« قهرمان ملی» در آیینه ی محدب چند نشریه

زیرمتون
Typography
  • Smaller Small Medium Big Bigger
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

بریالی دُربابایی

امپریالیسم روس به خاطر تداوم سلطه اش در افغانستان (هرچند غیر مستقیم) از آنعده افراد و اشخاص علنی، یا مخفی، مربوط به احزاب وابسته ی قبلی اش در اکثر کشور های جهان به ویژه کشور های آسیایی و اروپایی، که در اوطان شان دارای موقف و مشاغل مختلف_از «فیلسوف» وسیاستمدار و ژورنالیست گرفته، تا نویسنده و شاعر و هنرمند و ..._ بودند، و تاکنون وابستگی ننگین شان را با آنکشور حفظ کرده اند (فرهنگیان و اجنتان دولت هایی دارای پیوند های سیاسی، اقتصادی و نظامی با روسیه ؛ من جمله جمهوری اسلامی ایران_مزید بر حزب توده و اکثریتی ها_ نیز شامل این طیف می باشند)؛ خواست تا غرض اِغفال و تحمیق مردم شکنجه شده و بیدفاع ما، نقاره ِ میان تهی کیش شخصیت مسعود را با ضربات قلم های وابسته و خریده شده ی شان به صدا درآورند، و با این شگرد وی را «قهرمان ملی» افغانستان جــازده، باند وطن فروش، شیاد، چپاولگر و آدمکشش را در قدرت نگهدارند. (شماری از سیاستمداران غربی نیز بر مبنای پالیسی دانه اندازی و خرید مسعود و داره اش_غرض پیشبرد مقاصد نظامی و سیاسی و اقتصادی شان در افغانستان_در این هیا هوی تبلیغاتی از عوامل سیاسی و استخباراتی و وابسته های جهانی حریف به زانو نشسته، عقب نمانده، در رسانه های بلند آوازه و معتبرشان، و یا در مصاحبه هایشان، وی را به ستایش گرفتند؛ مانند: داکتر بارنت روبین کارشناس امریکایی در افغانستان، پیتر تامسن نماینده سابق امریکا در نزد مجاهدین، برت هنس معاون سفیر امریکا در کابل و لویی میشل معاون صدراعظم و وزیر امور خارجه بلجیم و امثالهم.)

اینک نمونه ای چند از همچون تبلیغات تهوع آور: جنرال تیب گریگوریان که فرماندهی عملیات را به عهده داشت، می گوید: " مجاهدین مسعود سرسختانه جنگیدند. سربازان ما قبل از این با جنگی که چنین دلیری و شجاعت به خرچ داده شود، برنخورده بودند."(کتاب«حقایق پشت پرده تهاجم شوروی در افغانستان» ازسلیک هری سن)
بعد ها، مسعود به خبرنگاران گفته بود نمایندگان شوروی در افغانستان می خواهند با او به توافق برسند «در دوره ای که یوری ورونتسف سفیـر شوروی در کابـل بود، او ده ها پیام و نامه به من فرستاد و خواهش کرد یا با او دیدار کنم و اعلام داشت، آماده است در هر جائی که مـن بخواهم، بیاید؛ مگر من با شوروی ها دیدار نکردم» " (کتاب «توفان در افغانستان » از لیاخفسکی) .
حال ببینیم جنرال بوریس گروموف در مورد چه می نوسد: " احمد شاه مسعود بی تردید خیلی هوشیار است و از دیگر رهبران مجاهدین، نظر به استعدادی که در سازماندهی امور نظامی دارد، برجسته تر می باشد، انسان نهایت با اراده و پر شوری است. در حل مسایل که رویا روی او قرار دارد، از هدفمندی و پیگیری خارق العاده ای کار می گیرد. هنگام پیشبرد عملیات رزمی، اوضاع و توازن قوا را با فراصت ارزیابی میکند و توانایی آنرا داردکه بطور مستقل تصمیم گیری کند. او خیلی برده بار است، خیلی ساده لباس می پوشد و کوشش میکند از حواریون خود تفنگ نگیرد..." (صفحه ٢٥ کتاب «مرد استوار .... »)

آقای کپلان، با دوستان دیگرش به رقابت پرداخته در وصف ذات مسعود می نویسد: " احمد شاه مسعود را باید در قطار بزرگترین رهبران نهضت مقاومت قرن بیستم حساب کرد. مسعود مانند مارشال تیتـو، هوچیمـن و چیگـوارا دشمن خود را شکست داد...ساحه ای که در تصرف او بود با مقایسه با ساحاتیکه در دوران رهبری نهضت مقاومت مارشال تیتو، مائو تسه تونگ، هوچیمن و چیگوارا قرار داشت، بیشتر زیر فشار حملات دشمن قرار داشت. مسعود تمام پیروزی ها و موفقیت های خود را بدون تخلف از حقوق انسانی (حقوق بشر) انجام داد(!؟) " (مندرجه صفحه ٣٠٧ کتاب «مرد استوار...»)

" احمد شاه مسعود سمبول مقاومت...»، «مسعود قهرمان افسانوی نیروهای مقاومت»؛ «فرمانده مسعود...یک انقلابی که مائوتسـه تونـگ، چه گـوارا و رژی دوبـری را بخوبی می شناسد» «مسعودیک کارشناس استراتیژی بی نظیر»؛ «مسعود روزی بدون تلاوت قران سپری نکرده" (روزنامه کیهان شماره ١٦٥٧٤ شنبه١٤مرداد به نقل از- ... خبر گزاری فرانسه.)
باز هم مطلبی از لیاخفسکی در باره رهبر کـجکلاه شورای نظار : " داکتر نجیب در دوران ریاست خــاد تلاش های زیاد کرد تا از طریق شبکه های پیچیده خاد خویش مسعود را از سر راهش بردارد (نوشته لیاخفسکی در مورد «کامران» از متن همین نقل قول حذف شده، زیراکه قبلا به آن پرداخته شده است)، یک جـوان دیگر هم که با خود تفنگچه آورده بود و با ضابط «ناچـار» (یکی از اهالی پنجشیر) رابطه داشت جوان اعتراف نمود می خواست با بمب ساعتی و کنترول از راه دور جیپ روسی مسعود را موقع سوار شدنش منفجر کند. به او گفته شده بود پس از آنکه عملیات را با موفقیت انجام داد هلیکوپتری او را نجات خواهد داد ." .
از این میگذرم که ترسیم قصه ی به اصطلاح «رامبو» گونه ی «آمرصاحب» چگونه شماری از هواداران خارجی و مریدان داخلی نیت به خیـر و سـاده اندیش ویرا برای لحظه ها دچـار هیجاناتی آمیخته با حیرت نموده ؛ بهتر است به ماهیت مسئله بپردازم.
از آنجائی که درج نقل قول هائی بیشتر، این نوشتار را به درازا می کشاند، صرفاً، در همین رابطه، با آوردن مطلبِ بسیار مضحک و خنده بر انگیز، از اثــری با زبان لمپنیزم ِ آقای شکرالله «کهگدای»، یعنی «افغانستان در چنگال خونین کمونیزم» در مورد بزرگ سازی مسعود؛ بسنده می شود .در اثر مذکور، در زیر عنوان «من احمد شاه مسعود پنجشیری هستم ولی احمد شاه مسعود نیستم» چنین آمده است: «یک هم اتاقی دیگر ما در «پنچ اتاقه» زندان صدارت یعنی در بیخ گوش سلطان علی کشتمند صدراعظم حکومت مزدور روسیه بلشویک در کابل، احمد شاه اهل پنجشیربود. جوان دلاور و میانه قد، خوش صحبت و بسیار خوب. او کارمند ریاست هوائی ملکی بود. حکایت میکرد که سه بجه شب اطراف خانه شانرا در شهرآرا عسکر و تانک گرفت و او را به بسیار شن و فت از خانه اش گرفتار و به زندان صدارت آوردند و هی می زدند و شکنجه میکردند که احمد شاه مسعود است. او داد می زد که بلی احمد شاه مسعود پنجشیری است ولی قوماندان احمد شاه مسعود نیست. شب های زیادی حرف او را کسی باور نمیکرد و چنان شکنجه اش میکردند که هربار ی که برای تحقیق اورا از اتاق می بردند، از هم اتاقی ها کپـه نصوار تقاضا میکرد و نصوار را قورت میکرد و می گفت که نصوار او را بی حس می سازد و ضربات شکنجه را به همان شدتش حس نمی کند. در همان چند روزی که در همان اتاق بودم ، آنقدر این احمد شاه پنجشیری بیچاره را زدند و کوبیدند که تمام بدنش زرد و کبود شده بود و یارای صحبت را نداشت. روس ها و نوکرانش از نام احمد شاه مسعود آنقدر ترس داشتند که هر احمد شاه مسعود را که میافتند می زدند و می کوبیدند تا اگر احمد شاه اصلی را به چنگ بیاورند. خداوند می داند که چند احمد شاه را عوضی گرفتند و زدند و شکنجه کردن و شاید هم چند تای را اعدام کرده باشند. تا اگر در بین یکی از این ها احمد شاه مسعود اصلی بوده باشد.» ؛ «... حکومت شیاد ببرک نجیب بخاطر شیر پنجشیر با پنجشیری ها دشمن بود که فقط بخاطر پنجشیری بودن ، پنجشیری ها را میگرفت و به زندان می انداخت... (!)» (صفحات ١٠٧، ١٠٨ و١٦٧ همان اثـر یا به واقع خزعبلات نامه ای که با زبان لمپن آرایش شده است-)
نویسنده این چرنـد نامه، یعنی آقای کهگدای، که خود عضـو فعال خـاد بوده و در داخل زندان به فعالیت های سیاسی ـ اطلاعاتی (جاسوسـی) اشتغال داشت (در زندان پلچرخی، نخست شعله ای ها ،که وی را از سالها قبل به مثابه عضو «ضبط احوالات » ارگ شاهی و بعد ها عضو خـاد، می شناختند، و متعاقب آن استادان معروف پوهنتون موصوف را ، که قبل از زندانی شدن استادان، ایشانرا در ساحه پوهنتون تحت نظر داشت، افشـا کرده بودند)، مستنطقین و شکنجه گران شرف باخته و وطن فروش خاد را خیلی ها احمق و کودن وانمود کرده، که گویا احمد شاه مسعود را از یک زندانی هم نام وی از اهالی پنجشیر، تفکیک و شناسایی نتوانسته، و «هر احمد شاه مسعود را که می یافتند می زدند و می کوبیدند، تا اگر احمد شاه مسعود اصلی را به چنگ بیاورند». شکنجه گرانی مثل قیـوم صـافی؛ عبدالله «بچهِ سرور» باشنده قریه ی اوستاکاران کوهستان مشهور به «عبدالله رقصنده» ؛ حمیـد شتـاب معروف به «حمید کومه کته» ؛ امیـن «دست دراز» معروف به امین«جلاد» (برادر پرچمی مشهور «فاروق زرد» آمر سیاسی وزارت داخله کارمل)؛ لطیف شریفی مشهور به «شاگرد مستری» (که ازهر جلادی جلادتر بود)؛ قاسم مشهور به «قاسم خان عینک»، یا «قاسم کارتونیک» مدیر قسم سه؛ غنی پرچمی رئیس عمومی تحقیق؛ داکتر کریم بهـا رئیس خاد پنچ؛ واسع «غفاری» مدیر قسم سه، بعداً معاون ثارنوال اختصاصی انقلابی ؛ نعیم مومـند و ده ها مستنطق وجدان کشته وشرف باخته ی دیگر _که اسمای این وطن فروشان هـرزه در نوشته های بعدی از این قلم خواهد آمد_، طور معروف جنسیت و نوعیت کـبوتران را در هـوا تشخیص می کردند، چه بر سد به شناخت مسعود که در مدارج و مراتب ده ها بار بالاتـر و «والاتر» از آنان، در خدمت سوسیال امپریالیزم روس قرار داشت .
ناشر «کاروان»، که شیپور ژورنالیست بودنش را در هر کجا پـف می کند و از به اصطلاح زندانی بودنش می لافد؛ با دیده درآیی «اوسانه» و «سی سانه» ی خود ساخته اش را از چشمدید هایش در زندان، وانمود کرده، آنرا به جای واقعیت به نمایش میگذارد .

باز تــاب ماهیــت اصــلی مسعـــود در نشــرات :
کودتای ٢٦سرطان١٣٥٢ که داود خان را بر اریکه قدرت رساند، نخستین تکانی بود که همزیستی باهمی و سنتی ملیت ها، اقوام، قبایل، و عشایر کشور را به لرزه درآورد. و پی آمد آن، یعنی کودتای ننگین و خونبار ٧ ثــور١٣٥٧، که با مجـوز و کمک شوروی پیاده شد ، اجتماع نسبتاً آرام و مختلط را چنان تکان های شدید و وحشتناکی داد، که در تمامی ابعادش تـرک و درزِ هـول انگیزی بر داشت. از همپاشی وحدت نسبی ملیت هاو اقوام آغـازیدن گرفت. نفاق و شقاق، شقاوت و عداوت، کشت و کشتار، جا گزین آن گردید؛ و از هر تـرک و درز قبلی خـون فـوران زد .
تجاوز ارتش گرسنه شوروی، این تـرک و درزِ خونین را هـزاران بار چاک و چاکتر و خون افشانتر گردانید. کودتـاهـا و تجـاوز ارتش امپریالیسم روس_ به واقع امـر_علت العلل شد، در نمـایش معـلول بعـدی، یعنی تهاجـم «اخـوان امریکایی»، (داره های رهـزن وغارتگر، وطن فروش ومدنیت بر انداز، قاتل و آدم فروش، قـواد و متجاوز به ناموس هموطنان تیر خورده ی ما)؛ و اخـوان روسـی (داره جمعیت اسلامی، در مرکز آن «شورای نظار»، به سر باندی احمدشاه مسعود- این اجنت پرورش یافته استخبارات وزارت دفاع روسیه G.R.U.) بـه کـابل اسارت کـشیده در ٨ ثـور؛ که ملیت ها و اقـوام و عشایــرو... کشـور را بدآنـگونه تسلیخ و قصـابی کردند که مثال آنرا تاریخ کشور ما بیاد ندارد ؛ کـه وحدت نسبی و زیسـت با همـی کلـیه باشندگان این سر زمین سوختـانده شـده را ، آنچنـان دچـار افتـراق و پراگـندگی نمودند، که نمونه آنرا نمی توان در شرایط موجود_در هیـچ کشور جهـان_نشـانی کـرد .
در تباهی فرهنگ مـادی ومعنـوی و تمام ارزشهای بـی مثـال تـاریخی مـا، دستان آغشته به خـونِ دهها هـزار هموطـن بی گناه و بی دفاع ما، یعنی دستان پلید باند جمعیت اسلامی در مرکزش «شورا نظـار» به آمریت مسعود و خلف «بی وفایش» قاسم فهیـم (که در ریاست خــاد شش آمریت تحقیق پست مهمی داشت و از همان ریاست به «شورای نظار» فرستاده شد)، کمـتر از حکمتیار، مـزاری، سیـاف، محقق، خلیلی، ملا عمرو شرکا نیست .
حالا خواهیم دید که نشـرات در مورد این قهرمان سنگر دفـاع از منافع امپریالیزم روس؛ به چــه نتایجی دست یافته انـد :
با خواننده ی تشنه به کشف نیرنگهای استعمار و امپریالیزم در کشور ما، یکجا می رویم به سراغ پانویس رساله ی « نگاهی مختصر به پاره ای از عملکرد های K.G.B. در افغانسـتان » مورخ اکتوبر1996)
در نخستین زیر نویس رساله فوق الذکر چنین درج شده است: « بروس ریچارد سن ژونالیست امریکایی که مقالات او در باره افغانستان از دوازده سال باینطرف در جراید و مجلات امریکایی به طبع رسیده است و «مجله آیینه افغانستان» نیز آنرا نشر نموده است، بعد از فروپاشی شوروی، وی چندین بار به روسیه رفت و در یکی از سفر هایش یادا شتها و اسنادK.G.B. در باره مناسبات احمد شاه مسعود با روس ها را باخود به امریکا آورد و در یونورستی «هـاروار» امریکا به انگلیسی تـرجمـه کرده و برای نشر به دسترس «مجله افغانستان» گذاشت، چنانچه قسمتی از مقالات موصوف در شماره٢٩ «آیینه افغانستان» (بخش انگلیسی) نشـر شد. در قسمت آخر آن (صفحات١٦– ١٨ اصل راپور مورخ 13 اپریل1992) چنیـن آمده است: " پل بالای دریای پنج که در اشکاشم در سرحد افغانستان به شوروی جریان دارد بدون شبهه حیثیت طفل مولود تصورات نظامی شوروی را دارد... این پـل در اخیر سال1979 ساخته شد، سپاه قوماندان احمد شاه مسعود دفعتــاً صلـح را باین پـل آورد. عنوان صفحه١٧ تعداد کثیری اسیران جنگی شوروی در سپاه مسعود خدمت می کنند و یک نفر از بادیگارد های شخص مسعود عسکریست از اوکراین شوروی بلوک مشر سابق قـوای هوائی که اکـنون «مسلمـان» شده است. دررابطـه مسعود با K.G.B. اسـناد وفکـت هایی زیادی در اخبار و جراید منتشـر شـده .»
مجله آیینه افغانستان (شماره٤٥ مورخه1995، صفحات ٤٥ و٤٦) در باره «مسعود بزرگ؟» مطلبی دارد،که در ذیل توجه تانرا به آن جلب مینمایم : " جهانگرد خبر چین ما... از اروپا... خبری با خود آورده است که...وی گفت: این اخبار که فعلا از جوش افتاده، ولی مزه خود را هنوز حفظ کرده است، من از دهن یک کمونیست کابلی بیرون کشیدم که می گفت: خلاصهء معلومات خودش را توأم با آنچه از ملاقات با یک جنرال روسی در مسکو اخذ کرده است، ارائـه میدهد. جنرال روسی به کمونیست شکست خورده کابلی اظهار نمود: ما احمد شاه مسعود را نه تنها از بین نمی بردیم؛ بلکه او را تقویه هم می کردیم، زیرا وی نفـــر خود مــا بود و پلان دوم این بود که اگر نجیب سقوط کند، مسعود جایش را پر نماید._ پس اینهمه جنگها برای چه بود؟_در حقیقت ما با دار و دسته حکمتیار که خیلی متعصب و کهنه خیال وبسیار جاه طلب و انتقامجو است در سطح کشور می جنگیدیم ولی با مسعود جنگهای تاکتیکی داشتیم تا شخصیت او به حیث یک قوماندان سر سخت بیشتر تبارز کند (منظورش از جنگ های تاکتیکی، مانور هاییست که هدفش بر انداختن حریف نباشد) ما پذیرفته بودیم که احمدشاه مسعود با عدهء زیادی از کار مندان امنیت دولتی رابطه غیر مستقیم ایجاد نماید. تمام راپور هاییکه توسط اعضای خاد به ریاست هفت تسلیم داده می شد ، به معاون اول ریاست امنیت دولتی که از اهالی پنجشیر بود (برادر فرید مزدک عضو بیروی سیاسی رئیس سازمان جوانان، معاون حزب وطن ) تسلیم داده می شد و او وظیفه داشت که این راپور ها را تلف کند... بیاد دارید که داکتر منوکی منگل، کارمند امنیت دولتی که یکی از دوستان نجیب بود، به دستور ما به پنجشیر اعزام شد تا با مسعود و رفقایش کمک کند، ولی ظاهراً اعلام گردید که وی توسط مسعود گروگان گرفته شده است. مدتی بعد دولت کابل منوکی منکل را به کمک شوروی آزاد نمود وما به همین بهــانه، پــول گـزافی به مسعود فرستادیم . دهها کارمند مهم وزارت امنیت دولتی گاهگاهی به همین شیوه توسط مسعود گروگان گرفته می شدند.
عبدالحمید محتاط K.G.B معلوم الحال (معاون رئیس جمهور) عضو ارتباطی بود، که به وسیله او با احمد شاه مسعود تماس بعمل می آمد. باری(درسال1991) به وی وظیفه داده شد تا با طیاره مخصوص نزد مسعود برود و ضمن ملاقات به وی اطمینان دهد که فعلا کرسی وزارت دفاع برای وی محفوظ است. احمد شاه مسعود در ختم ملاقات و هنگام وداع، جعبهء ظریفی را به محتاط اهـدا کرد که محتوی حمـایل گردن زمـرد بود و میلیون ها افغانی ارزش داشت . مسعود برایش گفته بود: « این تحفهء ناچیز را از طرف من به ینگه ام بدهید .» ( ینگه اش یعنی خانم عبدالحمید محتاط !). روی همین ارتباط بود که بعد از سقوط نجیب، اعضای خاد (به استثنای پشتون ها )بخدمت مسعود قرار گرفتند (حرفهایی هـم در همین مورد بقلم آقای بـرز یـن در شماره ماه مـی و جون سـال 1993 جریده مجـاهد ولـس، تحت نـام «دست K.G.B. در درون خـورجیــن جمعیـت درمـانـده» منتشر شده است) بعد از سقوط نجیب، حکومت بدون جنجال به دست مسعود افتاد و طوریکه شاهد بودیم، متعاقباً وی به حیث وزیر دفاع تعیین شد. همانگاه یک تن از ژورنالیستان تاجکستان در نخستین مصاحبه با احمد شاه مسعود گفت: «اطلا ع داریم که شما با یکعده از جنرالان روسی ارتباط داشتید .» مسعود اعتراف کرد: «... بلـی ... آنان معلومات بیشتر ی بمن می دادند!» (این اعتراف رسماً از طریق تلویزیون افغانستان منتشر گردید.) شاید آقای مسعود تصور می کرده است که این اعتراف صریح، ذهنیتی را تولید خواهد کرد که گویا (حتی) جنرالان روسی اجنت و سر سپرده و جاسوس او بوده اند! عجب زمـان اییسـت ! ناگفته نباید رفت که جمعیت مربوط به مسعود، به نـام «زاغ سفید» نامیده می شد . "

غوربندی در اثرش «نگاهی به تاریخ حزب دموکراتیک خلق افغانستان» (صفحه ١٢٢) مینویسد : « فرید احمد مزدک از تریبون عالیترین مقام حزبی به صورت سازمانیافته در این شبکه کار میکرد (شبکه ضد نجیب) و تمام راپور های فوق العاده محرم نظامی را توسط برادر خود یار محمد و راپور های ملکی را خودش طبقه بندی نموده بصورت منظم بدسترس احمد شاه مسعود می گذاشت» .
غوربندی از طریق تیلفون از مزدک می پرسد: « از نقش خود که در سقوط نجیب الله و حاکمیت حزب داشته اید، چه پاداشتی گرفته اید؟»، مزدک با بیشرمی، می گوید: «من منکر نقش خود در سقوط نجیب الله نیستم چون مخالف وی بودم این کار را کردم.»
به این نمی پردازم، که چرا مزدک این اجنت معلوم الحال K.G.B. از تصمیم آمرین روسی اش در به اصطلاح سقوط نجیب، دم نه زده، به جای آن، نقش خود را در «سقوط ...رئیس دولت پوشالی («مخالفت سیاسی») وانمود کرده است؛ ولی به نکته مهم ای که غوربندی در صفحه١١٦ کتابش، روی آن تمرکز کرده؛ مختصراً خواهم پرداخت .
غوربندی در تشکیل گنگره حزب منصوبه اش، «پنـج نیروی متشکله» ی آنرا یاد آوری نموده است. اینک سه نیروی متشکله کنگره حزب منفورش را، که در متن آن مسائلی نهفته است، در زیر با هم یکجا مطالعه می نمائیم :
١ -تشکیلات مخفی محمود بریالی اهداف و سازمان های کاملاً جداگانه ای داشت و پابند کدام دستور و فیصله نجیب الله نبود (نقل به مفهوم) .
٢ - « نیروی دیگری که در داخل حزب (حزبک) جداگانه ساخته بود مربوط به نجم الدین کاویانی و فرید احمد مزدک بود. ایشان اعضای مخفی جمعیت اسلامی و مربوط به شاخه «شورای نظار» آن بودند. نقش خائینانه ایشان در سقوط حاکمیت حزبی به کسی پوشیده نیست ».
٣ - « نیروی سوم مربوط به آقای کشتمند گرداننده کنگره بیروکراتان فاسد وابسته بوی بود. کشتمند زمانیکه بعد از دوره دوم حکومت برطرف گردید، از حزب و دفتر سیاسی آن استعفا داده شرمسارانه گفت به حزب وحدت تعلق فکری داردو برای تحکیم آن سعی نموده و ائتلاف شمال را بر حق میداند . » (تأکید از دُربابایی است.)
غوربندی،که یک تن از اعضای مهم کمیته مرکزی «حزب دموکراتیک خلق» بود، با خشم و نفرت دو راز مهم را از عمـق قضایا درون حزبـش بیـرون کشیده است، یعنی نجم الدین کـاویانی و مـزدک به طور سـری در تشکیل « شورای نظـار » به مسعود یاری می رسانند و عضویت شانرا به آن نهـاد، به خود تبریک و تهنیت می گویند .
این عمل، نیز نمایانگر آن است که شوروی به گـونه ی کاملا سـری و پوشیده، بخشهای بسیار حساس و مهم نهاد های سیاسی، بویژه اطلاعاتی، قسماً نظـامی (اعم از«حزب دموکراتیک خلق») را از چهار چوب آن حزب خارج ساخته، آنها را در قالب «شورای نظار» قرار داده، و به تبعیت از «پارتیزان مسعود»؛ فرمان می دهد .
غوربندی در صفحه١٢٣ کتابش، نوشته است: «به هر صورت در حالیکه بدون شک هوس انتقامگیری و قدرت طلبی برای کارمل_بریالی و علایق دیوانه وار اتنیکی برای کـاویانی و مزدک انگیزه های نیرومندی بوده ؛ ا مـا سر اصلی نـخ بدست روسهـا بود ، که بنام حفظ ساحه نفـــوذ و حمایت از منافــع خود تصمیم گرفته بودند تانجیب الله را سقوط دهند. به این منظور عوامل و اجنت های خود را به کار انداختند. »
حکمتیار، قبل از فروش خودش به I.S.I. پاکستان، انحنیر جـان محمد را که مانند مسعود اجنت داودخان بود ، در جریان فعالیت های جاسوسی، شناسایی کرده بود. بعد از اینکه قلاده ی خدمت به I.S.I. را به دور گردنش می بندد و به آن افتخار هم می کند، انجنیر جان محمد را فدای تثبیت خدمت «صادقانه» اش به پاکستان نموده، نامبرده را به چنگ پولیس آنکشور می اندازد. انجنیر موصوف زیر شکنجه های وحشیانه پولیس نهایت بیرحم پاکستان تاب نیاورده، اعتراف می کند که با سردار داود ارتباط دارد و تماس احمدشاه مسعود با داود خان را نیز افشا می نماید. مسعود توسط پولیس پاکستان گرفتار میشود، و از اجنت بودن و ارتباطش با سردار داود انکار می کند؛ اما بر طبق پلان داده شده ی G.R.U (استخبارات وزارت دفاع شوروی)، وعــده هر نوع «همکاری» (در اصل جاسوسی) در زمینه سرنگونی دولت داود را به سازمان استخبارات پاکستان (I.S.I. ) می دهد. از جانب دیگر ضمانت بسیار معتبر رهبر مکاره و وجدان مرده جمعیت رهزنان، یعنی «استاد ربـانـی» _که عضویت نامبرده در I.S.I. مسجل است_ بر این وعـده ی همـکاری مسعود با I.S.I. پاکستان مُهــر تــایـیـد زده ، آنـرا به اعتبار می رساند. از همین سبب است که «قهرمان مسعود»، قصه گک ساختگی فـرار فلمی گونه اشرا به جای تعهد« همکاری» (در واقع جاسوسی) برای سازمان استخبارات پاکستان؛ تبلیغ کرده ، و باخیال راحت سه سـال دیگـر ظاهرا در پاکسـتان ، اما درشوروی می رود.
در اوایل سال ١٣٧٨ احمد شاه فرزان [درمصاحبه ای] از«قهرمان مسعود» می پرسد :
"گفته می شود، چندین بار به جان شما سوء قصد شده، از آن جمله بوسیله ی شخصی بنام «کامران»، آیا وی از جانب نجیب الله مامور سوء قصد به جان شما شده بود؟ "
احمد شاه مسعود در پاسخ می گوید : کامران از طرف داکتر نجیب (رئیس خاد رژیم کمونیستی) ماموریت داشت تا مرا از بین ببرد؛ ولی خـودش آمـد و خـود را معـرفی کرد، اعـتراف نمود و گفت: «ایـن همان تفنگچه ای است که مـن بـاید کار محول شده ام را در مورد شما عملی میکردم .» کـامران را رهــا کردم و حالا در خــارج از وطـن(در آلـمان) زندگی می کند، پس از آن چنـدین توطـئه ی دیگر کشف شد. " (کتاب «مرد استوار و امیدوار به افق های دور » صفحه ٩١) .
گپ مسعود مبنی بر: « چندین توطئه دیگر کشف شد»، تداعی این امر است که قهرمان ساخته ی استعمار روس، چندین «قاتل» دیگر خود را به اصطلاح بخشوده و به کشور های غربی فرستاده است. قبل از اینکه ریشه ی این «رها» کردن ها را به طور مختصر بشکافم، اجازه بدهید نقل قولی از ستر جنرال «محمود قاری یف» معاون رئیس مرکز فرماندهی کل نیرو های مسلح شوروی؛ همچنان مشاور نجیب الله را در این جا بگنجانم، تا کاوشگران مسائل کشور به عمق سخنان این ستر جنرال شوروی که در اثرش مسعود را به ستایش گرفته است؛ توجه شانرا بیشترتمرکز دهند :
« ... او (مسعود) توجه ی شایانی به آموزش و پرورش نظامی پرسنل دسته های خود مبذول میگردانید. برای این منظور او مراکز آموزش را ایجاد کرد و کار آموزان خوب نظامی را (مربیان را) از جمع کارشناسان خارجی و اسیران نظامی جنگی بر می گزید. از جمله یکی از اسیران جنگی شوروی که او را عبدالله نام داده اند، به آموزش تفنگداران مسعود اشتغال داشت. او عروسی کرده و در سال١٩٨٩ خانه و سه کودک داشت. گاه گاهی ما با او پنهانی تماس می گرفتیم و به او پیشنهاد می کردیم که فرار کند و به میهن باز گردد ؛ او قاطعانه امتناع می کرد.»(« افغانستان بعد از بازگشت سپاهیان شوروی» صفحات ١٠١- ١٠٣ اثر «قاری یف» که به صفحه ١٠٢٧ کتاب ستایشنامه احمد شاه مسعود درج گردیده است.)
و حال خواهیم دید که هدف از فرستادن خادی ها به پنجشیر، زیر عنوان «ترور» مسعود چه بوده است؟
به واقع امر، فرستادن خادی ها به پایگـاه هایی درظاهر زیر فرمان مسعود؛ امـا تحت نظارت نظامیان مرکز اطلاعات سپاه چهلم، یا فرماندهی لشکـر پنج اطلاعات شوروی که زیر پوشش اسیر ؛ به دین اسلام«مشرف» شده ؛ یا «رو گشتانده از سیستم شوروی» وامثالهم ، در آنجا حضور داشتند، این بود، تا به «قاتلان» مسعود در آن پایگاه (با امنیت و دور از دیدرس سایر احزاب و تنظیم های جهادی و اجنت های بومی و غیر بومی سازما ن C.I.A. امریکا که به خاطراشغال و تصرف افغانستان از نخستین روز ها کودتای داود خان ، اوضاع نظامی و سیاسی کشور ما را عمیقاً تحت نظر داشت) آمـورش جاسوسی ، نظری و عملی ، مطابق عملکرد در شرایط کشور های پیشرفته اروپایی و امریکایی؛ داده شود. به طور یقین خادی های مذکور بعد از اتمام دوره آموزش و فرا گیری رمز و رموزاستخباراتی و اشکال کاربرد تکنولوژی مدرن جاسوسی _ همراه باعساکر تاجک و ازبک شوروی که زبان پشتو، دری و هـندی میدانستند با هویت افغان _ به عنوان «عفـو» و «بخشش» ، با رنگ و بوی مسعودی شده ، از طریق پاکستان و هندوستان به کشور های مورد نظر شوروی؛ گسیل می شدند .
سوسیال امپریالیسم شوروی؛ اما صـد ها تن از مبارزین دلیر جنگ مقاومت؛ از جمله انجنیر سرور قندوزی ، نظر محمد کوه صافی ، داکتر فرید ، پهلوان احمـد جـان وده هاتن دیگر امثال آنانرا به دست پلید «قهرمان مسعود» به قتل رسانید؛ زیـرا که استراتیژیست های نظامی( G.R.U استخبارات وزارت دفاع روسیه) از برپایـی پـایـگاههای انقلابی در جنگ مقاومت مردمی توسط روشنفکران و مبارزان پیشتاز و رسالتمند در کوهستان های صعب العبور نورستان، بدخشان و سایر نقاط کشور ، به ویژه کوهپایه های شامخ و استراتیژیک پنجشیر و سالنگ ها (به اطمینان میتوان گفت که سالهاپیش از تجاوزبه کشور) شدیداً؛ می هراسیدند. بنا بر همین ملحوظ بود که دسیسه ای از سوی G.R.U. طرح شد. و توسط مسعود خاین به وطن شکل گرفت ، تا پهلوان نامی کشور احمـد جـان (این اولین بر پـا کـننده ی جنگ مسلحانه مقاومت در پنجشیر) به قتل برسد. پهلوان احمد جان در چنبره همین دسیسه گیر کرد. و کشته شد .
بایست تذکار داد که یکی از علل قتل صد ها انقلابی پیشرو و فرزندان مبارز و آگاه کشور؛ من جمله ، مجید ها ، بهمن ها ، داکتر فیض احمد ها ، مولانا باعث[باحث] ها ، طاهر بدخشی ها ، پهلوان احمد جان ها و امثال آنان، همین مسئله پرپایی پایگاههای نظامی در مناطق صعب العبور و استراتیژیک کشور بود .
در مورد غارت و فروش لاجـورد و سایر سنگ های قیمتی و مواد کار آمد صنایع کیهانی؛ مثل زمـرد توسط مسعود وباند وطن فروشش، می باید از گزارش« اسوشیتدپرس » مورخه10 سپتمبر1981 نقل کرد: «اگست 1980 مسعود با کـان زمـرد درهء خنـج دست یافت»؛ ویا از مجله«جیمزوجیمولوژی» شماره 27بهار1991، صفحات ٢٦ تا ٣٩ که در بخشی از آن این خبر درج شده: «در آمد سالانه احمد شاه مسعود از راه فروش لاجـورد، کوارتـز و سنگ های گرانبهای دیگر به یک صد میلیون دالر امریکایی می رسد»؛ « احمد شاه مسعود و انحصار گری پنج هـزار کـان لا جـورد و زمـرد در دره پنجشیر.»
نکتهِ مهمی را که غوربندی در رابطه با «شورای نظار» در صفحه ١١٦ اثرش («نگاهی به تاریخ حزب دموکراتیک خلق افغانستان») نوشته، در این میان می آورم: «... نیروی دیگری که در داخل حزب (حزبک) جداگانه ساخته بود مربوط به نجم الدین کاویانی و فرید احمد مزدک بود. ایشان اعضای مخفی جمعیت اسلامی و مربوط به شاخه «شورای نظار» آن بودند » (تأکید از دُربابایی است.)
از نوشته غوربندی میتوان چنین استنتاج کرد، که«کاویانی» و «مزدک»_این دو عضو کاملاً شناخته شده ی K.G.B. _ به مثابه دو بال نامرئی، «زاغک پنجشیر» را در ساختن لانه متعفن اش یعنی شورای نظار در درون جمعیت اسلامی و تداوم خیانت، سرقت، غارت و جنایات بعدی اش، توان و تحرک ِ بیشتری بخشیدند .
بعد از شکل گیری نخستین هستـه ی «شورای نظار» در بطن چرکین و پر از کین جمعیت اسلامی، قهـرمان خون و خیانت به منافع وطـن، یعنی مسعود کلاهبردار، قرار داد ننگین و شرم آور آتـش بس 7 جنوری سال1983 را با آمرین اصلی اش یعنی جنرال های باصلاحیت روسی امضاء کرد. چند ماه بعدِ آن، طبل تأسیس رسمی «شورای نظار» اشرا به صـدا در آورد (اپریل1983). در پی آن فرصت را موهبت الهی پنداشته، دست خون آلودش را به طرف انـدراب و «خوست وفرنگ» دراز نمود و بر وفق دستور العمل قبلا داده شده ی استخبارات نظامی وزارت دفاع شوروی G.R.U. (بر خلاف ادعای سالوسانه اش منبی براز بین بردن«سازا» و «سفزا» در منطقه با سازمان«سازا» و«سفزا» در همسویی قرار گرفت ، و باسلاح شوروی و بانک نوت های بی پشتوانه ی افغانی چاپ شده در آن کشور، که با شگرد های گونه گون به وی رسانیده می شد؛ بـه توسعه داره اش آغازید . برای اطلاع بیشتر رجوع شود به سلسله مقالات "سران جعمیت وشورای نظار را بیشتر بشناسیم" درسایت دعوت نت.