آن که حقیقت را نمیداند نادان است وآن که حقیقت رامیداند وپنهان میکند جنایتکار است
« برتولت برشت»
کتاب تاریخ تحلیلی افغانستان نتیجه کار بسیت وهفت ساله آقای عبدالحمید محتاط است که دراین آواخر نشر گردیده است ، حاوی مطالب شگفت انگیز در مورد پشتون ها است ، به قول جاپانی ها کلام هر شخص بیانگر سطح معرفت اوست. مذکور از متودلوژی توهین وحقار ت در مورد پشتونها بطور وسیع و همه جانبه استفاده به عمل آورده است . این طرز دید نشانه سقوط وافوال برخیرهروان سابق سویتیستی است که هدفمندانه برای مسموم ساختن فضای سیاسی، اجتماعی ، فرهنگی ،ایجاد تفرقه وبر هم زدن وحدت ملی تلاش میورزند، با وجودیکه تعداد چنین اندیشمندان اندک است وپایگاه اجتماعی آنها هم بسیار ضعیف میباشد. با آن هم بر ملا ساختن نیات تخریبی آنها برای جلوگیری از عواقب شوم َان ضروری پنداشته می شود. چنین اندیشه ها در شرایط حساس کشور ما نهایتاٌ موجب تخریب ، آسیب وبه هدر دادن استعدادها وامکانات بالقوه وبالفعل اقوام ونیروها می گردد، که در راستای رسیدن به سعادت مردم افغانستان در مجموع( نه اقوام جداگانه ونه درها)، صلح وتفاهم ملی برابری حقوقی ،سیاسی ، اجتماعی،اقتصادی ودرنهایت ایجاد یک جامعه واقعاً دیموکرات و آزاد گام بر میدارند. قبل از همه میخواهم روی اهدا این کتاب به شادروان محمد طاهر بدخشی که یکی از بنیانگذاران جنبش دیموکراتیک چپ در کشور بود، وروان شاد عبدالمجید کلکانی مرد افسانوی که نمونه ایستاده گی وشهامت بود ، مکث نمایم . به مجرد خواندن این سطور در ذهن هر خواننده این پرسش مطرح میگردد که آقای محتاط ! بدخشی صاحب در زمان که شما سفیر فوق العاده افغانستان در جاپان بودید ، به زندان افگنده شد وبعد ها به شهادت رسید. در صورت که شما واقعاٌ به اواخلاص داشتید ،چرا آن وقت صدای تان را بلند نکردید که در مصونیت کامل هم قرارداشتید، چرا از شورویها« شفاعت اش» را نکردید. چنین چراها زیاد است. آقای محتاط باز در مورد شهیدکلکانی شما معاون صدراعظم کشور بودید آن وقت چرا بخاطر نجات اش تلاش نکردید. به هر حال شما می توانیدجهت تبرئه خویش حرفهای مختلف را پیش بکشید وبگوید که من هیچ کاره نبودم. باور کنید همه میدانند که شما نه خلقی بودید ونه پرچمی ونه هم کدام فیگورملی ، ولی همیشه در مقامات ارشد دولتی جا داشید، این چه نیروی بود که شما در حفاظت آن بود؟ واقعیت این است که برخی بزرگان حزب دیموکراتیک خلق افغانستان و آن جمهوری که حالا همه میدان ها را باخته اندودیگر هیچ راه ندارند، یا درعقب همین شخصیت ها که در زمان حاکمیت خودشان به شهادات رسیده اند پنهان میشوند ویا این که در عقب اقوام بیچاره سنگر میگیرند وزنده گی نورمال شانرا بر هم میزنند. تا باشد اگر باز طوفان شود! و به مقامات دلخواه شان برسند. میخواهم دراین جاتاکید نمایم که تدقیق وتحقیق وسیع این اثر، کار تاریخ نویسان وواقعه نگاران محترم است، تا به منابع اصلی آن رجوع نمایند. من در اینجا به بعضی نکات سیاسی این نوشته تماس میگیرم ، وآن اینکه در صفحه 20 تاریخ تحلیلی افغانستان حکم میشود که : افغانها بخش از مردمان خاورمیانه هستند... . منظور اساسی از نگارش تاریخ تحلیلی افغانستان وچنین تحلیل های سیاسی این است که پشتونها مردمی هستند ، برخاسته از سر زمین های نوار فلسطین وبه زور وجبر مناطق را که امروز در آن ( جنوب وشرق ) متوطن هستند اشغال کرده اند، وبا ستم روزگار را بر اقوام دیگر سیاه کرده اند. دکتور حسن شرق درکتاب خویش «تاسیس وتخریب اولین جمهوری افغانستان» در ارتباط با تحریف هویت پشتونها مینویسد:که تعداد از مقامات حزب دیموکراتیک خلق افغانستان ّبا الهام ازکتاب « ثمرهءدوستی افغان شوروی» جهت تحریف هویت پشتونها وزنده گی اجتماعی آنها تاریخچه ای را داشتند به طبع آماده میکردند تا توجیه نمایند که افغانستان سرزمین بومی پشتونها نیست وهم پشتونها دارای حیات بدوی بوده ونمیشود آنهارابه صف ملیتهای با هم برادر در وزارت ملیتهاپذیرفت وبرای اینکه به ادعای خود صحه گذاشته باشند به آثارونوشته های مراجعه میکنندکه در جعل سخن وتحریف گفته هاوکینه توزی با پشتونها و وارونه خواندن هویت آنهاشهرت جهانی داشتند. او ادامه داده و می نویسد: خوشبختانه مطبعه دولتی از چاپ آن سر باز میزند وآنها هم مصلحت خود رابه آن دیدند تا به روزگاردیگر وشرایط مساعدترجهت ایجادمصا یب تازه تر به چاب آن اقدام کنند.» با اتکای حرفهای آقای شرق اثر «تاریخ تحلیلی افغانستان » قبلاٌ ترتیب وتدوین گردیده (نه کار 27 ساله)، و منتهاحالا اقبال نشر یافت. برخی واقعه نگاران ومحققین در اشاره به پیشینه تاریخی افغانها (پشتونها) گاه آنها را یهود ،گاه عرب ،گرجستانی ،گاهی ارمنستانی، گاه هندی وغیره وغیره دانسته اند. با وصف چنین فرضیه ها وتصورات تحقیقات وسیع وهمه جانبه که از طرف علما وشرق شناسان غربی وافغانی صورت گرفته است ،مبین این امر هستند که افغانها باشنده گان بومی وآریائی تبار این سرزمین هستند. وبه قول بعضی صاحب نظران افغان ها مانند دیگر اقوام آریائی از اطراف دریای اورال به افغانستان امروزی ، ایران، هند وبرخی مناطق آسیای میانه سرازیر گردیده اند. دانشمندان افغانی از جمله آقای معصوم هوتک و پوهان محد حسن کاکر به این باوراند که اصل افغان (اسواکا) میباشد که برای اولین بار در حماسه مهاباراتا هند باستان از آن ذکر به عمل آمده است، وقدامت آن به 1200 سال قبل از عیسی میرسد. اسواکا، اسواغانه شکل ترکیبی زبان سانسکرت است که به معنی اسپ سوار و هم به معنی کشور آمده است.اسواکا در فارسی باستان ابگان، اوگان ودر هندی به اواگانه ذکر گردیده است .که بعدها در دوره اسلامی به شکل افغان آمده است. دری زبانان ( اکثراٌ) تا هنوز هم افغانها را اوغان مینامند. ولی قدامت تاریخی کلمه پشتوبیشتر از اسواکا میباشد. زیرا 3000 سال قبل از امروز در دوره ویدی به شکل پکتاس یا پختاس بوجود آمده . هیرودت دانشمند یونانی که به پدر تاریخ شهرت دارد ، پنج قرن قبل از میلاد در یاد داشتهای خویش از باشنده گان پکتیک یا پکتویک یادآوری نموده است .قابل یادهانی است که کلمه اوغان از جانب مردمان دیگر به پشتونها خطاب گردیده، اما پشتونها همیشه خود راپشتون گفته اند. منستورات الفستون عالم انگلیسی در کتاب خویش « سلطنت کابل» که در سال 1840 نوشته شده ، بطور قطع نظریه یهودیت پشتونها را رد میکند ومینویسد: شباهت رسم ورواجها بین پشتونها و یهود ها وجود دارد،اما همچو شباهت ها در بین مردمان مختلف که درشرایط معین اجتماعی مشابه زنده گی میکنند معمول است ،دلیل واقعی ودقیق ارتباط شده نمیتواند. اگر چنین است پس باید تاتارها عرب ها، جرمنها و روسها را نیز باید یهود قلمدادنمود. از جمله محققین که بطورمشرح این مطلب را غور نموده است برنارد دورن عالم علوم بشری وشرق شناس مشهور است . او در یک بخش از تحقیقات خود مینویسد : اینکه مورخین فارسی زبان پشتونها را از نسل یهود میشمارند یک حرف بی اساس است، زیرا بدون اینکه ماهیت مسله را تحقیق نمایند ، به رسم خود آن را مانند یک حقیقت مسلم ثبت وراجستر مینمایند . او درجای دیگر علاوه میکند: اینکه نامهای افغانها ویهودها با هم شباهت دارد ، علت آن مسلمان بودن افغانها است، چون اسمهای مسلمانان ویهودان منابع مشترک تاریخی وقومی دارند. واگر چهره ها ی افغانان بایهودان مشابه است این هم دلیل شده نیمتواند. اودر این جا نظر دانشمند دیگر را بنام جان ملکم تائید میکند که میگفت ، اگر شباهت های چهره های دو قوم دلیل یکی بودن آن را میرساند، پس باید کشمیریها را نیز که از لحاظ چهره با یهودها مشابه هستند، یهود دانست. دورن به این نظر که پشتون ها از نوار بیت المقدس به افغانستان آمدند، کاملاٌ رد مینماید، ومیافزاید ،همان طوریکه ویلیم جونزوائی معتقد است که پشتونها از کدام ملک دیگر نیآمده اند بلکه مردمان اصلی وبومی « پاراپامیزاد تاریخی» (افغانستان مرکزی واطراف آن ) هستند . به قول مرحوم حبیب اله تٍری (تگیی) علما ودانشمندان معاصر جهت تثبیت نمودن اقوام به ریشه یابی زبان های شان می پردازند. روی این منظور علمای ذیل زبان پشتو را مورد تحقیق قرار داده اند: خلاپروت – اولین دانشمند غربی بود که زبان پشتو را یک زبان آریائی دانست واین عقیده را واضح ساخت که پشتو بدون شک یک شاخهء از زبانهای هندوجرمنی میباشد. ولی کسیکه پشتو را برای اولین بار وارد زبانهای هندوایرانی کرد وبه این شاخه آنرا وابسته دانست او شیلی است . پات در سال 1833 زبانهای اروپائی را به پنجاه خانواده تقسیم کرد ودر اینجا پشتو وفارسی را به خانواده دوم مربوط ساخت.دورن به این باور است که پشتونها نه از نسل فارسیها ونه از نسل هندیها است،بلکه اینها یک قوم مستقل در بین آنها میباشد.جان ملکم محقق دیگر غربی نیز این عقیده را تاید میکند که پشتونها مردمان مستقل از فارسها وهندیها میباشند. جیمز لارمیستتر شرق شناس مشهور فرانسوی بطور قاطع پشتورا شامل گروپ زبانهای هندوایرانی وبخش شرقی آن میسازد وواضح ساخت که پشتو بطور کلی به زند قرابت دارد.( جهت معلومات بیشتر به منابع که در پایان این نوشته ذکر گردیده مراجعه گردد) با صرف نظر از ریشه یابی پشتونها ، در پاورقی صفحه 76 تاریخ تحلیلی افغانستان میخوانیم که:« سردار محمد داود هم در دوره کوتاه ریاست جمهوری خویش تحت نام اقوام تلاش داشت تا زمین های شمال کشور را به قبایل پشتون ماورای سرحد ونوار سرحدی توزیع کند وماستر پلان شونیستی عم خویش را پیاده سازد. جنگ امروزی در کشور نتیجه همین تعصبات وبرخوردهای غیر منطقی وغیر عادلانه میباشد».آقای محتاط چو گفتی سخن دلیل اش بیاور، شما برای اثبات این گفتار تان چه اسناد ومدارک دارید؟ در نوشته های آقایان دوکتور حسن شرق و آقای غوث الدین فایق که پشتون تبار هم نیستند از چنین ادعاها خبری نیست . درصورت که چنین چیزمطرح میبود آقای شرق حتماٌ به آن تماس میگرفت. به دلیل اینکه او از پلانهای داودخان شهید زیادتر آگاهی داشت، زیرانسبت به شما او به داودخان نزدیکتر بود.متذکر باید گردید که او از جمله رهبران بود که باتقوا تمام زنده گی خویش را وقف خدمت به مردم کرد.نه تنها خودش حتی فرزندانش هم از موتر های دولتی استفاده نمیکردند ، ممکن شما هم منکر این نباشید. او اگر پلان شوینستی میداشت اولا خودش میبایست به پشتوحرف میزد ثانیاٌ در اطراف خویش افراد را که با چنین طرز فکر میبودند، جابجا میکرد، که چنین نبود. اومردی بود که اساسات اکثریت پروژه های عمرانی افغانستان را گذاشت، او واقعاٌ یک انسان وطنپرست بود، نه اجنت، ک. ج. ب. او فرمانبرداری روسها را قبول کرده نتوانست وبه آنها قطع رابطه کرد، وتمام عناصریکه به ترند شوروی مربوط بودندویا دیگر وابستگی هاداشتند، از جمله شمارا از کابینه اخراج کرد. که بالاخره در ثور 1357 با 29 نفر اعضای خانواده اش که شامل آن اطفال وپیره زنان هم بودند، بطور بسیار وحشیانه به شهادت رسیدند. ولی جنگ طولانی امروز نتیجه مداخلات خارجی است که با استفاده از اسلام وبرخی برخوردهای غیرمسولانه حکومت «انقلابی وقت» با عنعنات مردم از یک سو واز سوی دیگر مداخله اتحادشوروی وقت است که شما معاون صدارت اش بودید.چنانچه آقای محبوب اله کوشانی منشی اول سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان در بیستمین محفل شهادت محمد طاهر بدخشی چنین گفته است: «اگرچه سایر کشور ها ی ذیدخل در مناقشه افغانستان مانند روسیه ، جمهوری های همسایه آسیامیانه وایران هر کدام به حکم منافع خود در مشتعل نگهداشتن آتش جنگ در کشور ما به وسیله تنظیمها وگروه های موردحمایت خویش در ویرانی وکشتار مردم ما به درجات متفاوت سهیم ومقصر اند ولی مداخله مستقیم ونقش پاکستان علیه آزادی مردم واستقلال میهن ما و درطراحی وپیاده کردن برنامه های اسارت بار واستعماری علیه کشور ما علناٌ نقش تجاوزگرانه وخصمانه است». علاوه بر این وابستگی برخی افراد به استخبارات وشبکه های جاسوسی همسایه ها است که در روز از سوسیالز م حرف میزدند ودر وصف شوروی گلوپاره میکردند، حتی کسان هم بودند که لینین را پیغمبر کمونستها خطاب میکردند، و در شب با « اشرار بی فرهنگ» در ارتباط بودند. همین افراد بودند که بعدها سر شان از گریبان جمعیت اسلامی وحزب اسلامی بر آمد، همین افرادبودند که علیه پلان صلح ملل متحد توطئهء نمودند و علیه حکومت داکتر نجیب دست به کودتا زدند. چون روسیه وپاکستان حاضر به پذیرش پلان ملل متحد نبود ند.بدین ترتیب حکومت را به اصطلاح دودسته در اختیار جمعیت گذاشتند،فقط ازهمین جا است که جنگهای به اصطلاح قومی آغاز میگردد.تاکید باید کرد که نه حزب اسلامی نماینده پشتونها بود ونه جمعیت اسلامی نماینده تاجکها . در پهلوی این همه غوغای بر پاشده در ترکیب حزب اسلامی به قدر کافی تاجکها ودر جمعیت پشتونها وحتی در رده های بالائی وتصمیم گیری آن قرار داشتند. بدین ترتیب میتوان گفت جنگ طولانی که بعد از کودتا علیه داکتر نجیب تا آمدن امریکائیها دوام داشت ، نتیجه کار کودتاچی ها است که زمینه را برای بنیادگراها بعدتر طالبان مساعد ساختند،و چنین تراژدی را بر مردم بیچاره روا داشتند، نه چیز دیگر. لذا اینها باید مورد باز پرسی قراربگیرند. که چرا به پلان صلح ملل متحد وقعی نگذاشتند. آقای محتاط در پاورقی صفحه 96 تحلیلات خویش مینگارند:« ... که تحریک اسلامی طالبان مجسمه های کوه پیکر بودائی بامیان را تخریب میکنند. این حرکت دال به غربت فرهنگی محیط اجتماعیست که طالبان به مثابه ارمغان آن ظهور کرده اندورسالت دارند تا ریشه های فرهنگی باستان این سر زمین را که بخش ارزشمند فرهنگ جهانی است از بیخ بر کنند تا بفکر خام شان دلایل اثبات تاریخی هویت باشنده گان اصیل وبومی غیر اوغان این خطه را دچار ابهام واخلال کنند». آقای محتاط «محتاط» باشید که شما به تما م پشتونها حمله میکنید، وآنها را به بی فرهنگی متهم میسازید.« خوی تان رابخورید» وبه حال بیاید که به شهادت تاریخ درازمنه های قدیم خود این مردم هم اعتقادات بودائی داشتند. ولی اینکه گروه دست به چنان تخریب زده اند، نماینده گی پشتون ها راکرده نمیتوانند. نباید فراموش کرد که اینها گروه متحجر است که در تمام اقوام وملتهای مسلمان وجود دارند. حتی در ترکیب آن اتباع کشور های مانند امریکا ، روسیه ، انگلیس ، چین وغیره دیده شده است . واین بسیار ظالمانه است که آنرا در مجموع یک حرکت پشتونی خواند . آقای محتاط همین چند روز قبل در ایران موسیقی ، ستلایت وبرخی بخشهای انترنیتی ممنوع اعلان گردید. به فهم شما این اقدام نشانه بی فرهنگی ایرانیها است ، نخیر چنین قضاوت سالم نیست ، این عمل نماینگر بی فرهنگی حلقات حاکمه است که در حاکمیت قرار دارند.یا در زمان حاکمیت جمعیت اسلامی ، از بین بردن تمام سیتم دولتی وچوروچپاول موزیم کابل ویا انفجار پل وپلچک های سالنگ وگالوریهای آن وبمباردمان مردم هزاره درافشار ودشت برچی ، به آتش کشیدن تکیه خانه چینداول ( که هزاره ها در آن پناه گرفته بودند) وقتل بی رحمانه ازبکها در کابل که لاشهای شان تا دیرها در دریای کابل وتپه بی بی مهروافتیده بود که طعمه سگها گردید، این همه وبسیار حرفهای دیگر بیانگر بی فرهنگی ،و وحشی گری قوم تاجک را نمیکند، بلکه بیانگر قساوت وبی فرهنگی جمعیت وشورای نظار رامیکند نه از مرمان برادر تاجک را.زیرا با چنین متودلوژی غیرمنطقی ومتعصبانه وحدت ملی برهم میخورد .فصل کردن مردم به سیاه وسفید کار بسیار سهل و آسان است که هر کس وناکس میتواند به چنین عمل دست ببرد ، ولی وصل نمودن مردم و،رفع کدورتها ، کله ، درایت سیاسی ، بصیرت سیاسی ودید وسیع میخواهد که هر کس را هم چنین مجال نیست .از حوادث وتراژدیهای که بالای این مردم بیچاره گذشته باید انتباه گرفت وبه حال مردم بایست رحم کرد.این مردم در شمال وجنوب چندان تفاوت ندارند. اگر در جنوب مردم از موادفاضله شترها به حیث مواد ارتزاقی کار میگیرند د، در شما ل هم از مواد فاضله گاواستفاده میکنند. دیده میشود همه جا را فقر فرا گرفته است ، حتی اندیشه های مانرا . لذا نباید حاشیه روی کرد بلکه به اصل مسله بایست پرداخت که عبارت از فقر است. در دنیای امروز مردم تمام کشورها به وجود امپراطوران خویش افتخار ومباهات میکنند، فرانسویها به نا پلیون ، المانها به هتلر، مغولها به چنگیز ،یونانیها به سکندر( الکساندر) و ایرانی ها به تمام امپراطوران خویش. برعکس آقای محتاط از عینک تعصب به احمدشاه ابدالی نگریسته وآنرا غارت گر وچپاولگر می خواند. حتی در صفحه 387 اثر خویش مانند یک ایرانی نه افغان چنین می نویسد: « حاکمیت هفت ساله افغان در ایران با قتال خونین وچپاولگری مردم همراه بود دهقانان وشهرنشینان فقیر وبد اقبال برعلیه اشغالگران افغان وترک مقاومت سر سخت از خود نشان دادند». در تاریخ تحلیلی افغانستان افغانها سراسربه چپاولگری متهم گردیده اند، درحالیکه نه تنها افغانها بلکه در سراسراین منطقه چنین جومسلط بود وبه همین منظور فتوحات صورت میگرفت. چنانچه نویسنده در یک بخش اثرخویش چنین می نویسد: « بعد از نادر افشار در سراسر کشور بعدها باندهای غارتگری ودزدی بوجودآمد، این باندها به روستاها ودهات داخل شدند، مال دهقانان را به یغما بردند وآنها را اسیر وسپس به فروش رسانیدند. نماینده کلیسا در یادداشت های خویش مینگارد:مردان ،زنان ودختران مانند گوسفند وشتر به فروش میرسید. توجه کنید، در تمام اقوام وملتها عناصر منفی ومثبت ، عناصر چپاولگر وبا فرهنگ وجود دارند، بدور از انصاف وبسیار ظالمانه است که یک قوم را در کل به بدی متهم بسازیم وروی نامه های این فرمانده و آن سر لشکر استناد ورزیم. مولف تاریخ تحلیلی افغانستان در صفحه 526 کتاب خویش چنین آورده است:« گر چه ر فتارش در مورد باشنده گان غیر افغان خیلیها بیرحمانه بود واز نظر باشنده گان غیر افغان او از اندازه بیشتر مستبد وبی رحم بود». در این مورد همین قدر کافی خواهد بود اگر بگویم که احمدشاه درانی توان آنرا داشت که سر زمین های بزرگ هند ایران وبخشهای آسیای میانه را تصرف وتاج بخشیها کند به همان منوال قدرت آنرا هم داشت که در امپراطوری خویش زبان پشتو را رسیمت ببخشد، بر خلاف در زمان احمدشاه ابدالی دری زبان رسمی بود وحتی دیوان خودش نیز به زبان دری نوشته شده است. دست نزدن به چنین عمل مبین عدم تعصب او در برابر دیگراقوام وزبان ها بود نه افسانه های که عدهءامروز می سرایند. نویسنده « تاریخ تحلیلی افغانستان» در این مورد هیچگونه اسناد ومدارک ارائه نمیکند ودر تاریخ مرحوم غبارو دیگر تواریخ افغانی هم چنین چیز به نظر نمی خورد .لذا این هم مانند مطالب قبلی شا هکاری خود نویسنده است. ولی در همین اثربرخلاف محتاط صاحب دانشمند امریکائی در مورد احمدشاه بابا میگوید:« احمد شاه به یک داستان میماندکه شهرت یک پدر دستخوش گناهان فرزندانش میشود، احمدشاه به مثابه یکی از با نفوذ ترین چهره های تاریخ آسیا ، فرمانده درخشان ، نظامی وبنیادگذار یک ملت ، هر گز برای جهان نا شناخته باقی نمی ماند ». نوسیده بعد از ریشه یابی وتخریب پشتونها ،برخلاف به ادامه وصف و کمپلیمنت های بی پایان در مورد تاجکها ، در صفحه 147 میفرمایند: « تاجکهای این منطقه در سراسرتاریخ کهن خویش در مبارزه علیه تجاوزات اجنبی حماسه های جاودان از خود به یادگار مانده اند، نخستین شکست چنگیز در همین منطقه (پروان ) صورت گرفته . پروان به مثابه بزرگترین مر کز نهضت ملی در مبارزات ضد استعماری تبدیل گشته بودونیروی استعماری بریتانیا در جنگ اول افغان وانگلیس در همین منطقه از پا در آمد ، نقش تاجک های پنجشیر در مبارزات دهساله تجاوز شوروی افسانه تاریخ جهان است» . من در این هیچ شک وتردید ندارم که برادران تاجک ما در آزادی وآبادی این سرزمین نقش داشتند ، درپهلوی این، من به این باورم که نه تنها تاجکها بلکه تمام باشنده گان امروزی افغانستان در خوب و بد این کشور نقش داشتن ودارند . مطلب جالب برای من این است که شما مداخله شوروی را حالاتجاوز میگوید، برا ی تمامی خواننده گان این سطور کتاب شما این سوال مطرح میگردد که چرا آقای محتاط دیروز این عمل شوروی را تجاوز نمی گفت ؟ در حالیکه در آن زمان تحت نظر روسها در مقامات ارشد دولتی کار هم میکرد، به هر حال« روی آن نازک بود » ، کیف اش بالا بود ، ودل کندن از آن دشوار. شایان ذکر است که طی 27 سال که آقای محتاط مصروف این اثر قطور بود ، تقریناٌ پیوسته در مقام بود وهمه چیز برایش میسر بود ، اما او از اعتقاد به تیوری دورانساز که محور آن انسان بود تا سطح قوم، ولایت ، دره وقریه سقوط کرده، اما برعکس نیلسن ماندیلا طی 27 سال که در زندان بود واز تمام ضروریات اولیه انسانی محروم بود ، از سطح قریه وقوم نژاد تا سطح کشورش وتا سطح تمام مردمش ( بدون سیاه وسفید) وبالاخره تا سطح جهانی صعود ورشد میکند وسرانجام به همه بشریت مربوط میگرددو حتی دشمنانش اورا مردآ هنین خطاب کردند. من در اثنائیکه این اثر را مطالعه میکردم یک داستان از ماکسیم گورکی به خاطرم آمد : روزی شیطان به دیدن اهل قبور رفت وهر یک از مرده ها را بلند کرده ومیپرسید، در این جمع ژنرال ، سیاستمدار ، نویسنده وخلاصه مردمان معروف هر بخش بودند، اوبر سر قبر یک دانشمند ی بسیار مشهور میرسد ، اورا بلند کرده ومیپرسد: توچه کردی که این قدر شهرت یافتی ؟ دانشمند در جواب میگوید: شهرت من ناشی از این است که در زنده گی اکادمیک خود تحقیقات بسیار کردم وکتاب های قطور زیاد نوشتم ودر آنها ثابت کردم که نژاد روسها از همه اقوام وملتها ، ار هر لحاظ بالا ومقدس است و... . شیطان اورا دوباره بگور روان میکند ومی گوید: دانشت مرا به حیرت انداخت، بهتر است در گور بخوابی ، سخن کم گوئی وکتاب ننویسی. . آقای محتاط از روح و روان جلد اول تان معلوم است که در جلد دوم آن چه درفشانی خواهید کرد. ادغان باید نمود که من به برابری حقوقی سیاسی ، فرهنگی واقتصادی همه اتباع افغانستان اعتقاد دارم وبه این باورم که برای حل تمام پرابلهای جامعه باید راه های منطقی سراغ گردد. من فکر میکنم که بزرگترین سرمایه ملی جامعه افغانی ما همین چند گانکی وآمیزشهای قومی وفرهنگی ماست. زیرا قوت یک جامعه درکثرت است ونه در محدودیت . مردم افغانستان امروزی مرکب ازطائفه ها ، قبایل وقومهای مختلف با پیشینه های قومی گوناگون ، پس همه اینها به سهم خویش کم یا بیش در فراهم آوری نیک وبد آن نقش خویش را باید ادا نمایند. در این شک نیست که همه ما از یک کشورو از یک مردم هستیم ، واگر تا این اصل والا تکامل کرده باشیم ودرک نموده باشیم ، جای جنجال باقی نمی ماند. بنا براین میتوانیم برخی حکما را از روی عملکردشان خوب ویا بد گفت نه قوم ونه ملیت آنرا. گفتنی است که نمیشود خود را افغان گفت وتاریخ کشور را به مثابه یک ایرانی تحلیل کرد.هویدا است که افراد با چنین طرز فکر دلسوزی به این خاک ندارند ،بلکه تمام دلبستگی وعلاقه شان درجای دیگراست. ممکن است که قومی درجغرافیائی امروزی افغانستان مورد ظلم وستم قرار گرفته باشد . روی این ملحوظ بجای پیش کشیدن مدلها وخواستهای که با شرایط امروزی مطابقت نمیکند ، در پی آن شود که با سایر اقوام مشترکاٌ راه حل آن را جستجوکنند، نه این که در خدمت شبکه های جاسوسی همسایگان قرارگرفت وتمامی هستی مادی ومعنوی کشوررا مین گذاری نمود.یکی با تفنگ ودیگری با قلم سهم خودرا در تخریب ادا نمایند. حرف اخیر اینکه، این سر زمین متعلق به همه اقوام متوطن در آن است وتا زمان که نام افغانستان در جغرافیای کره خاکی باقی است ، هیچ قومی حق ندارد تقاضای میراث کند ویا به حکم همسایگان آنرا خط کشی نماید. آقای عبدالمجید زابلی سابق وزیر اقتصاد کشور در یادداشتهای خویش چنین می نگارد :«به گذشته پیچیدن وجدائی ایجاد کردن فرصت توجه را ّ به آینده از دست دادن در شرایط موجوده افغانستان اشتباه خواهد بود، جبران ناپذیر» با انتباه از گفتارهای عبرت آمیز آقای زابلی بایست افکار کلیشه ئی را از اذهان پاک کرد وسعی کنیم تا در این گونه تحلیلها جانب احتیاط را بگیریم و «محتاط» باشیم. وقبل از حکم وتصوری به تمامیت کشور مان فکر کنیم که از نیاکان مان به ارث بردیم وبه این اندیشه کنیم که چطور آن را معمور و از آن حراست کنیم . تا حد اقل مورد توهین ونفرین نسل های بعدی قرار نگیریم . نگارنده در آینده به پاسخ گوئی در برابر چنین برخوردهای متعصبانه نخواهد پرداخت ، زیرا براین باور است که نیروی ما باید در راه وصل کردن وایجاد فضای باور واعتماد صرف گردد، نه در راه فصل کردن .
منابع :
تاریخ تحلیلی افغانستان ، مولف عبدالحمید محتاط- تاسیس وتخریب اولین جمحوری افغانستان ، مولف ، داکتر محمد حسن شرق- پشتانه ، مولف داکتر حبیب اله ترٍی- یاد داشت های عبدالمجید زابلی سابق وزیر اقتصاد کشور-