جستاري در باب مقوله روشنفکر وروشنفکري

زیرمتون
Typography
  • Smaller Small Medium Big Bigger
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

پوهنيار بشير مومن

با در نظر داشت اينکه در اين مورد نوشته ها ومضامين مختلف از طرف دانشمندان واهل نظر محترم در نشريات برونمرزي نشر گرديده است، با آن هم به قول معروف « هرکس به طريقي ومن هم به طريقي » خواستم چند سطر پيرامون موضوع قلم بزنم.مهاجرت ويا فرار بسياري از فعالين سياسي وتحصيلکرده گان کشورما به ممالک اروپائي ، شايد يک از انگيزه هاي عمده اين بحث باشد. طوريکه پيدا است اصطلاح روشنفکر ويا به قول اروپائيها «انتليکتوال» ، اشخاصي را در بر ميگيرد که پديده هاي جهان را مطابق دست آوردهاي علوم ودانش بشري به تحقيق ميگيرند. اما در وطن ما اصطلاح روشنفکر اکثرا به کساني اطلاق ميگرديد که عليه حکومت وقت بودن وبا دين و مذهب چندان سروکار نداشتند وبه بطور طبيعي اين اصطلاح در انحصار شعله ئي ها خلقي ها وپرچميها قرارداشت.

با صرف نظر از اين برداشت ، تمام کساني که با کار فکري سرکار دارند وبه عباره ديگر تمام اديبان، محققان ، هنرمندان وغيره را نيمتوان روشنفکرخطاب کرد، يعني ممکن نيست هرکسي که فکر ميکند او را روشنفکر خواند، بر خلاف کساني که فکر وهوش شان در خدمت حقيقت قراردارند روشن فکر هستند. روشنفکر عبارت از کسي است که در حقيقت وبراي حقيقت سعي وتلاش ميکند.به اتکا اين مدعا روشنفکر بايد وجدان بيدار محيط ماحولش باشد، کسيکه خود را بشناسد وپيوسته خود وجهان را مورد سوال قرار دهد. اما اگر روشنفکر به حقيقت دسترسي پيدا ميکند وآنرا حقيقت مطلق ميپندارد، ديگر او هم از اين ميدان خارج ميشود، به دليل اين که او ديگر واله وشيداي ايديالوژي است ، از همين جا سرحدات روشنفکر وايديالوگ ازهم جدا ميگردد. «ايديالوگ فرد يا شخصي است که از يک حقيقت پيروي ميکند ودر صد د اثبات آن وتحميل آن بر ديگران ميباشد1». ولي روشنفکر بايد فرد باشد که خود وجهان خويش را بطور دوامدار ومسلسل مورد باز بيني قرار دهد، وموازي با آن بايد داراي ظرفيت باشد که ايده هاي انسان را با خود حمل کند، تا بتواند که در يک هويت فکر کند وآن عبارت از محيط ماحولش است.

ژان ژاک روسو ميگفت : زمانيکه مي خواهم در مورد انسان فکر کنم ، بايد دور را نگاه کنم ووقتي ميخواهم درموردانسانها فکرکنم بايد به نزديک ببينم.دراينجاميتوانيد هم به ايده وحدت بشري فکرکيد هم به تفاوت هاي بشري.2

يادآور بايد گرديد که معضلات وپرابلم هاي که امروز در برابر جامعه ما قرار دارد، جهان متمدن مد تها قبل آن را حل نموده است وبراي شان به يک امر حياتي مبد ل شده است. واين مراحل سياسي واقتصادي معين خود را گذاشتانده اند. ولي اين مسايلي که در اين مقطع زماني در برابر ما قرار دارد براي آنها مطرح نمي باشد . براي غربي ها قانون يک چيزي حتمي و ضروري است ، بر خلاف براي ما قانون هنوز يک شي غريبي است وتازه ميخواهيم با آن عادت کنيم وآنرا نو در جامعه خويش عملي سازيم.

عليرغم اين همه پرابلمها تقطه قابل دقت اين است که بايد ميان لومپن ها وروشنفکران تفاوت بگذاريم ، زيرا اين بزرگترين خطر است که جنبش روشنفکري را تهديد ميکند. منظور آن عده است که مانند لومپن هاحرف بي مسوليت وپوچ ميزنند ومانند آنها مينويسند ، وهمان طور مي انديشند ، که ما در برخوردهاي ميان وطنداران مان ويا در سايت هاي افغاني با آن مواجه ميشويم ، واين يک مصيبت بزرگ است که دامنگير جنبش گرديده است.

از جمله مسايل که امروز در سطح جهاني مطرح است ، مئسله دموکراسي است ، شايد بسياري ها به دموکراسي باور داشته باشند. فراموش نبايد کرد که وقتي سخن از دموکراسي است بايد اتومات در مورد نهادهاي آن فکرکنيم ، که اين نهادها کدام اند؟ يکي از مطالب که بسيار مهم است مسله فرد ، مدنيت وپلوراليزم ميباشد. اينها مطالب هستد که محتواي دموکراسي را تشکيل ميدهند ، نه آن مد لها وبرداشت هاي که ما در ذهن خويش داريم . چون معلوم است که دموکراسي پديده جديد است ونمي توان آن را در متون قرون وسطي ويا پند واندرز واشعار تصوفي جستجو کرد. بدين اساس آنهاي که در سده هاي پيشين در جستجوي مبادي دموکراسي هستند، آنها اصلاح گران ديني هستند نه روشنفکران که به هيچ وجه اين دو باهم جور نميآيد ويک معجون مرکب بيش نيست . کساني که به اين باوراند که دريا در برابر موسي (ع) دوپارچه شد وقوم يهود از ميان دريا عبور کرد ولشکر فرعون در همان دريا هلاک گرديد ، يا آنهاي که حضرت عيسي را هنوز زنده تصور مي کنند ودر آسمانها در جستجوي او هستند، ويا متعقد هستند که عيسي مرده را زنده ميکرد، به همين منوال اهلي که عروج آدمي را به آسمان در چهارده قرن پيش پذيرفته اند ، ولو در هر سطح از مدارج علمي قرار داشته باشند نمي توان او را روشنفکر خواند.چون روشنفکر در حرکت به پيش است وبا تابوپرستي در مغايرت قرار دارد وباچنين طرز تفکر فاصله دارد ، او عقل انساني را بالاتر از هر چيز ميداند. همزمان با اين نبايد به عقايد ديگران ولو که خودش باور ندارد بي احترامي کند.

در حاليکه براي يک آدم متدين اين مسله از قبل روشن است زيرا به نظرش از روز ازل چنين است وخدا ميداند. روشنفکر برعکس براي بسياري مسايل از قبل جواب ندارد و، فقط در نتيجه جستجو وکاوش موفق به دريافت پاسخ ميگردد.تاريخ نظريات روشنفکري بيانگر اين است ،ان عده مذهبيون که در هنگام قضاوت ويا بررسي پديده ها ، توان آن را داشته باشند که سليقه ها واعتقادات خويش را يکطرف بگذارند ممکن به نتيجه مطلوب برسند.

روشنفکر با سياست به معناي هنر سازمان دادن جامعه در مخالفت قرار ندارد. اما با سياست به معني آن که دفاع از يک ايديالوژي مشخص باشد، چون جاده را به طرف حقيقت مي بند د در تناقض است. زيرا در اينجا روشنفکر به مريد ايديالوزي مبد ل ميگردد. ممکن است که روشنفکر افغان هنوز به سطح نرسيده باشد که مستقلانه ودور از سياست ، قدرت وحکومت به پرابلم هاي جامعه نگاه کند. چون روشنفکر افغان پيوسته کار سياسي را با کار روشنفکري خلط ميسازد. به عباره ديگر عملکرد او عکس العمل است در برابر حکومت. لذا تا وقتي که ايشان چنين فکر ميکنند کار به جايگاه مقصود نمي رسد. حتي ديد روشنفکري ما به جهان تا هنوز خيالي وغير واقعي است، وبه ساده گي هم نمي شود که تغيرش داد، بخاطر تغير اين وضعيت بايست ، بنيادهاي کلتوري مان را انتقادي بررسي نمايم ، وزمانيکه به هر حرکت روز گار بر خورد سياسي کنيم ، همه چيز به خود رنگ وبوي سياسي ميگيرد.

به قول سهراب سپهري :

«من قطاري ديم که سياست مي برد وچه خالي مي رفت »

عجيب اين است که حتي در اين محيط غربت ومهاجرت ، برخيها به مراسم سوگواري وغم وشادي هم رنگ سياسي ميدهند. با چنين وضعيت نابسامان مان بازهم خويش را مدرن وروشن فکر ميگويم ودر عمل همان سنتي هستيم که بوديم . هنوز ما افکار مدرن را در سنتها ودر گذشت هاي مان ميکاويم . مقصد از تکرار مطالب اين است که به گذشته بايد از دور نگاه صورت بگيردوبه آن انتقادي برخورد نمود. همين حالا بيساري از تحصيلکرده گان ما که ادعهاي بلند وبالا دارند، ولي در عمل هنور ار دام سنت رهائي نيافتند.

همان طوريک در بالا ذکر گرديد روشنفکر وجدان آگاه است که در ازمنه ها وامکنه هاي مختلف به افشاي نا روائي ها ، زشتيها و ابراز حقيقت وزيبائي ها مي پردازد، وبه اين ترتيبب از فضاي آزادي، عدالت و ديگر ارزش هاي انساني حفاظت ميکند، تا باشد که محيط خويش را از حالت بدوي وابتدائي بطرف کاروان تمدن سوق داده و در قلمرو آزادي واختيار با گريز از عنعنات وفرهنگ پوسيده وعصبيت هاي قومي وخلاصه همه چيزي که زشت است ، همه چيزي که براي انسان زيان آور است ، وعقل وخرد را رهنماي خويش قرار دهند. جامعه سياسي وروشنفکري افغاني در شرايط بغرنج وبيدون پيمودن پله هاي حياتي ، به شتاب مانند « انقلاب ثور» وبا فشار از بيرون عرض وجود کرده است، به همين سبب در مقابل حوادث وموقعيت ها ي دشوار ، به موقع وبي موقع وسراسيمگي ونه تفکروتامل ودور انديشي در امور عمل کردند وميکنند. وبا اين کردار خويش باعث زيان هاي گرديده اند. طبيعي است ، آنها ئي که خود در عقل ورزي وروشنگري پرورش نيافته باشند نمي توانند آنرا به مردم بيآموزند، چون خود از آن محروم هستند.

« آنهاي که با ايديالوِي پوشش يافته اند واز دست دادن آن براي شان به مثابه نابودي شان است آنها با ايديالوژي ملبس گرديده اند.، واز دست دادن آن مترداف با عرياني آنها است». 3

ورود تکنالوژي باعث آن گرديده که مناسبات فيودالي وقبيلوي مان رخنه بردارد، ولي اين مناسبات تا هنوز به قوت خويش باقي است که سد راه هرگونه پيشرفت ها وترقي ميگردد.

از همين روهنوز که هنوز است تحصيل کرده گان مان آرماني وقبيله ئي مي انديشند، که اين نوع تفکر را در گفتار و نوشتار وعملکرد هاي شان ميتوان مشاهده کرد . روشنفکر افغان هنوز در فکرو رده يابي قهرمانان وعياران است وميدان را که پيش روي دارد از خود چيزي به بازي کردن واثر گذاشتند ندارد از اين رو گاه به زبان ، گاه نژاد وگاه به آ ن فرد وگاه به اين شخص مي چسپند .اين وضعيت به طور روشن بيانگر تسلط طرز تفکر قشلاقي وقبيلوي اين عده است که در برابر عقل وخرد ، پروگرس ومدرنيته قرار ميگيرند ، با وجود آن که اکت مدرن ميکنند ولباس مدرن زادگاه انتليگنتها را نيز به تن ميکنند . پوپر ميگفت: « ما بايد عادت دفاع از مردان بزرگ را ترک کنيم ، چرا که اين مردان بزرگ با حمله به عقل وآزادي ، خطاهاي بزرگ مرتکب شده اند»4. او اين دسته روشنفکران را که با انديشه هاي خويش راهگشاي حکومتهاي جبار بودهاند « پيامبران دروغين » مينامند. اگر خواسته باشيم که روشنفکر افغاني را تعريف کنيم به پنداشت من چنين خواهد بود: قسمتي از ذهن اش در پي حصول علم فلسفه مدرن غرب است وبخش ديگر آن آن مملو از مسايل قومي وقبيله ئي شان ميباشد. با وجود آن که ستروکتور اقتصادي وسياسي مان مانند گذشته نيست ولي گذشته در ميان ما بطور گسترده حاضر وفعال است . به اصطلاح عام آنعده روشنفکران که با تاويل وتغير خودسرانه، از آثار مارکسيزم ، سوسيالزم وجامعه بدون طبقات را مطرح کردند، برخلاف امروز در دفاع ازقوم وزبان وسمت قرا ر گرفتندودر حقيقت همان طوريکه به سوسيالزم ضربه زدند امروز هم به قوم هم به وطن وهم به روشنگري ضربه مي زنند. بقول آقاي فاروق فاراني « دراين زمينه روشنفکران به دليل گوناگون مقصرند.هم به دليل توجيه تبعيضات وهم به دليل سکوت توجيه گرانه وبعضا جبونانه شان » اوادامه داده مينگارد« اگر روشنفکرمتمدن پشتون، صريحا تمام تبعيضات اعمال شده از طرف حاکمان پشتون وجنايتکاران هم تبار ويا روشنفکر تاجيک جنايت کاران هم قوم ونقش مدکارپشنيان نيمه حاکم خودرا در زمان استبدادهاي گذشته وروشنفکر عدالت پسند هزاره نقش جنايت کاران هم تبار خود را در حوادث اخير وپشنيان مدکار حاکمان گذشته را در سرکوب هزاره ها وديگران نيز به همين منوال «فراموش» کنند ويا حتي به توجيه مستبدان، غارتگر، دزدان ، ويرانگران ودهن جوال بگيران « خودي» بپردازند، اين دور باطل تا هميشه ادامه خواهد يافت. دانشمد محترم علاوه نموده مينويسد« اين وظيفه روشنفکران واهل آگاهي ( که شامل مردم ساده پاک انديش هم ميشود) است که با گسستن از حيوانيت تبارگرائي ، روان اجتماعي را پاکيزه سا زند» . وجدان واخلاق حکم ميکند که اين« روشنفکران سياسي» مان اولا با نقد روشن وشفاف از گذشته خويش وقطع رابط با سنتگرائي شوند وبعد ميتوانند به روشنگري وراه گشائي براي جامعه خود وجهان شوند. اگر ما خواسته باشيم ويا نباشيم بايست با در نظر داشت زمان با چنين ذهنيتها وداع نمايم ودر پي حقيقت شويم ، وتمام مناسبات کهنه وفرسوده را که نا کارآمدي آن ديگر روشن است بدور بي انداريم وبا عقل وخرد در پي ايده انسان وانسانيت شويم. در غير آن مانند دينساورها که با جوجديد استعدادآميزش را پيدا نتوانستند محکوم به فناه ميگردند ، و«اوچنگ » شان به اين طرف وآن طرف باعث نجات نخواهد گرديد. يگانه راه درست رسيدن به چنين منزل فقط وفقط نقد گذشته سياسي وفرهنگي مان است نه تابو سازي آن نه فرار از آن ونه به مسايل درجه سوم و چهارم، و جسته وگريخته پرداختن است. به دليل اين که شرط اساسي ايجاد جامعه مدني لغو مناسبات قومي وقبيلوي وفرار از آن است ، يعني قطع روابط با چنين ذهنيهاي پيشا مدرن است. با وجود اين همه کاستي ها که در بالا ذکرش رفت ، ما امروز شاهد پيدايش موج جديد از روشنفکران هستيم که برعکس برخي ها، رويدادها را نه براساس ارتباطات قومي ، مذهبي ، زباني بلکه بر اساس منافع ملي ووقايع تاريخي بررسي ميکنند.

وظيفه روشنفکر ايجاد ذهنيتي است که بر بستر آن بتوان آينده ونيک بختي انسان را تامين کرد. روي اين ملحوظ بي مورد نخواهد بود ، اگر توجه به آينده را از جمله رکن هاي بنيادي کار روشنفکران دانست. روشنفکر بايد با در نظر داشت جامعه وجهان وزبان مردم آشنا باشد وبه همين زبان سخن گويد. فرق روشنفکر با يک فرد اکادميک يا عالم در اين است که روشنفکر در ميان مردم است وبه زبان مردم مينويسد، او درپي ارتقاي علمي وانتشار مقالات فرهنگي و علمي در جرايد ومجله ها وسايت هاي معتبر نيست ، بلکه به تعقيب نشر حرف هاي يش است. روشنفکر فرد مافوق جامعه نيست ، بايد حرف اوساده و صريح باشد، چون رسالت او بيدار ساختن وآگاه ساختن است، نه آن که اصطلاحات مغلق وپيچيده وغير مانوس را (که جز خودش کسي ديگر نداند) بکار بگيرد.

ماخذ ومنابع:

- ژان ژاک روسو، قرارداد اجتماعي ترجمه غلاحسين زيرک ص، 52

- مهدوي شهره، روشنفکر وايديو لوژي، ص63

- هوشنگ مدرنيته وبهران ما ، ص 41

- فاراوق فاراني ، گسستن از حيوانيت تبار گرائي، سايت افغان –

جرمن

- دعوتي به جامعه شناسي، برزگر، پيتر ، ترجمه شهرمهدوي، روشنفکر ص، 35

- جامعه شناسي برسي انسان در جامعه ، ترجمه ناصر رحيمي ،رز کارولين روشنفکر