تاريخ نشان ميدهد که درجهان پس از هر تحول سياسي قهرآميز ، مانند:انقلاب، کودتا و شورش واعتشاش که باعث سرنگوني حکومت برسرکار ميشود، همزمان منجر به تغييرات ودگر گوني هايي در عرصه هاي سياسي واجتماعي نيز ميگردد. يکي از خصايل بارز ودر خور توجه تمام انقلابات جهان جوش وخروش مملو ازاحساسات انقلابيون است. اگر به برخي انقلابات بزرگ جهان نگاه کنيم، ديده ميشود که تمام دگرگونيهاي قهرآميز وانقلابها با عملکردهاي افراطي توأم بوده اند وبا طرزتفکر، «هرکه با ما نيست دشمن ماست» عمل ميکردند. بطور مثال درانقلاب کبير فرانسه هنگاميکه زندان باستيل توسط انقلابيون فتح گرديد وحکومت شاهي سقوط کرد، دوران عملکرد وحشت آور بر سراسر فرانسه سايه انداخت. انقلابيون فرانسوي هر کسي راکه به سلطنت واشراف ارتباط داشت بدون چون وچرا اعدام ميکردند وآن قدرآدم کشتند که خودشان نيزاز اين همه کشتار خسته شدند. اين دوران وحشت ودهشت بالاخره با محاکمه واعدام انقلابيون افراطي به پايان رسيد. چنين عملکردها را ميتوان در انقلاب اکتبر ، انقلاب سرخ چين، انقلاب اسلامي ايران وغيره انقلابات جهان مشاهده نمود که باعث قتل ميليون ها انسان گرديده است، و اين سرشت وکرکتر اکثر انقلابات جهان بوده است. سال هاي نخست انقلاب ، دوران شور وشعف انقلابي است. يعني عقلانيت ومنطق در اوايل انقلاب ها جايگاه متعلق به خودرا از دست ميدهد. در عوض آن اعمال ورفتار تند ، ديوانه وار وقهرآميز مورد توجه انقلابيون است . در سال هاي اول هر انقلاب شعور ذاتي انقلابيون جاي خود را به شور و افراط گري ميگذارد. اين صفت بر جسته تمام انفلاب ها است که کنترول اين شور وهلهله يکي از هنر هاي رهبران است که ميتوا نند ، انقلابيون را به چپ وراست بچرخانند. در کشور هاي عقب مانده اکثرا اين تحولات بمنظور مبارزه با ظلم وبي عدالتي وکسب آزادي صورت ميگيرد ودر نخست از پشتيباني مردمي بر خوردار ميباشند، از اين رو ازقدرت فوق العاده برخورداراست،وهرکاري که دلشان بخواهد ميکنند، مگر معولاً عملکردهاي شان در مطابقت با اقتضاي جامعه نميبا شد. يعني که هرمقام وهر رفيق وآشنا وقوم وخويش کودتاچي و انقلابي، دست به اقداماتي ميزنند که مطابق به شوق و ذوق حکومت جديد است. بهرحال ميدانيم که تمام انقلابات قرن گذشته در سطح جهاني چه در اروپا ، چه در امريکاي لا تين وآسيا وافريقا شکست خورده اند، وبر خلاف آن دوران « روند انقلابات بر گشت ناپذير است» همه برگشت پذير گرديده اند. اين مسله بيانگر آن است که اصلا انقلاب راه درستي براي گذار جوامع نيست، شايد آخرين و جبري ترين آن با شد. به عباره ديگر تا وقتي که جوامع بتوانند از راه ها طبيعي ايولوشن به تحولات وپروگرس دست پيدا کنند، دست بردن به عمل انفلابي وقهرآميز ،مورد نخواهد داشت ، زيرا سخن انقلاب سخن عقلي نيست بلکه شور وهيجاني ناشي از روانهاي آشفته است . مهم ترين نکته که در بسياري از کشور هاي تيپ افغانستان توجه را بخود جلب ميکند، اين است که نو به قدرت رسيده گان هر آن چيزي که به حکومت قبلي ارتباط داشته، نابود ميکنند و از همين جا اشتباهات بزرگ آغاز ميگردد. يکي از اين حوادث، کودتا يا تحول يا« انقلاب 7 ثور» است ، که به قول قوماندان آن « اين انقلاب در نوع خود بي نظير وتيپيک بود » . شايد به اين خاطر که در اين جا انقلابيون به عاشقان « جزبه ئي » رهبران مبدل شده بوده اند، وهر بي احترامي نسبت به رهبران وانقلاب را خيانت به وطن تلقي مي کردند.از تيپيک بودن انقلاب يکي هم صف بندي تمام نيروها ، به دو اردوگاه بود ، باين معني که تمام نيروهاي چپ وراست يا بر له « انقلاب ثور » ويا بر عليه آن بودند، نه آن طوريکه که امروز عده اي، يکتعداد را بنام نوکران روس و تعداد ديگري را بنام نوکران پاکستان و ايران ياد مينمايند. در اين مطلب هيچ جاي شک وترديد وجود ندارد ، ولي حرف برسر اين است که نيشخوار کننده گان چنين مسايل خود نيز در اين حلقه شامل بودند. به قول معروف« نميشود که در مرداب غوطه ور شد وآلوده نگرديد». نه تنها گروهک هاي داخلي بلکه ، قدرت هاي بزرگ جهان نيز تمام سلاح هاي مدرن خود را در اين جا به آزمايش گذاشتند. فقط از همين نقطۀ نظز ميتوان پذيرفت که « انقلاب ثور » واقعاٌ بي نظير بود ، مشکلات مهمي که دامنگير اين تحول گرديد: عبارت ازيک مشت وعده ها و شعارهايي بود، که خارج از توان وقدرت حکماي وقت بود. وفقط در همين جاست که شعار ها وعملکردهايشان باعث تخريب ديدگاه مصلحت انديشي در وطن گرديد. وزمانيکه نشۀ انقلابي از سر شان پريد وچشمان را باز کردند، ديدند که دنيا به ايشان به چشم ديگري مي نگرند. اکثر رهبران انقلاب واقعاًٌ در حالت سکر حکومت ميکردند ودر هوا ميزيستند. اگر اعضاي حزب ( که بدون شک اکثريت آنها دلشان بخاطر خدمت به وطن مي تپيد وهزاران کس ايشان بخاطر همين هدف مقدس جان هاي شيرين خود را از دست دادندو ياد شان گرامي باد) از بالا ئي ها در مورد عملکردهاي عجيب وغريب شان سوال ميکردند ، جواي ميگرفتند که: رفقا درتمام انقلاب ها چنين بوده، لذا اين گپ نونيست وباور داشته باشيد که رفقاي شوروي وضعيت را خوبتر درک ميکنند، سوالات باين نوع پاسخها خلاصه ميگرديد، رفقا !! تشويش نکنيد !!! به قول داکتر نجيب فهم اکثر رهبران در سطح بسيار نازل بود و حد اقل درکي که از جامعه ومارکسيزم داشتند آن هم ناقص بود. اين حرف بسيار دقيق بود، زيرا همه حرف شان مرگ بر امپرياليزم و زنده باد دژ تسخيرناپذير صلح وسوسياليزم بود. به عباره ديگر به عامل دروني چندان وقع گذاشته نميشد. به باورمن روند تحولات سياسي را قبل از هر چيز روابط داخلي تعيين ميکند ، اينکه نيروهاي خارجي چگونه وچرا از آن استفاده مکنند، امر بعدي است. در اين هم ترديدي وجود ندارد که خارجي ها به تعقيب منافع خود استند. ار لحاظ سياسي هر قدر حکومت عقبتر مانده وضعيفتر باشد، امکان رخنه کردن عامل خارجي در آن بيشتر است.حکايت ميکنند که روزي گروه مدافعين انقلاب با گروهي از« مجاهدين » در زد وخورد بودند واز طريق بلند گوها به آدرس رهبران يکد يگر دشنام ميدادند، دراين ميان از طرف مجاهدين صداي شنيده شد که زن بريژنيف تان را چنين وچنان ... کنم ، يکي از مدافعين روي خودرا بطرف د يگرش دور داده پرسيد که: « دا بريژنيف زموگ دي که دهغوي؟». خلاصه احساسات به اوج خويش رسيده بود و در مقابل انقلابيون بي باک هيچ کس را مجال گپ زدن نبود. آرام آرام اوضاع قسمي شد ، که دهقانان وزحمتکشان سلاح بدست گرفتند وعليه مدافع خويش قرار گرفتند، به دليل اينکه شعارها وعملکرد انقلابيون متناسب به شرايط جامعه افغاني نبود. ورهبران هم رفته رفته مصروف انتقام گيري ها وترکاندن عقده هاي شخصي خويش گرديدند . روزگار آن وقت شباهت زياد به اين حکايت روسي دارد که ميگويند: روزي طفل از پدرش پرسيد که دولت يعني چي؟ پدرش فکر کرد که هرچه بگويم طفل نميداند بعد از تعمق زياد گفت ، دولت يعني مادرت ، پسرک باز سوال کرد که حزب چيست ؟ پدرش گفت: حزب من هستم .پسرگفت :مردم چي ؟ گفت ، مردم يعني تو ، طفلک قبول کرد وشب شد و خوابيد. فرداطفلک بيدار شد، ميخواست تشناب برود،صدا کرد ما ما ، ماما جوابي نشنيد، بار ديگر پاپا،پاپا صداکرد از او هم جواب نه شنيد، پسرک ناچار هر چه داشت در بستر رها کرد، کمي سر خود را بلند کرد ديدکه والدين اش مصروف کار خير هستند . لحظه اي بعد مادرش آمد ديد که گپ از گپ گذشته وقهر شد که چرا چنين کردي ؟ طفلک در جواب گفت : وقتي حزب با لاي دولت سوار شود ... مردم خود به خود ميرود. بعد از سال ها وقتي اوج شور انقلابي به پايان رسيد وکم کم عقل و شعور جاي احساسات انقلابي را گرفت ، عده اي متوجه شدند که کوهي عظيم از مشکلات ونابساماني ها (که بدست خود خلق کرده بودند ) در برابر شان قرار دارد. با فرا رسيدن چنين روزهايي لا زم است يکبار از روي وجدان به کذشته خود نگاه کنند که چه کارنامه هاي از خود بجاگذاشته اند؟. اينان بعد ازآنکه با دو روئي همه ميدان ها را باختند ، خود رابه آغوش امپرياليزم انداختند واينک به سفسطه بافان سياسي امروز مبدل گرديده اند. اينان تصور ميکنند که مردم ازبازي هاي دو پهلوي شان آگاه نيست. خيال ميکنند که مردم اين انقلابي نمايان وطن باخته وحزب وآرمان حزب فروخته را نمي شناسند و باز فريب سفسطه هاي ميان خالي راآنهارا خوهند خورد. برخي ازاين رهبران و تئوريسنهاي ح. د.خ.ا، از مدتي بدينسو ارکسترقوم پرستي وپشتون ستيزي را براه انداخته وآهنگ«خراسان» بجاي «افغانستان» راسرداده اند وگمان ميکنند که با تغيير نام افغانستان به خراسان، همه چيز گل وگلزار ميشود، ومسايل ملي که يک پروسه تاريخي است، به يکباره حل ميگردد، گرسنه ها شکمشان سير ميشود، بيخانه ها صاحب خانه ميگردند، بيسوادان با سواد وبيماران شفا مي يابند و بي خانه ها صاحب خانه ميشوند وآناني که مال ودارائي خود را در رژيم غارت و تجاوز وخون وآتش (دوران رباني، مسعود)از دست داده اند، دوباره بدست مي آرند و عِرض و آبروي برباد رفته مردم اعاده خواهد شد. اينان با اين تصورات خام خود ميخواهند بازهم يک گرۀ ديگر برکور گره هاي اجتماعي جامعه افغاني بيفزايند و کشور را بسوي جنگ داخلي و تجزيه سوق دهند. از جمله رهبران حزب از هم پاشيدۀ دموکراتيک خلق که درهنگام سخن راني هاي آتشين وپر شور خويش، هرگز نام شوروي بزرگ را درآغاز و در پايان کلامش فراموش نميکرد وپس از هرنطق وخطابه اش،گروهي از جوانان پاک دل منسوب به حزب .د.خ.ا.را براي دفاع جان بازانه راهي ميدانهاي جنگ با «اشرار بي فرهنگ» ميکرد، مگر درفرجام کار خود با اين اشرار بي فرهنگ ساخت و برخانه وشهرما تاخت وجوانان پاکدل صفوف را قرباني يک معاملۀ ديگر سياسي نمود وخود را براي احراز مقام در رژيم همان «اشرار بي فرهنگ» ساخت، يکي هم آقاي نجم الدين اخگر کاوياني است که اکنون بنام هاي«برمک خراساني» و«کاوه» به سايتهاي انترنتي ونشرات برون مرزي مقاله ميدهد. ازآن ميان دو سه مقاله اش در باب «زبان فارسي دري» و « حوزه تمدني» و«نوروز» جالب اند. درهريکي ازاين نوشته ها اهداف سياسي خاص خودش نهفته است و هرکدام ازآنها مانند خود آقاي کاوياني، يک رخ و چندين پهلو دارد. همان طوريکه کاوياني ديروز نميدانست ، امروزهم مردم رانادان تصور ميکند و از نام نوروز ميخواهد تابو بسازد وديگران را به سجده به آن وادارد. ويا آنچه در مورد «حوزۀ تمدني » مينويسد، ميخواهد گام درجاي گام چنگيز پهلوان کارمند اطلاعاتي ايران بگذارد وايران خواهي آخندي رابه مردم ما عرضه نمايد. کاوياني حتي در مقالۀ «نوروز» خود نيز هدف سياسي (پشتون ستيزي) را دنبال ميکند و به پشتونها طعنه ميزند تا هم خود را تسلي داده باشد وهم توجه ديگران را بخود جلب نمايد که براستي آقاي کاوياني درغم فرهنگ فارسي است.اودر مقاله نوروز خودمينويسد : « درعقب نوروز ستيزي وفرهنگ بر اندازي طالبان ومتحدين تروريست آن چه نيت وغرض سياسي وفرهنگي خوابيده است؟... چرا شماري از دولت مردان سعي کرده اند که آئين نوروزي را کم رنگ سازند وحتي به جاي کار برد واژه تاريخي وجا افتاده نوروز کلمات « ميله دهقان » و« ميله نهال شاني » وغيره بکار ببرند». آقاي کاوياني در مقاله طويل وعريض نوروزخويش مينويسد که شماري از دولت مردان ديروزي، يعني پشتونها نوروز را به «ميله دهقان» عوض کردند، امااو همان طوريکه ديروز جامعۀ خود را نمي شناخت، وشعار انترناسيو ناليزم پرولتري ميداد، امروزهم يا نميشناسد ويا ميداند وخود را بکوچۀ حسن چپ ميزند؟ او بايد اين رابداند که اسلام با جشن نوروز سرسازگاري ندارد ووقتي دانشمنداني چون امام غزالي نوروز را نکوهش کنند وآنرا مردود بدانند، پس از طالب بيسواد چه توقعي ميتوان داشت؟ اگردولتمردان پشتون تبار، جشن نوروز را «ميله دهقان» خوانده وآنرا تجليل کرده اند، هدفشان جزاين نبوده که با ناميدن «ميلهً دهقان» يکطرف سوء برخورد روحانيت مسلمان را از تخريب ونکوهش نوروز برطرف کنند واز سوي ديگربا اينکار خودباعث دلخوشي اکثريت قاطع جامعه زراعت پيشه مانيز شوند؟ واقعاًاگر ما بتوانيم روزي را به نام اين طبقۀ محروم وزحمتکش کشور نامگذاري کنيم ، بهتر از روز اول سال که هم نوروزاست وهم روز شادماني دهقانان وهمه ساکنان کشور، چه روزي بهترازآن خواهد بود؟ اصلاً اين نام گذاري از سوي هرکسي که صورت گرفته باشد،چه ازطرف صدراعظم يا منسوبين وزارت زراعت افغانستان، واقعاً من دراينکار عيبي نمي بينم بجز حسن ونيت خير. در اين کار فقط کساني عيب مي بينند که عينک عيب جوئي درچشم گذاشته اند وهر حرکت ولو از سر نيت خيرهم صورت گرفته باشد،تحمل ديدن آن را ندارند.اگرشاهان واميران پشتون گويا از روي ضديت با نوروز آنرا «ميله دهقان» ناميده باشند، کاوياني بگويد که اميران واميرالمؤنين هاي غيرپشتون در دوران حاکميت خود چه گلي برسر نوروز زده اند؟ کتره وطعنه زدنهاي آقاي کاوياني به طالبها و بالنتيجه به پشتونها ما را به ياد نکته بسيار مهم وجالبي ازجناب ميرعبدالوحد سادات مي اندازد که دريک مقاله محققانه در مورد ذهنيت قوم پرستانه و پشتون ستيزي آقاي کاوياني زيرعنوان« کيها قوم پرستي را دامن ميزنند» مينويسند: « ضرور خواهد بود تا توضيح گردد که چه کساني ميخواهند به اصطلاح قوميت را دامن زده و ميخواهند نقش « مدعي العموم» اين يا آن قوم را "بازي" نمايند. کتگوريهاي متعدد و باانگيزه هاي مختلف اين مسايل را دامن ميزنند که يکي از آن جمله "سيا ستمداران " و يا "سياست بازان" شکست خورده اند. حوادث ساليان اخير نشان داد که چگونه عده ئي از بلند پايگان "چپ" و "راست" ومدعيان انتر ناسيوناليزم پرولتري و انتر ناسيوناليزم اسلامي در سطح قوم پرستان تنزل کردند و تلاش نموده و مينمايند تا "مصرف بازار سياست" را بقول خودشان با" کارت اقوام" تمويل نمايند. يکي از دوستان صادق القول که در دنمارک تشريف دارند درباره چنين قصه نمودند که: آقايان مزدک و نجم الدين کاوياني معاونان حزب دمو کراتيک خلق افغانستان (حزب وطن) بعد از آنکه با ديگر شرکاء کار حزب و دولت را يکطرفه ساختند در شمال افغانستان شروع به کار سياسي کردند و روزي درمجلسي در منزل آقاي صد باشي در تاشقر غان، آقاي کاوياني ضمن صحبت مخاطبين را بخاطر سقوط حاکميت سه صد سالهً پشتونها تبريک گفته و آنانرا به مقا ومت و حفظ دستاوردهاي تاريخي شان فرا خواند، هنوز اين صحبت ها تمام نشده بود که يک هموطن تاجک و وابسته به تنظيم جمعيت اسلامي، به آقاي کاوياني گفت که :« ما حاضر نيستيم با برادران پشتون بجنگيم ودر دشمني با آنها قرار بگيريم، سالها ما در کنار هم در شمال افغانستان زنده گي کرده ايم و نمي خواهيم چند سال ديگر بنام قوم خون بريزيم...» هيهات، افسوس و صد افسوس!!!»( مقاله موجوديت افغانستان درگرو وحدت ملي آن است، سايت هاي مهر، اريائي، ژواک، افغان_جرمن آنلاين،وغيره) آقاي کاوياني که قبل از بقدرت رسيدن حزب دموکراتيک خلق، مدتي به عنوان مربي حزبي حوزۀ پروان وکاپيسا براي اعضاي حزب د.خ.ا. اصول فلسفۀ مارکسيزم وديالکتيک تدريس ميکرد وبا تاکيدميگفت: کسي که ديالکتيک نداند مارکسيزم را هضم نکرده است، و در خطابه هايش دم از انسان وانسانيت ميزد وداشتن ذهنيت قومي وقبيلوي را بدترين نشانه عقب ماندگي انسان ميدانست، چگونه شد که قبل از فروپاشي حاکميت دولتي آن حزب خود به اخوانيت که نقطه مقابل فلسفۀ مارکسيستي است گرائيد وبدتر ازآن در گودال قوميت گرائي سقوط نمود و تاجيک پرستي را شعار اصلي خود ساخته است؟ نميدانم به چنين انسانهايي چه نامي ميتوان گذاشت؟ او با چنين رنگ بازيها ميخواهد مردم را بازهم فريب بدهد و نقاضت هاي قومي را که خواست دشمنان تماميت ارضي کشوراست فربه تر کند.او بجاي اينکه خپ خود را بگيرد تا کسي او را در جملۀ مجرمين بلند پايـۀ حزبي به محاکمه نسپارد، ميخواهد با اينکارها گمان صفوف حزب را در مورد سقوط حاکميت آن حزب از سر خود پس کند. من متيقنم که اگر روزي جناب کاوياني وديگر همکاران خيانت کارحزبي او که رژيم حزب دموکراتيک را در تحقق مشي مصالحه ملي ناکام ساختند و بالنتيجه هزاران عضو پاک طينت حزب را بدست دژخيمان اخوانيت تباه ونابود کردند ووطن را به چنين روز سياه روبروساختند، به پاي ميز محکمه کشانيده شوند، صدها سند خيانت وجنايت ايشان در معامله با دشمنان وطن افشا خواهد شد. نبايد تصور کرد که جنايتکارتنها کسي است که انسان کشته است، بلکه آناني که زمينه چنين آدمشکي را فراهم ساخته اند نيز جنايتکارتراز آدم کشان اخواني اند و ميبايد مورد بازخواست جدي قرارگيرند تا درس عبرتي براي ديگران شده باشد. آقاي کاوياني در جاي ديگر ازمقاله نوروز شان مينويسند: «در واپسين تحليل نوروز جشن سياسي«؟» بوده است و به عنوان جشن سياسي باقي ميماند». جناب کاوياني صاحب ! خدمت تان عرض شود ، تاامروز تحقيقاتي که در باب نورور انجام گرفته، دال بر اينست که نوروز جشن طبيعت وانسانها است ، که بدون اغراض خاص ويا تحميل شرايط معين از جانب يک گروه ، قوم وکشور خاص ، بر ديگران تحقق مييابد، وهيچ غايت سياسي – اقتصادي ونظامي بخصوص را تعقيب نمي کند . نه به کدام قوم ويا مردم ويژه پرستيژ واعتبار ميدهد ونه هم کدام قوم ونژاد را تهديد ميکند. آورده اند که روزي برهان الدين رباني به عربستان سعودي سفر داشت، از مهماندار خويش خواست که از کوه صفا برايش کلوخ بيآورند، قصه به شاه سعودي رسيد ، وشاه ازوي پرسيد که جناب «پروفيسور» کلوخ را چي مي کنيد ؟ رباني در جواب گفت که استنجاام را با آن خشک ميکنم .شاه برايش گفت يا «اخي» برادر شما که خاک خود را به ... زديد از براي خدا از مارا نزنيد. لذا ما هم از چنين رهبران مانند آقاي کاوياني ميخواهيم، که از براي خدا آتشي را که افروخته ايد تا هنوز خاموش نشده است، اکنون ميخواهيد با بحث نوروز يک آتش ديگري را در کشور برافروزيد وخود ازآن سود ببريد! بس است، ديگر قطعه تان رخ شده نياز به اين حرفها نيست . آقايون انقلابي« فرهنگي » ! رهبران بزرگوار ! فرزندان شهيدان ، مادران داغديده، شهيدان وبيوه زنان شهيدان از شما ميخواهند، وبا بانگ رسا مي پرسند: اي مقامات انقلابي ، ديروز که پدران ، فرزندان وشوهران ما را بخاطر امنيت خود وحکومت کردن تان به جبهات جنگ در مقابل « اشرار بي فرهنگ» ميفرستا ديد تا در اين راه جانها يشان را از دست بدهند، مگر غيرت وشرم نداريد که امروز با همان هايکه بي فرهنگ خطاب ميکرديد، به معامله گري پرداخته ايد وبه قدم گاه آنها سجده مينمائيد. با اين کارشما در ذهن هر کس اين سوال خطور ميکندکه با فرهنگ کي وبي فرهنگ کي است؟ آقاي کاوياني! رفقاي همفکروهمسنگر ديروزي تان در فکر اين است که شما را رفيق؟خطاب کنند يا برادرو يا ابن الوقت؟از شما ميخواهند به عوض زبان دري که کار پژوهشگران اين رشته است وبه عوض نوشته هاي طويل وعريض نوروزي که تکرار در تکرارهم است و با روح گله ئيعجين است ، توضيح بدهيد که از کجا به شما وحي نازل گرديد که شما اصيل ومسلمان وقابل عفو هستيد وصرف دوبرادر گنهکار وکافر هستد و کفاره همه حوادث بر گردن اين دوبرادر است ؟ بجاي نوشتن نووروزنامه ويا زبان دري وحوزهً تمدني که ديگران خيلي بهتر ازشما مينويسند ونوشته اند، بهتر است دربارۀچگونگي قتل غلام فاروق يعقوبي، شهباز، شادان ، جنرال باقي و( يا در مورد قهرمانان چون پهلوان احمدجان شهيد و روان شاد جنرال احمدالدين و ديگران) بنويسيد که به کدام جرم وبه فرمان کدام محکمه « دره ئي» سربه نيست شدند؟ بد بختانه «انقلابيون»؟ ما فاقد اين کرکتر هستند که با گذشته هاي خود بر خورد انتقادي نمايند.حتي چيزيکه خود انجام داده اند، شهامت وجسارت نقد آن را ندارند، بر خلاف در صدد آن استند تا براي آ ن توجيه هاي تيورتيکي پيدا نمانيد . واگر چنين چيزي ميسر نگرديد خود برايش مي تراشند. وسر انجام اگر وجدان خويش را قا ضي بسازيد ، به اين حرف اعتراف خواهيد کرد ، اينکه نسل ما با مقدس ترين آرمانها در استقرار حکومت ممد واقع شد ه اند که در نتيجه جنگهاي دروني وانتقام گيري هاي شخصي رهبران ودر نهايت آن حتي به سر نوشت ملت بازي شد و فاجعه آفريد. آهسته آهسته آرمان مردم فراموش گرديد .به ارمان ماليخوليائي پناه بردند وبه ميل استخبارات کشورهاي همسايه ها ، به شکل تراژيک با دستان خويش نظامي را سقوط دادند که بهترين فرزندان وطن براي بقا واستقرارآن قربان شده بودند. روح آن جوانان پاکباز وپاک طينت توطئه گران ومعامله گران سياسي را نفرين خواهد کرد ونسل هاي اينده نيز عناصر ناشريف ووطن فروش را نفرين ميکنند. ختم