جستاری در مقوله " نخبگان "

زیرمتون
Typography
  • Smaller Small Medium Big Bigger
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

در اين نبشته واژه " نخبگان " در برابر کلمه اليت ) elite ) که در اصل از معادل لاتين " elegere و electus " گرفته شده  ، مورد استفاده قرار گرفته است. واژه نخبگان دو معناي عمومي را افاده ميدهد.

  1. گروهي از افرادی که در حقيقت در موقعيت و لايه های بالايي جامعه « سياسي ، اجتماعي ، فرهنگي ، نظامي و مذهبي » قرار داشته و يا اينکه ، اين گروه ها را رهبری ميکند. بصورت عموم از اين گروه بمثابه نخبگان سياسي ـ اقتصادی نام برده ميشود.

  2. برعلاوه ، واژه نخبگان يک معنای عمومي ديگر را نيز ميرساند و آن عبارت از اين است که گروه ها و يا اشخاص  بر اساس موهبت و نعمات اختصاصي ماورای طبعي و ريشه های اجتماعي خود را در موقعيت نخبه گي قرار داده و  مستحق عوايد و احترامات زياد ميدانسته اند. آنها از اجرای وظايفي که ديگران مکلف به اجرای آنها بوده اند ، خودداری ميکردند. اين گروه از نخبگان نظريات ، انديشه ها ومطالباتي را پيش ميکشيدند که بر بنياد آن به موقعيت برازندگي آنها مشروعيت ميبخشيد.  نمونه های از آن را در الهيات يهودی و پذيرش قوم برگزيده يهود که اين برگزيدگي را از معيشت خدواندی ميدانستند ، تا انديشه های که بر پايه برتری نژادی استوار بوده و در مالکان مزارع بزرگ ايالات جنوبي امريکای قبل از جنگهای داخلي ، نازيسيم و فاشيسم برخاسته از اروپا و اپارتايد افريقای جنوبي به وضاحت ميتوان دريافت. بر علاوه بايد خاطر نشان ساخت که ارستوکراسي و اشرافيت اروپايي نيز انديشه تحميل موقعيت بسيار استثنايي و برگزيده را در خود پرورانده ، به گونه يي که حتا اين ارستوکراسي به اين باور بود که خون شان مانند خون ديگران ، رنگ سرخ نداشته بلکه آنها دارای " خون آبي " هستند. موقعيت ممتاز آنها بر بنياد قدرت موروثي و در عنعنات و رسوم مردم استوار بوده و عمدتا از مالکيت بر زمين ريشه ميگرفت.

مقوله نخبگان در تفکر سياسي

در تاريخ انديشه های سياسي  اين افلاطون بود که برای نخستين بار از حق رهبری غير محدود فلاسفه بر جامعه دفاع کرد و به اين وسيله نظريه نخبگان را در مراحل نخستين آن پيش کشيد. قول معروف وی که: يا رهبر فيلسوف باشد و يا فيلسوف رهبر در مجامع انديشه ورزان سياسي  و فلسفي قرنها بازتاب داشت.

تئوری نخبگان در عصر حاضر توسط دو جامعه شناس و پژوهشگر اجتماعي ايتاليايي به نام های ويلفريدو پاريتو و گيتانو موسکا عميقتر مورد بررسي قرار گرفت. پاريتو ادعا داشت که تمام جوامع انساني بدون درنظرداشت شکل و نوع اداره آن به دو بخش جدا ميگردند. يکي نخبگان رهبری کننده ( همواره در اقليت ) و ديگر غير نخبه ها ( همواره در اکثريت ). وی در اين مورد نيز سخن ميگويد که گروه تحتاني يا زيرين رهبری کنندگان هم در تلاش ميباشند که به گروه رهبری کنندگان بپيوندند. پاريتو به اين نظر بود که اعضای نخبگان را ارستوکراتها تشکيل ميدهند و گروه زيرين آنها را روحانيون ، نظامي ها و اشرافيت تجاری بوجود مي آورند. منظور وی از جداسازی گروه های شامل قدرت و استفاده از قدرت که تاًثير عميق سياسي دارند، آن بود تا اين گروهای ممثل قدرت سياسي ، عميقتر تحليل و بررسي گردند. برای وی دموکراسي به معنای  حکومت مردم ، برای مردم و توسط مردم که توسط ابراهام لينکن مطرح گريده بود ، غير عملي تلقي ميگرديد. وی اين مساله  که حتا در انقلاب نيز بنام مردم يک گروه جديد نخبگان بجای نخبگان قبلي مسلط ميشوند و آنها بر طبق منافع خويش عمل ميکنند ، را مطرح کرد. وی به اين باور بود که با انقلاب فرانسه مثلا مردم به حكومت دست نیافتند، بل نخبگان جدید در پوشش شعارهای تازه، اشرافیت سنتی را از حكوت بركنار كرده و خود به جای آن‌ها نشسته‌اند. پس در جريان  این تحول، تنها بورژواها یا نخبگان جدید، جای نخبگان قدیمی یعنی اشراف را گرفتند نه این‌كه مردم به قدرت رسیدند.
انقلاب سوسياليستي نيز برای پريتو  صرفا تعويض نخبگان بوده هست. وی در پيوند نزديک با اين مفاهيم نظريه و تئوری مشهورخويش را در باره « گردش نخبگان » طرح و توسعه داد.

طرفداران اين نظريه به اين باور اند که نخبگان سياسي کساني هستند که از لحاظ زيستي ، رواني ، استعداد و قابليت ، ظرفيتي اداره حکومت را دارا ميباشند. در حالي که غير نخبگان (عامه مردم) هيچگاه در صحنه سياست نقش اصلي ندارند ، زيرا آنها واجد شايستگي و ظرفيتهای لازم برای اداره حکومت نميباشند. عامه مردم صرف در چارچوب نزاع نخبگان در صحنه سياست نقش پيدا ميکنند و نقش آنها دراين زمينه تبعي ، حاشيه يي و منفعلانه است. دخالت مردم در سياست هرگز به حاکميت آنها منجر نميشود؛ بلکه نخبگان با به کار گيری آنها به نزاع با يکديگر برخاسته و جای يکديگر را ميگيرند.

طرفداران این نظریه تاكید می‌كنند که قلمرو سیاست خاص نخبگان حكومتی است و آنها هستند كه بر حسب توانایی در این عرصه نقش بازی می‏كنند و نميتوان قلمرو حکومت را به توده مردم  واگذار کرد. آنها با بيان اينکه نظریه نخبه‌گرایی یك نظریه توصیفی است، معتقدند که واقعیت در عرصه سیاست جز دست ‌به ‌دست شدن قدرت توسط نخبگان نیست. از این منظر توصیفی، اساسا هر تحولی در حوزه حاكمیت معنایی جز تغییر یا گردش نخبگان ندارد. به همین دلیل بر پایه این نظریه، هر گروهی كه به قدرت دست یابد، نخبه است؛ چون در این نظریه بحث و داوری ارزشی آن مطرح نیست و صرف دستیابی به قدرت یا توفیق در نزاع با نخبگان حكومتی موجود از طریق پس‌زدن آنها از حكومت، دلیلی نخبگی حاكمان جدید است. به این دلیل از ديدگاه  این نظریه بحث این ‌كه حاكمان موجود نخبه هستند یا نه بی‌معناست. نفس دستیابی آنها به قدرت دلیل نخبگی آنهاست؛ بنابراین نباید این نخبگی را با شایستگی به معنای اخلاقی و ارزشی آن خلط كرد.

نظامهای دموکراتيک و مساله گردش نخبگان

نظريه گردش نخبگان در نظام های دموکراتيک امروزی به تدريج شکل و محتوای تازه يافته است. در نظامهای دموکراتيک زمينه های  مشاركت همگانى ، موثر و قابل قبول در عرصه سياسي ، در كنار رقابت نخبگان سياسي و اقتصادی تا حدودی که اين گردش را مسالمت آميز سازد و از خونريزی جلوگيری بعمل آورد ، فراهم گرديده است . مجموعه يى از قواعد عمومى و آزادى هاى همگانى نظير آزادى بيان، آزادى سازمان يابى، آزادى اجتماع و مانند آن در زير عنوان حقوق و آزادی های اساسي انسان به رسميت شناخته شده است و  به نحوی در عمل پياده ميگردد.
در واقع يکي از ويژگيهای نظامهای دموکراتيک ، بزرگ شدن تدريجي نهاد ها و مردان سياسي است. در اين جوامع به ميزان قدامت نهاد های مدني و سياسي ، نوعي نخبه پروری سياسي نيز شکل گرفته است که در آن احزاب از دو ويژگي اساسي در گردش نخبگان بهره مي جويند:

  1. تاًمين تسهيلات ضروری برای ورود آزاد فعالان سياسي به احزاب و کسب عضويت

  2. فراهم نمودن شرايط مساعد برای رشد و پرورش تدريجي اعضا با اتکا به فعاليت ها و شايستگي هر يک از آنها

بنابران گردش نخبگان در نظام های دموکراتيک عمدتا سهل و ممتنع است. در حقيقت سهولت در ورود به چرخه سياست ساده اما رسيدن به مقام های بالاتر در احزاب و ساختار های سياسي همواره به گذر زمان ، پرورش و پختگي افراد وابسته است. البته نبايد اين نکته را از ياد برد که در کشورهای که کاملا به الگوهای ليبراليسم اقتصادی و  سرمايه داری متکي اند ، بخش عظيمي از گردش نخبگان بر پايه قدرت های اقتصادی و اصحاب تجارت شکل ميگيرد.

در نظام‌های سياسی دمكراتيك و يا باز،  ساختار رسمی از شفافيت لازم برخوردار بوده و اصل پاسخگو بودن نهادها همواره مورد نظر است. البته اين به معنای انكار کثرتگرايي در سياست نيست كه در قالب احزاب سياسی رقيب ظهور می‌كند ، بلكه اجرای سياست‌های كلان نظام براساس خواست مردم است و به همين علت احزاب ناتوان از برآورده كردن اين خواستها می‌بايد ناگزير از صحنه سياسی خارج شوند و مجددا از طريق بازنگری در سياستها و خط مش‌های قبلی و اصلاح و ترميم آنها بازگردند. بنابراين قواعد بازی كاملا روشن است. ملاك رای مردم است هر چند كه احتمالا شيوه‌های معينی در جامعه شناسی و روانشناسی جمعی ابداع شده تا بتوان بر افكار مردم تاثير گذاشت ، اما به هر حال احزاب سياسی بدون رای مردم راه به جايی نخواهند برد. البته همانگونه كه گفته شد، احزاب به حاشيه رانده شده با شيوه‌های مختلف ترميمی بشمول تعويض آگاهانه و مسالمت اميز کادر رهبری در يک فضای بسيار صميمانه و جابجا ساختن سايرکادر ها با در نظرداشت جنس ، سن و موقعيت اجتماعي آنها ، و همچنان تجديد نظر بر سياستها و روشهای جاری، در جلب افکار عمومي گروه های از مردم ، تلاش نموده و به اين ترتيب ميزان دور بودن از قدرت را به حداقل رسانده  و  زمينه را برای  چرخش قدرت  به نحوی  دوره‌ يی فراهم ميسازند. نظام‌های سياسی اروپای غربی بهترين مثال از اين نوع می‌باشند.

اصل شفافيت اگرچه نه بصورت مطلق اما متعارف در جوامع دمكراتيك وجود دارد. تعريف حوزه عمل واحدهای اجتماعی موجب گرديده تا در هر حوزه‌ يی آزادی عمل قابل قبولی وجود داشته باشد. در اين سيستم  به علت تعدد مراكز كنترل بر قدرت همواره امكان كنترل وجود دارد. اكنون مدتها است كه كنترل نهايی معنای خود را از دست داده و كنترل در حين اجرای عمل، و در تمام فرايندهای تصميم و عمل ، اعمال می‌شود. از سوی ديگر وجود اصلي بنام زنجيره مسووليت پذيری و قبول مسووليت توسط  بالاترين مقام در اين سيستم ، بمظور بکارگيری هرم های کنترول و جلوگيری از خطا همواره مورد نظر است.

اما ميزان تاثير اين دو ساختار نيز بستگی كامل به ميزان توسعه سياسی و نهادينه شدن دمكراسی و نهادهای مربوط به آن دارد. در جوامع دمكراتيك و يا باز، ساختارهای رسمی همه چيز را پوشش می‌دهند و طبقات اجتماعی در قالب احزاب سياسی برای در دست گرفتن اين ساختار، سازمان دهی می‌شوند. نقش ساختارهای غير رسمی مانند سنديكاها، بنيادهای مختلف سياسی، اقتصادی و تحقيقاتی اصولا قابل كتمان نيست ، اما اين اثر گذاری در چارچوب قواعد خاصی صورت می‌گيرد كه گردش دمكراتيك نخبگان و گروه‌های ذينفوذ و فشار را موجب می‌شود. در غرب مبارزات سياسی از نظر مالی كنترل می‌شوند، احزاب سياسی هر چند می‌توانند خارج از اين قواعد عمل كنند اما برملا شدن آن هزينه بيشتری را بر آنها تحميل خواهد كرد. بنابراين حوزه عمل ساختار غير رسمی معلوم و محدود است.

وجود نهاد هاي مدني و سيستم هاي ارتباطي و اطلاع رساني آزاد و مستقل در کيفيت گردش نخبگان بسيار تاثير گذار شده است. وسايل ارتباط جمعي و اطلاع رساني آزاد و مستقل از اساسي ترين ملزومات پرورش نخبه و نخبه گرايي است . شناسايي و شناساندن نخبه فقط در امر اطلاع رساني آزاد معني مي يابد. آن جا که وسايل ارتباط جمعي و اطلاع رساني در انحصار حاکميت باشد صحبت از نخبه و نخبه گرايي بيمورد است.

گردش نخبگان در دو سطح عمودي و افقي قابل دسته بندي است:
در گردش عمودي  افراد  از موقعيت پايين تر به مقام بالاتر صعود مي‍كنند و يا اينكه از مقام بالاتر به مقام پايين‍تر تنزل داده مي‍شوند. گردش عمودي نخبگان فقط در چارچوب نظام‍هاي قانوني و مبتني بر حداقل اصول بروكراسي امكان پذير است.
درگردش افقي تغييرات تنها در سطح افراد و اشخاصي كه پست‍ها و موقعيت‍هاي درون‍ساختاري را اشغال مي‍كنند ملاحظه مي‍شود. به طور مثال تغيير از يک مقام به مقام هم سطح ديگر ، از وزارت و يا رياست به وزارت و يا رياست ديگر.

بطور فشرده بايد گفتت که در دموكراسى  اروپای غربي ، مشاركت در بالاترين حد و متناسب با آن رقابت نيز در بالاترين سطح و در كنار اين دو مجموعه يي از آزادى هاى تضمين كننده تبديل اقليت به اكثريت و گردش آزاد و مسالمت آميز نخبگان وجود دارد. اين نوع دموكراسى علاوه بر شكل  كه مشاركت و رقابت صورت دهنده آن است، داراى مضمون و محتوا نيز هست كه همان آزادى هاى بنيادى و ارزش هاى دموكراتيك ميباشد . در اين نظام ، صحنه سياست به روی همگان باز بوده و مساله نخبگي با مساله صلاحيت و شايسته گي درهم آميخته شده است. در گزينش افراد بمقام ها ، توانايي ها و استعداد فکری و اخلاقي ، سجايای لازم برای رهبری و درک معني و مفهوم مسووليت همواره مدنظر است.

گردش دموکراتيک و سيال نخبگان در هر جامعه يي ، مانند گردش خون در هر عضوی زنده ديگری ، نشان از ديناميک و شاداب بودن آن جامعه دارد و علامت سلامتي آن نظام است. نبود آن نيز از بيماری مزمن و عدم ظرفيت و  پويايي در ساختار نظام حکايت دارد و موجب انسداد ميگردد. انسداد برای هر نظام کشنده است و  در همچو حالت ، چرخه سياست و ساختار قدرت ناگزير  از طريق توطئه ، کودتا و قيام  و به يک تعبير ديگر صرفا با «جراحي» تغيير مي يابد و موجب ضايعات بيشمار ميگردد. ما در افغانستان ، نمونه های بسيار ناهنجار همچو تغييرات در چرخه سياست را بنا بر موجوديت انسداد ، به گونه های متفاوت ولي منظم و سيستماتيک تجربه نموده ايم.


. Vilfredo Pareto (1848 – 1923)

. Gaetano Mosca (1859 – 1941)