تکمله ای بر کتاب "کودتای ثور وپیامدهای آن درافغانستان"

زیرمتون
Typography
  • Smaller Small Medium Big Bigger
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

کاندیدای اکادمیسین سیستانی



تا اوایل دهه ٩٠ قرن گذشته، من یکی از هواداران دلباختۀ احمدشاه مسعود بودم، وچون دنبال چهره های تابناک جنبش مقاومت در برابر ابرقدرت شوروی میگشتم تا بر مبنای کارنامه های ماندگار شان درس هایی تاریخی آماده کنم، مگرهرقدر درمیان رهبران تنظیمهای جهادی پرس وپال کردم، کسی را که ازلحاظ وطن پرستی، غرورملی، درایت سیاسی، استقلال فکری وعملکرد مستقل خود در مقابله با قشون شوروی کارنامه آفریده باشد،نیافتم تا برای نسل های آینده وطنم سرمشق والگو قراربدهم. اما در میان قوماندانان جهادی،چنین چهره هایی سراغ میشدند. ازآن میان احمدشاه مسعود پنجشیری، علاء الدین خان هراتی وعبدالحق ننگرهاری وچند تای دیگرمشهورتر و نام آورتراز دیگران بودند و مسعود بلندآوازه ترین همه بود،زیرا رسانه های معتبر بین المللی چون : رادیو بی بی سی، صدای امریکا وصدای آلمان و رادیو بین المللی فرانسه وغیره هر وقتی که از افغانستان نام برده میشد،در توصیف وتمجید احمدشاه مسعود ومقاومت او در برابر قشون سرخ داد سخن می دادند. پس من هم در زیر تاثیر تبلیغات این رسانه ها به مسعود خوش بینی ودلبستگی پیدا کردم، و او را به عنوان یک چهرهً تابناک مقاومت در برابر تجاوز بیگانه برکشور، در محفوظات ذهنم نگهداشتم و بعدها که از کشور مجبور به مهاجرت شدم، در کتابی که زیرنام «کودتای ثوروپیامدهای آن درافغانستان» طی سالهای٩٣_ ١٩٩۵ نوشتم،از او به عنوان یک عنصر مستقل و با درایت نظامی _ سیاسی یادکردم که بدون وابستگی علنی یامخفی با کدام کشورخارجی، خود مستقلانه عمل میکرده است و بارها قشون شوروی را در شاهراه سالنگ مورد ضربات مرگبارنیروهای خود قرارمیداده است.
اما درآثار وکتاب های که بعدها از سوی رجال سیاسی ونظامی شوروی وذیدخل در قضایای افغانستان نوشته و انتشار یافتند، دیده میشود که متاسفانه بر عکس تبلیغات رسانه های معتبرغرب، چهره این «قهرمان پنجشیر» بس نامطلوب از آب بدرآمد.
به سخن دیگر بعد از فروپاشی اتحادشوروی، طی سالهای١٩٩٢ تا ١٩٩٨، از سوی مشاورین وجنرالهای ارشد روسی ذیدخل در قضایای افغانستان کتب بسیاری نوشته و منتشرشدند، که از آنجمله اند:
١_جنگ درافغانستان،نوشتۀ گروهی ازصاحب منصاب ارتش روسیه ، انستیتوت تاریخ نظامی روسیه، ١٩٩٢
٢_ارتش سرخ درافغانستان، جنرال بوریس گرومف، چاپ مسکو،١٩٩٤
٣_ طوفان درافغانستان ، جنرال لیاخفسکی، چاپ مسکو،١٩٩۵
٤_افغانستان، مسایل جنگ وصلح، نوشته گروهی ازدانشمندان روسی ،اکادمی علوم مسکو، ١٩٩٦
۵_ افغانستان،پس از بازگشت سپاهیان شوروی،نوشته محمودقارییف،سرمشاورنظامی داکترنجیب، چاپ ،١٩٩٨
٦_در پشت پرده های جنگ درافغانستان، نوشتۀ جنرال الکساندر مایوروف،سرمشاور نظامی قشون سرخ درافغانستان( چشمدیدهای نویسنده در سالهای ١٩٨٠_ ١٩٨١ازافغانستان است، تاریخ تالیف وسال چاپ ندارد).
هرشش کتاب فوق الذکر توسط عزیز آریانفرترجمه و بعد از چاپ کتاب من درسال ١٩٩۵، در اروپا انتشار یافته اند.
در تمام این آثار دربارۀ رهبران حزب دموکراتیک خلق ورهبران تنظیمها وشخص مسعود مطالبی نوشته شده وقضاوت هایی صورت گرفته است. ودربرخی از این آثارازعقد قراردادهای مخفی بین سپاه چهلم شوروی واحمدشاه مسعود پرده برداشته شده است. از جمله این قراردادهای خلاف مصالح ملی، قراردادی است که ازسوی قوماندان سپاه چهلم واحمدشاه مسعود به امضا رسیده، به متن آن در زیر توجه کنید:
مناسبات باهمی بین زعامت قوای شوروی مقیم درافغانستان
وقوای مسلح مخالف مقیم پنجشیر
در مورد شرایط روابط دوجانبه بین رهبری قوای اشغالی درافغانستان ومخالفین پنجشیر بانیات نیک وبه آرزوی تحکیم صلح درافغانستان، طرفین عاقدین با پذیرش وجایب ذیل معاهده را امضاء می نمایند.
١_ گروه مسلح پنجشیر کلیه عملیات نظامی خود را درسالنگ جنوبی ومناطق همجوار متصل به شاهراه کابل_ حیرتان، بشمول استعمال هرگونه اسلحه درمناطقی که بدست قوای مسلح پنجشیر قراردارد، علیه مواضع قوای شوروی، قوای افغانی، محافظین سرحدی(MGB ) وسارندوی(Tsarandoi ) متوقف سازد.
٢_ گروه مسلح پنجشیر مسئولیت حفظ خطوط مخابراتی بین تاجیکان(Tadzhikan ) وچاگانی( Chaugani ) رابدوش گرفته ومانع حمله، قطاع الطریقی وسایر اعمال خصمانه علیه قوای شوروی وافغانی گردد.
٣_ طرف شوروی طبق موافقه دوجانبه مسولیت تهیه تدارکات، ضروریات فوری وسایرمواد مورد احتیاج رابرای تقویه ونگهداری پنجشیر وسایر مناطق متعلقه برحسب وقت تعیین شده بدوش میگیرد.
٤_ به سایرگروه ها ودسته جات مسلح اجازه داده نخواهد شد تا در مناطق مربوطه داخل شده وعلیه قوای شوروی وقوای افغانی دست به حملات تروریستی وتخریبی زده وپایپ لاین را منهدم نمایند.
۵_ تبادله معلومات ومساعی مشترک درجهت پیداکردن اتباع شوروی وافغانی که درمنطقه مورد بحث مفقودشده اند صورت خواهدگرفت.
٦_ درصورت خلق واوج تشنج، مشاوره لازم درمورد اجتناب عملیات جنگی وبرقراری صلح در منطقه مورد نظر بین دوجانب بعمل خواهدآمد.
٧_ ساحۀ این پروتوکول در سرتاسرقلمرو٣٠ کیلومتری در هردوسمت خطوط مواصلات بین تاجیکان وچاگانی امتداد واعتبارخواهد داشت. در ماورای این قلمرو، قوای شوروی وقوای مسلح پنجشیرحق دارند تا عملیاتی به منظور امحای گروه ها وقطعات مسلح مربوط به تنظیم های دیگر که عملیات نظامی را علیه هردو جانب متعاقدین متوقف نساخته است، انجام دهد.
٨_ پروتوکول حاضر از لحظه امضا وصحه گذاشتن به آن مرعی الاجرمیشود.
منبع: عملیات گروه_MOSSSR _ درافغانستان، دسامبر ١٩٨٨
( این سند بوسیله جنرال گروموف، جنرال تنی واحمدشاه مسعود امضائ گردیده) (Shebarshinشبارشین١٧٧_٢١٤)
(میرعبدالرحیم عزیز، درد دل افغان، شماره٦۵، ص٣١_٣٢، مقاله دومعاهده ودو خیانت)

با مراجعه به کتاب «ارتش سرخ در افغانستان» به ملاحظه میرسد که احمدشاه مسعود شش سال قبل از معاهده ١٩٨٨، نیز با ارتش سرخ معاهده ای بسته بود.
جنرال بوریس گروموف، مولف کتاب «ارتش سرخ درافغانستان» در این مورد مینویسد:« درسال ١٩٨٢ ماتوانستیم به مهمترین هدف خود نایل گردیم. ما توانستیم با احمدشاه مسعود تماس های بس پایدار برپا کنیم که تا پایان خروج نیروهای اتحاد شوروی از افغانستان تداوم یافتند. طی زمان حضورنظامی ما درافغانستان کار ما با مسعود با موفقیت های متناوبی ادامه یافت. با این حال فرماندهی نیروهای شوروی فعالیت دار ودستۀ او را زیر کنترول داشت به ویژه درسال ١٩٨٢ نماینده سپاه چهلم وشخص احمدشاه مسعود موافقتنامه ای را به امضاء رسانیدند که درآن مسعود تعهد سپرده بود به روی کاروانهای نظامی ارتش شوروی درسالنگ جنوبی به جایی که فرمانروای بی چون وچرای آن بود، آتش نکشاید. (تاکید برجملات ازمن است) برپایه این معاهده مسعود به اعضای گروهش دستور داد تا از فعالیت شدید برضد نیروهای دولتی دست کشیده و مبارزه مسلحانه را برضد سازمانهای مخالف جمعیت اسلامی افغانستان پیش ببرند.» (ارتش سرخ درافغانستان، ص ١١٩) جنرال بوریس گروموف درادامه سخنانش میگوید:« ماموران.KGB از روندکار ما با مسعود ودورنماهای آن به میزان لازم باخبر بودند.»(همانجا)
گروموف جای دیگری مینویسد:«... ساده لوحانه خواهد بوداگر بپنداریم که ارتش فرانیرومند شوروی توانائی آن را نداشت که دار ودسته مسعود را کاملاً تارومارکند....رهبری نظامی شوروی درافغانستان هرگونه امکانات را دراختیار داشت که هرگاه لزومی پیش می آمد ما مسعود رانابودمیساختیم.(تاکید برجمله از من است) شخصاً نزد من هیچگاهی دراین زمینه تردیدی پیدانشده بود واکنون هم بدین باورهستیم. مسعود خود به خوبی وضعیت خود رادرک میکرد که طبعا این امر درسیاست ها وبرخورد وی با نظامیان شوروی تاثیر میگذاشت. او همواره میدانست که چه چیزی به او اجازه داده میشود وبه خاطر چه چیزی به شدت تنبیه خواهد گشت.» (ص١٢١_١٢٢)
من از زبان افراد آگاه حزب دموکراتیک خلق بعد ازسقوط داکتر نجیب در اروپا شنیده ام که: درسال ١٣٦١(=١٩٨٢) دریکی از عملیاتهای مشترک قشون سرخ واردوی دولتی برپنجشیر،احمدشاه مسعود در قلعه ای درمحاصره افتاد وهنگامی که نیروهای دولتی اطراف قلعه را تصفیه ومیخواستند به قلعه واردشوند ومحصورین را دستگیر کنند،از سوی رهبری قشون شوروی هدایت رسید که بقیه عملیات را به کماندوهای قشون سرخ واگذارشوید! صاحب منصبان اردوی افغانستان که تا رسیدن به فتح قلعه، تلفات زیادی داده بودند، از این دستورشورویها سخت ناراحت شدند.بهرحال کماندوهای شوروی با هلیکوپتر سر رسیدند و به قلعه نفوذ کردند و پنج شش نفر از اسراء داخل قلعه را که یکی ازآنها احمدشاه مسعود بود با خود در هلیکوترسوارکرده بردند. اما بجای اسارت مسعود خبر فرار وزنده بودن اواز گوشۀ دیگرپنجشیر پخش شد. از این زمان است که مسعود با امضای قرارداد همکاری با سپاه چهلم شوروی تن درمیدهد وشورویها او را به عنوان الترنتیف بعدی حاکمیت درافغانستان زیر چترحمایت خود میگیرند ودونفر بادی گاردGRU (استخبارات نظامی شوروی) را برای حفاظت مسعود میگمارند که تا فرار مسعود به تالقان وتخاردر کنار مسعود قرار داشتند. در آغاز من به این سخنان باورنمیکردم تا اینکه کتاب جنرال بوریس گرومف را دیدم وتوافقات مسعود را باسپاه چهلم درآن کتاب خواندم، دیگر شک وتردیدم از این روایت آگان حزبی برطرف شد.

* * *
افزون براین، اگر از کتب نویسندگان اروپائی در مورد افغانستان،صرف نظر کنیم، از سوی نویسندگان مستقل وهمچنان ماموران ادارۀ اطلاعات مرکزی امریکا(سیا) نیز کتابهایی در باره افغانستان وجنگ با قشون شوروی نوشته شده وبه نشر رسیده اند که درآنها به وابستگی های مسعود با سازمانهای استخباراتی کشورهای غربی نیز اشاره شده است.
ازجمله افغانستان شناسان معروف امریکائی یکی هم آقای بروس ریچاردسنBruce.Richardson است که کتاب «سیاست روسیه درماورای قفقاز، آسیای میانه وافغانستان» را نوشته است.در این کتاب نیز ارتباط وهمکاری مسعود با سازمان جاسوسی KGB برملا شده است و چون این کتاب (مثل سایر کتب فوق الذکر) در دوران حیات مسعود نوشته شده و توسط پوهاند داکتر سیدخلیل الله هاشمیان ترجمه گردیده است، بنابرین اهمیت مطالب ومحتوای آن بیشتر ازهمه آثاری است که درغیاب مسعود به نگارش گرفته شده اند. دراین کتاب نکات ومطالب بسیاری ازهمکاری وارتباطات مسعودبا KGB وارتش سرخ درافغانستان دیده میشود وجای تعجب این است که خود مسعود هرگز در رد مطالب آن کتاب، لب نکشوده وحتی درکدام مصاحبه ئی هم به تردید مطالب مندرج درمورد خود اشاره ئی نکرده است.آیا آنچه را ریچاردسن نوشته بود، حقیقت داشت که مسعود نمیتوانست به تردید آن بپردازد و یا اینکه از نظر مسعود این نوشته ها آنقدر بی اهمیت بودند که تصور میکرد کسی به این حرفها توجهی نمیکند و یا اگر توجه کند باور نخواهدکرد. غافل از اینکه این نوشته ها به تاریخ سپرده میشوند وتاریخ برمینای همین بازمانده ها قضاوت وحکم خود را در مورد وی صادر میکند.
آخر چرا یک محقق امریکائی که نه با مسعود کدام رقابت سیاسی، زبانی ، تباری ودینی دارد، و نه رقابت جانشینی وسلطه جوئی، خواب راحت را برخود حرام میکند، رخت سفر برمی بندد واز امریکا بلند میشود وبا مصارف خود به روسیه میرود وبا رجال وشخصیت های ذیدخل روسی در جنگ افغانستان مصاحبه هایی انجام میدهد وسپس به امریکا برمیگردد و با مراجعه به اطلاعات واثار متعدد در بارۀ تجاوز شوروی برافغانستان، کتاب مینویسد و آنرا از هرجهت مستند ومستدل ارائه میکند. اواز نوشتن کتابش چه هدفی داشت؟ مگرنه این است که خواسته با اینکارخود حکومت و مردم امریکا وشاید مردم جهان رابا سیاست روسیه آشنا بسازد؟ و نمونه ئی از این سیاست را در ماورای قفقاز وآسیای میانه وافغانستان، دروجود احمدشاه مسعود پنجشیری به نمایش بگذارد؟ اما مسعود یا چنان مست قدرت وشهرت خود است که با وجود باخبری از محتویات کتاب، حتی یک جمله در تردیدآن اظهار نمیکند. این سکوت میرساند که حرفها وسخنان ریچاردسن امریکائی بی اساس وبدون دلیل وبرهان قوی نبوده است وشاید اگرمسعود حرفی برخلاف مطالب کتاب در مورد خودمیگفت، ممکن بود ریچاردسن از امریکا بلند شود واسناد ومصاحبه های ویاد داشتهای خود را که از رجال وشخصیت های ذیدخل در قضایای افغانستان دراختیار او گذاشته بودند، در جلو مسعود میگذاشت و برای اثبات ادعای خود تا پای میز دادگاه هم با مسعود میرفت و جنرالها واشخاصی راکه درمورد مسعود به او معلومات داده بودند، به پای میز شهادت رویا روی با مسعود قرارمیداد. ریچاردسن برای ایقان خود وخوانندگان اثرش حتی باشخص گرباچف رهبراتحاد شوروی سابق نیز دررابطه به همکاری ووابستگی احمدشاه مسعود با سازمان استخبارتی شوروی مصاحبه کرده است وگرباچف بصراحت اظهار داشته است که:« بلی مسعود برای ما کارمیکرده است.» و ریچاردسن این مطلب را ضمن مقالتی دربخش انگلیسی جریدۀ «افغان رساله» درسال گذشته به چاپ رسانده است.بنابرین ریچاردسن برای اثبات ادعای خود، شاهدی چون گرباچف رامیتواند حاضر کند، اما مسعود وهوادارانش برای تردید چنین اتهامی چه کسی را به شهادت خواهند طلبید؟
پس از حادثه ١١ سپتامبر٢٠٠١ درامریکا، مقالات وکتابهای بیشتری در ارتباط به افغانستان وتجاوز شوروی برآن انتشار یافتند،از جمله میتوان از کتب زیرنام برد :
١_ بوش درجنگ، نوشتۀ ودوارد.
٢_ جنگ های نامرئی، نوشتۀ ستیف کول(عضوسیا)
٣_ الاشه شکن،نوشتۀ گری برنتسن(عضو سیا)
روزنامه واشنگتن پوست درتاریخ ٢٢ و٢٣ فبروری٢٠٠٤ مطالب دلچسپی به ارتباط فعالیت های CIA در بدام انداختن و یا کشتن بن لادن توسط احمدشاه مسعود به نشر سپرد. نویسنده این مقالات ژورنالیست معروف امریکائیSteve Cohl” "است که مطالب مهمی در مسایل مربوط به افغانستان تا کنون نوشته است. وی مولف کتاب " جنگ های نامرئی تاریخ محرمانه CIA ، افغانستان وبن لادن از تهاجم شوروی تا دهم سپتامبر٢٠٠١"
(Ghost Wars,The Secret Histori of the CIA,Afghanistan And Bin Ladden,From the Soviet InvasionTo September 10.2001) ) میابشد.
نویسنده وطن پرست وحقیقت نویس افغان میر عبدالرحیم عزیز، حقایق مهم وتکاندهنده ای از کتاب (Ghost Wars ) بیرون نویس کرده و درپایان ترجمه مقالات مورخ ٢٢ و٢٣ فبروری واشنگتن پوست افزوده است که برای روشن شدن مسایل وشناختن سیمای اصلی احمدشاه مسعود کمک میکند.دراین کتاب(درصفحه١١٤) گفته میشود که احمدشاه مسعود، گلبدین حکمتیار، برهان الدین ربانی وسایرین درزمان ریاست جمهوری سردارمحمدداود به پاکستان فرارنمودند و مورد استقبال زعامت آن کشور قرارگرفتند.نصیرالله بابر رئیس سازمان جاسوسی پاکستان ISI ، احمدشاه مسعود را به پنجشیر فرستاد تا علیه رژیم داودخان دست به خرابکاری بزند، اما بعد از ناکامی دوباره به پاکستان فرارنمود. ودرصفحه ١٩٠ تذکار رفته که مسعودچگونه ماهانه مبلغ ٢٠٠٠٠٠ دالر را بدون اطلاع «ISI » از سیا دریافت میکرده است، زیرا استخبارات پاکستان نیز سخاوتمندانه پول کافی دراختیار احمدشاه مسعود میگذاشت. طبق مندرجات صفحه ٢١٣، سیا۵٠٠٠٠٠ دالر را بتاریخ ٣١ جنوری ١٩٩٠ به[برادر] احمدشاه مسعود تحویل داد وآنرا از نزد «ISI » پنهان کرد. در صفحه ١٩٨کتاب آمده است که «گری شرون» اجنت سیا CIA درپاکستان برعلاوه ۵٠٠٠٠٠ دالرمبلغ ٩٠٠٠٠٠دالر دیگرهم به برادرمسعود، احمدضیا دربدل خدمات جاسوسی داده بود. در صفحه ١٢٣آمده است که سازمان جاسوسی انگلیسMI_6 دراوایل دههً ١٩٨٠ با احمدشاه مسعود داخل تماس شده به وی پول، اسلحه و آلات مخابرات تحویل میداد. مامورین سازمان جاسوسی انگلیس به عبدالله وزیر امورخارجه درس دادند تا بتواند برای احمدشاه مسعود وسازمان جاسوسی انگلیس(MI_6 ) ترجمانی نماید. سازمان جاسوسی فرانسه نیز به مسعود کمک قابل توجهی میکرد.
اکنون برویم بر محتوای مقالات ٢٢ و٢٣ فبروری روزنامه واشنگتن پوست که جناب داکتر میر عبدالرحیم عزیز مطالب مربوط به احمد شاه مسعود با CIA را از آن روزنامه ترجمه کرده ودر افغان رساله (مارچ_اپریل ٢٠٠٤) به نشر سپرده است.
آقای داکترعبدالرحیم عزیز با اتکا به روزنامۀ واشنگتن پوست مینویسد:«یک تیم از کارکنان سیا CIA درماه اکتوبر ١٩٩٩ از مرکز ضدفعالیت های تروریستی این اداره بسوی دوشنبه مرکز تاجیکستان پروازنمودند. این تیم به اسم مستعار Jawbreaker_5 (الاشه شکن)یاد میشد که بوسیله ریچRich ، آمرشعبه بن لادن در CIA ، رهبری میگردید. ریچ یک کارآزموده درسازمان امنیت امریکا یعنی CIA شناخته میشد که قبلاً درالجزایر وسایر کشورهای جهان سوم هم ایفای وظیفه کرده بود. ایشان در یکی از میدانهای دورافتاده دوشنبه فرود آمدند وبعد ذریعه یک هلیکوپتر روسی بسوی قله های باریک و پربرف شمال افغانستان سرازیرشدند. هدف این بود که روابط جنگی وجاسوسی را با احمدشاه مسعود رهبر جنگجویان ژولیدۀ ائتلاف شمال احیاء نموده تا مشترکاً علیه بن لادن مبارزه نمایند. رهبر تیم CIA به احمدشاه مسعود گفت:ما یک دشمن مشترک داریم بیائید باهم همکاری نمائیم....
کوفر بلیکKoferBlackرئیس مرکز ضد جاسوسی امریکا امید وار بود که احمدشاه مسعود بن لادن راکشته و یا دستگیرکرده بغرض محکمه تحویل خواهد داد.
دریکی از خانه های تاریک دره پنجشیر درماه اکتوبر١٩٩٩، احمدشاه مسعود به اعضای هیئت CIAیعنی «الاشه شکن» گفت که وی از دل وجان علاقمند به همکاری با CIAمیباشد، اما در مورد محدودیت خود ذکرکرد.احمدشاه مسعود به این نکته اشاره نمود که بن لادن اکثر اوقات را درقندهار سپری مینماید،لاکن بعضی مواقع به جلال آبادهم سفر میکند که نزدیک به خطوط ائتلاف شمال است. احمدشاه مسعود ار طریق ترجمانش عبدالله که فعلاًبحیث وزیر خارجه نظام انتقالی ایفای وظیفه میکند، به هیئت گفت: پالیسی امریکا نسبت به افغانستان محکوم به شکست خواهد شد. امریکا تمام توجه خود را بر بن لادن وهمکاران وی متمرکز ساخته درحالی که معضله وسیع تر ازاین است که شما فکر میکنید. درمورد طالبان چه؟ در مورد حامیان طالبان در دستگاه جاسوسی پاکستان چه؟ وبالاخره در مورد کشورهای کمک دهنده آنها یعنی عربستان سعودی وامارات متحده عربی چه؟ حتی اگر ما دراجرای اوامر تان موفق گردیم، این همکاری معضله بزرگتر راحل نخواهد کرد. مامورین سیا به احمدشاه مسعود گفتند، ما با انتقادات شما موافق استیم، لاکن ما دساتیر دیگری داریم که بایست عملی نمائیم... سیا CIAبار اول درسال ١٩٨٣ به مسعود کمک نمود،اما رابطه آنها نسبت اتکای CIA بر پاکستان در جریان جنگ های افغانها علیه شوروی برهم خورد. سازمان جاسوسی پاکستان(ISI )از مسعود نسبت اینکه وی علیه گلبدین حکمتیار به جنگ اقدام کرده نفرت عمیق داشت. گروه تندروان حزب اسلامی حکمتیار از حمایت خاص پاکستان درآن وقت برخورداربودند. رابطه مخفی CIA با احمدشاه مسعود درسال ١٩٩٠ در مورد مبلغ ۵٠٠٠٠٠ دالر به سردی گرائید. گری شرون(Gary Schroen ) یکی از ماموران CIA مستقر دراسلام آباد این مبلغ را به برادر مسعود(احمدضیا) تحویل داد به این اطمینان که احمدشاه مسعود باید قوای رژیم مارکسیستی افغانستان را در امتداد شاهراه سالنگ مورد حمله قراردهد. اما قوای احمدشاه مسعود از جا تکان نخورد. «گری شرون» وسایر مامورین CIA معتقد شدند که مسعود و برادرش مبلغ ۵٠٠ هزار دالر را ماهرانه دزدیدند، اما حینی که گری شرون در ١٩٩٦ به کابل آمد، مسعود به وی گفت که او۵٠٠هزار دالر را نگرفته است. یعنی پولی را که «گری » به برادر مسعود تحویل داده بود بدست احمدشاه مسعود نرسیده بود ،حقیقت راخدا میداند.
گری دوباره مسعود را در بهار ١٩٩٧ در مرکز جدیدش درتالقان دید. درین وقت طالبان کابل را متصرف شده واحمدشاه مسعود را به مناطق شمال رانده بودند.احمدشاه مسعود غرض جلب توجه امریکا در مجادله علیه طالبان حاضر به هرنوع همکاری با CIAشد و شروع به خریداری راکت های ستنگربرای CIAدرشمال کشور کرد. وی همچنان موافقه نمود که از محل اختفای بن لادن به CIAاطلاع دهد. تیم های خفیه CIA با آلات جاسوسی واعطای مبلغ ٢۵٠ هزاردالر درهرملاقات به دید و بازدید مسعود در درۀ پنجشیر آغاز کردند. نام رمز دسته اول «نالت١_Nalt 1 » بود که درسال ١٩٩٧ ذریعه هلیکوپتر مسعود از دوشنبه بسوی پنجشیر پرواز نمودند.سه تیم دیگر هم درتابستان ١٩٩٩ داخل پنجشیر گردیدند وآلات جاسوسی را غرض تعقیب مخابرات رادیوئی طالبان دراختیار مسعودقراردادند. علی الرغم شک و تردید ادارۀ کلنتن در مورد احمدشاه مسعود، CIAرابطۀ خود رابا وی عمیق ترساخت.با وجود حیوانیت ووحشی گریاحمدشاه مسعود، اداره کلنتن آماده شدتا با مسعود درمسایل مروبط به جاسوسی همکاری نماید، اما حاضر به مسلح کردن ائتلاف شمال نگردید. بعضی از اعضای اداره امنیت ملی قصر سفید با یاد آوری از عملیات نا اجرای شاهراه سالنگ، ازاین هراس داشتند که احمدشاه مسعود چند بار دیگرپول CIA را گرفته اما کاری انجام ندهد ، درنهایت اداره امنیت ملی، همکاری با مسعود را تصویب کرد.
چند ماه بعداز پروازهای متناوب تیمJawbreaker_5 ،مرکز ضدجاسوسی CIAاطلاع بدست آورد که بن لادن دریکی از کمپ های القاعده در درونته(نزدیک جلال آباد) رسید. دراین کمپ ، القاعده یک مکتب غرض تربیه کدرنخبه تاسیس نموده وحتی مصروف ساختن اسلحه کیمیاوی بود. CIAسیا آلات جاسوسی به خطوط جنوب مسعود ارسال نمود و عمال مسعود با کمک کارکنان CIAسیا، یک محل مشاهداتی رابرای نظارت کمپ بن لادن تاسیس کردند. مسعود یک تعداد از راکت های،کاتوشای روسی را برقاطرها بار نمود وبا کماندوهای خود به تپه های مافوق کمپ بن لادن در درونته فرستاد. احمدشاه مسعود طور فریب آمیز به CIA اطلاع داد که کمپ بن لادن را با آتش راکت درهم خواهد کوبید. با وجود مخالفت مامورین سیا CIAبا این ماموریت نظر به دلایل مختلف، مسعود ادعا نمودکه کمپ درونته را مورد حمله راکتی قرارداد. اما سیا CIAبعداً فهمید که چنین اتفاقی نیفتاده ومسعود حتی یک راکت هم بسوی کمپ بن لادن پرتاب نکرده است. سیا CIAیک بار دیگر به مکر وفریب مسعودآگاه گردید....
[بعد از حمله تروریستی بر کشتی امریکائی دراکتبر٢٠٠٠در بندرعدن] سیا CIAمجدداً به مسعود رجوع کرد و کمک های وسیع تر وکشنده تری دراختیار مسعود قرارداد. برعلاوه پول نقد غرض اعطای رشوه به قوماندانان ومقابله با ثروت روز افزون طالبان با پول عرب،مسعود به لاریها، هلیکوپترها، اسلحه خفیفه، مهمات، لباس، غذا و شاید هم گلوله و توپخانه ضرورت داشت. مسعود به طیارات جنگی ضرورتی نداشت و تانک هم مطرح نبود. قیمت تمام شد این نوع کمک های مخفی بین ۵٠ تا١۵٠ میلیون دالر تخمین میشد ومربوط بود به اینکه قصر سفید تا کدام اندازه از خود اشتیاق و حرارت نشان میداد. طبق این پلان سیا CIA یک مرکز دایمی در درۀ پنجشیر تاسیس کرد و ریچRich ، آمرشعبه بن لادن مناقشه نمود که مامورین سیا بایست طور دایم درآن منطقه باشند وبا عمال مسعودهمکاری نمایند. سیا میخواست بی اعتمادی را که نسبت به احمدشاه مسعود در مورد پول خوری اش خلق شده بود از بین برده و روی این منظور در نظر داشت که کارکنان سیا مستقیماً داخل صحنه شده وبا ائتلاف شمال در بدست آوردن معلومات از محل اختفای بن لادن همکاری نمایند.آنها نمیخواستند که این بارهم فریب احمدشاه مسعود را خورده و به یک حالت خجالت آور دیگری مانند قضیه درونته مواجه گردند.
درسال ٢٠٠١هنگامی که مسعود درفرانسه دعوت شده بود تا درپارلمان اروپائی صحبت کند، «گری شرون» و«ریچ» به پاریس مسافرت کردند تا به مسعود اطمینان دهند که با وجود مشکلات در واشنگتن مشتاقانه مایل اند تا مبلغ چهار صد هزار دالر را طور منظم درقبال تبادل معلومات جاسوسی به احمدشاه مسعود اعطا نمایند. مسعود با پذیرفتن این پول ووعدۀ همکاری جاسوسی به آهستگی به ماورین CIAگفت: اگر امریکا کاری برای وی انجام ندهد، وضعش کاملاً خراب شده و مقاومتش هم بزودی درهم خواهد شکست. احمدشاه مسعود همچنان به خبرنگاران درشهر اشتراسبورگ فرانسه گفت که اگر امریکا ما را کمک ننماید، این تروریستها امریکا واروپا را صدمه خواهند زد.
درسپتامبر٢٠٠١ مامورین امنیت مسعود به مرکز ضد تروریستی CIA اطلاع دادند که دو ژورنالیست تلویزیون عرب ازسوی کابل خطوط ساحوی ائتلاف شمال را عبور نمودند. تبادلۀ معلومات بین مسعود و CIAمتمرکز براعراب وخارجیان درافغانستان بود، اما این دو ژورنالیست عرب مورد علاقه شعبه ضدجاسوسی CIA واقع نشد.»(رک: سایت افغان_جرمن آنلاین) وسرانجام درتاریخ ٩ سپتامبر٢٠٠١ احمدشاه مسعود توسط همان دو ژورنالیست گماشته شده از سوی القاعده ترور شد و دو روز بعد از ترور مسعود، حادثۀ تکاندهندۀ ١١ سپتامبر رخ داد که به مرگ بیش از سه هزار امریکائی و سرنگونی برجهای تجارت جهانی درنیویارک وتخریب بخشی از وزارت دفاع امریکا در واشنگتن انجامید.
با کمی مکث برآنچه گفته آمدیم میتوان دریافت که: نکته مهم در این گزارش، استخدام مسعود از سوی سیا CIA در ١٩٨٣یعنی یک سال بعد از اعلام همکاری مسعود باGRU (استخبارات نظامی شوروی) است، مگراین آمادگی مسعود با CIA از سوی ISI پاکستان برسرمخالفت مسعود با رهبرحزب اسلامی برهم میخورد. و بار دیگرسیا درسال ١٩٩٠ با پرداخت مبلغ ۵٠٠٠٠٠ دالر به برادرمسعود در پاکستان از او میخواهد تا شاهراه سالنگ را بر روی قطار های اکمالاتی رژیم کابل ببندد، اما چون مسعود با سپاه چهلم قشون سرخ ووزیر دفاع رژیم کابل معاهده ای را امضا کرده بود که بر قطارهای اکمالاتی از سوی افراد اواقدامی صورت نگیرد،لذا مسعودهیچ حرکتی علیه رژیم در سالنگ نکرد و بنابرین پنجصد هزار دالرپول سیاه به هدر رفت.در کتاب «جنگهای نامرئی» (درصفحه ١٩٨) آن تذکررفته است که گری شرون علاوه بر۵٠٠هزار دالر مبلغ ٩٠٠هزار دالر دیگر هم به برادر مسعود پرداخته بود. طبیعی است که سیا CIA دیگر نمیتوانست به قول و قرارهای مسعود اعتماد کند و بنابرین روابطش را با مسعود قطع کرد. درسال ١٩٩٧سیاCIA دوباره به مسعود رجوع میکند تا در دستگیری بن لادن آنها راکمک نماید. اکنون که مسعود کابل را از دست داده و درتالقان مستقر است، حاضر میشود باسیا دراین راه گام بردارد ، بشرط آنکه امریکا نیز برپاکستان وکشورهای عربی فشار وارد نماید تا دست از حمایت طالبان بردارند، اما سیا آنرا خارج از حوزه ماموریت خود وانمود میکند، ولی با پرداخت مبلغ ٢۵٠ هزار دالر درهرملاقات به مسعود از او میخواهند تا آخرین دستگاه های جاسوسی را درخطوط نزدیک به درونته، جایی که گفته میشد مرکز تربیوی القاعده و ساختن اسلحه کیمیاوی در انجا صورت میگیرد، نصب واز طرف افراد سیا کنترول گردد. مسعود آن را می پذیرد و بعد با انتقال چند قاطر راکت برکوه های مشرف به درونته به سیا گزارش میدهد که کمپ القاعده را در درونته نابود کرده است، حالانکه سیا از طریق کانالهای خصوصی دیگر اطلاع بدست آورد که مسعود اصلا دست به چنین کاری نزده است واین دومین باری بود که سیا گول مسعود را خورده و پولش را باخته بود.
سیا برای سومین مرتبه به مسعود رجوع کرد، دراین مرتبه با قبول این امر که می بایستی اعضای سیا CIA در پنجشیر بصورت دایم حضور داشته باشند، به مسعود کمک های پولی وتسهیلات دیگری وعده داده شد که قمیت مجموعی آن کمکها از۵٠ تا ١۵٠ میلیون دالرمیرسید وچنین مبلغی را باید قصر سفید تصویب میکرد، که به وعده های مسعود باور نداشت.این وعده ها توام بود با پرداخت ماهانه چهارصد هزار دالر که از طرف گری شرون وریچ به مسعود در اشتراس بورگ فرانسه در بدل تبادل اطلاعات مخفی در مورد بن لادن از سوی مسعود وعده داده شد. اما انسان نمیداند که آیا سیا میخواست این بار هم به مسعود پول ومهمات جنگی کمک کند، یا اینکه با استقرار اجنت های سیا در درۀ پنجشیر زمینه نابودی مسعود رافراهم کنند وانتقام گول خوردن های خود را از مسعود بکشند؟
از بقیه داستان مسعود وسیا، به این نتیجه میرسیم که مسعود، زیرکانه باچندین سرویس استخباراتی،از قبیل: ISI پاکستان ،CIA امریکا، KGBشوروی، سازمان اطلاعات مخفی انگلیس، سازمان اطلاعات مخفی فرانسه، همکاری داشته است، واما در پیوندبا سیا میخواسته بن لادن را دربدل یک پاداش بزرگ (طرد طالبان وقرارگرفتن خودش بجای شان) شکارکند، ولی چون سیا دراین مورد تعهدی به وی نمیداد، مسعود هم اطلاعات کجدار و مریزی دراختیار اجنت های سیا میگذاشت و بالاخره مشتش نزد سیا باز ومعلوم گردید که با وجود گرفتن پول از سیا، آنها را فریب میدهد. به نظر میرسد که سیاهم عوض آن همه پول و وقت کشی وخجالت زدگی، ضربۀ خود را بصورت غیر مستقیم برمسعود بامطلع ساختن بن لادن توسط ISI وارد کرده باشد وعاقبت آن شد که دوتن از پیروان القاعده در لباس ژورنالیست با نابودکردن خود، احمدشاه مسعود را نیزاز صحنه سیاسی ونظامی افغانستان نابود کردند.
بدینسان دیده میشود که «شیر پنجشیر» کسی نبوده، جز یک عنصر وابسته به بیگانه گان که بخاطر شهرت ورسیدن بقدرت بسی از مجاهدین تنظیمهای رقیب ونیز هزاران کس ازشهریان بیگناه کابل را خانه خراب و سر به نیست کرده است وسرانجام خودنیزقربانی این جاه طلبی مفرط خود شد. افزون بر آنچه گفته آمدیم، لکه سیاه دیگری که بر دامن مسعود دیده میشود غارت صدها وهزاران تن لاجورد ولعل وزمرد وسنگ های قیمیتی از کوه های پنجشیر وبدخشان است که توسط افرادشورای نظار از معادن افغانستان که سرمایه ملی است و به تمام ملت تعلق دارد،بدون هیچگونه مجوز قانونی بیرون کشیده شده و دربازارهای پاکستان وفرانسه ودبی وکشورهای عربی وسویس وایتالیا وغیره به فروش رسیده وپول آن به حسابهای مسعود وربانی ریخته شده است.باری در عهدحکومت داکترنجیب الله، فیلمی از غارت وقاچاق معادن افغانستان توسط دلالان شورای نظار وجمعیت اسلامی درکابل به نمایش گذاشته شد،آیا آن روزفرانرسیده تا در این مورد پرس وپال صورت گیرد وعاملین را اگرحضوردارند ویا غایب اند، محکوم کنند تا درس عبرتی باشد برای دیگردزدان ثروتهای ملی.
اخیراًدر مقالت کاملاً ضد« ملی» وضد «افغانی» دستگیر پنجشیری (درسایت آرائی) خواندم که نوشته بود: «من باور دارم که همه معادن زمرد، لاجورد،یاقوت،آهن،مس،آبهای مست وخروشان عناصر طبیعی، میراثهای تاریخی، فرهنگی وبیک سخن ثروتهای مادی فرهنگی تاریخی زیر زمین وروی زمین افغانستان ، به همه گروههای قومی واقلیتهای ملی ومذهبی ساکن وطن واحد و تجزیه ناپذیر ما تعلق میگیرد وثروتهای مادی وفرهنگی سرشار مردم ما اند.» اگر او به این قول خودصادق است، چران به عنوان یک عنصر وطنخواه، براین غارت آشکار ثروتهای ملی که از سوی شورای نظار به تاراج برده شده، اعتراض نمیکند؟آیا این خاموشی شان جز ترس از دشمنی باسران شورای نظار ویا رعایت حال وطنداران پنجشیری اش معنی دیگری میتواند داشته باشد؟آیا از نظر ایشان سایر اقوام کشور هم اجازه دارند تا منابع طبیعی زیر زمین وروی زمین را که در محل سکونت شان قرار دارد، به بهانۀ ضعف حکومت مرکزی غارت کنند و به خارج انتقال داده بفروشند وپول آن را در حسابهای شخصی خود بریزند؟
اکادمیسین پنجشیری، تخمین زده میتواند که از تونلی که بطول ۵_٦کیلومتر در دل کوه های لاجورد بدخشان توسط شورای نظار وجمعیت کنده شده، چه مقدار لاجورد غارت شده و پول آن به حساب کدام اشخاص سرازیر شده است؟ واگر این کارها بدون مجوزقانونی خودسرانه صورت گرفته باشد، نام این دستبردها را خیانت به ثروتهای ملی میدانند یا خدمت به شورای نظار؟ این همه غارت ثروت های ملی و تاراج گنجینه های فرهنگی برای سران شورای نظار کافی نبود که سرانجام لقب قهرمان ملی را هم از چنگ ملت غارت کردند وآن را به نام کسی پیوند زدند که با هیچ معیارقانونی، انقلابی، کودتائی، جهادی،جز با معیارغارت ودزدی برابر نیست. برای «قهرمان ملی» شدن باید قانونی وضع میشد ومعیارهایی در سطح ملی وضع میگردید وبعد نام کاندیدان قهرمان ملی برای دریافت این لقب بزرگ به مقام باصلاحیتی که همان پارلمان افغانستان است،پیش میشد تا بعد از غور ودقت در احوال شخص یا اشخاص کاندید شده، شورا ملی در موردآنها تصمیم میگرفت وسپس به تائید وتوشیح رئیس دولت میرسید.القاب قهرمان ملی ومارشالی وفیلد مارشالی نباید با کسب رضائیت خلیل زاد ها از کیسۀ خلیفه بخشیده شود،می باید برطبق مقرراتی صورت بگیرد و یا صورت میگرفت. درغیر آن اگر بهرکه بیشتر آدم کشته، وبیشتر خانه خراب کرده، وبیشتر درخدمت بیگانه گان قرارگرفته باشد، القاب قهرمانی ومارشالی وفیلد مارشالی داده شود، ما افراد زیادی در میان تنظیمهای جهادی داریم، پس چرا به آنها این القاب داده نمیشود؟
منکه درآغاز اشغال کابل توسط تنظیمهای جهادی، شاهد ناروائی های بیشمار ووحشت آورآنها در حق مردم بیگناه کابل بوده ام، میتوانم بگویم که مقولۀ:«نام رستم به از رستم» در حق مسعود بخوبی مصداق پیدا میکرد، چه ناتوانی او درتامین امنیت پایتخت به شهرتش سخت لطمه زد، و مردم کابل به جای «شیرپنجشیر» لقب دیگری به او دادند که نقطه مقابل شیراست و تا هنوزهم مردم کابل همان لقب را گاهگاهی درمیان خود زمزمه میکنند.
واقعیت اینست که مردم ماخود بدرستی خوب و بد را ازهم تمیز میدهند و ناسنجیده به کسی لقب «قهرمان ملی» ویا «قصاب کابل» یا«روبــاه کابل» و«بــُزکابل» وغیره نمیدهند. قهرمان ملی را بازور ونشان دادن زهرچشم وتبلیغات خلاف واقعیت نمیتوان برمردم تحمیل نمود. دیر یا زود چنین قهرمانان زورکی به فراموشی سپرده میشوند. «مشک آنست که خود ببوید، نه آنکه عطار بگوید».
یکی از باشندگان کابل(جعفرعطا يې) در مورد مسعود نوشته میکند:«....احمد شاه مسعود، جنگسالاری بود که شخصيت و انديشه او در ميان انفجار و خون ٬ کشتن و کشته شدن ٬ زخم زدن و زخم ديدن، کمين گرفتن و کمين خوردن و حمله و گريز شکل گرفته بود .... پايبندی مسعود به استقلال کشور نيز توهمی بيش نمی باشد. مسعود٬ بعد از سقوط نجيب ٬ اولين رهبر جهادی بود که روابطش با روسيه را در همه ابعاد تحکيم نمود... [و] به مهرۀ سياسی- نظامی روسيه تبديل شد٬ همان روسيه ای که در ديد عموم مردم کشور به تجاوزگری و قتل عام يک و نيم ميليون انسان در افغانستان متهم می باشد .
مسعود و اطرافيانش در فردای سقوط نجيب و آغاز درگيری های گسترده ميان مجاهدين٬ هوشيارانه کوشيدند تا افکار عامه مردم کشور٬ به خصوص جامعه تاجيک را از دشمنی با روسيه ٬ متوجه پاکستان بسازند. پر واضح است که دخالت پاکستان در امور کشور و نقش آن کشور در ويرانی وطن ما محکوم و روشن است. اما چرا بايد نقش روسيه در ويرانی کشور و اشغال وطن از سوی مسعود ناديده گرفته میشد ؟ چرا مسعود در برابر کشوری کرنش می کرد که مسوول بخشی از بدبختی های مردم کشور ما می باشد ؟
مسعود در دو و نيم دهه جنگ در افغانستان٬ بر روی هر مخالفش آتش گشود و سنگر گرفت. خون های بيگناه بسياری را به زمين ريخت. خانواده های بسياری را داغدار ساخت. غرب کابل را با خاک يکسان نمود تا سردار بزرگ تاريخ جامعه اش گردد ٬ اما در لحظه مرگش ٬ جز ويرانی ٬ شکست ٬ آرزو های بر باد رفته، دشمنی و نفاق وسيع ميان اقوام کشور، دست آورد ديگری نداشت . مسعود در هنگام مرگ ٬ به پايان خط جنگ هايش رسيده بود. در آخرين روز های حياتش، چون آغازين روز های جنگ در پنجشير٬ به مغاره های کوه و دره های ژرف پنجشير و بدخشان پناه برده بود. با اين تفاوت که ديگر آن جوان کوسه با کلاه نورستانی نبود ...
او به عنوان سمبُل جنگ و ويرانی و انحصار طلبی در کشور٬ نمی توانست قهرمان ديموکراسی٬ عدالت سياسی و ... نيز باشد. پيوند ديموکراسی و مسعود، پيوند آب و آتش خواهد بود، که يکی حيات می دهد و ديگری می سوزاند.» (سایت پیام وطن وافغان_ جرمن آنلاین، مارچ٠٦ ٢٠)
این نوشته های انتقادآمیز واین کتاب های معتبر ومقالات متعدد دیگردرمورد مسعود، تمام امیدها وآرزوهای مرا بخاطردریافت چهره های که بتوان از آنها به عنوان شخصیت های مستقل ملی و غیر وابسته به سازمانهای استخباراتی کشور های منطقه یادکرد، برباد داد. و بنابرین با دریغ وافسوس میخواهم یادآورشوم که جنگ افغان_ شوروی، برخلاف جنگ های اول ودوم وسوم افغان و انگلیس، هیچ شخصیت برازندۀ ملی در دامن خود پرورش نداد تا عملکرد وتدبیر ودرایتش درسی برای تاریخ کشور والگوئی از خود گذری ومیهن دوستی برای نسل های آینده وطن باشد. تمام رهبران و قوماندانان تنظیمهای جهادی متاسفانه درسازمانهای جاسوسی کشور های منطقه متعهدانه راجستر شده بودند وپس از سقوط دولت مورد حمایت شوروی، بدستور کشورهای حامی خود درمسابقه ویرانی وطن وکشت وکشتار هم میهنان خود شرکت جستند. به همین خاطر است که باو جود دوملیون شهید، تخمین یک میلیون معیوب، پنج میلیون آواره، کشورما از آزادی وثبات و امنیت بهره مند نشد. واگرحادثه ١١ سپتامبر رخ نمیداد و جامعه بین المللی در یک ائتلاف وسیع به بهانه مبارزه با تروریزم، کشورما را از چنگ آدم کشی و ویرانگری تنظیمهای جهادی وطالبانی نجات نمیداد وبا قربانی دادن فرزندان خود ثبات نسبی را در میهن ما برقرار نمی ساختند، خدا میداند که سرنوشت وطن ما که تا لبۀ نابودی کشانیده شده بود،از دست این رهبران وجنگ سالاران سفاک بکجا میکشید؟ ویرانه های شهرکابل، سند سنگ دلی وشقاوت وبی کفایتی همه رهبران وفرماندهان جهادی است. پس قهرمانان جنگ افغان_ شوروی، را نباید از میان رهبران تنظیمها وقوماندانان تنظیمی جسجوکرد.قهرمانان جنگ افغان _ شوروی، آن سپاهیان گمنامی اند که تاریخ میهن نه نشانی ازگور آنها دارد و نه نامی درحافظۀ خود. با این وضعیت واین برداشتها ازمدتها بدینسو برآن بودم تا به تجدید نظر کتابم بپردازم، اماشوربختانه تا کنون چنین فرصتی بمن دست نداد. بنابرین من این نوشته را به عنوان تکمله ای بر صفحات ١٨٨_ ١٩١ کتابم پیشکش خوانندگان ارجمند میکنم. پایان ١٤می ٢٠٠٦