کاندیدای اکادمیسین اعظم سیستانی
(بمناسبت۲۶۰ مین سال تاسیس دولت معاصر افغانستان)
شاید بعضیها از سرسهل انگاری ویا ازسرنا آگاهی، تصور کنند که کشور ما، افغانستان عزیز، خود بخود و بدون جانفشانی و ازخود گذریهای فراوان فرزندانش شکل گرفته، و در چار چوبۀ مرزهای موجود قرارگرفته است، اما دقت درتاریخ این کشور و تاریخ کشورهای همجوار ثابت میکند
برای درک بهتر این مسئله نگاهی می افگنیم به تاریخ منطقه وحوادث خونبار کشور را در قرون ١٣ تا ١٨ میلادی بطور فشرده ومختصرازنظر می گذرانیم.
پس ازسقوط دولت غوری افغانستان توسط دولت خوارزمشاهیان در٦١٠هق =١٢١٤میلادی،افغانستان دیگرمرکزیت اداری و سیاسی خود را ازدست داد وشش هفت سال بعد با طوفان هستی براندازچنگیزخان مغول همه دار و ندارش برباد فنا رفت.
یورش هستی سوز و ويرانگر چنگيز خان و کشتار بی رحمانه مغولان در سر زمين های آسيای ميانه، افغانستان و ايران، بين النهرين و بخش شرقی آسيای صغير(روم)، آذربائيجان شمالی و جنوبی و ارمنستان و گرجستان و پادشاهی يونانی - گرجی طرابزون و ارمنستان و متصرفات صليبيون در سوريه و جزيرۀ قبرس و بالاخره سلطنت سلجوقيان در آسيای صغير(ترکیه) بدبختی و مصايب فراوان برای توده های مردم کشور های فوق الذکر دربرداشت.(١) جوینی هجوم چنگیزیان را درچهار کلمه خلاصه میکند:"آمدند وکندند وسوختند وبردند."( جهانگشای جوینی،ص٧٢،ج١) سرداران چنگيزی همه ساکنان شهرهارا بدون استثنا از دم تيغ میگذراندند.
پطروشفسکى ، محقق شوروى در مورد قتل هاى دسته جمعى مغولان در سرزمين هاى مفتوحه مى نويسد:« مغولان، ساکنان را که قبلاً خلع سلاح کرده و به صحرا رانده بودند و مرعوب و روحيه باخته بودند، ميان سپاهيان تقسيم ميکردند. هر سپاهى افرادى را که سهم وى شده بود، بزانو مى نشاند و سپس با شمشير ویا ساطور سرهاى ايشان را از تن جدا ميکرد ، بعد منشيان اسير را وا دارميکردند تا تعداد سر هاى بريده را شمار کنند. بگفته جوينى ، پس از کشتار عمومى مرو در سال ( ٦١٨ ق=١٢٢١ م) شمارش کشته گان ( توسط منشيان اسير)١٣ روز به طول انجاميد . (٢)
طبق روايت سيفى به هنگام تصرف نيشاپور مغولان(٦١٧ ق = ١٢٢٠م) ( ٠٠٠ر ٧٤٧) نفر مرد را سر بريدند. (۳). و پس از تسخير مرو در سال ( ٦١٨ ق = ١٢٢١ م) به گفته ابن الاثير در حدود هفتصد هزار نفر به قتل رسيدند. (۴)تعداد مقتولان بغداد را به هنگام تسخيرآن شهراز طرف نواسه چنگيز هلاکو خان (٦٥٧ ق = ١٢٥٨م) حمداﷲ مستوفى به هشتصد هزار نفرتخمين ميزند. (۵) بنابر روايتى در قرن ١٣ ميلادى ، در شهربلخ دوصد هزار نفر زندگى ميکردند . در سال (١٢٢٠م) همۀ آنان به امر چنگيز خان تا نفر آخر از دم تيغ گذشتند.(۶) بنابر تاريخ وصاف ، چنگيز بجرم قتل يکى از پسران چغتاى (موتوچين) در باميان ، فرمان داد هيچ زنده سرى را در ٓانجا باقى نگذارند ، حتى جنين در شکم مادران زنده نگذاشتند و چار پايان را هم کشتند.(۷) و سپس نوبت به غزنه رسيد.
فاتحان مغولى ميکوشيدند تا بابه کار بستن اين شيوه هاى کشتار، نه تنها امکانات مقاومت و ايستادگى مردم را از پيش پاى خود بردارند،بلکه ميخواستند وحشتى در عموم مردم ايجاد کنند تا ارادۀ مقاومت در مردم بکلى نابود و معدوم گرد، لذا نتيجه هجوم لشکريان مغول بر سرزمين هاى افغانستان ، ايران و ماوراء النهر و غيره جاها ، تقليل شديد نفوس و مردم زحمتکش بوده که خود بر اثر قتل عام اهالى و يا به اسارت بردن ايشان و فرار باقى مانده مردم ، و خالى از سکنه شدن نواحى پر جمعيت سابق کشور هاى مفتوحه ، بخصوص بخش شمال وشمالغربی افغانستان که در دره ها و نواحى حاصلخيز آن کوچکترين قطعه زمين غير مسکون ولم يزرع وجود نداشت ، پديد آمده بود.
سيفى هروى در کتاب خويش ( تاريخنامه هرات ) خاطرات سالخوردگان را در باره ويرانى وحشت انگيزى که در سراسر خراسان پس از هجوم مغول در سال هاى( ٦١٧ - ٦١٩ ق = ١٢٢٠ -١٢٢٢ م) به بار آمده بود ، نقل ميکند. سالخوردگان به عنوان شهود عينى به مؤلف اظهار داشته بودند که در ناحيه هرات نه مردم باقى مانده بود و نه گندم و نه آذوقه و نه پوشاک. (۸) مؤلف باز همانجا چنين ميگويد:« از مولانا مرحوم خواجه ناصرالملته والدين چشتى چنين شنودم که او گفت از حدود بلخ تا دامغان يک سال پيوسته خلق گوشت آدمى و سگ و گربه مى خوردند ، چه چنگيزخانيان جمله انبار ها را سوخته بودند .» (۹)
سيفى باز خبر ميدهد که پس از کشتار عمومى سال ٦١٩ هجرى=۱۲۲۲م فقط مشتى از مردم که اتفاقاً جان بسلامت برده بودند ، چهل مرد از طبقات مختلف بودند که در ويرانه مسجدى سکنى گزيده بودند. (۱۰) و در روستاهاى حومه هرات هم عده نجات يافته گان بيش از صد نفرنبودند.(۱۱) مگر در « حايطى» که يکى از امراى مغول قريب هزار نفر از اسيران را گرد آورده مورد عفو قرار دادبود و شرط نهاده بود که رعیت او باشند. (١۲)
وادى هريرود و جلگه هرات که يکى از نواحى پر جمعيت و حاصلخيز افغانستان بود ، تخريب سراسرى آن ولايت يک عمل استثنائى نبوده ، بلکه واحه های مرو وطوس نيز با چنين مصيبتى از دست مغولان روبرو بود . بنابگفته جوينى، در شهر طوس حتى پنجاه خانه مسکون باقى نمانده و ساکنان آن خانه ها هم به بيغوله ها پنا هنده شده بودند. (۱۳)
شهر بلخ نیز پس از کشتار سال ٦١٧ ق = ١٢٢٠ م ديگر تا مدتها بعد جان نگرفت. و در نيمه اول قرن هشتم هجرى ( نيمه اول قرن چهاردهم ميلادى ) نيز ويران بوده است .
ابن بطوطه چند دهه بعد تر ( ٧٢٦ ق = ١٣٢٥ م) از راه ترمذ به بلخ سواره عبور کرد و آنجا را همچنان ويران و غير مسکون يافت . ابن بطوطه پس از مشاهده خرابى هاى مغول در بلخ رهسپار ديار هرات ميگردد. او ميگويد: پس از هفت روز راه پيمائى در جبال « غرجستان» به شهر هرات رسيديم . در بين راه قراى سرسبز و آب هاى جارى وجود داشت. « شهر هرات يکى از بزرگترين شهر هاى آباد خراسان است. هرات شهرى بزرگ و داراى ابنيه بسيار است. مردم اين شهر متقى و متدين و پاک دامن و حنفى مذهب ميباشند و شهر هرات از هرگونه فسق و فساد مبراست.» (۱۴)
اخذمالیات وخراج توسط عمال چنگیزیان به نحوه وشیوه ئی صورت میگرفت که حصول آن از رعایای مطیع، ماهیتاً با غارت آشکار وجمع آوری غنایم از کشور دشمن تفاوتی نداشت.(۱۵)
با توجه به آنچه گفته شد ميتوان دريافت که هجوم هاى ادوارى اقوام و قبايل عقبمانده بر سير تکامل تاريخى جامعه ما چقدر تاثير مرگبارى داشته که براى مدتهاى طولانى رونق کشاورزى و شهر نشينى را با انحطاط و گسست روبرو ساخته است. بقول علی میرفطروس:« فقدان ثبات سياسى پايدار، دست بدست گشتن حکومت ها و ويرانى شبکه هاى آبيارى و توليدى توسط مهاجمان ، باعث نوعى دلسردى و بى تفاوتى روستائيان و پيشه وران جهت سرمايه گذارى و ترميم شبکه هاى توليدى گشت. اين حملات و ويرانى ها و فقدان يک ثبات اجتماعى - سياسى پايدار، باعث گرديد تا «سرمايه دارى تجارى» هيچگاه به «سرمايه دارى صنعتى» تکامل نيابد. بخاطر هجوم ها و حملات مختلف و گسست هاى متعدد فرهنگى -اجتماعى ، ما مجبور شديم ، هر بار از «صفر» آغاز کنيم، بدون آگاهى از گذشته ، بدون چشم اندازى از آينده ...» (۱۶)
شکى نيست که اگر چنين هجومهاى ويرانگرانه بر کشورما ومنطقه به وقوع نمى پيوست ، شهرهای هرات و بلخ و غزنه وکابل وقندهار وسیستان و غيره از شکوه ورونق بیشتر تجارت وصهعت برخوردار می بود وآثار تاریخی ماندگارفراوان کشور امروز چشم بینندگان را خیر میساخت.
انواع ستم مالیاتی
در اوایل دوران پس از غلبه مغول، هیچگونه قاعده وقانونی در زمینه وصول مالیات وجود نداشت. هرقدرکه میخواستند وهرچه میخواستند، میگرفتند.(۱۷) دربسیاری مواردهمان عاملان پیشین محلی ومقاطعه کاران مالیاتی ویا ملاکانی بودند که بخدمت فاتحان مغولی درآمده میکوشیدند حسن خدمت ابراز دارند. بگفتۀ جوینی،«شرف الدین بیتکچی(مامورمالی)نخست هرچه توانست برسم مالیات از مردم تبریز گرفت(۱۸) وسپس واردقزوین شد(ماه رمضان٦٤٢ق)وظلم وشکنجه وتعدی رابرکبیر وصغیربحدی رسانید که «آه دود آحاد خلقان به اسمان میرسید.»(۱۹)
سیفی هروی نیز درباره کارنامه های شرف الدین بیتکچی درغور چنین مینویسد:«دست تعدی وزوربرآورد وبه قلانات(بیگار وکارهای شاقه) وقسمات وعوارضات وتجبر وتحکم دیوانی رجال جبال غور را از منازل اوطان، جلاء وطن فرمود...»(۲۰)
نه تنها حاکم مقاطعه کار وبیتکچیان به عناوین گونه گون مردم را میدوشیدند، بلکه ایلچیان نیز به بهانه های رنگارنگ روستاها واهل شهرها راغارت میکردند. بگفتۀ رشیدالدین فضل الله : « بواسطۀ سوء تدبیرات واتلافات، اکثر رعایای ولایت جلای وطن کردند ودر ولایت های غریب ، خان ومان ساختند. وشهرها ودیه ها خالی ماند وبه هرچندگاه ایلچی جهت جمع کردن غایبان برفتی ایشان را بسیار زحمات رسانیدی واضعاف قبچور به تعهداز ایشان بستدی وهرگز میل نکردندی که به ولایت خویش روند وازآن ملک عظیم متنفر گشته بودندی وبا وجود چندان ایلچی که در اوقات مختلف جهت جمع غایبان به اطراف رفتند، هرگز رعیت را با مقام خود نتوانستند برد وآنچه درشهرها مانده بودند، اکثردرخانه ها به سنگ برآورده بودند یا تنگ باز کرده واز بام خانه ها آمدوشد کردندی وازبیم محصلان گریخته وچون محصلان به محلات رفتندی، اگرمردان را نتوانستندی دستگیرکرد، زنان ایشان بگرفتندی وهمچون گلۀ گوسفند در پیش انداخته از محله ای به محله یی پیش محصلان بردندی وایشان را بپای از ریسمان آویخته میزدندی وفریاد وفغان زنان به آسمان رسیدی وبسیار اتفاق افتاد ومشاهده کردیم که محصل بربام رفته رعیتی رامی یافت و برعقب وی می دوید تا او رابگیرد، رعیت ازغایت عجز وبیچارگی چنان میگریخت که خود را ازبام بزیر می انداخت ومحصل بوی میرسید ودامنش میگرفت وبروی رحم آورده شفاعت میکرد وسوگند مینهاد که خود را از بام مینداز که هلاک شوی وچون اختیار از دست داده بود درمی افتادوپایش می شکست.» (۲۱)
فاتحان مغولی مالياتی بنام « قبچور » وضع کردند که نخست فقط ازصحرانشينان به مقداريک درصد از تعداد مواشی ماخوذ ميشد و بعد ها بشکل ماليات نقدی وسرانه از روستائيان و شهريان گرفته ميشد. (۲۲)
پوربهاءشاعر خراسانی درقصیده ایکه درمدح علاء الدین جوینی، مورخ ووزیر هلاکو سروده ، از فقروفاقۀ مردم خراسان که نتیجۀ سنگینی مالیات وسوء استفاده های مامورین مالی بود، اینطورمیگوید:
هـمـــه جهـــان متــفــــرق شــد و آواره ز بی شــــــمار قِلان و زبی شمار قُبچُور
ماليات سرانه يا جزيه که علی الرغم شريعت اسلامی نه تنها از مسيحيان وزرتشتيان و يهوديان بلکه از مسلمانان نيز گرفته میشد، برای پيروان اسلام بی نهايت توهين آميز بود. گذشته از ماليات های ياد شده ، عوارض گوناگون ديگری جنساً و نقداً از روستائيان گرفته ميشد که در مجموع « اخراجات » ناميده ميشد و صرف نگهداری اميران و لشکريان و ماموران عاليمقام وايلخانان و غيره ميگشت. روستائيان می بايست برای اسپان جو و علوفه و برای لشکريان آذوقه تهيه میکردند که «علفه » و «علوفه » ناميده ميشد و غله و شراب (تغار) پیشکش مینمودند.(۲۳)
در فاصله بين سالهای ۶۴۸ - ۶۵۹ هجری = ۱۲۴۹ -۱۲۶۰ م) کسانیکه مالياتها را نه پرداخته بودند، اعضای خانواده ايشان به بردگی فروخته ميشد تاقروض ايشان به طلبکاران پرداخته شود.(۲۴)
سنگينی بار « بيگار» و عوارض متعددی که به نفع دولت معمول بود نيزکمتر از ماليات و بروات و مانند آن نبود. مثلاً عوارض « پستی » (تهيه مرکب) که روستائيان مؤظف بودند برای توقفگاه های پستی، يا مهمانی يا چاپار خانه ها و ايلچيان و سران لشکری اسپ وخر بدهند. «بيگار» به معنی اخص نيزکه عبارت بود از کار اجباری برای احياء و تنقيه قنوات و ساختمان قلاع و کاخ ها و احداث جاده ها نيز بار سنگينی بود که بر روستائيان تحميل ميشد. در ضمن انجام اين کار ها هزاران نفر از روستائيان، جان خود را از دست ميدادند و چارپايان بيشماری نيز در زير پای ايلچيان و خدمات رايگان پُستی سقط ميشدند. (۲۵)
خلاصه انواع مالیاتی که مردم می بایستی درطول یک سال به سران وماموران مغول بپردازند، آن طورکه درجامع التواریخ رشیدی ، ودستورالکاتب نخجوانی وتاریخ وصاف آمده ، به بیش از پنجاه نوع مالیه میرسید. یک بخش مالیاتهای شرعی بود مانند: زکوة، عشر، خمس، جزیه و خراج، وبخش دیگر مالیات های غیر شرعی وعوارض محلی بود، ازقبیل: تغار، تمغا، تابغور، ترغو، نماری، بلارغو، آلام، قبچور، قلان، شورپا، شلتاق، شناقص، شوسون، شیلان بها،ساوری، کرکیارق، آش، بهره، نزول، علفه وعلوفه، جریمه، خانه شمار، باغ شمار، سرشمار، باج، پیشکش، سلامانه، توقعات، تفاوت وتوفیر، زواید، اخراجات، تکلیفات، تخصیصات، توزیعات، قسمات، مرسوم، مال، مال وجهات، متوجهات دیوانی وسلطانی، حق الانشاء، حق التعدیل، حق التقریر، حق التحصیل، حق البیمانچه، حق التولیه، رسم الحرز، رسم الوزراء، رسم الصداره، رسم خزانه، رسوم شحنگی و داروغگی، تسعیر یا ارزیابی، تقدمه، چریک بیگار، وغیره بود که از رعایا با شکنجه وتعدی گرفته میشد.(۲۶)
سيستم مالياتی مغول که مؤقتاً ( برای ربع اول قرن ۱۴ م) با اصلاحات غازان خان اندکی دست تعدی وجورحکام و مامورين ماليات را از گريبان کشاورزان و رعايا سست کرده بود و بعد از ربع اول قرن چهاردهم دوباره بزمان قبل از اصلاحات بر گشت ، در دوره تيمور نيز ادامه يافت. چه تيمور خود را جانشين چنگيز ميدانست و به پيروی از سياست چنگيز و ياسای چنگيزی ، « تزوک تيموری » را بميدان کشيد و بر طبق آن عمل ميکرد.
ميزان خراجى که تيمور بر اهالى هر شهرى پس از فتح آن تعيين ميکرد ، بستگى به ميزان مقاومت مردم در برابر هجوم تيمور داشت ، زيرا مقاومت سر سختانه مردم دليل اقتصاد نيرومند مردم يک ناحيه بود و براى آنکه مردم را ذلیل ومنقاد خود ساخته باشد ، خراج کمرشکنى بر اهالى ميگذاشت و در صورتى که از پرداخت آن سر باز ميزدند ، امر قتل شان را ميداد. واضح است که در سبزوار هرات و زرنج مرکز سيستان و حصار طاق ، تيمور با چنين مقاومت هاى سر سختانه روبرو شد و همين مقاومت مردم سبب غضب بيشتر تيمور ميگرديد ، چنانکه در سيستان امر کرد تا بند هاى آب و منجمله بند معروف رستم بر رودخانه هيرمند را که سبب آن همه آبادى و عمران و سر سزى سيستان بود ، خراب کنند. سپس دستور داد تا مردم زرنج قتل عام شوند. لشکريان تيمور سه روز تمام مردم شهررا قتل عام کردند.(۲۷) تيمور در زرنج از جمجه هزاران انسان کله منارى ساخت و دو هزار انسان را زنده در ديوارى جاى داد. (۲۸)
در دوره تيموری ، اکثريت مالياتهای زمان مغول از رعايا گرفته ميشد.حتی برخی مالياتهای جديد مانند : ماليات شکار ، ماليات مرغ ، عوارض خبرخوش و ماليات های صد يک ، و صد دو ، صد چهار و غيره از مردم اخذ ميشد. رواج وسيع « سيورغال»و«تیول» و رسم « تره خانی»
(امتيازی که دارنده را تا ٩بارجرم از مجازات معاف ميکرد) ، در دوره تيموريان دست و دماغ صاحب سيورغال را در گرفتن و وضع انواع مالياتها بازميگذاشت، بدون آنکه چيز قابل تذکری به خزينۀ دولت وصول گردد. به سخن ديگر رواج معافيت های مالياتی و اداری و قضايی در زير نام سيور غال و « تيول» و « اقطاع » و موقوفه و خالصه ( شاهی ) و غيره در دوره تيموريان درقرن پانزدهم موجب ضعف شديد حکومت مرکزی شد و حکومت را از وصول وجوه خراج و ماليات محروم کرد.ودرمحاکمات قضائی وامور لشکری، مزيت و تفوق بارزی به اميران و ملاکان و خوانين محلی داد.
از اسنادی که از اين دوره باقی مانده است ميتوان تا حدی بکثرت و تنوع مالياتی پی برد که بر زمين ها و صاحبان آن تعلق داشته است ، چنانکه مينورسکی نقل کرده است: «سيورغال» قاسم بن جهانگير از بيش ازچهل قلم ماليات و عوارض معاف بوده است. از اسنادی که از اين دوره باقی مانده است ميتوان تا حدی بکثرت و تنوع مالياتی پی برد که بر زمين ها و صاحبان آن تعلق داشته است ، چنانکه مينورسکی نقل کرده است: «سيورغال» قاسم بن جهانگير از بيش ازچهل قلم ماليات وعوارض معاف بوده است. بنابرين سندصاحب سيورغال ازماليات و عوارض ذيل معاف شده است:
«مال و جهات» (ماليات مستمر)، «اخراجات و خارجات»(ماليات زايد) ، عوارض که بموجب حکم يا جز آن وضع ميشود(عوارضات حکمی و غيرحکمی)، «علوفه» (حق عليق برای مرکب ماموران حکومت)، «قُنُغلا»(ماليات مخصوص پذيرائی سفرا و ديگران)، «بيگار» (کار اجباری )،«شکار»(ماليات شکار) ،«الاغ« (پيک های چاپارخانه يا ماليات مخصوص چهارپايان چاپارخانه) ، «اًلام» (راهنمايانی که مجبور بودند بدون گرفتن مزد بمامورين حکومت خدمت کنند و آنان را از دهی بدهی ديگر رهنمون شوند) ،«ساوری»(هدايا) ،«ساچُق»(عوارض پذيرائی)، پيشکش (هدايا) ، «زرچريک» و پياده (ماليات چريک بمعنی امروزپياده و سواره) ، «مشتلق» (عوارضی که در موقع مخصوص مانند رساندن خبرخوش از مردم ميگرفته اند)، «احداث» (به معنی ابداعات و اختراعات)، «کدوشمار» ( ؟ ماليات خانوار و سرانه) ، «خانه شمار» ، «دست انداز» (دخل و انعام؟)، «عيدی و نوروزی» (ماليات مخصوص سال نو)،«حق السعی » (مداخل محصلان ماليات)، «عشر» (يک دهم)، «رسم الصداره» (حق العمل صدراعظم) ، «رسم الوزاره»(حق العمل وزير)، «غله طرح» ( بزوراز رعيت به نرخ ارزان غله خريدن وبه قيمت بلند بر رعيت فروختن)، «ابتياعی»(ماليات خريد؟)،«حُرز» (حق برآوردماليات)، «مساحت» (بمعنی معمول خود)، «رسم الحرزو مساحت»(حق التقويم کردن و مساحت کردن)، «اضافه و تفاوت و تسعير» (؟ مالياتی که بابت تعديل نرخ تسعير ميگرفتند)، «تقبل» هنگامی که مودی تقبل ميکردکه مالياتی را که از طرف محصل تعيين شده بود در موعد معين بپردازد نوع مخصوص از ماليات از او وصول ميکردند)، ماليات معروف به « صديک »، « صد دو» و«صد چهار» ، «حقوق داروغه» (پليس امنيت شهر)،«کلانتر» و «مميز» و« صاحب جمع» ، «شيلان بها»(مالياتی که برای اجتماعات اعياد ميگرفتند)، «سفره بها» (مالياتی که برای کسانی که وسايل ضيافت را آماده ميکردند، ميگرفتند)، « اخراجات قلاع و طوابيل و جوقه گاه» (مالياتی که بابت مخارج نگهداری قلاع و اصطبل های سلطنتی و شکارگاه های سلطنتی ميگرفتند)، «مرغ» (مکلف کردن مردم بدادن طيور اهلی)، «گوسفند» (مکلف کردن مردم بدادن گوسفند) «قلان»(بيگاری)،« قُبچور» (ماليات مواشی)، «تِرغو»(ماليات تحقيق در باره جرايم)، « سرغو» ( شايد ترغو باشد) و سايرتکاليف ديوانی يا مطالبات سلطانی ياهرچه از راه ماليات بهر بهانه و عنوانی که ممکن بود، بگيرند. (٢۹)
اين روش با ايزاداتی چند در دوره صفوی دنبال گرديد. در دوره شاه طهماسب اول صفوی ، بسياری قسمت های ايران بوسيله مقطعان و بطور غير مستقيم اداره ميشد. و از حکام هدايا و عوارض و خراج ميگرفت. حکام نيز از افرادی که در قلمرو تحت نفوذ آنها زندگی داشتند ، ماليات و عوارض گوناگون اخذ ميکردند. البته گاه گاهی مردم را در قبال نزول بلايای آسمانی يا جهات ديگر از دادن ماليات معاف مينمودند. روی همرفته نرخ ماليات اراضی در اين دوره چندان سنگين نبود ولی به علت تحصيلات مامورين ستمکاره، گاهی به پنج برابر نرخ اصلی ميرسيد. (۳۰)
پس از مرگ تیمور افغانستان وبخش عمده ایران در قلمروحاکمیت شاهرخ فرزند تیمور قرارگرفت واو جداً کمر به مرمت خرابیهای وارده بست وبا تلاش پیگیر موفق شده تاحدزیادی خرابی های پدر را جبران کند.روى همرفته افغانستان در قرن پانزدهم، با وجود خرابى بند رستم و باير ماندن حوزۀ هیرمند، مرکزعمده تمدن و فرهنگ و اقتصاد در آسياى میانه شد وبجز سیستان درسایر حصص کشور زراعت و آبيارى و پيشه ورى انکشاف چشمگیر داشت.
شهرهرات ،در عهد فرمانروائى نيم قرنه شاهرخ و سپس در مدت ٣٧ سال سلطنت سلطان حسين بايقرا، در کمال رونق و شگوفائى فرهنگ و تمدن زيست. و «به يک مرکز بزرگ تجارتى و پيشه ورى و فرهنگى مبدل گشت و گويا مرواريد شهر هاى آسياى ميانه و مرجع علما و هنر مندان گرديد.» (۳۱)
از آغاز قرن شانزدهم ميلادى ، وقايع و حوادثى که در داخل افغانستان و در خارج آن اتفاق افتاد ، همه بضرر کشور ما و به نفع قدرت هاى نو خاسته همجوار تمام شد. بکلام ديگر در سال ١٥٠٠ دولت شيبانى در ماوراءالنهر و در ١٥٠٢ دولت صفوى در ايران ظهور کرده بودند و در ١٥٢٥ دولت بابرى (کورگانى) در هندوستان تاسيس شد. اين دولت هاى جديد الظهور از شمال و غرب و شرق افغانستان دست تجاوز دراز کردند و بالاخره کشور را به سه قسمت شمالى و غربى و شرقى تقسيم کردند. وهریک بربخش معینی تسلط یافتند.بدين حساب تسلط کشورهای همسایه از١۵۱۰تا ١٧٤٧ تقريباّ دونيم قرن بطول کشيد.
اگر از دوران استیلای مغولان وتیموریان برکشوربگذریم،وبه دوران دونیم قرنۀ تجزیۀ کشورنظر اندازیم ، میتوان گفت که درتمام دورۀ تجزیه میان همسایه گان ترک تبار، مردم افغانستان مثل گندم درمیان دوسنگ آسیاب خورد وخمیرشده اند. وجان ومال وعِرض وحرمت وآبروی شان پیوسته مورد تجاوز واجحاف زورمندان کوچ نشین قرارگرفته است.
در دورۀ حاکميت صفوى، مذهب «تشيع» به حيث مذهب رسمى دولت با شديد ترين استبداد سياسى و مذهبى وقتل عام هاى گسترده همراه بود. گروه هاى قومى و مذهبى غير شيعى مورد توهين و آزار و حتى کشتار دسته جمعى قرارميگرفتند و با اعمال قتل و شکنجه و خشونت و مصادره دارائى وادار ساخته ميشدند تا ازمذهب خود برگردند و به مذهب شيعه بگرايند.
داکتر شفا در کتاب «تولدى ديگر» مينگارد : «همه عصر صفوى از آغاز تا انجام بخون ريزى، بيرحمى، برادرکشى، فساد و تزويرو باخودکامگى مطلق گذشت که عملاّ جايگزين همه موازين اخلاقى و انسانى شده بود... زنده خوران شاه اسماعيل صفوى که «قورچى» لقب داشتند، لاشه شيبک خان ازبک را که مذهب تسنن داشت به دندان پاره پاره کردند و خوردند و مباشرانش کاسه سر همين شيبک خان را به زرگرفتند تا پياله باده نوشى شاه اسماعيل شود. نوه اين پادشاه، شاه اسماعيل دوم، هرشش برادرخويش منجمله آخرين آنها را که هنوز شيرخواره بودکشت و در يک روز پانصد تن صوفى وارسته را سربريد. شاه عباس اول پدرش را تا به هنگام مرگ در زندان نگاه داشت و فرزند ارشد خود راسربريد و دو فرزند ديگرش را کور کرد. و جا نشين او، شاه صفى، خون خوار ترين شاه دودمان صفوى، مادرو زن و فرزند شيرخوار و عموى کورخود راکشت و ده ها نفر از نزديکان خاندانش را نا بينا کرد. همه پادشاهان صفوى بجز آخرين آنان چنان در باده نوشى افراط کردند که چهار تن از آنها از شراب خوارگى جان سپردند.» (۳۲)
درعهد شاه سلطان حسین صفوی،تعصبات مذهبى روحانيت شيعه چنان اوج گرفت که از آغاز قرن ١٨ببعد دراکثريت ايالات تابع ايران اقليتهاى مذهبى دست به شورش وطغيان بزنند. چنانکه درسال١٦٩٩ بلوچان برکرمان حمله نمودند، در سالهای ١٧٠١و١٧٠٣ و١٧٠٩ مردم قندهارقيام کردند. و درسال١٧١٢ لزگيان داغستان و ارمنيان قفقازبغاوت کردند. درسال١٧١۵ کُردان سنى دست به قيام بزرگى زدند. درسال١٧١٦ ابداليان هرات، و در همان سال مردم گرجستان شرقى نيزدست بشورش زدند. درسال ١٧٢١لُرها و در ١٧٢٢م عربهاى مسقط سر به بغاوت برداشتند. دراین سال درشيروان حميت مذهبى اهل تسنن به غليان آمد و برهبرى حاجى داؤد مدرس برشماخى کرسى شيروان حمله کردند و درآن حادثه چهارتا پنج هزار اهل تشيع را از دم تيغ گذشتاندند و به هوادارى ترکيه عثمانى شعار دادند.در همین سالهادرکرمان سيد احمد خان نوه ميرزا داود عصيان داشت، و دربلوچستان و بنادر سلطان محمد مشهور به خرسوار يکه تاز ميدان بود.(۳۳)
دراین مدت دونیم قرن، اگر بخش غربی کشور، در زیر سلطۀ دولت صفوی ،در آتش تعصبات مذهبی میسوخت، دربخش شرقی کشورنیز، آتش جنگ وتجاوز درتمام مدت سلطه بابریان هند شعله وربوده است.موسس این سلسلۀ ، بابر هر پیروزی را با سربریدنها وبرپاکردن کله منارهایی از جمجمۀ مخالفان وغارت اقوام مغلوب جشن میگرفت و درکتاب خاطرات خود ثبت میکرد تا یادگارافتخارآمیز برای بازماندگانش باشد، چنانکه این روش را در لشکرکشی هایش برقبایل پشتون ازکابل تاننگرهار وازآنجاتا سوات وباجور ودیره جات وغزنی وکلات ومقر بدون استثنا بکار گرفت وآن سنت را به بازماندگانش به ارث گذاشت.(رش:توزُک بابری)
در دورۀ جانشینان بابُر،از کابل تا پیشاور،اگر مردم قبایلی از١۵۵٧ تا١٦٣٧ وبعدها از١٦٦٦تا١٦٧٢ میلادی در طول مدت ٩٠ سال یعنی برای مدت سه نسل پیوسته علیه سلطۀ بابریان شمشیرزده اند وتخمین یکصدهزار انسان دراین جنگها قربانی شده اند ، در بخش دیگر قلمرو بابری یعنی ازکابل تابدخشان وقندهار درتمام مدت استیلا،خود شاهزادگان بابری یکی علیه دیگری دست به توطئه وکارشکنی میزدند وبر ضد یکدیگر خود لشکر میکشیدند وبا این لشکرکشیها، لشکریانی که به نفع این یا آن شاهزاده شمشیرمیزدند، بدون آنکه همدیگر خود را بشناسند، قربانی هوس جهانکشائی شهزادگان میشدند.
در طول اين دوره دونيم قرنه، مردم افغانستان چه درشرق وچه درغرب وچه درشمال وچه درجنوب کشور بارها برضد سلطۀ بیگانه دست به شورش زده اند وبا قوتهای سرکوبگردولتی که به مراتب مجهز تراز مردم غیرنظامی بودند، درآویخته اند. چون اين شورشها خود بخودی بود و هيچ برنامه عمل و تئوری راهنمای نداشت، بدين جهت در زير لوای مذاهب و فرقههای گوناگون مذهبی قرار ميگرفت. ازآنجمله میتوان از جنبش مردم درشرق افغانستان به رهبری پیرروشان نام برد که تقریباً برای سه نسل به درازا کشید و در دنبالۀ این جنبش میتوان از نهضت خوشحال خان ختک و ایمل خان مومند ودریا خان اپریدی برضد دولت مغولی هند درسالهای ١٦٦٧تا ١٦٧٢نام گرفت تاآنجا که اورنگزیب مجبور شد خود شخصاً در جنگ برضد خوشحالخان ختک اشتراک کندوبا وزنه شخصیت خود روحیه جنگی نیروهای دولتی را درمقابله باشورشیان بالا ببرد. پس از خاموشی شورش قبایل پشتون وبعد از قتل حدود یکصد هزار ازنیروهای شورشی ودولتی ، دولت مغولی هند وادار گردید برای کنترل اوضاع نیروی های نظامی خود را درشهرهای پیشاور وننگرهار وکابل برای سرکوب عاجل شورش های احتمالی طور آماده باش نگهدارد.
در طول همین دوره دونیم قرنه ودر عهد آخرین شاه صفوی یعنی شاه سلطان حسین صفوی بود که مردم قندهار برهبری میرویس خان هوتکی قیام کردند وقشون ٣٠ هزار نفری صفوی را درقندهار تا آخرین فرد از دم تیغ گشتاندند وآزادی خود را از دولت صفوی ایران اعلام نمودند.
درطول هیمن دوره دونیم قرنه ودرعهد همین شاه سلطان حسین صفوی بود که مردم هرات به برهبری ابدالیان قیام کردند واستقلال محلی خود را از دولت صفوی ایران گرفتند(١٧١٦-١٧٣١).
درهمین دوره دونیم قرنه و درعهد همین شاه سلطان حسین صفوی بود که ملک محمود سیستانی درتون خراسان برضد دولت صفوی ایران قیام کردونه تنها قشون سرکوبگردولتی را در همه نبردها مغلوب نمود، بلکه مشهد را تسخیر وپایتخت بعدی حاکمیت خود تعیین کرد وبرسم کیانیان ٢۵ قرن قبل تاج برسرنهاد وخود را شاه خراسان نامید(١٧٢٢-١٧٢٧).
در درطول همین دوره دونیم قرنه ودرعهد همین شاه سلطان حسین صفوی بود که مردم قندهار بسرکردگی شاه محمودهوتکی تاقلب اصفهان پیش تاختند وتا آن دولت را سرنگون نکردند از پاننشستند.(١٧٢٢- ١٧٢٩)
درطول همین دوره دونیم قرنه ودرعهد نادرشاه افشاربود که مردم بلخ واندخوی ومیمنه وغور وبادغیس وسیستان وقبایل پشتون درمصب رودکابل برضد حاکمیت استبدادی نادرافشار دست بشورش زدند واز قشونهای سرکوبگر دولتی قربانی گرفتند وخود نیز قربانی دادند.(١٧٤٠- ١٧٤٦)
وسرانجام درپایان همین دورۀ دونیم قرنه بود که بازهم ازمیان مردم قندهار زعیمی جوان، دراک وهوشیاری بنام احمدخان ابدالی سربرآورد، وبرخرابه زار خراسان که از شش قرن قبل دیگرنام وحدود وثغورخود را ازدست داده بود، کشوری بنام افغانستان بنیاد گذاشت که مردم ما حاکم برسرنوشت خودشدند واز بی هویتی نجات یافتند وصاحب نام ونشان وعزت از دست داده خود گردیدند. واینک از آن روز وآن سال ٢٦٠ سالمیگذرد که افغانستان در صف ملل آزادجهان قراردارد وجایش در نقشۀ جهان چون مشت آهنینی مشخص است.
محقق نامورانگيس،الفنستون هنگاميکه جامع ترين کتابش را درمورد افغانها مى نوشت، ضمن بحث در باره افغانهاى جنوب غرب، از احمد شاه بابا به عنوان مؤسس افغانسان معاصرياد کرده ميگويد :« احمدشاه خرد مندانه ، اساس يک امپراتورى بزرگ را نهاد. هنگام در گذشت او متصرفاتش از غرب خراسان تا سر هند و از آمو تا درياى هند گسترش داشت و اين همه را يا با انعقاد پيمان بدست آورده بود ويا عملا"( بزور شمشير) تصرف کرده بود. » (۳۴)
براستی اين احمدشاه بابا بودکه برای ما هويت ملی و تاريخی و سياسی بخشيد، ورنه ملت ما در زير چکمه های استبداد شاهان و سلاطين بيگانه هند يا ايران و ماوراءالنهر، هويت ملی خود را از دست ميداد.احمدشاه بابا، جز سعاد ت و سر بلندی و استقلال مردم افغانستان آرزوئی نداشت و با تحمل رنج سفرهای طولا نی و قبول خطرات گونه گون حياتی و حيثيتی، به عنوان يک رهبر و پيشوای فدا کار و شجاع افغان و فاتح ميدانهای نبرد های سرنوشت ساز، برای افغانها افتخار آفريد. و هرگز به وطن خود خيانت نکرد و هموطنان خود را خوار و حقير نشمرد.هرگز خود را بالاتر و بيشتراز هموطنان خود به حساب نگرفت. هرگز تن آسائی ننمود وبه عيش و نوش نپرداخت. هرگز از کدام قدرت خارجی د ستور نگرفت و بر فرق ملت خود نکوفت. احمدشاه با آنکه تاج می گرفت و تاج می بخشيد، هر گز برسر خود تاج ننهاد. بلکه مثل ساير هموطنان خود دستار می بست و با آنان بر زمين مفروش می نشست و به درد دل آنهاگوش فرا می داد وبداد مظلومان ميرسيد. و مثل يک پدرمهربان باهموطنان خود برخورد می کرد و ازهمين جهت مردم او را «بابا» ميگفتند.
بخاطر همین حرمت است که الفنستون مينويسد :« برا ستى اگر شاهى درآسيا سزاوار احترام ملت خويش باشد، جز احمدشاه کس ديگرى نيست.» (۳۵)
افغانها باوردارند که احمدشاه بابا، يکى ازشخصيت هاى بزرگ ونيکنام سياسى کشورماست ودرتاريخ افغانستان معاصر، مقام ارجمندى دارد.وسخت ناراحت خواهندشد اگربدانندکه کسى اورا تخريب يا تحقيرکرده وبچشم کم به او ديده است.
باورکن هموطن که از برکت همت وتدبیر وشمشیر احمدشاه بابا است ،که امروز در نقشه جهان جایی بنام افغانستان دیده میشود و فرزندانش به آن افتخارمینمايند و به همين دليل هيچ نويسنده ومؤرخ با انصافی نخواهد بود که افغانستان را ميراث گرانبهای احمدشاه بابا نشمارد و به استقلال و حاکميت ملی آن احترام ننمايد و ياد آن پادشاه مدبر افغان را گرامی ندارد.
پس احمد شاه بابا را بايد احترام گذاشت، و از او بخاطر خدمات مهم سياسی اش سپاس گزار بود و به فرزندان وطن درس سپاسگزاری از مردان بزرگ و شخصيت های ملی را آموخت .پایان
مآخذ و ياد داشتها :
۱- پطروشفسکی ، کشاورزی و مناسبات ارضی در ايران عهد مغول ، ج ۱ ، ص ۸۶ ، ص۵۷
٢- پطروشفسکى ،همان، ج ١ ، ص۵٨ -جوينى ميگويد: شمار کشته گان ١٣ روز را دربرگفت و اگر در هر روز پنجاه هزار کشته حساب شده باشد ، رقم مقتولين به ٠٠٠ر ٦٥٠ نفر ميرسد .
۳-سيفى هروى (سيف بن محمديعقوب الهروى)،تاريخنامه هرات ، چاپ پروفسور محمد زبير صديقى ، ١٩٦٢ قمرى ، کلکته ، ص ٠۶۳ سيفى علاوه ميکند که اضافه برکشتار عام مردم ، يکصد هزار دختر ازهرات اسير بردند
۴- ابن اثير ، الکامل ، ج ١٢، ص ٢٥٧
۵- تاريخ گزيده از حمداﷲ مستوفى، ص ٥٨٠ ،
۶- تحرير تاريخ وصاف ، ص ٣١٩
۷-جوينى ، ج ١ ، ص ١٣٨ ، غبار، افغانستان درمسیرتاریخ، ج۱، ص ۲۱۳
۸- سيفى هروى ،تاریخنامه هرات، چاپ صدیقی ، ص ٨٣ : ( در اين ولايت نه مردم است و نه گندم ، نه خورش و نه پوشش.) ص ١٥٢
۹- سيفى ، ص ٨٧
١۰-سيفى ، ص٨٣
١۱- سيفى ، ص ۱۸۳
۱۲- سیفی ، ص ۱۸۲، ۲۱۵
۱۳- جوينى ، ج ١، ص ١٢٥ - ١٣٢
۱۴-ابن بطوطه، سفرنامه، ترجمه دکتر محمدعلى موحد طبع ١٣٤٨ ، بنگاه ترجمه و نشر کتاب ، تهران،ج ١، ص ٤٣١
۱۵_ پطروشفسکی، کشاورزی ومناسبات ارضی در ایران عهدمغول، ج ٢ ص ٦٦٠ ببعد
۱۶-علی میرفطروس،ديدگاه ها ، ص ٧٣
۱۷_عنایت الله شاهپوریان، ٢۵ سده مالیات، ص٨٤
۱۸_ جوینی ،جلد ۲، ص ٢٧۵-٢٧٦
۱۹همان، ص ٢٧٦
۲۰_ سیفی ،تاریخنامه هرات، ص١٧٤
۲۱_جامع التواریخ رشیدی، جلد ۲، ص١٠٢٩
۲۲_ مالکيت ارضی و جنبش های دهقانی در خراسان قرون وسطی، چاپ اکادمی علوم افغانستان، از من، فصل ۱۶، زير نام جزيه و قبچور،
۲۳_ همان اثر، زير عنوان علفه و علوفه
۲۴_تاريخ ايران،نوشته گروهی از مورخین شوروی، ترجمه کشاورز، ص ۳۶۰
۲۵_ مالکيت ارضی و جنبش های دهقانی ... ص ۳۸۲
٢۶_دستورالکاتب نخجوانی، جامع التواریخ رشیدی، ومکاتبات رشیدی ونیز تاریخ وصاف.و کتاب« مالیکیت ارضی وشیوه های بهره برداری از زمین درخراسان درقرون وسطی» از من،چاپ سوئد،٢٠٠٢ فصل سیزدهم.
٢۷- شرف الدين على يزدى ، ظفرنامه ،زير عنوان سيستان ديده شود
۲۸- راوندى ،تاریخ اجتماعی ایزان، ج ٢ ، ص ١٩٥
۲۹-خانم لمتون، مالک وزارع درایران ، ص ۲۰۷_٢٢٨، دراسناد موجود اين دوره ، سيورغال را به صفت « عطای مخلد» خوانده اند.
۳۰-بيست و پنج سده ماليات ، ص ٨٦
۳۱- تاريخ ايران ، نوشته گروهى از مورخين شوروى،ترجمه کريم کشاورز، ص ٤٣٣- ٤٣٥
۳۲- دکتر شفا، تولدى ديگر، چاپ ١٩٩٩ ، ص ٤٣٢
۳۳- لکهارت، انقراض سلسله صفويه ،تهران١٣٦٤، ص ١٤٦،جى ، پى، تيت، سيستان ، ج١ ص ١٥٢
۳۴-الفنستون،بیان سلطنت کابل، ترجمه اصف فکرت، مشهد، زیرعنوان ( افغانان) ص ٤٩٦
۳۵-هماناثر ،ص ٣٨١