انگیزه برای نوشتن این سیاه مشق دوسه مطلب نشر شده درشماره اخیر سایت خوب و خواندنی کابل ناتهـ و بطور خاص نوشته آقای ابراهیم سکندری زیر نام « طفولیت ، بزرگواری و کوچک شدن » شده است .
از برکت انترنت ، ماشاالله نشر و پخش تراوشات فکری افغانان به حد اعلی رسیده است . هرروزبه صدها مقالت خورد و بزرگ علمی ، تحقیقی ،ادبی ،سیاسی ، اجتماعی و انتقادی روی صفحات مختلف مربوط به افغانان به نشر میرسد وهر کسی بنا به میل و خواستش از آنها بهره میگیرند . البته شمار آنانیکه وقت شانرا صرف نوشتن مسایل علمی تحقیقی کنند ، اندک است زیرا خداوند اکثر ما افغانان را نه از برای آن آفریده است که وقت خود را به کسب علم و معرفت سپری کنیم . ما را عادت بران شده است که قلم برداریم ( حالا این دگر مهم نیست که صلاحیت و توانمندی نوشتن برکسی و یا چیزی را داریم یا نه )هر چه پیشآمد خوش آمد بنویسیم و هر که به چنگ مان رسید زیر تیغ انتقاد وارد و ناوارد پخته پرانکش کنیم . بد بختانه اینهم یکی از بیماریهای دوران غربت است . اکثر ما بیکار و بی روزگار در خانه ها نشسته ایم . غم نفقه را هم ، خدا و سوسیال میخورد . دگر برایمان چه میماند جز اینکه بجان کمپیوتر بچسپیم و چیزی بخوانیم ویا بنویسیم . حد و مرز اینکه چه بنویسیم و چگونه بنویسیم ، از نزد ما گمشده
است ، شاید ندانیم ویا شاید هم خود ما این حدود را یکسو گذاشته ایم و نمیخواهیم جولانگاه قلم خود را محدود بسازیم . همین است که نه رشته و مسلک خود را در نظر میگیریم و نه صلاحیت کاری و فکری خود را ؛ فقط بخاطر اینکه نام ما براید و از طرفی هم از قافله عقب نمانیم ، هی مینویسیم و مینویسیم . نه معیاری برای ما مطرح است و نه به این نکته فکر میکنیم که از نوشته خود چه دستاویزی میتوانیم داشته باشیم و اینکه به ضم خود ما اگر نوشته ما انتقادی باشد چگونه باید بنویسیم تا حد حرمت طرف را در نظر گرفته باشیم . نه ؛ چنین نیست . عادت کرده ایم که هرچه دلمان خواست و به آدرس هرکسی که بود باید بگوییم ویا بنویسیم . و بدبختانه و متاسفانه این مرض خیلی خیلی زیاد شده است . کمتر قلم بدستی را میتوان سراغ کرد که بدور ازین مرض قلم بزند . ( کلمه قلم بدست را عمدا" بجای نویسنده بکار برده ام زیراهمانطور که قبلا" متذکر شدم هستند فراوان افرادی که از بیکاری قلم برداشته و روی کاغذ را سیاه میکنند ؛ و الا داریم نویسندگان نخبه ءکه قلمهای شان خیلی حساب شده و بمورد بکارمی افتد ) . از هدف دور نشوم که حرفم برانانی بود که حد شانرا نمی شناسند . یکجا میبینیم که انجنیر فنون نظامی بجای اینکه از داشته های مسلکی اش بنویسد تاهم مسلکانش از آن فیض ببرند ، قلم برمیدارد و به جناب استاد لطیف « ناظمی » که بیشتر از سی سال عمر شانرا به تحقیق و تدریس زبان و ادبیات دری سپری کرده و یکی از ورزیده ترین استادان این رشته هستند ، درس زبان و ادبیات میدهد . فرد دیگری بر فرهنگی بزرگ و شاعر بلند دست داکتر صبور « سیاه سنگ » باآنهمه نوشته ها واشعارناب و زیبایش که ازهرکدام آن روح انسانی تجلی میکند ، قهر است که چرا جرئت آنرا ندارد تا در مورد زنان و دختران افغان بنویسد و اثربه ظاهر کوچک و اما با محتوای بزرگ انسانی اش « در مرز گور و گنگا » را دل خوشی سیاف ومناف نام میگذارد . دوست دیگری که شاید هم نیت سوء نداشته باشد اما خیال پردازی کرده ، واقعهء را به قول خود ش زیر نام « مسجد و دهرمسال » مینگارد که گناه آن بیشتر از ثوابش به نظر میرسد زیرا راه انداختن چنین بحث ها حوادث جانکاه معبد طلایی در هند که جان هزاران تن را گرفت ، در ذهن زنده میسازد . جناب ایشرداس بسیار عالمانه و عاملانه توجه دوست مارا به نوشته شان جلب کرده اند و جای آن نیست که درین مختصر برآن بحث شود والا مطالب زیادی درین زمینه برای گفتن است . به همین سلسله نوشته دیگری را میخوانیم که نویسنده اش رک و راست جناب داکتر اکرم « عثمان » ، شخصیتی که نماد بزرگی از فرهنگ و ادب و علم ودانش است با کلماتی یاد کرده است که به هیچوجه شایستهء شان و منزلت آن دانشمند بزرگوار نیست . من با نوشته ها و طرز دید آقای ابراهیم سکندری آشنایی ندارم ولی خیلی عجیب بنظرم مییاید که چگونه ممکن است آدم دعوای فرهنگی بودن هم بکند و بقول خودش « سایتهای گوناگون رابدیدن بگیرد » و چنین عجولانه به مفتری بودن کسی حکم صادر کند و متهم به نمک ناشناسی اش بکند . بیا با این آقا قبول کنیم که جناب داکتر صاحب عثمان با خون آشام گفتن کدام جنرال بر خورد احساساتی کرده باشند ، مگر لازم است بخاطر همین یک حرف بر تمامی نوشته شان که بر عکس ادعای وی حقیقتی است چون
آفتاب روشن ، خط بطلان کشید و ناسزاگویی کرد .ایشان که از طرفداران پروپاقرص آن جبهه هستند ، باشند خداوند برایشان مبارکش کند ،اما اگر کسی دید خود را در مورد آن بیان کرد نباید عاجل برافروخته شده چشم شانرا بروی همه حقایق ببندند و به ناسزاگویی شروع کنند آقای سکندری ! میشد بسیار دوستانه هم به جواب نویسنده میگفتید که داکتر صاحب همه آن جنرالان خونآشام نیستند .( یقینا" اینرا میپذیرید که بعضی از آنها متصف به این صفت هستند) زیرا کارنامه های همه هنوز در حافظه ها وجود دارد چه رسد به اوراق تاریخ . تذکر اینمطلب را نباید فراموش کنم که نوشته حاضر سر آنرا ندارد تا دفاعیه ء باشد ازنوشته های بزرگانیکه ذکر خیر شان رفته است باور کامل دارم که حقایق طرح شده در آن نوشته ها خود مدافع خود هستند و نیازی وجود ندارد تا کسی دیگر در موضع دفاع از آنان بنشیند . و اما آنچه را به حیث یک سوال در پایان این نبشته میخواهم مطرح کنم اینکه چگونه ممکن است ازین منجلاب براییم و چه وقت این آگاهی را درمییابیم که قلم مانرا در راه خیر به کار اندازیم ؟ مرا که وحشت گرفته است !!!
نــصـــــیر « ســهام » بیست ونهم می دوهزاروهفت ، کوپنهاگن