب، ص و)
۳۴_ ولی احمد نوری، شیون کابلی ،چاپ2003 ، ص152
کانديدای اکادميسين سيستانی