سالهای جوانی به مانند تيری بود که از کمان خطا خورده و بسرعت يا به منزل مقصود ويا خلاف آن رسيده افسوس که زودګذر بود، تا همين حالا الفبای زندګې را نياموخته ام که بر سرم تاج سبید پيری زده شد، حالا پیری وکهولت دست هایش را بطرفم دراز نموده، نزديک ونزديکتر،قریب است مرا درآغوش سرد و بی مزه اش به فشارد اما قلمروش محدود است، قلبم هنوز جوان است، ياد سرودهای زنده جان هاست که نميګذارد که دست کهولت بمن رسد و مرا ببلعد، ناتوانی را ریشخند ميزند، اما پيری اجتناب ناپذير است که خواسته وناخواسته به سراغ هر انسان می آيد، اما چه باک اين که يک واقعیت است، انعکاس حقيقت زندګې هر انسان، مسلم است هرقدر عمر به جلو رود به همان اندازه انسان به پختګی ميرسد،وقتی انسان آبديده ګردد هرګز از اصل انسان بودن خویش که همانا پيوند ابدی با نور وروشنايي دارد نخواهد ګسست و من اينک کهولت را در خود و خود را با کهولت وپيری درآستان آمد، آمد آن ميبينم.
اين صدای طپش قلب من است که اين صدا از ازل نازل ششده و تا ابد خوهدماند
ګذشت روزګار
Typography
- Smaller Small Medium Big Bigger
- Default Helvetica Segoe Georgia Times
- Reading Mode