بلقیس مل
بانوی بهار وقتی ترا با جامه ی رنګین می بینم شاد میګردم با آ مد ، آمد تو تمامی ګلها و سبزه ها و پرنده ګان بخنده آمده یکی میشګفد و دګری جوانه میزند وآن دګری بنوا آمده شور و مستی را براه می اندازد ، آبهای جامد به جریان آمده و آدمیان برای کار و فعالیت آ ماده ګی فردا را میګیرند .
میبینی که خون شفق در تار و پود ابر ها جاری شده ا ست و ګرد نارنجی سپیده را در فضای نیمه روشن آسمان با امواج نور که از حاشیه دندانه دار ابر ها بر فراز کوهها میخزد در هم آمیخته ا ست .
نګاه کن که افق از رنګ بنفشه روشن شده ا ست . نظر نما به ابر های نازک که روی صحنه ی آ سمان می آ یند و با خیالهای نارنجی طلوع رنګ آ میزی میشوند . به دریاهای خروشان بینید که چسان از قلل و کوهپایه های بلند و بالا سر چشمه ګرفته پس متانت اش به پیمانه همان کوه هاست که بر تمام موجودات زنده و کشتزارهاحیات بخشیده و میبخشد .
پای سرد زمستان و غم و رنج و آلام و نا امیدی ها شکسته و توان و مجال آ نرا ندارد که دګر بالهایش را بر در و دیوار خانه ی من و تو یا بر باغها و کشتزار ها بساید و زوزه کشد میدانی که تار شب تابوت زمستان را بر تارک اش ګذاشته و
آ نرا سخت و محکم با ذلفان اش بسته از فراز کهکشانها رخت بر بسته و همزمان با آ ن یکجا قدم بقدم قافله سرما را بطرف نابودی دنبا ل میکند به پرنده ګان سوخته بال خبر دهید که شاخچه های نو رس برای ساختن آ شیا ن تا ن منتظر است وشبنم ها قطره ، قطره میچکد .
روز اول سا ل ، نوروز با ستا ن بر همه شهر ها و دهکده ها و کوهستانها و دره ها یکسان به جاده ی آدمیت قدم ګذاشته و نما اش را ظاهر میسازد . میرویم به نوروز یکی از دهکده های وطن عزیز ما .
دره ی که دو طرف با کوها و تپه ها احاطه شده و دریای صا ف غلغله کنان از بالای کوه ها سرش را به سنګها سایده و به جریانش ادامه میدهد و کوها سرسبزی دوباره ی شانرا به دست آورده دشتها و تپه ها با رویدن ګلها ی سرخ و زرد به زیبایی دهکده افزوده ا ست .
صبحګاه ی نوروز دهقان پیر کهنسال با دستار و جامه کهنه و با پاپوش های پیوندی و با چهره شیار خورده و چشمان خُرد و نا توانش با نګاه های یک دنیا امید سر از کلبه ی فقیرانه اش بدر نموده به اطرافش نظر انداخت در کوچه ی باریک درکنار دیوار های ویران شده ی تاکستا ن ها و باغچه ها آ رام قدم ګذاشت در اولین قدمش درد شکننده ی پیکر ضعیفش را لرزاند اما او بطرف کشتزار ها براهش ادامه داد این راه ، راه همیشه ګی اش بود که رفت و آمدی داشت .
ناګهان صدای بګوشش رسید و شنید« بیادر نو روزت مبا رک باشه امروز ، روز اول سا ل نو س » دهقان سالخورده که روزی مرد کار و کشتزار بود بخود آ مد و ګفت نو روز ، آ ری امروز نو روز س . ای خدای من :
عمر من با ریزش باران ها و شګفتن ګلها و سبزه ها در کشت و درو و خرمن نمودن ګندم و جو و جواری ګذشت . تپش قلبش چنان بالا ګرفت که در تنګنای وجودش نمی ګنجید او بیادی روز ګاری رفت که مرد کار و کارزار بود ،قوی الجثه و کار کشته که در نشیب و فراز این ګردونه خاکی سخره ی سنګی بود که هرګز حل نمی ګردید در لحظا ت کشت و کار کسی سد راهش نمیشد کارش آ نقدر شفا ف بود مانند جویچه های که در میان ګندم زار ها در جریان باشد .
او آ دم آ رام و محزون و غم کشیده و ستم دیده بنظر میرسید به سببی که حاصل زحمات او در کندوی اربابش میریخت و به او مزد بخور و نمیری میرسید .
امروز هم در برا بر فقر و نیستی قرار دارد خیلی زبون و نا توان ګشته و این حالت بسا ن مرګ تدریجی وجودش را موریانه وار میخورد او در فضای تیره روزی بسوی عد م رهسپا ر شده و در درون پوست اش ذوب میشد .
پیر مرد رفته ، رفته از زمین های شدیار نا شده ګذ شته به مسجد آ بایش که در کنار یک جویچه باریک قرار داشت و دیوار های آ نجا دراثر ګذشت زما ن شاریده و سایده شده بود رسید ، آ ن مرد خدا شنا س در جویچه د ست نماز نمود و بسم الله ګفته بر سجاده ی اجداد ش سر نهاده نمازصبح را
ادا نمود و دست به دعا بلند کرد و طالب رحمت حق شد و در افکارش غرق ګردید ، قامتش را در دشت لاله زار دید از جایش بر خاست و کنار دیوار مخروبه تکیه زد و ایستاد در حالیکه شمع آرزوهایش درحا ل سوختن واز بین رفتن بود اما او نماد مقاومت بنظر میرسید .
اولین معلم زنده ګیش نفس او بود . بخود ګفت : امروز من کیستم و چیستم ؟ یک سوال بیجواب یا که یک معما ؟ بکدام سو میروم بطرف کشتزار ها یا بطرف با تلاق ها ؟ پیرمرد دوباره محو خیالاتش شد .
نو روز ، روز دهقان س بیاد روزګاری رفت که بر پشت ګاوش پا رچه ی سرخ رنګی انداخته وشاح هایش رارنګ آمیزی میکرد و برای نمایش با سایر دهقانان به محل نمای یشګاه میرفت و با یک عالم شادمانی از آ ن محل می ګذشت و با کف زدن ها و افتخار بخشید ن ها نیرویش دو چندان میشد و تحسین و مبارکباد میشنید که این همه باعث افتخارش بود .
او دوباره بخود آ مد و ګفت : خداوندا :
شاکی نیستم که چرا پشتم کوژ شده و پیری بسراغم آمده و مرا در آغوش سردش میفشارد ، پیری و کهولت خواهی نه خواهی بسراغ هرانسان میاید ، من از جور روزګار از بی عدالتی ها و نا برابری ها از جنګها از خون ریختن ها و از تظلم و بیدادګری جباران مینالم و وجدانم آ نانرا محکوم می کند .
اشک اش جاری شد با ګوشه ی دستا ر آب دیده اشراخشکید ای آ دمیان ما و شما اولاد ه ی « حوا » استیم ازیک ریشه دګر از تلخی زمانه و غروب رفتن ها خسته شده ام ، شیرینی طلوع و آ مد ، آ مد آ فتاب نو روزی را طلب مینمایم که پشتم ګرم شود پس همه ی ما انسانیم .
ای بنی آ د م از پایین به بالا نظر کنید چقدر تفاوت زیاداست برنګ آ بی و آ رام کننده آ سما ن نګاه کنید آنجا چقدر هوا صاف و قطره های باران شفاف ا ست ، ماه و ستاره ګان درخشنده و روشن اما بروی زمین آ دمیان چقدر حریص و حسود اند ، یکدیګرا به دیده حسرت مینګرند ، یکی سیر و دیګری ګرسنه ، یکی سواره و دیګری پیاده ، یکی با لباس فاخر و دیګری برهنه ، یکی ظالم و دیګری مظلوم بنګرید که انسانها چقدر خود خواه اند آ سمان از ابر های سیاه و سپید شسته و صاف میګردد اما دل پر کین انسان هیچګاه از کدورت صا ف نمیګردد . ای اولاد بنی آ دم :
چرا همه روزه خون کودکان ، زنان و مردان به نا حق ریخته میشود ، جرم شان زیستن بروی زمین ا ست یا که خواب و خورش عیب شا ن . من از برای اولاد آ دم ګریسته و میګیریم .
دګر نباید از میله تفنګ جواب شنید ، ساغر عمر و جنب و جوش همه به خاموشی رفته ، زیبایی های طبیعت با کما ل بیرحمی نابود ګشته پس نمیتوان همه جوانه ها را که نیم تنه ی شان در خاک ا ست نابود سا خت و یا که ګردش زمان را متوقف سا خت ، آ مد و رفت بهار و خزان و زمستا ن در حقیقت اجتناب نا پذیر ا ست .
دګر توان دید برایم نمانده که بجای لاله زار ها خون شهیدان را بینم ، رګ ، رګ وجود م ارغوانی شده ، ناله ی مادران دلسوخته با تار های نفرین و خشونت تاب خورده درحسر ت برابری و برادری سرا پا در سوز وګدازم .
ای کسانی که در ساحل نشسته اید خوب میدانید که آ رام آرام خون انسانان بیدفاع میریزد ، کودکی از ګرسنه ګی می میرد و جوان در حسرت آ زادی خونش میریزد . جان فروخته شده ی که خودش را پارچه ، پارچه نموده رحم نماید بحا ل انسانیت .
وای بر بته ګلی که در رنجستا ن غم و نا امیدی و حسرت قد بلند میکند و ګل اش در حال شګفتن پر پر میشود یا که آ ه و ناله ی مادری به نا بودی ګرفته میشود . در همین حسرت پیر مرد نا توان به صوب نا معلوم راهش را پیموده و روز نو روزش به پا یا ن میرسد . با عرض حرمت و سلام بلقیس مل 28 2 209
نوروز باستان
Typography
- Smaller Small Medium Big Bigger
- Default Helvetica Segoe Georgia Times
- Reading Mode